۳۶۱۰۱
۹۷ نظر
۵۱۶۶
۹۷ نظر
۵۱۶۶
پ

اعترافات شما عزیزان

اعتراف صمیمانه سوتی ها! (۱۵)

با توجه به استقبال شما خوانندگان از مطالب درج شده با عنوان "اعتراف صميمانه سوتي ها" و اعترافات شما خوانندگان در بخش نظرات کاربران، تصميم گرفتيم گزيده اي از مطالب ارسالي شما در بخش نظرات را با نام ارسال کننده در اين مطلب درج کنيم

اعتراف صمیمانه سوتی ها! (15)




برترین ها: با توجه به استقبال شما خوانندگان از مطالب درج شده با عنوان "اعتراف صميمانه سوتي ها" و اعترافات شما خوانندگان در بخش نظرات کاربران، تصميم گرفتيم گزيده اي از مطالب ارسالي شما در بخش نظرات را با نام ارسال کننده در اين مطلب درج کنيم.

sahar : اعتراف مي كنم منتظر يه تماس مهم بودم از طرفي نمازم داشت قضا مي شد ،شروع كردم به نماز خوندن آخراي نماز تلفن زنگ خورد منم تند تند نمازم و تموم كردم و گوشيو برداشتم فكر كنين به جاي الو بلند گفتم الله اكبر طرفي كه اونور خط بود مونده بود چي بگه خودمم از خنده نمي تونستم حرف بزنم

ladytak91 : یه بار که سوار تاکسی شده بودم درست کنار در سمت راست نشسته بودم و مسافر بغل دستیم میخواست پیاده بشه ، منم پیاده شدم که اون بتونه پیاده بشه ، بدشم بدون توجه به این که کسی کنارمه دوباره سوار شدم ، چون یه خورده هم تو فکر بودم دیگه زیاد به اطرافم نگاه نمیکردم، خواستم درو ببندم که دیدم در بسته نمیشه بازم بدون اینکه نگاه کنم دوباره درو بستم که دوباره بسته نشد برای بار سوم که عصبانی شدم خیلی محکم درو بستم که این دفعه بسته شد!!! به در که نگاه کردم دیدم یه پیرمرده که داره هاج و واج به من نگا میکنه! نگو هی میخواسته سوار بشه من نمیزاشتم سوار بشه !!!!

حسن: اعتراف می کنم وقتی مترو تازه راه افتاده بود و نمیدونستم چجوری باید سوارشم بلیطو صاف بردم دادم دست مامور مترو گفتم یه نفر! اون بنده خدا هم چیزی نگفت واسم زد در باز شد منم به سرعت رفتم تو .

Yashar : با یکی از دوستام بیرون بودم شب بود همه جا خلوت و جایی هم که بودیم چند تا بانک خیلی جدی به دوستم گفتم می خوای یکی از این بانک هارو بزنیم این بد بختم جدی گرفت گفت نه عزیزم من دزدی نمیکنم .منم گفتم اشکال ناداره خودم تنهایی میزنم بعد رفتم با لگد زدم به دیوار بانک بهش گفتم دیدی بانکو زدم بعد این بدبخت داشت 1 ساعت میخندید

تبسم: هفته قبل انچنان بلايي به سرم اومد كه نگين و نپرسين ! رفته بودم خريد خونه رو بعد از گذاشتن بچه ها دم در مدرسه پیاده كرده بودم،خلاصه ماشين رو تو پاركينگ گذاشتم و سوت سوت زنان همه چيز رو تو اسانسور گذاشتم و اومدم تو و زدم اسانسرو رو كه يكهو...وييييييژ!يه سوسك اندازه كلاغ(!)تو اسنسور به پرواز دراومد!حالا من داشتم جييييغ ميزدم و بالا پايين ميپريدم رو ميوه ها و شير و...(مگه ميرسيدم بالا؟!!)خلاصه رسيد به طبقه مون من همين طور كه جيغ ميزدم و بالا پايين ميپريدم و لباسهامو تكون ميدادم عين ديوونه ها اومدم بيرون و در اسانسور رو بستم و بعد دوديدم تو خونه!اينقدر حالم خراااب بود كه نگين !
٥دقيقه نشد كه همسايه مون زنگ خونه رو زد و با تعجب كيسه موز لهيده و شير پاره شده رو تو دستش گرفته بود و در اسانسور رو هم باز كرده بود كه اينها مال شماست؟كه يكهو سوسكه ويييييژ اومد تو خونه .....
بقيه اش رو نگم بهتره !

ماهچهره: من5 یا 6 سالم بود عاشق پسر همسایمون شده بودم که اون موقع 25 یا 27 سالش بود تو نیرو دریایی کار میکرد لباس سفید میپوشید که منم عاشق تیپ و قیافش شده بودم اون هر وقت منو میدید به چشم یه خواهر کوچکتر یا یه بچه خیلی تحویلم میگرفت برام خوراکی میخرید منم به بهونه ی خواهر زادش هر روز خونشون بودم و همیشه خودمو تو یه لباس عروس با تور های بلند تصور میکردم اونم با همون لباس دریاییش در کنار خودم به عنوان شوهر میدیدم شبها خواب بله برونمو میدیدم
کسی تو خونه ی ما جرات نداشت در مورد اون حرف بدی بزنه
تو 6 سالگی شکست عشقی خوردم وقتی که خبر ازدواجشو شنیدم دیگه خونشون نرفتم یکبار با نامزدش بود منو دید کلی تحویلم گرفت به نامزدش منو معرفی کرد هیچ وقت یادم نمیره یه چشم غره ایی براش رفتم محلشم ندادم
هنوز هنوزه یاد اون موقع میفتم از خندم میگیره خدا رو شکر میکنم که عقل رسید اون موقع از دوست داشتنم بهش چیزی نگفتم .

