۳۶۲۱۰۱
۳ نظر
۵۰۹۱
۳ نظر
۵۰۹۱
پ

پاراگراف کتاب (۸۰)

ما در اینجا سعی کرده ایم با انتخاب گزیده هایی متفاوت و زیبا از کتاب های مختلف آثار نویسندگان بزرگ، شما را با این کتاب ها آشنا کرده باشیم، شاید گام کوچکی در جهت آشتی با یار مهربان کودکی مان برداشته باشیم.

برترین ها: وقتي خواستم به دنبال معنی کلمه کتاب باشم فکر کردم که کار ساده ­اي را به عهده گرفته ام! اما وقتي دو روز تمام در گوگل کلمه کتاب و کتاب خواني را جستجو کردم آنهم به اميد يافتن چند تعريف مناسب نه تنها هيچ نيافتم، تازه فهمیدم که چقدر مطلب در مورد کتاب و کتابداری کم است. البته من عقيده ندارم که جستجوگر گوگل بدون نقص عمل مي کند، اما به هر حال يک جستجو­گر قوي و مهم است و مي بايست مرا در يافتن ۲ يا ۳ تعريف در مورد كتاب کمک مي کرد؛ اما اين که بعد از مدتي جستجو راه به جايي نبردم، به اين معني است که تا چه اندازه کتاب مهجور و تنها مانده است.

راستي چرا؟ چرا در لابه لاي حوادث ، رخدادها و مناسبت هاي ايام مختلف سال، «کتاب و کتاب خواني» به اندازه يک ستون از کل روزنامه هاي يک سال ارزش ندارد؟ شايد يکي از دلايلي که آمار کتاب خواني مردم ما در مقايسه با ميانگين جهاني بسيار پايين است، کوتاهي و کم کاري رسانه­ هاي ماست. رسانه هايي که در امر آموزش همگاني نقش مهم و مسئوليت بزرگي را بر عهده دارند. کتاب، همان که از کودکي برايمان هديه اي دوست داشتني بود و يادمان داده اند که بهترين دوست است! اما اين کلام تنها در حد يک شعار در ذهن هايمان باقي مانده تا اگر روزي کسي از ما درباره کتاب پرسيد جمله اي هرچند کوتاه براي گفتن داشته باشيم. و واقعيت اين است که همه ما در حق اين «دوست» کوتاهي کرده ايم، و هرچه مي گذرد به جاي آنکه کوتاهي هاي گذشته ي خود را جبران کنيم، بيشتر و بيشتر او را مي رنجانيم.

ما در اینجا سعی کرده ایم با انتخاب گزیده هایی متفاوت و زیبا از کتاب های مختلف آثار نویسندگان بزرگ، شما را با این کتاب ها آشنا کرده باشیم، شاید گام کوچکی در جهت آشتی با یار مهربان کودکی مان برداشته باشیم. مثل همیشه ما را با نظراتتان یاری کنید.
*****
درهر زندگی یک لحظه است، این بحران. بحرانی که می گوید: آنچه من به آن اعتقاد دارم اشتباه است. این برای هرکسی اتفاق می افتد، تنها تفاوت این است که این آگاهی چطور آدم ها را تغییر می دهد. در بیشتر موارد، نتیجه اش به سادگی دفن آن آگاهی و تظاهر به این است که آنجا نیست. انسان ها این طوری پیر می شوند. این چیزی ست که در نهایت چهره شان را چروکیده و پشت شان را خمیده می کند و دهان و جاه طلبی شان را تحلیل می برد. سنگینی انکار. اضطراب ناشی از آن. این در انسان ها منحصر به فرد نیست. بزرگ ترین اقدام شجاعانه یا دیوانگی که هرکس قادر است انجام بدهد، تغییر است.

