دو نوع تنهایی وجود دارد. یک نوع تنهایی مبتذل است. تنهایی مبتذل یک نوع عکس العمل روح بیمار است. کسی که دچار عقده های روانی، سقوط اخلاقی و یا سقوط عصبی است، یا اصلا کمبود دارد، از دیگران می ترسد و از جمعیت فرار می کند. خودخواهی و تمایلات سرکوفته در او یک عقده ضداجتماعی ایجاد می کند.
این نوع بیماری ها را، بیماری های «آنتی سوسیال» می گویند، یعنی بیماری های ضدجمعیت، این تیپ آدم ها اصولا به گوشه ای می روند و تنها می نشینند. نیز آدم هایی که مثلا در بازار ورشکست می شوند و یا در زندگی و یا عشق شکست می خورند. بچه ها هم گاهی دچار این حالت می شوند، به خصوص در سن های قبل از بلوغ و بحران آغاز بلوغ. این تنهایی ها یک نوع بیماری است که ارزش بحث ندارد، این بیماری ها را دکتر روانپزشک باید معالجه کند و البته بعد از مدتی هم خوب می شود.
بعد از آنکه بیمار بهبود پیدا کرد، تکاملش این است که دوباره به میان جمعیت برگردد و با همه بجوشد و باز زندگی کند و یا با آشنا و رفیقش رفت و آمد کند و خلاصه به تفریح مشغول شود. نوع دیگر تنهایی آن تنهایی ای است که من بدان، تنهایی متعالی می گویم. تنهایی ای که ناشی از رشد روح انسان و بالاتر رفتن آن از سطح رابطه های عادی روزمره است.
کاترین: از حرفهای من ناراحت نشو ما هردو یکی هستیم نباید عمدا بین خودمون سوءتفاهم به وجود بیاریم.
روی سنگفرش ایستاد. سخت کوشید به زنده بودن بیندیشد؛ که فراموش کند روزی می میرد، ولی نمی توانست.
بازاریابی شبکه ای (نتورک مارکتینگ) جایگزین مناسب و وسیله ای موثر برای قدم نهادن در جاده ی ثروت و موفقیت محسوب میشود؛ اما توجه داشته باشید باز هم تاکید می کنم هرگز تصور نکنید حالا دیگر صاحب یک کسب و کار راحت و بی دردسر شده اید، سیستم بازاریابی شبکه ای فقط هنگامی که شما توانایی هایتان روز به روز نگه داشته و سخت کار کنید جواب می دهد.
این سیستم برای کسب موفقیت، نیاز به صرف انرژی، آموزش و زمان دارد، اما اگر خوب کار کرده و موفق شوید درآمد ماهانه 20 تا 50 هزار دلار (یعنی بیش از 50000000 تومان) چندان دور از انتظار نیست.
راز ذهن میلیونرها | تی. هارواکر
...اما نه، انسان به این سبب نمی میرد که به دنیا آمده، زندگی کرده و پیر شده، بلکه به علتی میمیرد. دانستن اینکه مامان به علت سن و سالش به مرگ نزدیک بود، از این غافلگیزی دهشتناک نکاست؛ او یک غده ی سرطانی داشت. سرطان، انسداد شریان و نارسایی ریوی همانقدر سبعانه و پیش بینی ناپذیرند که از کار افتادن موتور هواپیما در سینه ی آسمان. مادرم در انزوای احتضار همه را تشویق به خوشبینی میکرد و بهای بی نهایت هر لحظه را میدانست. هیچ مرگی طبیعی نیست...
همه میمیرند، اما مرگ هر آدمی برای او یک سانحه است، حتی اگر آن را بشناسد و به آن تن در دهد، باز خشونتی است ناروا.
مرگی بسیار آرام | سیمون دوبووار
شخصی از مردی مبلغی طلبکار بود و از وی مطالبه طلب خود نمود. او انکار کرد. طلبکار روزی تصمیم گرفت با کمک عده ای، طلب خود را از بدهکار بگیرد. هنگامیکه نزد بدهکار آمدند، بدهکار فرار کرد و آنها در تعقیب او به راه افتادند. او به پشت بامی رفت و از آنجا خود را به حیاط انداخت. اتفاقا آن بخت برگشته افتاد روی پیرمردی که مریض بود و دور او را بستگانش گرفته بودند و آن پیرمرد از دنیا رفت. خویشان پیرمرد نیز وی را تعقیب کردند تا رسید به بیابانی.
دید اسبی فرار کرده و گروهی برای گرفتن او سعی می کنند و فریاد می زنند جلو اسب را بگیر، فورا سنگی برداشت که جلو اسب را بگیرد؛ همینکه پرتاب کرد به یکی از چشمان اسب خورد و چشم آن زبان بسته کور شد. صاحبان اسب نیز او را تعقیب کردند، تا رسید به محلی. دید الاغی به زمین افتاده و گروهی درصدد هستند او را بلند کنند و کمک می خواهند. خود را به آنها رسانید و دم الاغ را گرفت که بلند کند؛ ناگاه دم از بُن کنده شد.