م ا ح : یادمه اولین بار که رفتم بانک برای چک پاس کردن سعی کرده بودم که همه جوانب رو در نظر بگیرم.شناسنامه و کارت ملی و گواهینامه و .... برده بودم و همچنین از این و اون سوال کرده بودم که باید چکار کنم .
یادمه اون روز بانک هم خیلی شلوغ بود.نوبت من که شد چکو دادم به یارو که برام نقدش کنه.بعد گفت کارت شناسایی،که منم دادمش.بعد گفت آقا چرا چکتو پشت نویسی نکردی؟؟
منم که منظورشو نمیفهمیدم گفتم یعنی چکار کنم؟
اونم گفت مشخصاتتو پشتش بنویس.منم تو اون شلوغی ازش گرفتم تا بنویسم.البته برگ چک تا شده بود و منم همونطوری ازش گرفتم و نگاهی به اون قسمت تا شدش نکردم .عینا اینطوری نوشتم :
نام: علی رضا
نام خانوادگی:غفاری
تاریخ تولد:۱۹/۷/۶۹
.
.
.
.
بعد با خیال راحت دادم به یارو
یکدفعه برگشت بهم گفت اینا چیه نوشتی؟این طرف چک جای عنوان و نام و نام خانوادگی هست شما باید فقط اینارو پر میکردی
بعد یه یارویی از پشت سرم به مسئول بانک گفت مگه چطوری نوشته؟میشه ببینم؟اون نامرد هم برگ چک رو گرفت بالا...تا ته صف همه خندیدن

آریایی: دوران دانشجویی ی استادی داشتیم حدودای 90 سالو داشت.بنده خدا ی کوچولو آلزایمرم داشت.تعریفشو شنیده بودیم که کلا از مرحله پرته واسه همین با بچه های کلاس هماهنگ کردیم که اذیتش کنیم روز اول کلاس .
ازونجایی که تا چند هفته اول ترم از لیست اسامی خبری نیس این طفل معصوم اومد سرکلاس و شروع کرد دونه دونه اسامی رو پرسیدن ماهم خودمونو اینجوری معرفی کردیم :
محمد رضا گلزار
هدیه تهرانی
مهناز افشار
شهاب حسینی
......
اونم تند تند مینوشت و به به چه چه میکرد! تازه یکی از بچه ها که خودشو امین حیایی معرفی کرده بود و سروصدا میکرد از کلاس انداخت بیرون!:دی
چندهفته بعد که لیست اسامی واقعی دستش رسید خیلی شاکی رفت دفتراساتید که لیست منو اشتباه دادید بچه های من اینا نیستن!!!! حالا دیگه تا تهشو برید وقتی که فهمید کلا سرکار بود:دی
البته مجبور شدیم ترم بعدش این درسو پاس کنیم:دی

آذی : يه بار تو هواپيما داشتم به يه مسافر خارجی سرويس غذای گرم ميدادم به جای اينکه بهش بگم would you like chicken بهش گفتم are you chicken ؟؟

حسین شیرازی: پلیس اومده بود تو خیابون عفیف آباد شیراز و یه ماشین هایی که خلاف پارک کرده بودند تو بلند گو با لهن تند تذکر میداد .
پیکان ......پیکـــــــان......پیکــــــــــــان....حیف گواهینامه که به تو دادن .......!!!
پراید ......پرایـــــد......راننده ی پراید.....زودتر حرکت کن......کدوم آموزشگاه گواهینامه گرفتی؟
راننده ی مینی بوس ......اینجا جای پارک کردنه؟
و ......
و ......
تا اینکه رسید به یه مرسدس خوشگل .....!
تن صدا را پایین آورد و با لهن خیـــــــلی مهربون گفت :
مرسدس تو دیگه چرا؟.........! ؟

taranom : يبارعجله داشتم منتظرتاكسي بودم بعدم به هرتاكسي ميگفتم توحيدچپ چپ نگام ميكردوميخنديدورد ميشدبعدم هي ميديدم تاكسيابقيروكه مسيرشون مثل منرو سوارميكنه همه ام منوميبيننوميخندن بعديه ربع آخرسريه تاكسيه وايسادگفت خانم مسيرتون كجاست؟گفتم توحيد بعدگفت مگه اينجاميدون توحيدنيست؟

علی: اعتراف میکنم سال ۷۴ کلاس سوم دبیرستان بودم اون موقع یه واکمن داشتم که نوارکاست میخوردهرروز باخودم میبردم سرکلاس باهندزفری اهنگ گوش میدادم اونومیذاشتم توی جیب کاپشنم وسیمای هندزفریشوازکناریقه کاپشنم میاوردم بالا طوری که دیده نشه یه روزسرکلاس فلسفه که سخت ترین وخشکترین کلاس بوداهنگ گوش میدادم معلمون هم اقای جعفری بسیارخشک بودبطوریکه کسی جرات نداشت حتی کتابش روورق بزنه یه هودیدم اقای جعفری داره با نگاش دنبال یه جیزی توی کلاس میگرده من روبگو که سیم هندزفری ازواکمن جداشده بودوصدای اهنگ توی کلاس پخش میشدحالا همه اهنگ میشنیدن غیرخودم منم فکرمیکردم میخواذبره اهنگ بعدی که صداش نمیادکه یه هو با لگددوستم فهمیدم چی شده سریع واکمن رو خاموش کردم وغاعله ختم به خیرشدولی اقای جعفری تا دوهفته دیگه سرکلاسمون نمیومد

ارغوان : ظهر یه روز جمعه منو و شوهرم با خونواده پدرشوهرم رفتیم پیک نیک شوهرم و پدرشوهرم جلونشسته بودن و من و مادرشوهرو خواهرشوهرم عقب مادرشوهرم با صلوات شمارش داشت نذر صلواتشو ادا میکرد . ضبط ماشین هم با صدای تقریبا بلندی روشن بود . یهو زد و یه آهنگ قدیمی خیلی ناب و قشنگ اومد یهو مادرشوهرم وسط صلواتاش شرو کرد با صدای ملایم به همراهی با خواننده . منو خواهرشوهرم زدیم زیر خنده مادرشوهرمم که متوجه سوتیش شده بود کلی با ما خندید .

laya : من کارم بانکیه یه سری یه مشتری اومد که قبضشو پرداخت کنه پولو با قبضه بهم داد.من مبلغ قبضه رو نیگاه کردم گفتم آقا پول قبضتون اینقدر میشه!اونم هی میگفت باشه منم میگفتم آقا پول قبضتون اینقدر میشه یعنی که پولتون رو بدید بیچاره بعد ۵دقیقه گفت خانم من پولم رو دادم بعد نگاه کردم دیدم بنده خدا پولشو داده.دیگه روم نمیشد سرم رو بگیرم بالا ....!

صادق: اعتراف میکنم بچه که بودم بعضی وقتها میرفتم سراغ شلوار بابام و از جیبش پول در میاوردم .
یه بار که بابام خوابیده بود و شلوارش هم بالا سرش بود سینه خیز رفتم سراغ شلوارش .
وقتی به شلوار رسیدم دستمو کردم تو جیبش و داشتم دنبال پول میگشتم که بابام بیدار شد و منم که هول شده بودم خودمو زدم به خواب .
بابام تا منو دید گفت:صادق اینجا چه کار میکنی .
منم با صداییی خواب الود گفتم نمیدونم اینجا خوابم برده بود.ولی یادم رفته بود دستمو از تو جیب شلوارش دربیارم وهمینکه بابام شلوارشو کشید دست من همراه با یه اسکناس ۲۰۰ تومنی از توجیب بابام دراومدو ....