انسان ها | مت هیگ
پاراگراف کتاب (80)
عشق مگر حتما باید پیدا وآشکار باشد تا به آدمیزاد حق عاشق شدن، عاشق بودن بدهد؟ گاه عشق گم است؛ اما هست، هست، چون نیست. عشق مگر چیست؟ آن چه که پیداست؟ نه، عشق اگر پیدا شد که دیگر عشق نیست. معرفت است. عشق از آن رو هست، که نیست. پیدا نیست و حس می شود. می شوراند. منقلب میکند. به رقص و شلنگ اندازی وامی دارد. می گریاند. می چزاند. می کوباند و می دواند. دیوانه به صحرا!
گاه آدم، خود آدم، عشق است. بودنش عشق است. رفتن و نگاه کردنش عشق است. دست و قلبش عشق است. در تو عشق می جوشد، بی آنکه ردش را بشناسی. بی آنکه بدانی از کجا در تو پیدا شده، روییده. شاید نخواهی هم. شاید هم بخواهی و ندانی. نتوانی که بدانی. عشق، گاهی همان یاد کمرنگ سلوچ است و دست های به گِل آلوده تو که دیواری را سفید می کنند. عشق، خود مرگان است! پیدا و ناپیداست، عشق. گاه تو را به شوق می جنباند و گاه به درد در چاهیت فرو می کشد.

جای خالی سلوچ | محمود دولت آبادی
پاراگراف کتاب (80)
جهودی و ترسایی و مسلمانی رفیق بودند. در راه حلوایی یافتند. گفتند: بی گاه است. فردا بخوریم و این اندک است.

آن کس خورَد که خواب نیکوتر دیده باشد. غرض آن بود که مسلمان را حلوا ندهند. مسلمان نیمه شب برخایت و جمله حلوا را بخورد. بامداد عیسوی گفت: دیشب عیسی فرود آمد و مرا برکشید به آسمان. جهود گفت: موسی مرا در تمام بهشت برد. مسلمان گفت: محمد آمد و مرا گفت ای بیچاره یکی را عیسی برد به آسمان چهارم و آن دگر را موسی به بهشت. تو محروم بیچاره برخیز و این حلوا را بخور. آنگه من برخاستم و حلوا را خوردم.

گفتند: والله خواب آن بود که تو دیدی، آنِ ما همه خیال بود و باطل.

فیه ما فیه | مولانا جلال الدین محمد بلخی
پاراگراف کتاب (80)
روزها میگذشت که کلامی حرف نزده بودم و قلبم از فریاد و عصیانِ درون در حال انفجار بود. اگر کسی برایم آغوش می گشود، چون کودکی می گریستم، نزدیک های غروب، درمانده از خستگی، چفت درِ اتاق را انداختم. منگ بودم و یک آهنگ عامیانه آکاردئون را پی در پی تکرار میکردم. در آن هنگام نمی توانستم دورتر از آن بروم. نه کشوری، نه شهری، نه اتاقی و نه نامی؛ جنون یا پیروزی، شرم یا الهام. آیا بالاخره خواهم فهمید یا از پا درمی آیم؟

پشت و رو | آلبر کامو
پاراگراف کتاب (80)
تعداد آدم های خوشبخت هم زیاد نیست، نه؟

+ نه. گمان نمی کنم باشد. خیلی ها گمان می کنند که خوشبخت بودن مهم است و گمان هم می کنند که خوشبختند، ولی نیستند... دراصل، آن قدرها هم که خیال می کنند، خوشبخت نیستند!

_ با این حال، به عقیده من، خوشبخت بودن برای همه آدم ها درحکم یک تکلیف است، درست مثل اینکه آدم وظیفه داشته باشد دنبال آفتاب باشد تا سایه. خود من را درنظر بگیرید آقا، یک مثال زنده، تمام این مشقتی که برای خودم درست کرده ام.

+ بله مادمازل، درست که قضیه مثل یک تکلیف است، عقیده من هم همین است، ولی خودتان هم می دانید که اگر درپی آفتاب هستید، علتش این است که در شب به سر می برید، در تاریکی. چاره دیگری هم ندارید!

_ ولی این شب را خودم درست کرده ام.. همانطور که دیگران در پیِ آفتاب اند، من هم در پی چیزی هستم، در پی خوشبختی، بله، فرقی با هم ندارد. اگر هم برای خودم شب درست می کنم، به قصد رسیدن به خوشبختی است.