صاحب الاغ نیز با همراهانش وی را تعقیب کردند. بالاخره وی را محاصره کرده و گرفتند و به طرف دادگاه نزذ قاضی آوردند. در همان حین ورود، آن بداقبال اشاره ای به قاضی کرد که اگر به نفع من قضاوت کنی لقمه ات در میان روغن است؛ لذا قاضی تا «فیها خالدون» خواند. محاکمه شروع شد. اولی گفت: این شخص مبلغی هنگفت به من بدهکار است و نمی دهد. قاضی گفت: سند خود را نشان بده. گفت: سند ندارم.
قاضی گفت: بنابراین ادعای بی مورد می کنی، از دادگاه خارج شو. او بیرون آمد. دومی گفت: پدر ما مریض بود، این شخص از پشت بام خود را بروی او انداخت و از دنیا رفت و اکنون مطالبه دیه او را میکنم. قاضی گفت: پدر شما چندسال داشت؟ گفت: هفتاد سال داشت. قاضی گفت: این شخص سی سال دارد، چهل سال خرجی او را بدهید تا به هفتادسال برسد، آن وقت مطالبه دیه پدرتان را بکنید.
گفتند: چنانچه حرفی نداشته باشیم، آزادیم؟ گفت: آزادید؛ آنها نیز رفتند. صاحبان اسب گفتند: ما گفتیم جلوی اسب ما را نگاه دار، این شخص سنگی برداشته و یکی از چشمان اسب ما را کور کرد و اکنون مطالبه اُرش (تفاوت قیمت صحیح و معیوب) از وی داریم.
قاضی گفت: باید اسب را دو نصف کنیم؛ آن نصفی که چشم سالم در آن است هرچه قیمت داشت باقیمت نصف دیگر مقایسه کنیم واُرشش را بدهد. آنها ازاین عمل راضی نبودند و حرف خود را پس گرفتند و رفتند. همین که نوبت به صاحب الاغ رسید گفت: الاغ ما از کره گی دُم نداشت. و با این جمله کوتاه، خود را از دردسر خلاص کرد.
امثال و حکم | علی اکبر دهخدا
کارِ ما درست مثل یک گردباد واقعی بود. طی نود روز از نُه کشور گذشتیم، با تشکیلات هواداری فوتبال در آن کشورها آشنا شدیم و شنیدیم چگونه از جوانانی که دستورات رهبران آن تشکیلات را بی چون و چرا اجرا می کنند، بهره کشی می شود. در هلند از ترس جانمان گریختیم، در ترکیه از برابر دوربین های پلیس متواری شدیم، در صربستان با سران تشکیلاتی از هولیگان ها که به جنایت جنگی متهم شده بودند ملاقات کردیم وزمانی که در برزیل همراه با یکی از تشکیلات هواداری، به سفری برای دیدن مسابقه ی تیم آن ها می رفتیم، از سوی هواداران دیوانه ی رقیب به ما تیراندازی شد.
دیوانه های فوتبال | دومینیک آتون
نگو که طبیعت معجزه نیست و دنیا افسانه نیست. هرکه به این موضوع پی نبرده، شاید زمانی که افسانه به پایانش نزدیک شد آن را بفهمد، زمانی که آخرین مهلت را داریم که چشم بندمان را برداریم و با بهره مندی ازاین فرصت، خود را به این معجزه بسپاریم، همان معجزه ای که به زودی آن را وداع می گوییم... هیچ وقت کسی با گریه از هندسه ی اقلیدس و سیستم دوره ای اتم خداحافظی نکرده.
هیچ کس برای جدایی از اینترنت و جدول ضرب حتی یک قطره هم اشک نریخته. این دنیا، زندگی، افسانه ها و ماجراهای آن است که با انها وداع می گوییم. باید از انسان هایی جدا شویم که به راستی دوستشان داریم.
دختر پرتقالی | یوستین گردر
شاید اگر او، تنها از محمود می گفت، از خودش و محمود، می توانستم گوش کنم. اما از تو می گفت. برای همین هم نتوانستم تحمل کنم. اسمش را هرچیزی می خواهی بگذار. حسادت، حماقت یا دیوانگی.
آرام از اتاق آمدم بیرون و بهش هیچی نگفتم. نگفتم من هم تو را می شناسم. طوری حرف می زد که انگار نه انگار تو دست مرا گذاشته بودی روی گونه ات و گفته بودی کوچولو.
طور حرف زدنش نگذاشت بنشینم کنارش و برایش از تو بگویم. شاید اگر هرطور دیگری هم حرف میزد، چون از تو حرف زده بود، ناراحت می شدم و همین کار را می کردم. شاید مستانه راست می گفت. من حسادت می کردم. حتی به غم تو...
انگار گفته بودی لیلی | سپیده شاملو
ما همه مسحور و فریفته ی حقایق آماری و شمارهای بزرگیم و هرروز از بی اعتباری و پوچی شخصیت فرد، آگاه می شویم، چون ازسوی هیچ سازمان اجتماعی ارائه نشده و شخصیت نیافته است. برعکس، شخص واره هایی که در صحنه ی جهانی گام برمیدارند و پژواک صدایشان در اکناف جهان می پیچد، به نظر عامه ی مردم منفعل، در راستای جنبشی توده ای یا بر پایه ی افکار عمومی پدید می آیند و به همین سبب، یا مورد تشویق و تقدیر قرار میگیرند یا منفور واقع می شوند.
