طنز؛ دوران گذار
حسن غلامعلیفرد در ضمیمه طنز روزنامه قانون نوشت:
دهخدا ایستاد پای تخته و همانطور که سرفه میکرد با گچ روی تخته نوشت: «درس امروز: شیوه درستِ شکستهنویسیِ فعلِ گذاشتن». بعد رو کرد به شاگردها و گفت: «یه جوانمرد میخوام که بیاد پای تخته».
احمدینژاد زیپ کاپشنش را بالا کشید و با گامهایی گشاد رفت پای تخته و روی آن نوشت: «چرا معلم باید بین شاگردهاش فرق بزاره؟» دهخدا آه کشید و گفت: «یک اینکه «بذاره» درسته، باید با ذال بنویسید، چون این کلمه از همون فعلِ گذاشتن اومده، دوم اینکه...»
ناگهان توکلی با همان اخم همیشگیاش پرید وسط حرف دهخدا و پرسید: «پس اگه من بخوام یه روز یه خبرگزاری راه بندازم باید با ذال بنویسمش؟» رضایی هم که انگار با توکلی کلِ اخم کردن انداخته بود، پوزخند زد و گفت: «پس منم خبرگزاری تاسیس میکنم».
دهخدا پاسخ داد: «نه، خبرگزاری از گزاردن که به معنی انجام دادن، ادا کردن و شرح دادن است میاد». لاریجانی همانطور که در و دیوار را از نظر میگذراند تا دوربینی چیزی از وی فیلمبرداری نکند، پرسید: «گذار از روحانی رو چطور باید بنویسیم؟» کواکبیان کنار گوش لاریجانی گفت: «اگه خواستی از روحانی گذر کنی قبلش به من یه خبر بده، دمت گرم».
دهخدا تختهپاککن را پرت کرد سوی کواکبیان و با تشر گفت: «به کلاس احترام بذارید!» بعد رو کرد به لاریجانی و گفت: «گذار با ذال صحیحه و اینجا معنی عبور کردن میده». ناگهان عارف با چهرهای سرخ از روی نیمکت برخاست و دور خودش چرخید.
دهخدا از ترس اینکه مبادا شاگردش دچار بیماری حادی شده باشد، پرسید: «چی شده پسرم؟ میخوای ببرمت درمانگاه؟» اصغرزاده با خنده گفت: «هیجانزده شده، فکر کرده واقعا قراره از روحانی بگذرن». کواکبیان کنار گوش اصغرزاده پرسید: «یعنی قرار نیست عبور کنیم؟»
دهخدا با کلافگی به کواکبیان گفت: «اون تختهپاککن رو بیار بذار سر جاش». کواکبیان پای تخته رفت و تختهپاککن را سر جایش گذاشت. دهخدا اخم کرد و به کواکبیان گفت: «برو اون گوشه و یه لنگهپا وایسا»
کواکبیان با بغض به گوشه کلاس رفت و پرسید: «میشه پای راستم رو بدم بالا؟ آخه من چپپام».
دهخدا اجازه داد، بعد رو کرد به کلاس و پرسید: «پس امروز یاد گرفتیم که فعل گذاردن با ذال معنی گذاشتن و قرار دادن و در برخی موارد معنی عبور کردن، بخشیدن، رها کردن و اجازه دادن میده و همچنین آموختیم وقتی گزاردن را با «ز» مینویسیم معنی ادا کردن، به جا آوردن و گاهی شرح دادن میده، متوجه شدین؟»
شاگردها با دهان باز و چشمانی گشاد خیره شده بودند به معلمشان. دهخدا با درماندگی گفت: «جان من مردونگی کنید و بگین که متوجه شدین؟» احمدینژاد از جایش بلند شد و یک پلاکارد را بالا گرفت که رویش نوشته بود: «واغعن موشکل مملکط ما ز و ذالِ جوانان ماصت؟
به جوانان اهطرام بزارین!» دهخدا از شدت عصبانیت شقیقههایش را مالید. کواکبیان از گوشه کلاس پرسید: «آقا معلم میشه پای راستم رو بیارم پایین و پای چپم رو ببرم بالا؟ آخه من یهو راستپا میشم». دهخدا ناگهان جیغ کشید و سر به بیابان گذاشت.
پ
ارسال نظر