کیمیا: اعتراف می کنم یه بار داداشم که بچه بود خیلی اذیت کرد و من بهش چند تا قرص خواب دادم حالش بد شد بردنش بیمارستان ولی به خیر گذشت.البته خودم ۷سالم بود .

تبسم: ٥سال پيش داشتم صبح زود ميرفتم پياده روى ،سر كوچه يه ماشين جديد ديدم كه تا حالا نديده بودم (اولين c۵ هايي كه در اومده بود)گفتم ببينم توش چه شكليه !خلاصه كله ام رو بردم تو شيشه دودى ماشين و داشتم واسه خودم صفا ميكردم كه يكهو ديدم يه صورت از اون ور شيشه داره رخ به رخ و هاج و واج نگاهم ميكنه!!!عين ابله ها تا سر چها راه بعدى از هولم دويدم !!!
از اون بدتر كه ماشين مال ارشيتكت خونه تازه تخريب شده ى سر كوچه بود كه هر روز از ٦ صبح تا٦ بعد از ظهر سر كوچه وايستاده بود و هر بار كه ميديدمش مجبور بودم يادم بيفته چه دسته گلى به اب داده بودم !!
چه ميدونستم ساعت شيش صبح كسى تو ماشينه !

sara : اعتراف مي كنم وقتي دبستان ميرفتم از سازمان بهداشت اومدن مدرسمون و ظرفهاي كوچيكي جهت مدفوع بهمون دادن كه تا فرداش يا پس فرداش بياريم مدرسه و تحويل بديم .
خلللللللللللاصه نشون به اون نشون كه اقا شب ديدم كه اين ظرفه خيلي ضايع بو ميده بده اينجوري تحويل بدم! رفتم ادكلن مامانم و ورداشتمو روش خالي كردم و فرداشم به مدرسه تحويل دادم. ولي خودمونيما وقتي درشو باز كردن چه حالي كردن !

MOHSEN : یادمه یه بار 15سال پیش وقتی 7سالم بود یه پیر مردی تو کوچمون بود که علاقه ی زیادی به شوت کردن زباله های کوچه به کنار راه داشت .
یه بار یه کارتن روپر از سنگ های بزرگ کردم
گذاشتم وسط کوچه بنده خدا اومد شوتش کرد پاش مو ورداشت افتاد زمین .

وروجک: من 25 سن داشتم شنا بلد نبودم يه روز با اسرار بچه ها رفتيم استخر منم طناب وسط استخرو گرفته بودم و ميچرخيدم با خودم گفتم برم تو يه متري حال كنيم.رفتم كه يه دفعه پام ليز خورد رفتم زير آب حالا داد ميزدم كمك كمك بچه ها از خنده مارپيچ ميرفتن.يكشون گفت خوب بلند شو واستا تازه فهميدم قدم 180 ده تو يه متري ميخواستم غرق شم.از خجالت روم نميشد برم بيرون

ایران: اعتراف می کنم کلاس اول دبستان بودم انگشت دستم زخم شده بود و داشت خون میومد من تو کوچه مدرسه ایتاده بودم و داشتم گریه می کردم یک پسر جوون بهم گفت چیه کوچولو چرا گریه می کنی یه جوری که دلش برام بسوزه گفتم نیگا انگشتم اوخ شده . اونم یه جوری که انگار خیلی دلش باسم سوخته نگام کرد و گفت رفتی خونه انگشتت رو بکن تو یک ظرف آبلیمو نمک دستت خوب میشه منم رفتم خونه با اعتماد به نفس کامل انگشتم رو کردم تو ظرف آب لیمو نمک و جیغم تا هفت تا خونه اونور تر رفت ...

سپیده: بچه که بودیم یه زنبورمرده افتاده بودروزمین منم برداشتم چسبوندم به صورت بچه همسایمون ،بچه بیچاره گریه کنان رفت خونشون .بعدهافهمیدم زنبوره جون داشته نیشش زده

رقیه: این خاطره مال یکی از دوستای صمیمه:یه بار که شب تو درمانگاه پزشک کشیک بودم،حوصله ام سر رفت.با بچه ها قرار گذاشتیم کمی بخندیم.تو اتاق پزشکان ریس درمانگاه راحت خوابیده بود.با نخ بخیه روپوشش که توتنش بودو دوختم به تشک تخت بعد آروم امدم بیرون دروبستم.ده ثانیه با باسر رفتم تو اتاق(طوری در کوبیدم که خود ترسیدم)وفریاد زدم آتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــیـــــــــــــــــش. هیچی دیگه بقیه اشم معلومه !!!!!!!!!!

شما عزیزان و همراهان همیشگی مجله اینترنتی برترین ها نیز می توانید اعترافات صمیمانه خود را در بخش نظرات وارد کنید تا در مطالب بعدی از آنها استفاده شود.
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با 15 سال گارانتی 10/5 ميليون تومان

>> ویزیت و مشاوره رایگان <<
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

نظر کاربران

  • 120

    تبسم, ماهچهره, حسین شیرازی, صادق, sara
    خیلی بامزه بود

  • bahram

    چند سال قبل که داداشم کلاس اول بوده خانم معلمشون یه برگه به همه بچه ها میده و میگه امضا ولی رو بگیرین تا ببرمتون اردو . این داداش ما هم برگه رو میبره یه راست میده به بغال سر کوچه مون که اسمش ولی ا... بوده و میگه آقا ولی خانممون گفته اینو امضا کن میخوام برم اردو !!!

    پاسخ ها

    • arash

      مرسی داداش بهرام خیلی خندیدم+
      (بقال)

    • bahram

      قربونت آرش جان . ممنون

    • neda

      وای خدا . خیلی باحال بود

    • بدون نام

      مرسی ندا خانم در ضمن داداشم بوده خودم نبودم ها !!!

