طنز؛ راهحل نیسان آبی و اصغر فرهادی
پوریا عالمی در روزنامه شرق نوشت:
چندوقت پیش توی ماهدشت کرج عروسی میگیرند و بریزوبپاش و همه آمده بودند وسط و یکریز، ریز میآمدند و یکسری هم با آبکش آب آورده بودند و پاشان سُر خورده بود و ریخته بود روی میهمانها و بخشی از میهمانها آبکی شده بودند و دو نفر این حیاط و اون حیاط میریختند نقل و نبات و در انتها هم عروس و داماد، عاشقهای تازهکار، هم میروند خانه بخت که خوشبخت بشوند، منتها الان همه بدبخت شدند. چطوری؟ اینطوری که بعد از مدتی عروس و داماد بینشان شکرآب میشود و مثل هر آدم متمدنی که عقلش میرسد میروند و مثل آدم از هم جدا میشوند، اما تحمل این جدایی از جداشدن خاک ایران در ترکمانچای برای خانواده عروس و داماد، سختتر بوده؛ یعنی اگر آنموقع مردم اینطوری و مثل خانواده عروس و داماد از طلاق شاکی میشدند، ترکمانچای هوا بود.
خلاصه بین خانواده عروس و داماد دعوا میشود و همدیگر را مرتب فحشکاری و اگر دست میداد چوبکاری میکردند. کار از چوب میگذرد و کلانتری میآید وسط که سوا کند. توی همین لحظات باشکوه بوده گویا که یکی از فامیلهای داماد دیگر به وسیله کشتار جمعی رو میآورد. وسایل کشتار جمعی در دنیا دو نوع هستند: بمب هستهای یا نیسان آبی. به دلیل برجام، فامیل داماد سمت مسائل هستهای نمیروند و تصمیم میگیرند از نیسان آبی استفاده کنند. مینشینند پشت نیسان آبی و استارت و کلاچ و دندهیک و گاز و دندهدو و دندهسه و به سمت مواضع دشمن حمله. مواضع دشمن منتها فامیل عروس محسوب میشدند. نیسان آبی میرود که همه را زیر بگیرد که متأسفانه فامیل عروس در میروند.
یک پیرمردی بوده که چون پیر بوده و توی زندگی خودش را آماده نکرده بوده که از دست نیسان آبی فرار کند، جا میماند. اگر نظر پیرمرد مرحوم را بخواهیم، خواهد گفت عزرائیل شبیه نیسان آبی است. خلاصه نیسان آبی بعد از زیرکردن پیرمرد به صورت هوشمند به سمت باقی فامیل عروس میرود که طبق اخبار واصله تنها توانسته است سه نفر را زیر بگیرد که البته نیسان آبی چون خسته شده بوده، قدرت جانگیریاش کم شده و فقط زده آن سه نفر را آشولاش کرده که الان بیمارستان هستند.
پیرمرد مرحوم هم که قبرستان است. خانواده عروس اما در این لحظه چیکار میکنند؟ همان کاری را میکنند که شخصیت اول فیلم فروشنده اصغر فرهادی میخواست انجام بدهد. بله. خانواده عروس خودشان دستبهکار میشوند تا بمب را خنثی کنند. در نتیجه میریزند راننده نیسان آبی را از ماشین میکشند پایین و تا آنجا که میخورده او را میزنند تا هم نیسان آبی خنثی شود، هم رانندهه متوجه شود زیرکردن مردم کار خطرناکی است. در نتیجه بابای سوفیا! تو اگر سوفیا را به من ندهی، از نیسان آبی استفاده میکنم.
وصیت: سوفیا... این داستان واقعی است و مفصلش را من در صفحه حوادث خواندم. من این داستان را به صورت تلفنی برای بابات تعریف کردم. خندید و فکر کرد شوخی است. صدای استارت نیسان آبی که آمد، اول پشت تلفن جیغ زد، بعد فکر کنم سکته کرد و افتاد. تو هم اگر رضایت ندهی با من ازدواج کنی، از نیسان آبی استفاده میکنم. فکر کردی شوخی است؟ من شهاب حسینی فیلم فروشنده نیستمها، که آخرش بغض کنمها، من تا دونفرتان را زیر نکنم، آرام نمیگیرم. فهمیدی یا نه؟
پ
نظر کاربران
واقعا" چه آدمهایی پیدا میشن .