لیزی زشت ترین زن دنیا مبارزه می کند
در سال۲۰۰۶ که ولاسکوئز این فایل تصویری ۸ ثانیهایی را در یوتیوب گذاشت، ۴ میلیون نفر از آن بازدید کردند و هزاران نفر اظهار نظر نمودند. این فایل عنوانِ زشتترین زن جهان را به خود اختصاص داد.
سپس لیزی ۱۷ ساله که فقط ۲۷ کیلوگرم وزن داشت و به دلیل یک بیماری مادرزادی نادر که مانع از افزایش وزن او میشد، با هزاران ایده از سوی افرادی کاملا غریبه مواجه شد که او را هیولا خطاب میکردند، از او میپرسیدند که چرا والدینت اصلا تو را نگه داشتهاند و او را تشویق میکردند که اسلحهایی بردار و به زندگی خود خاتمه بدهد.
اکنون، او از دیدگاه اشخاصی که روزی او را آزرده بودند، به یک قهرمان بدل شده است. سخنگویی الهامبخش، از فعالان جامعهی مدنی و مولف، او در جای جای کشور کارگاههایی برای ترغیب افراد برگزار میکند و به آنها میآموزد که چگونه از نظرات منفی دیگران ریسمانی برای موفقیت و زندگی بهتر بسازند.
لیزی در سال ۲۰۱۳ در Ted Talk گفت، تصور میکنید اجازه میدهم افرادی که من را هیولا خطاب کردند، ماهیت من را شرح دهند. نه، میخواهم اهدافم، موفقیتهایم و دستاوردهایم تعریفی از من باشد.
و این دقیقا همان کاریست که او انجام داد. علاوه بر تکمیل تحصیلاتش در رشتهی ارتباطات و نوشتن ۳ کتاب، تهیهکنندهی اجرایی مستندیست که داستان زندگی خودش را روایت میکند، نام این فیلم که جایزهایی نیز به خود اختصاص داده، "قلبی شجاع: سرگذشت لیزی ولاسکوئز"
گرچه هدف ولاسکوئز این بود که فقط سخنگویی الهامبخش باشد، اما او پا را از هم فراتر گذاشت و به فعالی تحسینبرانگیز بر علیه خشونت بدل شد و هم اکنون در حمایت از لایحهی ضدخشونت نخستین نظام حکومتی، مصوبهی بهبود امینت مدارس با مجلس سنا همکاری میکند.
فایلهای صوتی و تصویری او تا کنون بیش از ۹.۵ میلیون بازدیدکننده و ۱۱۰۰۰ نظر جمع کرده، که تقریبا تمام آن نظرات ناشی از شناخت ماهیت حقیقی لیزی، یعنی زیبایی است.
لیزی به عنوان نخستین فرزند از سه فرزند ریتا و گوآدالوپه ولاسکز در ۱۳ مارس ۱۹۸۹ در آستین، تگزاس دیده به جهان گشود. او چهار هفته پیش از موعد به دنیا آمده و در هنگام تولد، تنها ۱٬۲۱۹ گرم وزن داشت. به گفته خودش، در بیمارستان به والدینش گفته بودند، دخترتان ممکن است هرگز نتواند چهار دست و پا برود، راه برود، حرف بزند، فکر کند، یا هیچکاری را خودش انجام بدهد.
وضعیت جسمانی ولاسکز بسیار نادر است، به طوری که تا به حال، تنها دو نفر دیگر با این وضعیت شناسایی شدهاند. درصد چربی بدن وی صفر بوده و هرگز وزنی بیش از ۲۹ کیلوگرم نداشته است. لیزی قادر به افزایش وزن نبوده و در طول روز باید وعدههای غذایی بسیار سبکی بخورد. با این حال به بیاشتهایی مبتلا نیست.انرژی دریافتی روزانه او حدود ۵۰۰۰ کالری است؛ این در حالی است که میانگین انرژی دریافتی آمریکاییها ۳۷۷۰ کالری میباشد.
لیزی، دارای برخی از ویژگیهای فیزیکی مربوط به پیری زودرس همچون نوک بینی تیز و پوست پیرشده است؛ اما مشکلات او فراتر از این طبقهبندیها پزشکی است.