از آن جایی که نظر توده در اینجا نقش برجسته ای دارد، نکته ی قابل بحث آن است که آیا پیام آنها از خودشان است و خود شخصا مسئول آن اند، یا آنها فقط بلندگوی افکار عمومی اند. تحت این شرایط، جای شگفتی نیست که قضاوت فرد به نحو فزاینده ای بی اعتبار می شود و اطمینانی به خود ندارد و مسئولیت تا آنجا که ممکن است، جمعی می شود، یعنی از فرد ستانده شده، به پیکره ی ای جمعی مبدل می شود، که به نوبه ی خود جای کارکرد صاحب اصلی زندگی را غصب می کند؛ هردو مفهومی به شکل واقعی اند "یعنی خودمختار" شده اند.
دولت بویژه به شخصیتی نیمه جاندار مبدل شده که همه چیز از او انتظار دارند. درواقع، دولت فقط پوششی است برای افرادی که می دانند چگونه آن را اداره کنند. بنابراین، دولت قانونمند در وضعیت و شکل ابتدایی جامعه قرار می گیرد، یعنی به صورت کُمونِ قبایل بدوی درمی آید که هرکسی باید مطیع حکومت خودمختار یک رئیس قبیله یا اُلیگارشی باشد.
ضمیر پنهان | کارل گوستاویونگ
چگونه ممکن است که آدم ها هنگام بحث فقط در پی پیروزی باشند و به حقیقت اعتنا نکنند؟
شوپنهاور: به سادگی؛ این دنائت فطری بشری است. این امر نتیجه ی نخوت ذاتی و این واقعیت است که مردم پیش از سخن گفتن، فکر نمی کنند بلکه پرحرف و فریبکارند. آنها به سرعت موضعی اختیار می کنند و از آن پس فارغ از درستی یا نادرستی آن موضع، صرفا به خاطر غرور و خودآرایی به آن می چسبند. نخوت همیشه بر حقیقت غلبه می کند...!
هنر همیشه بر حق بودن | آرتور شوپنهاور
کلاغ ها خیلی دوست دارند عقاب ها را اذیت کنند. کلاغ با اینکه از عقاب کوچک تر است؛ اما چون چابک تر است، می تواند سریع بچرخد و مانور دهد. گاهی اوقات هنگام پرواز، بالای سرعقاب قرار میگیرد و به سمت آن شیرجه می رود، ولی عقاب می داند که می تواند اوج بگیرد.
عقاب به جای اینکه از آزارهای کلاغ مزاحم ناراحت شود، بیشتر و بیشتر اوج می گیرد و سرانجام کلاغ عقب می افتد. وقتی کسی از روی حسادت و غرض ورزی اذیت تان می کند، رو به بالا اوج بگیرید و او را پشت سرتان رها کنید.
هر روز پنجشنبه است | جوئل اوستین
مارشال مک دورلین در کتاب دسیسه بیشعورها می نویسد: تنها راه برای پنهان کردن بی فایده بودن یک چیز رشد بیشتر آن است. اگر چیز ساده ای بی فایده است، پیچیده ترش کن. پس از آن بازهم بی فایده خواهد بود اما درکش برای مردم سخت تر میشود و تغییرش هم هزینه بیشتری طلب میکند. پس ورد جادویی تمام دیوان سالاران این است: بپیچان، بپیچان، بپیچان.
مثال بارز این مساله: مثلا پس از آنکه تشکیلات آموزش و پرورش از اداره به وزارت خانه ارتقا یافته است، کیفیت آموزش و پرورش در کشور ما مدام کاهش یافته است. بعضی صاحب نظران معتقدند که بهتر است وزارت آموزش و پرورش تعطیل شود تا از سیطره بی سوادی جلوگیری شود. اما... زمام امور دست بی شعورهاست!
بیشعوری | خاویر کرمنت
به راستی چرا زندگانی ظالمانه ی آدمیزاد باید سبب آنقدر درد و زجر دیگران را بیهوده فراهم کند و از هم درشکستن خوشبختی و سرور جنبندگان استفاده ی موهوم بنماید؟ آیا تمدن او ناگزیر است که به خون بی گناهان آلوده بشود؟ هرچه بکارند همان را درو خواهند کرد. انسان خون می ریزد.
تخم بیدادی و ستمگری می کارد پس در نتیجه ثمره جنگ و کشتار و درد و ویرانی می درود. انسانیت پیشرفت نخواهد کرد و آرام نخواهد گرفت و روی خوشبختی و آزادی و آشتی را نخواهد دید تا هنگامی که گوشتخوار است.
فواید گیاه خواری | صادق هدایت
نظر کاربران
کاش این بخش رو به طور مرتب تری هر هفته در برترین ها داشته باشین مثل دانستنی های جالب، هایلایت،....
ممنون عالی بود