  • معلم املا

    مرسي . فقط تو قسمت سوتيه ايران ايستاده رو ايتاده نوشته بوديد

    پاسخ ها

    • ایران

      سلام آقا (شایدم خانوم معلم) تقصیر خودم شد تو اعتراف صمیمانه سوتی ها قسمت 7 خودم اشتباه ایتاده زدم به جای ایستاده تایپ سریع بعضی وقتا کار دست آدم می ده دیگه
      حالا دیگه 19 رو بدید دیگه!
      جدی از دقت و تیز بینیت ممنونم

  • معلم املا

    مرسي . فقط تو قسمت سوتيه ايران ايستاده رو ايتاده نوشته بوديد

  • Diana

    برادرم رستوران داره آقاهه اومده میگه این جوجه کبابتون چیه؟کوبیدست یا جوجه هی میگیم آقا جوجه کبابه دیگه میگه نه جوجست یا کباب هی میگیم جوجه کباب یه مدل غذاست مگه قبول میکنه... آخر هم با کلی عصبانیت و دعوا گذاشت رفت!!!!

    یه بار هم یکی اومد میگفت خورشت کوبیده میخوام گفتیم چی؟خورشت کوبیده چیه؟!خورشت داریم قیمه و قرمه،کباب کوبیده هم داریم کدوم رو میخوایین با داد و هوار هی میگه نه من خورشت کوبیده میخوام آخر دیگه داداشم عصبانی شد گفت اصلا ما غذا نداریم یارو که از رو نمیرفت بازم خورشت کوبیده میخواست بعد هم با کلی دعوا و بد و بیرا گذاشت رفت حالا بعد که رفت تازه فهمیدیم منظورش خوراک کوبیده بوده بیچاره زبونش نمیچرخیده ولی خب دیگه...

    پاسخ ها

    • سمانه

      بیچاره الان چقد اعصابش خورد شده

  • نگین

    سلام به همه دوستان راستی خوب خوب شدم (سرما خورده بودم) این قسمت همشون قشنگ بود به سوتی تبسم خیلی خندیدم به نظر شما کدوم باحالتر بود؟

  • هتی

    ای جانم عزیزم... خیلی جالب بود عاشق شدن ماهچهره...

    پاسخ ها

    • اروین

      این ماهچهره تو اون سن و سال از عشق و عاشقی خبر داشته الانشو خدا به خیر کنه!

  • سعید

    اعتراف می‌کنم تو دوران راهنمایی کلاس حرفه و فن داشتیم کلاسشم خششششک:-).....٢٠ دقیقه آخر حوصله همة بچه ها سر رفته بود , اونجا بود که من با دستام یه صدای خیلی خیلی ضایع در آوردم از اونجا که بچه درس خونی هم بودم معلم فکر کرد بغل دستیم آقا امین که بچه شلوغی هم بود, اونه...., خلاصه اون ٢٠ آخر رو با شلنگ بیچاره رو سیاه و کبود کرد:-( جالب اینجاست که همة بچه هم فکر میکردن تقصیر این بنده خداست, الان هر وقت میبینمش از خجالت آب میشم:-)

    پاسخ ها

    • امیرح

      منفی رو دادم برا اینکه بی معرفتی

    • مریم

      خعیلی نامردی

  • بیتا

    خاطره حسین شیرازی خیلی با حال بود.

  • arash

    دمت گرم حسین شیرازی حال کردم++++++

  • as13

    جالب بود مخصوصا سوتي تبسم

  • امیرح

    مرسی از همگی.خندیدم :-)
    تبسم خانم واقعن ایــــــــنقدر از سوسک میترسی که توی آسانسور شیرموز درست کردی؟! :-)))
    ماهچهره خانم؛ تو دیگه کی هستی! خیلی خندوندیم
    حسین شیرازی؛خیــــــــلی باحالی داداش. احساس کردم دارم فیلم نگاه میکنم
    آریایی؛شماهم خیلی نامردی:-)) {محض شوخی گفتم.ناراحت نشو}
    تبسم جان؛ منم اینکارو زیاد کردم.اما اصلن دوس ندارم توی اون لحظه خودمو جای شما بذارم.اوه اوه اوه {خیلی ضایست}
    :-))))
    مرسی از همه

  • م ا ح

    -
    سلام به همه
    ایام محرم رو به همه تسلیت میگم

    ==========================

  • maryam

    خیلی باحال بود برای همه خوب بود.
    اما باید به ماهچهره یه خسته نباشید بگم چون همیشه سوتی هاش آخر سوتیه.ایول بابا خیلی بامزه بود...

  • آق تقی آقا

    7 8 سال پی یه روز تو صف بانک وایساده بودم یه پیرمدری هم جلوم بود
    کارش که تموم شد قبضشو گرفت ، گفت خیلی ممنون آقای مرادی ، خسته نباشید آقای مرادی و ... ما هم گفتیم لابد آشناشه ،
    مامور بانکم داشت زیر چشمی با تعجب نگاش میکرد
    وقتی پیر مرد رفت مامور بانک بلند شد پلاکارد اسمشو برداشت رفت با پلاکارد باجه بغلی عوض کرد

  • ایمان

    کلاس اول دبستان بودم واولین برگه ی امتحان را گرفتم بعدازواردکردن نام برای واردکردن نام خانوادگی اسم همه ی اعضای خانواده رابه جای فامیلم واردکردم.

  • MSM

    خیلی جالب نبود.

  • Roxana

    مرسدسه خوب بود!!

  • بهار86

    اعتراف سحر.تبسم.آریایی.ارغوان.صادق.ایران خیلی قشنگ بودن مرسی برترینها مرسی بچه ها

  • بدون نام

    خاطره ی حسن شیرازی معرکه بود

  • vorujak

    اعتراف میکنم یه روزداشتیم بادوستان ازدانشگاه برمیگشتیم جلو بانک دوستم گفت بریم از خود پرداز پول بگیریم یه درب شیشه ای خیلی تمیز جلو خودپرداز بود من که جلوتر از همه بودم با سر رفتم توشیشه ودوستام تا 20دقیقه بعد که رسیدیم خونه بهم خندیدند

  • fereshteh71

    همش با حال بود,کلی خندیدم:))))

  • محسن

    سلام. اعتراف می کنم کلاس دوم راهنمایی بودم. یه معلم زبان داشتیم که در عین حالی که خیلی جدی بود خیلی هم دلسوز بود. منم از شاگرد درس خونا بودم. خلاصه یه بار برا تنبیه من با انگشتش زد تو صورتم. منم که خیلی بهم برخورده بود سرم رو گذاشتم روی نیمکت و با آب دهان چشمام رو تر کردم و لبم که خشکه زده بود رو خون انداختم و با یه حالتی سرم رو آوردم بالا. معلم بدبختمون که این صحنه رو دید اومد و کلی معذرت خواهی کرد.