باغ گذر | مارگریت دوراس
پاراگراف کتاب (80)

من یکی از درس های استاد اعظم را درباره ی خوشبختی به یاد دارم که می گفت بسیاری از مردم فکر می کنند خوشبختی با شانس در ارتباط است. اما خوشبختی هیچ ارتباطی با شانس ندارد. خوشبختی نتیجه ی اعمال فرد است. گاهی شما برای به دست آوردن خوشبختی می جنگید، مقاومت به خرج می دهید و حتی تمام دنیا را به دنبال آن سفر می کنید. اما کافی است که دعا کنید و برای به دست آوردن خوشبختی بکوشید. به خاطر بسپارید که تنها در لحظات سختی و دردمندی دعا نکنید. اگر حتی وقتی دردها و ناراحتی هایتان ازبین رفت خدا را شکر کنید و به دعا و نیایش بپردازید، روحتان همواره در بهترین وضعیت قرار خواهد گرفت.
غذا دعا عشق | الیزابت گیلبرت
پاراگراف کتاب (80)
از همان وقت که هزار کلمه برای منصرف کردنت گفتم و نشد، دیگر حوصله هیچ آدم پیدا بوده ای را ندارم. پیدا بودگی وقتی خوب است که اگر نباشی کسی بیاید و دنبالت بگردد و ازپیدا شدنت ذوق کند. وگرنه از فرط پیدا بودن، خودت از خودت ناامید می شوی. تمام آدم های دنیا دریک لحظه یا ناامید هستند یا ناامید نیستند. شوق دیگری، مثلا امیدوار بودن یا امیدوار نبودن وجود ندارد. من می خواهم ناامیدی را تا لقمه آخرش بخورم؛ مثل تو که با گم شدنت علم لغت شناسی را منتدار کردی...!

آن ها کم از ماهی ها نداشتند | شیوا مقانلو
پاراگراف کتاب (80)

قبلا فکر می کردم که این دنیایی که حالم رو به هم می زنه، برحسبِ تصادف و اتفاق به وجود اومده.
آره، فکر می کردم از ترکیب و مخلوطِ مولکول ها، این آشِ شلم شوربا درست شده. اما حالا وقتی به لورا نگاه می کنم، به خودم می گم: آخه مگه میشه که لورا، از برخوردِ تصادفیِ مولکول ها درست شده باشه؟ مگه میشه همون ضربه هایی که سنگ ریزه ها و دودها رو به وجود آوردن، همون ها آفریننده ی زیباییِ لورا، لبخندِ لورا و صفای باطنِ لورا باشن...

مهمانسرای دو دنیا | اریک امانوئل اشمیت
پاراگراف کتاب (80)
آدم هایی که در خواب می آیند و حرف می زنند و هستند، کجا می روند؟

بقیه ی زندگی شان کجاست؟ آیا آنها زنده اند و ما رویای آنها هستیم؟ یا ما زنده ایم و در رویای آنها گاهی حضور داریم؟

چقدر بی مرز و راحت اند، دیوار ندارند، زمان ندارند، تابلو ندارند، مرز ندارند و ما از هرجای زمانشان می گذریم به جای دیگر. آیا جهان آنها تکامل یافته جهان ماست؟ آیا ما هم وقتی به آنها پیوستیم هرجا که بخواهیم با یک اراده می رویم؟ درهر زمانی؟ به هر خانه و شهری؟ کنار هر آدمی؟

تماماً مخصوص | عباس معروفی
پاراگراف کتاب (80)
عشق به یک ماده ی مخدر می ماند، در آغاز احساس سرخوشی و تسلیم مطلق به آدم دست می دهد، روز به روز بیشتر می خواهی، هنوز معتاد نیستی اما از آن احساس خوشت می آید و فکر میکنی میتوانی دراختیار خودت داشته باشیش، چند دقیقه به معشوق می اندیشی و بعد سه ساعت فراموشش میکنی. اما کم کم به آن شخص عادت میکنی و کاملا به او وابسته میشوی، حالا دیگر سه ساعت به او فکر می کنی و دو دقیقه فراموشش میکنی. اگر در دسترست نباشد همان احساسی را داری که معتادهای خمار دارند. معتاد برای به دست آوردن مواد، تن به هر کاری میدهد.
کنار رود پیدرا نشستم و گریستم | پائولو کوئلیو
پاراگراف کتاب (80)
کاترین: از حرفهای من ناراحت نشو ما هردو یکی هستیم نباید عمدا بین خودمون سوتفاهم بوجود بیاریم.