در ویدئویی شرح میدهد که پدر و مادرش با درک عمیقی که داشتند، او را همچون کودکی عادی بزرگ کردند و اکنون برای هرآنچه هست و انجام داده خودش را مدیون آنها میداند. خودش را مدیون مادرش میداند که این جرئت و اعتمادبهنفس را در او ایجاد کرده که حالا مقابل تماشاچیانش بایستد و بگوید زندگی سختی داشته؛ ولی به آنچه به دست آورده میارزیده است. او میگوید من ۱۵۰ درصد عادی بزرگ شدم. آنقدر عادی که وقتی به مهدکودک رفتم، هیچ تصوری از این نداشتم که چهرهام با کودکان دیگر فرق دارد. در نخستین روز مدرسه وقتی به سراغ نخستین کودک نزدیکش میرود، او چنان واکنشی نشان میدهد که گویا وحشتناکترین هیولای عمرش را دیده است؛ اما واکنش لیزی این بوده که «من که بچهٔ بامزهای هستم، این دختره چقدر بیادبه!». اما انتظارش برای بهترشدن برخوردها در مدرسه، نهتنها به سر نرسید، بلکه همهچیز بدتر و بدتر شد و او میدید که همه از او دوری میکنند. اما نمیفهمید چرا؟! او که در حق کسی بدی نکرده بود. وقتی این موضوع را با ناراحتی با پدر و مادرش مطرح کرد، آنها به او گفتند که «علتش فقط اینه که تو از بقیه کوچکجثهتری. تو مبتلا به این سندرم ناشناخته و نادر هستی؛ ولی قرار نیست این سندرم تو رو تعریف کند. پس برو مدرسه، سرت رو بالا بگیر، لبخند بزن و خودت باش، تا بقیه ببینند تو هم مثل اونایی.» و او هم چنین کرد.
او از تماشاچیانش میخواهد با خود فکر کنند و ببینند چهچیزی آنها را تعریف میکند؟ جایی که متولد شدهاند، پیشینهٔ خانوادگیشان، دوستانشان، یا چهچیز دیگری؟ لیزی میگوید برای خودش مدتها طول کشید تا تعریف خودش را پیدا کرد. او مدتها از قیافهٔ خودش بیزار شده بود. وقتی صبحها جلو آینه، آمادهٔ رفتن به مدرسه میشد، پاهای کوچکش، دستهای نحیفش، و صورت بیش از حد لاغرش را زشت میدانست و دلش میخواست بتواند بهنوعی از شر این سندرم خلاص شود. با خودش فکر میکرد: «اگر و فقط اگر به این سندرم مبتلا نبودم چقدر زندگیم آسونتر میشد.» میگوید: «مدتها آرزو کردم، دعا کردم، امید بستم که روزی از خواب بیدار شوم و ببینم قیافهای عادی دارم. این چیزی بود که هر روز خواستم و هر روز از بهدستآوردنش ناامید شدم.»
اما پدر و مادرش حامیان بزرگ او بودند. کسانی که هروقت ناراحت بود به او تسلی دادند و وقتی خوشحال بود با او خندیدند و به او آموختند که با وجود داشتن این بیماری و باوجود شرایط بسیار سخت زندگی، نباید اجازه بدهد که این بیماری او را تعریف کند. باید به یاد داشته باشد که زندگیاش در دستان خودش قرار دارد و خودش تصمیم میگیرد که به کدامسو هدایتش کند. او میداند و میگوید که رسیدن به این نقطه بسیار سخت است.
وقتی به دبیرستان میرفته، روزی ویدئویی از خودش در یوتیوب پیدا میکند که کسی او را «زشتترین زن دنیا» لقب داده بوده است. چهار میلیون نفر آن ویدئوی هشت ثانیهای صامت را دیده بودند. هزاران نفر زیر ویدئو کامنت گذاشته بودند: «لیزی، لطفاً، لطفاً به دنیا لطفی بکن. تفنگی روی سرت بگذار و خودت رو بکش.» او از تماشاچیانش میخواهد به این جمله فکر کنند. اگر افرادی کاملاً غریبه چنین نظری دربارهٔ شما داشته باشند، چه میکنید؟ مسلماً او از خواندن این نظرات غمگین شده و حتی به فکر جوابدادن به آن ویدئو افتاده؛ ولی همان لحظه دریافته که خودش مسئول انتخابهای زندگیاش است. میتواند این ویدئو و نظراتش را عاملی برای افسردگی و خشم کند، یا از آن نردبانی برای ترقی بسازد. با خودش فکر میکند آیا باید اجازه بدهد مردمانی که او را هیولا خطاب میکنند، تعریفش کنند؟ یا کسی که پیشنهاد کرده بود که باید او را در آتش سوزاند!
پس از این که قلدرهای مجازی در ویدئویی که در یوتیوب گذاشته بودند، لقب «زشتترین زن دنیا» را به لیزی دادند، او نیز علیه قلدری سخنرانی کرد.
لیزی به این نتیجه میرسد که داشتههایش باید او را تعریف کنند؛ نه نداشتههایش. یک چشمش نمیبیند، در عوض چشم دیگرش میبیند. خیلی زودبهزود مریض میشود، در عوض موهای خوبی دارد. همانجا تصمیم میگیرد برای اثبات خودش به دیگران هرکاری میتواند بکند تا از هر جهت آدم بهتری شود؛ چون به نظرش بهترین راه برای جوابدادن به آن آدمها این بود که نکات منفی حرفهایشان را بگیرد، برعکس کند و از آنها نردبانی برای رسیدن به اهدافش بسازد. لیزی تصمیم گرفت به دانشگاه برود، درسش را تمام کند، مجموعهای از سخنرانیها را برای انگیزهبخشیدن به مردم آغاز کند و کتاب بنویسد. حالا او همهٔ این کارها را کرده و برای مردم از راههای موفقیت میگوید و از رازهای زیبابودن و خوشحالبودن در زندگی.او میگوید به جای نشستن و پاسخ به ترحم دیگران، به این نتیجه رسیدم که شروع به فعالیت کنم و بر مشکلات چیره شوم و به دیگران بیاموزم.