  • امین

    بچه بودم تو کوچمون میخاستم یه سنگی رو همینجوری بندازم دوستمم جلوم بو د بهش گفتم برو کنار بیچاره عین بچه ادم رفت یه گوشه ای منم سنگو پرت کردم صاف خورد گوشه ابروش خدا رحم کرد به چشمش نخورد

  • خاله سوسکه

    به خدا قسم این خاطره بر اساس واقعیته: یه روز که خیلی تصادفی !! رفته بودم پشت بوم مدرسمون و خودم هم از کاری که کرده بودم داشتم سکته میکردم در حین بازگشت توسط یکی از معلمین محترم لو رفتم!!!

    پاسخ ها

    • استار

      خب كه چي؟

  • hossein

    عزیزان بیش از 20 غلط املایی و جمله بندی دارند

    پاسخ ها

    • بدون نام

      اسلا دوصت داریم قلت بنویثیم

    • marjan95

      be nazare man az beine nazarat harchand baziash bamazze ham bod vali nazare shoma az hame behtar bod

    • majid

      مملگت پر شده از آدمایی که ادای باسوادها رو در میارن و در عین حال از خود راضی هستن ، بابا جمله بندی بابا بابا ، بابا اوستاد ،(بی سواد)

    • ایران

      خاطره هاست که می ماند!

      مهم خاطره است غلطا رو بی خیال ...
      چیزای مهمتر از غلطای املایی و انشایی هست که بخواید بهش توجه کنید ...

  • ماهچهره

    اعتراف میکنم 2سال پیش کمتر کسی عضو شبکه اجتماعی میشد (از دوستانم) زیادی هم از این سایت صحبت نمیکردند منم برای کل کل بازی عضو شدم و قتی که ثبت نامم تموم شد ساعتها به صفحه م نگاه میکردم میدیدم هیچ اتفاقی نمی افتاد نمیدونستم چکار کنم اینقدر که از این سایت بیزار شده بودم تا 1هفته ایی سر نزدم و خود به خود بسته شد .

  • ماهچهره

    یه روز برفی که خیلی برف میومد رفتم دنبال دوستم به زور از خونه کشوندمش بیرون که با هم قدم بزنیم انقدر که برف سنگینی اومده بود کمتر کسی بیرون بود یه جایی هم یخبندون شده بود داشتم صحبت میکردم یکم که جلوتر رفتم متوجه شدم دوستم کنارم نیست برگشتم دیدم طفلکی مثل مرده ها رو به بالا دراز کشیده رفتم به کمکش بلند نمیشد مقنعه شو رو صورتش کشید گفت من بلند نمیشم از اینکه سر خورده بود به منم بد و بیراه میگفت
    همینطوری که داشتم باهاش بحث میکردم که بلند بشه کسی تورو ندیده. دیدم چند نفر دارند به سمتمون میان دیگه با التماسو خواهش بلندش کردم و پا به فرار گذاشتیم

    پاسخ ها

    • حسن

      b khubie sutyhaye qablit nabud vali bazam az baghie bhtar bud

    • ماهچهره

      جناب حسن
      گفتم ماه محرمه زیاد سوتی های خنده دارمو تعریف نکنم

  • حسن

    این سوتی رو همین چند روز پیش دادم, یکی از دوستام داره موهاشو بلند می کنه, داشت بهم می گفت تو خونه بهم می گن موهات زشت شده راست می گن؟ من به خیال خودم اومدم ازش طرفداری کنم گفتم اونا شرو ور می گن تو نمی خواد گوش بدی. آقا ما رو میگی؟ عین لبو شده بودم حالا تا یه ساعت بعدشم با هم کار داشتیم و نمی شد بپیچونم. خلاصه تا دم رفتن خفه بودم دیگه

  • محمد ف

    این خاطره ای رو که تعریف میکنم عین حقیقته...
    اعتراف میکنم سوم دبیرستان که بودم از کتک زدن دانش آموز توسط معلم هامون و سوتی معلم ها مخفیانه فیلم میگرفتم،یه روز که قرار بود معلم تمرین های ریاضی رو نگاه کنه،یکی از بچه ها رو حسابی کتک زد من هم فیلم گرفتم،چند دقیقه بعد معلم رو دیدم که بالای سرم وایساده بهم گفت بیارش ببینم
    (بخدا داشتم از ترس سکته میزدم)
    دستمو بردم زیر میز که گوشی رو بهش بدم،بعد یهو گفت چیه باز هم تمرین ننوشتی؟؟
    با خوشحالی گفتم:نه آقااااااا

  • ترانه

    اولین امتحانی که 6 سالم بود و کلاس اول هم بودم ... بالای برگه نوشته بود :
    نام:
    نام خانوادگی:
    خوب من جلوی نام اسم و فامیلم و نوشتم جلوی نام خانوادگی هم اسم و فامیل مامان و بابا و خواهرم و نوشتم...

  • شكوه

    توي پس بانك كار مي كنم و مسئول دريافت قبوض و وازير و برداشت هستم ومدام از كلمه هاي خواهس مي كنم و قابلي نداره و اين جور چيزها استفاده مي كنم
    يه روز بعد از كارم براي خريد به يه سوپرماركتي رفتم كه وقتي مي خواستم پول پرداخت كنم به جاي اين كه بگم چقدر مي شه گفتم قابلي نداره و جالب اين كه خودم متوجه سوتي كه دادم نبودم ديدم مشتري هاي ديگه مي خندند و فروشنده لبخند مي زنه تازه متوجه شدم كه چي گفتم و حسابي خنديدم

    پاسخ ها

    • laya

      سلام شکوه جوون منم تو پست بانک کار میکنم...شما کدوم شهری؟

  • مهدی

    اعتراف منم اینکه همیشه با پسر عموم بازی یادم تو را فراموش کل می انداخیتم ی روزم که حواسم نبود من باختم منم که بی اعصاب پاشدم برم خونه دیگه تیک گرفته بودم سوار تاکسی شدم و تو فکر بودم که جبران کنم. تا کرایه رو دادم به راننده تاکسی یهو گفتم یادم تو را فراموش .
    منو داری !!! راننده تاکسی !!! مسافرا !!! یادم ... !!!!