فردریک: چه جوری؟

کاترین: آدمهایی که همدیگر رو دوست دارند مخصوصا بین خودشون سوتفاهم بوجود میارند و دعوا می کنند بعد یهو می بینند که دیگه همدیگر رو دوست ندارند.

فردریک: ما دعوا نمی کنیم.

کاترین: نباید بکنیم چون اگر توی این دنیا اتفاقی بین ما بیفته همدیگرو از دست میدیم، اونوقت دست دیگران میفتیم...!

وداع با اسلحه | ارنست همینگوی
پاراگراف کتاب (80)

از کلمه "عادت" بدم می آمد. چشمم را آزار می داد و روح درمانده ام را و مرا به وحشت و اضطراب می انداخت. اصلا از این کلمه خجالت می کشیدم. انسان برای تسلیم شدن به تکرار، نیامده است.
حتی مغلوب تکرار خوب ترین چیزها نباید شد، چرا که آن چه تکرار می شود، بدون تفکر تکرار می شود، ممکن نیست خوب باشد. چیزی نفرت انگیزتر از عادت به آنچه که دوست داریم نیست.

فردا شکل امروز نیست | نادر ابراهیمی
پاراگراف کتاب (80)
هرجا قلبت باشد، گنجت هم همانجاست. قلب تو زنده است، همچنان به آنچه برای گفتن دارد، گوش بسپار، هرگز نمی توانی قلبت را خاموش کنی و حتی اگر وانمود کنی به او گوش نمی دهی باز همیشه در درون سینه ات به تکرار نظرش درباره زندگی و جهان ادامه می دهد. هیچ کس نمی تواند از قلبش بگریزد. برای همین بهتر است آنچه را که می گوید بشنوی. در این صورت هرگز ضربه ای را دریافت نمی کنی که انتظارش را نداشته باشی.

کیمیاگر | پائولو کوئلیو
پاراگراف کتاب (80)
تنها اینکه خانم های ایرانی بگویند ما در کلیه شئون اجتماعی با آقایان برابریم و ظاهر و شکل و لباس خودشان را مثل زن های غربی درست کنند کافی نیست، بلکه آنچه از همه اینها مهمتر است مسئله طرز فکرو روحیات خانم هاست که باید تغییر کند و به عبارت بهتر تا وقتی خانم های ایرانی طرز فکر و عقاید و شخصیتشان را برپایه خانم های اروپایی نرسانند زیبایی و ظاهر آراسته آنها کوچکترین تاثیری در سرنوشت و زندگیشان نخواهد داشت.

تقلید زندگی | هوشنگ مستوفی
پاراگراف کتاب (80)
انسانی که به موفقیت خو کرده گمان می کند تا ابد مظفر و ثروتمند می ماند و همه شکست خوردگان گمان می کنند تا آخر عمر کمر راست نخواهند کرد. حال آنکه هردو در اشتباهند. در این دنیای فانی باد به سرعت جهت عوض می کند. غم وشادی، پیروزی و شکست، هیچ کدام ماندگار نیستند؛ جز صورتِ نامرئی پروردگار، همه چیز همیشه در حالِ تغییر است.

ملت عشق | اِلیف شافاک
پاراگراف کتاب (80)
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با 15 سال گارانتی 10/5 ميليون تومان

>> ویزیت و مشاوره رایگان <<
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

نظر کاربران

  • بدون نام

    بسیار ممنون
    کتاب انسان ها بابد جالب باشه ....

  • Kitty

    ممنون این بخش خیلی خوبه!
    "در این دنیای فانی باد به سرعت جهت عوض می کند. غم وشادی، پیروزی و شکست، هیچ کدام ماندگار نیستند؛ جز صورتِ نامرئی پروردگار، همه چیز همیشه در حالِ تغییر است."

  • بدون نام

    این قسمت خیلی فلسفی بود ولی به هر حال سپاس

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج