داستانک؛ دو برادر ...
برترین ها: دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی كار می كردند كه یكی از آنها ازدواج كرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود .
شب كه می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف می كردند . یك روز برادر مجرد با خودش فكر كرد و گفت:
درست نیست كه ما همه چیز را نصف كنیم . من مجرد هستم و خرجی ندارم ولی او خانواده بزرگی را اداره می كند.
بنابراین شب كه شد یك كیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت.
در همین حال برادری كه ازدواج كرده بود با خودش فكر كرد و گفت : درست نیست كه ما همه چیز را نصف كنیم. من سر و سامان گرفته ام ولی او هنوز ازدواج نكرده و باید آینده اش تأمین شود.
بنابراین شب كه شد یك كیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت.
سال ها گذشت و هر دو برادر متحیر بودند كه چرا ذخیره گندمشان همیشه با یكدیگرمساوی است. تا آن كه در یك شب تاریك دو برادر در راه انبارها به یكدیگر برخوردند. آن ها مدتی به هم خیره شدند و سپس بی آن كه سخنی بر لب بیاورند كیسه هایشان را زمین گذاشتند و یكدیگر را در آغوش گرفتند.
نظر کاربران
عکس دوبرادرتون خیلی به این داستان میخورد
خسته نباسید
پاسخ ها
کدوم عکس؟
خیلی قشنگ بود++++مرسی
برادر هم برادرهای تو داستان.
این روزا بردار ها از انبار هم می دزدن
چه برسه به اینکه.......
این که داستان بود واقعیت یه چیز دیگست
که دو برادر همدیگر را کشتند
جالب نبود
خیلی باحال بود مرررررررررررررسی
خوب بود
ممنون عالی بود همیشه ازاین داستانکها بگذارید
nnnnnnaaaaaazzzzzziiiiiiiiii