اتفاقهای وحشتناک دنیا طی دو قرن اخیر (۴)
این که در ابتدا و انتهای بسیاری از فیلمهای ترسناک قید میشود داستان از یک اتفاق وحشتناک رخ داده در دنیای واقعی الهام گرفته شده، بدون دلیل نیست. واقعیت میتواند به اندازهای که یک فرد فکرش را هم نمیکند ترسناک باشد و از آن چه که یک کارگردان با تکنیکهای مختلف جذب مخاطب بر روی صفحه نمایش میآورد، بسیار عجیب و غریبتر ظاهر شود.
شاید در نظر اول بردن نام اتفاق وحشتناک برای این حوادث کمی اغراق آمیز باشد، اما قرار گرفتن در این شرایط، بسیار وحشتناکتر از دیدن لحظهای یک موجود خوفناک است، چون شخص درگیر داستان هر لحظه انتظار دیدن یک چیز عجیب و غریب را کشیده و یک ترس دائمی را همه جا با خود حمل میکند. در نظر داشته باشید که این داستانهای بلند، حاوی اتفاقهای وحشتناک دنیا در صد سال اخیر، در چند صفحه تقسیم شده و هر صفحه یک داستان را روایت میکند.
در جولای سال ۱۹۹۶، ۲۶ کودک در رده سنی ۵ تا ۱۴ سال همانند دیگر روزها در اتوبوس مدرسه خود، در مسیر خانههایشان در شهر چوچیلا (Chowchilla، شهری در شهرستان مادرا ایالت کالیفرنیا) قرار داشتند. همه چیز به خوبی و خوشی پیش میرفت تا زمانی که توسط یک ون از کار افتاده جاده بسته شده و گروهی از مردان نقابدار سلاح به دست، به سمت درب جلویی اتوبوس یورش بردند. کودکان و راننده اتویوس در یک اتفاق وحشتناک دنیا در قرن بیستم، به تعدادی خودروی ون منتقل شده و طی زمان حدود ۱۱ ساعت در گرمای طاقت فرسایی به محلی دیگر برده شدند. نهایتا خودروها در نزدیکی یک معدن سنگ در نزدیکی لایو مر (Livermore) توقف کردند، مکانی که ۱۰۰ مایل با چوچیلا فاصله داشت.
کار مشقات بار و وحشتناک درست از این محل آغاز شد. در بازبینی حادثه در سال ۲۰۱۵، سیانان با جمعی از قربانیان حادثه همچون لیندا کارهو (Lynda Carrejo) صحبت کرد که در آن زمان، در سال چهارم ابتدایی مدرسه تحصیل میکرد. او در این برنامه گفت:
آدم ربایان از هر کودک نام، سن، آدرس محل زندگی و تلفن منزل را سوال کرده و همچنین بخشی از لباسها و دیگر متعلقاتشان را از آنها گرفتند، اما هرگز در مورد اینکه چرا اقدام به این کار کردهاند، صحبتی به میان نیاورند. تنها با داشتن چراغهایی برای روشن کردن معدن تاریک، آدم ربایان به کودکان و همچنین راننده اتوبوس دستور دادند تا وارد چیزی که شبیه یک قبر بزرگ بود شوند، یعنی یک کامیون متحرک مخفی در زیر زمین. این کامیون دفن شده در دل زمین، همانند یک تابوت و سنگ قبر برای ما بود. در واقع آن شبیه یک تابوت بزرگی بود که همه ما را یکجا در دل خود نگه میداشت.
هر یک از گروگانها مجبور بودند تا با تجربه کردن یک اتفاق وحشتناک ، از یک نردبان متصل به انتهای خودروی مخفی پایین برود. در این مکان غذای بسیار کمی موجود بود، اما نبود هیچ گونه تهویه هوا برای نفس کشیدن راحت مشکل بزرگتری به شمار میآمد. بعد از ۱۶ ساعت، تنها فرد بزرگسال گروه، یعنی راننده ، به همراه تعداد دیگری از کودکان یک ایده برای فرار پیدا کردند. آنها تصمیم گرفتند تا لوازمی را بر روی هم انباشته کرده و ارتفاع بلندی درست کنند تا به سقف خوردو رسیده و با باز کردن درب آن، امکان فرار خود را میسر کنند.
برای یک شخص 50 ساله (اشاره به سن کنونی خود)، ترسیدن از تاریکی اتفاقی عادی نیست! (اما متاسفانه وی از آن زمان تاکنون با لامپ روشن اتاق به خواب شبانه رفته و هر از چند گاهی کابوسهای وحشتناکی میبیند). در خوابهای وحشتناکی که من میبینم تقریبا همیشه آماده مرگ هستم و معمولا یک شخص مرا به قتل میرساند. در برخی کابوسها شخصا در مراسم تدفین خود حضور داشتم.
نظر کاربران
خیلی جالب بود . منتظر قسمت بعدی ام