  • Elina

    حسین .ماهچهره, آریایی, تبسم خیلی باحال بود کلی خندیدم

    پاسخ ها

    • ماهچهره

      مرسی عسیسم

  • هدیه

    چندسال پیش ماتو یه خونه زندگی میکردیم که حیاط دار بود.ازاین خونه های ویلایی قدیمی.طبقه بالاش ما زندگی میکردیم وطبقه پایینش همسایمون که خیلی هم باهم صمیمی بودیم.یه روزمن توی حیاط مشغول شستن فرش بودم.پاچه های شلوارم روبالا زده بودم وروسری هم سرم نبود.حسین آقا همسایمون هم ظهرهاناهارمیومدخونه اما تازنگ نمیزد ویاالله نمیگفت کلید نمینداخت تودر.خلاصه من همینطور مشغول فرش شستن بودم.حسین آقااومدیه زنگ زدومنم که فهمیدم اونه سریع پاچه های شلوارموپایین کشیدمو گفتم:بفرمایید.اون بیچاره هم اومدتو.منم صاف ایستادمو گفتم:سلام. که دیدم باتعجب منونگاه کردوبدون اینکه جواب سلامم روبده ازخونه رفت بیرون ودرم بست.منم ازاین کارش تعجب کردم که یه دفعه دستم روروی سرم گذاشتم وفهمیدم روسری سرم نیست.اون لحظه بودکه ازناراحتی وخجالت دلم میخواست بمیرم.بیچاره حسین آقاکه مرد مومن وخجالتی هم بود اون روز تایکساعت بعد خونه نیومد.تواین چندسال که ازاین قضیه میگذره ماهنوزبااون همسایمون رفت وآمدداریم.امامن هنوز بعضی وقتا بادیدن حسین آقایاداونروز میفتم وازروش خجالت میکشم.

    پاسخ ها

    • بدون نام

      حالا 4 تا شیویدم ببینه. چه خرافاتی هستین شما

  • زيبا

    با حال بودن
    اينقد از اين بازي يادم تورا فراوش بدم مياد كه نگو

  • بهاره

    یادم تازه تراول پنجاه هزار تومنی اومده بود من هم رفتم خرید وقتی می خواستم تراول رو به فروشند بدم شروع کردم به پشت نویسی کردن که یهو فروشنده گفت خانم برای بانک اینکارو انجام میدن نه برای اینجا وای که چقدر ضایع شدم

  • سپیده

    اعتراف میکنم پارسال ماه رمضون به خواهرم گفتم حالا که روز بلنده روزه گرفتن سخته اگه ماه محرم بیفته تو ماه رمضون مردم با دهن روزه چه جوری می خوان سینه بزنن :)

  • حسین شیرازی

    اون روز هر جای دانشکده پا میذاشتم احساس میکردم دوست داشتنی شدم .از پله های بخش زبان بالا رفتم دیدم دخترا از پله اول تا آخر نگام میکنن.راستشو بخواین ذوق زده شده بودم.باورم شد بخاطر تیپ متفاوتی(شلوار مشکی و پیراهن سفید نو) بود که زده بودم.
    یه گل پسر از دور با لبخند به من نزدیک شد.سلام کرد و تو گوشم گفت:« ببخشید مثل اینکه یه پرنده پشت پیرهنتون رو کثیف کرده...»
    حالا برگردین 10 دقیقه قبل.
    با دوستم زیر درختای چنار پاییزی دانشکده نشسته بودیم و من میگفتم فصل پاییز با قارقار کلاغا واقعا" دل انگیزه.در وصف کلاغ و پاییز خیلی چیزا گفتم.
    بعد از ماجرا همون اندازه به کلاغا فحش دادم.

    پاسخ ها

    • shirin

      واقعا عالی صحنه ها رو توصیف میکنید

  • موزی

    یادمه یبار داشتم از پله های خونمون پایین میومدم و معلممون که خونش طبقه پایین بود داشت بیرون میومد.خلاصه منم حول شدم از ترسش پام گیر کرد از پله ها افتادم.وقتی بلند شدم سلام هم نکردم از زور بغض رفتم پایین.نگو اون یکی همسایمون داشت میومد بالا به خاطر اینکه جلوی اون ضایع نشم خودمو جم و جور کردم که برم واسه احوال پرسی شانس بد ما دوباره پام گیر کردم خورم زمین.دیگه بلند شدم رفتم.ولی انگشت پام در هااا!!!!!!

  • شادي

    چند وقت پيش رفته بوديم يه cd كارتون براي پسرمون گرفته بوديم، اومديم خونه ديديم دوبله شده نيست! گذشتو يه روزه ديگه با هم رفتيم cd بخريم . پسرم cd پت و مت رو انتخاب كردو داد به باباش. باباشم از تجربه ي قبلي ، بر گشت به فروشندهه گفت : آقا اين دوبله شده است؟! آقاهه كه كلا هنگ كرد . منم مونده بودم اين سوال انيشتني از كجا در اومد؟ فروشندهه با خنده گفت : آقا، پت و مت كه ديالوگ نداره!!!!

  • محسن

    یادش بخیر. توی یکی از شرکت های معروف شکلات و تنقلات (که همه میشناسن) از طرف دفتر مرکزی چندتا بازرس فرستاده بودن شعبه مشهد برای سرکشی از اوضاع شعبه مون. یکی از موارد بازرسی تست عدم اعتیاد بچه ها توی خود شرکت بود...
    یکی از بچه های شرکت اسمش سعید بود، گهگاهی شوت میزد. درهای شرکت رو بسته بودن و داشتن از بچه ها تست عدم اعتیاد میگرفتن. این سعید هم گیر داده بود که من روم نمیشه جلوی دکترا تست بدم باید در توالت رو ببندم... خلاصه با کلی اصرار در توالت رو بسته بود و با لیوانش رفته بود که گلاب به روتون پرش کنه. وقتی اومد بیرون، بازرس ها نامه اخراجش از شرکت رو نوشتن. آخه به جای دستشویی 1، ظرف رو پر از دستشویی 2 کرده بود!!!!!!!!!!

  • Elina

    یه بار تو تاکسی پشت چراغ قرمز نشسته بودم شیشمم پایین بود یه دفه چشمم به راننده تاکسی ماشین بغلی افتاد که انگشتشو تا مچ تو دماغش فرو برده بود منم که اصلا حواسم به دوروبرم نبود با عصبانیت داد زدم نکنننننننننن
    یهو دیدم صدای خنده ی بقیه مسافرا بلند شد
    کلی خجالت کشیدم که اونطوری داد زدم
    بیچاره راننده تاکسیه ماتش برده بودو از خجالت نمیدونست چیکار کنه

  • استار

    يادش به خير كلاس اول بودم واسه خودم يه تيكه آتيش بودم شاگرد زرنگه بودم اما معلمه رو بيچاره كرده بودم. يه روز كه خانوممون خيلي از دستمون به ذله اومده بود با عصبانيت گفت:
    دارم نمره‌هاي ثلثتون رو ميدم. الان به همه‌تون ميدم 40! آقا مام همه زديم زير گريه كه خانوم تو رو خدا، ما همه 20شديم. گفت نه، ديگه 40ميدم. با گيره و زاري اومدم خونه و تا مي‌تونستم گريه كردم كه ديدم بقيه دارن ريسه ميرن از خنده، داداشم كه كلاس سوم بود گفت: احمق 20 همون 40 ديگه! منم باور نمي‌كردم و فكر ميكردم مي‌خون دلداريم بدن! اما تا روز كارنامه‌ها همه‌ي ما بچه‌ها استرس 40 رو داشتيم ولي بازم از رو نرفتيم و شلوغ كرديم. يادش بخير