نخستین کار منتشرشده لیزی ولاسکز، با همکاری مادرش ریتا، یک کتاب خودنشر و خودزندگینامه به نام لیزی زیبا: داستان لیزی ولاسکز بود که در سال ۲۰۱۰ به زبانهای انگلیسی و اسپانیایی منتشر شد.
پس از آن، او دو کتاب الهام بخش برای نوجوانان که شامل تجارب شخصی و توصیههایی از اوست، منتشر کرد. کتاب زیبا باش، خودت باش (۲۰۱۲) روایتگر سفر لیزی برای کشف این است که چه چیزی ما را زیبا میکند. این کتاب به خوانندگان خود میآموزد که استعدادها و نعمتهای منحصر به فرد خودشان را بشناسند. او در این کتاب میگوید، زیبایی ظاهری مهم نیست و انسانها باید خودشان را همانطور که هستند، بپذیرند. لیزی ولاسکوئز در مقدمهٔ کتاب «زیبا باش، خودت باش» مینویسد:
من زندگی شگفتانگیزی داشتهام! زندگی من همیشه آسان نبود و البته قابل پیشبینی هم نبود. ممکن است عدهای بگویند: «هی لیز، تو تنها ۲۳ سال داری چطور میتوانی دربارهٔ زندگیات کتاب بنویسی؟» من تنها سری تکان میدهم و لبخند میزنم. در این ۲۳ سال گذشته، اتفاقات بسیاری در زندگی من افتاده است و من میتوانم صادقانه به شما بگویم که هیچ چیز در من تغییر نکرده است. نوشتن این کتاب به من فرصتی داد تا به اتفاقات گذشته نگاهی بیندازم و به این جایی که اکنون هستم برسم. یاد بعضی از آنها اشک را به چشمانم میآورند.
من دختر بچهٔ کوچکی بودم که تنها میخواست دوست داشته شود و با شرایط من این بسیار سخت بود. همینطور فیلمی که از من در یوتیوب منتشر شد، آنقدر دردناک بود که نمیتوانم دربارهٔ آن چیزی بگویم. خاطرهها یکی پس از دیگری، خوب و بد. کلنجار رفتن و موفقیت در هر یک از آنها را به خوبی به خاطر دارم. با دوستان و خانوادهام اوقات بسیار خوبی داشتم و به خاطر وجود آنها به خودم تبریک میگویم.
هدف من تنها نوشتن یک کتاب نبود. هدف من این بود که خاطراتم را از طریقی با شما درمیان بگذارم و به شما بگویم که چطور زندگی خود را بهتر کنید. همینطور میخواهم به شما بگویم که صحبت کردن با خدا در این مسیر برای من بسیار انرژیبخش بود. نمیخواهم بگویم که خدا تمام آرزوهای قلبی شما را به شما خواهد بخشید، یا زندگی شما را آسانتر و یا سختتر خواهد کرد؛ بلکه میخواهم بگویم که خدا برنامهای برای شما دارد و در این مسیر همیشه در کنار شما خواهد بود. تنها کاری که شما باید انجام دهید این است که با او صحبت کنید و به او گوش دهید. خدا صادقانه عاشق ماست. او عاشق من است، او عاشق توست، او عاشق همهٔ ماست، امروز. الان. در همین جایی که هستی. مهم نیست ما کجا هستیم و یا در زندگیمان چه مسیری را پیش گرفتهایم، خدا به کلمات و نجواهای قلبیمان گوش میدهد. به هرکدام از ما فرصتی داده شده تا یک رابطهٔ منحصر به فرد با خدا داشته باشیم.
آرزو میکنم بیشمار لبخند در مسیر زندگیات پیدا کنی.
کتاب انتخاب شادی (۲۰۱۴) نیز دربارهٔ برخی از موانعی است که لیزی در طول زندگی خود با آنها مواجه بوده و این که چگونه اهمیت شاد بودن را آموخته است.
فیلم مستندی نیز با عنوان یک قلب شجاع: داستان لیزی ولاسکز ساخته شده است که برای نخستین بار در ۱۴ مارس ۲۰۱۵ در جشنواره جنوب از طریق جنوبغربی به نمایش در آمد.
نظر کاربران
زبونم بند اومد در مقابل بزرگیش..
به نظر من که خیلی هم زشت نیست...پوستش خوبه صافِ،موهاشم خوبه...فقط خیلی لاغره...
عزیزم
افرین به این اعتمادبه نفس
چقد ازش خوشم ااومد چچقدشخصیت بزرکی داره
افزین واقعا
واقعا دندوناش خیلی خوبه
چه اعتماد به نفسی و چه انسان موفقی! از شخصیتش خوشم اومد ! :)
واقعا خیلی بزرگه کاش طرز فکر همه ی ما اینجوری باشه بیشتر به زیباییهای جهان نگاه کنیم تا به زشتیها البته جهان زشتی نداره نگاه ما اونها رو زشت می خونه