  • بدون نام

    سوتی من مال چند روز پیشه . داشتم سوار سرویس مدرسه م میشدم

  • بدون نام

    این سوتی مال چند روز پیشه . داشتم سوار سرویس مدرسه م میشدم به جایی که بگم سلام بلند گفتم خداحافظ !!!!!!!!!!!!!!! آقا آبروم رفت و منم تا فهمیدم چه سوتی دادم این قدر خندیدم :)

  • mahsa

    ماهچهره.حسین شیرازی.اریایی.خیلی بامزه بود.meci

  • بدون نام

    قتی که خیلی هوچولو بودم ها حدودا اول یا دوم دبستان که بودم داشتم برنامه کودک نگاه میکردم که مجریه گفت : بچه ها برا ما نقاشیاتونو بفرستین
    منم یه نقاشی کشیدم بد نقاشیمو با کلی مکافاتو تا زدن از شیارای پشت تلویزیون اتداختم داخلو بعدش از اون روز به بعد همش برنامشو نگاه میکردم و منتظر بودم نقاشی منم نشون بدن اما هیچ وقت ندیدم
    بعدا فهمیدم باید یه جور دیگه میفرستادمش

  • پرند

    وقتی داشتم سوار ماشینم میشدم یه نفر منو پرت کرد و سریع سوار شد و ماشین رو دزدید در روز روشن و در خیابان شلوغ . تقریبا گیج و منگ بودم که داد زدم بگیریدش ماشینم ...دزد . دزد .... خب عابرین هم مبهوت من و ماشینی که به سرعت دور میشد بودن . همون لحظه آقایی با یه تیکه کاغذ اومد جلو و نفس نفس زنان گفت : نگران نباش شماره ماشین رو یادداشت کردم ؛ پدرشو در میارن .
    ماشینم پیدا شد ، دزده هم به لوازمات بسنده کرده بود و سوتی اون هم پیدا نکردن مدارک ماشین توی داشبورد بود .
    شاید هم شانس من بود که داستان دزدی ماشین بشه خاطره .

  • سعید

    اعتراف می کنم وقتی سرباز بودم (آموزشی) بعد مدتها میخواستیم بریم حموم بو گند گرفته بودیم از شانسمون گردان قبلی جلوتر از ماحموم بودخبردار(سیخ) وایستاده بودیم جلو حموم که نوبت ما برسه تا اینکه یه مگس بدجور اذیتم می کرد خواستم بزنمش که گروبان دید و گفت بیا بیرون همه جارو بررسی کرد چیزی اطراف پیدا نکرد که من بدو بدو دور بزنم بیام چندین متر اونورتر یه سگ خوابیده بود بهم گفت میری سگ رو دور میزنی میای منم شروع کردم به دویدن نزدیک سگ که شدم سک پا گذاشت به فرار منم ترسیدم دورش نزنم گروبان قبول نکنه چشمتون روز بد نبینه من بدو سگ بدو تا اینکه یه وقت دیدیم رسیدیم اونور پادگان و اصلا بچه ها و حمام دیده نمیشن از اونجایی که خیلی خسته شده بودم اروم اروم برگشتم و دیدم بچه ها حموم کردن دارن برمیگردن گردان یه چک آبدار هم بخاطر دیر کردنم نوش جان کردم

    پاسخ ها

    • بدون نام

      بیچااااارررررررررررررررررره

    • حسنا

      آخیییییییییییییییییییی

  • بدون نام

    بد نبود جای کار داره

    پاسخ ها

    • بدون نام

      انقد بدم میاد از ادمایه این فرمی همه تعریف کردن تازه بد نبود جایه کار داره

  • amir13

    سلام ماهی خوبی، خبری از ما نمیگیری؟

    پاسخ ها

    • ماهچهره

      سلام اقا امیر
      ببخشید گرفتار امتحانام هستم
      دیگه خیلی دل تنگ دوستای مجله ایی میشم هر چند وقت یکبار بهتون سر میزنم

  • صادق آشنا

    اعتراف میکنم کلاس پنجم بودم یه هم کلاسی مشنگ داشتیم معلممون می خواست ببینه چقدر حالیشه از این سوالات هوش ازش پرسید گفت بگو ببینم خروس توی اتاق کاه تخم می زاره یا روی آهن من تو ذهنم جواب دادم اتاق کاهی دیگه ..می گفتم هیچ حیونی که روی آهن تخم نمیزاره میره یه جای نرم ..تو ذهنم می گفتم اینم سواله می پرسه هر خنگی میدونه ... یعد که معلم بهش گفت خروس که تخم نمیزاره از خجالت داشتم آب میشدم ..گفتم خوب که به هیچ کس نگفتم تو ذهنم موند ..ما حالا اون زمان بچه درس خون کلاسم بودیم !!!!!!!!..هیچ وقت یادم نمیره هنوز روم نشده به کسی بگم ...

  • سعید

    یه روز تو کوچه ما یه خانواده اومدن که یه پسرو دو تا دختر داشتن بعد ازمدتی من با پسرشون که تو یه مدرسه بودیم حسابی دوست شدم ولی خواهراشو ندیده بودم ونمیشناختم من واین دوستم هرروز سر کوچه که ایستگاه اتوبوسم همونجا بود وامسادیم ودخترارا میپاییدیم به بعضیهاشونم متلک میگفتیم تایه روز که یه دختره پیاده شد که من برگشتم گفتم رضا این دختره که داره میاد خیلی خوشگله چندروزیه که حواسم بهش هست وقتی اومد جلو رضا گفت خجالت بکش این خواهر منه .دیگه مونده بودم چی بگم از خجالت آب شدم.

    پاسخ ها

    • نرگس

      پسری که به دخترای مردم تیگه میندازه باید منتظر باشه یکی هم به خواهرش تیکه بندازه
      چیزی که عوض داره گله نداره

  • bahram

    این سوتی مربوط به دایی دوستم میشه که از لحاظ عقلی ... در حد تیم ملیه !!! یادمه چند سال قبل تو کوچه بازی میکردیم که این دایی پروفسور! با خواهرکوچولوی دوستم بازی میکرد و هی اونو مینداخت بالا و میگرفتش ، تو همین حین دوستم که نگران خواهرش بود داد زد دایی دایی . . . دایی پروفسور هم که بچه رو انداخته بود بالا بی معطلی برگشت و گفت : ها چیه . . . ! ها گفتن پروفسور همانا و ولو شدن بچه رو زمین همان !!!

  • حسین شیرازی

    دوستان عزیز امیدوارم همیشه سلامت باشید.
    از شما میخوام هر وقت موقع دعا به خدا متصل شدید،برای زهرا (همسرم) دعا کنید.قلبش کمی ناراحته و چند روزه حوصله نوشتن اعتراف و سوتی نداره . ممنونم

  • محسن

    سلام . وقتی امتحانات دوران دوم راهنمایی رو دادم چند روز بعدش گفتم زنگ برنم مدرسه ببینم کارنامه اومده یا نه وقتی زنگ زدم مدیر مدرسه گوشی رو برداشت گفت الو منم دستپاچه شدم گفتم بله بفرمایید مدیرمون گفت مردیکه تو زنگ زدی به من میگی بفرما خدا میدونه اون روز از خجالت آب شدم

    پاسخ ها

    • نرگس

      چه مدیر بی ادبی
      مثلا الگوی بچه هاس !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

  • سمي

    حيف پولي كه بابت موز و شيره دادي تبسم

  • پاراجا

    سوتی منم خیلی بد بود ولی چون هرجا تعریف کردم همه خندیدند گفتم باعث خندیدن شما هم بشم. یبار با شوهرم تو جاده بودیم از صبح تو راه بودیم شب که شده بود من حسابی خسته بودم ولی نمی خواستم بخوابم که مثلا با شوهرم حرف بزنم خوابش نبره همینطور تابلوهای تو جاده رو میخوندم یه تابلو خیلی برام سوال شده بود از شوهرم پرسیدم یعنی چی که نوشته باد، نده سنگین برانید! قیافشو باید میدیدید نزدیک بود منفجر بشه نوشته بود با دنده سنگین برانید من نمیدونستم تو اون لحظه چیکار کنم.

    پاسخ ها

    • حسین شیرازی

      با جناق من هم از جلو سینما رد میشده عبارت«رد پایی بر شن» را red pay bershen خوانده بود.

  • atefe

    یه بار که مامانم داشت توی حیات خونمون ماهی تمیز میکرد وحسابی مشغول بودمنم رفتمو یواشکی قندشکنوبرداشتم وبه دیوارمیزدم و تقریبا رنگ وگچ اون قسمتو نابودکردم دیوارهای خونمون روهم تازه رنگ کرده بودیم.وقتی که داشتم به اصطلاح بازی میکردم مامانم اومد پشت در

    اتاق ومنم هی دروهل میدادم که نیاد تواتاق ولی آخرش مامانم اومدتواتاقو دسته گلی که آب داده بودمو دید ولی خدا به خیر کرد که منو نزد...!

  • zahra

    ظهرجمعه بعدازنهارمن به شوخی گفتم بریدخانم همسایه روبگیدبیادسفره روجمع کن بعداز5دقیقه باصدای زنگ رفتم درخونه دیدم خانم همسایس ومیپرسه کاری داشتی که عاطفه اومده میگه بیا سفره ی مارو جمع کن ومن ازخجالت نمیدونستم چی بگم

  • حسین شیرازی

    سلام مجله جون
    اعتراف تعطیل شد؟

  • اروین

    یه معلم داشتم دوره راهنمایی دست بزن داشت. منم ورزش میکردمو سر پر شوری داشتم یبار عمدا کاری کردم که مثل همه بخواد رو منم دست بلند کنه. با برنامه ریزی پنجره رو باز گزاشتم خواست بزنه تو گوشم جا خالی دادم دستش رفت تو پنجره از مچ شکست. منم که شاگرد اول بودم کاریم نداشتن . بنده خدا تا آخر سال هروقت با من چشم او چشم میشد بهش لبخند ژکوند تحویل میدادم

    پاسخ ها

    • نرگس

      کار خوبی کردی تا اون باشه روی بچه های مردم دست بلند نکنه

    • mahta

      ایول کار با حالی کردی

  • محمد

    در خدمت سربازی من راننده بودم یه روز به یک همایشی رفتیم به من گفتین در ماشین بمون و من زیر یک عکس از شهید بودم اما به سرم زد با ماشین برم خونه خالم که نزدیک اونجا بود سر ظهر بود زنگ زدم به خالم و بعد رفتم ناهار رو اونجا خوردم و دوباره برگشتم همونجا اما اونجا نبودند و وقتی برگشتم به من گفتن جناب سرهنگ گفته دو روز بری بازداشتگاه خلاصه دو روز تموم شد رفتم پیش جناب سرهنگ اون بمن گفت کجا بودی من گفتم زیر عکس شهید بودم گفت دروغ نگو اگه راستی بگی کارت ندارم گفتم من زیر عکس شهید بودم گفت بچه ها تو رو دیدند از در رفتی بیرون گفتم من زیر عکس شهید بودم خلاصه هر کاری کرد که از دهن من راستش رو بشنوه من فقط گفتم زیر عکس شهید بودم خلاصه روز اخر شد و قرار شد برگه ما رو امضا کنه گفت تو دیگه سربازیت تموم شده حالا راستش رو بگو برو گفتم من زیر عکس شهید بودم یهو دیدم سریع برگه رو امضا کرد و گفت برو برو برو فقط نبینمت.اینم اعتراف ما از دوران سربازی بود.

  • دلتنگ

    برترین ها
    چرا دیگه خبری از اعترافات صمیمانه نیست؟؟؟؟
    :(

    من عاشق این بخشم خیلی جذابه

  • پرنيا

    شوخي حسن ومحسن عالي بود خيلي خنديدم مرسي واقعا

  • پرنيا

    سوتي وروجك هم عالي بود خيلي ممنون كه موجبات خنده وشادي منو فراهم ميكنيد

  • بچه دبیرستانی

    آقا زنگه تفریح بود با دوستم تو حیاط مدرسه نشسته بودم
    دوستم ازم پرسید تو انارو چه جوری می خوری منم بی خبر از همه جا گفتم دون دون می کنم و بعد می خورم دیدم دوستم داره هر هر بهم میخنده بهش میگم چرا می خندی میگه به جمله ای که ازت پرسیدم دقت کن یه بار دیگه جملشو برا خودم تکرار کردم وقتی منظورشو فهمیدم هرچی از دهنم در اومد بهش گفتم آخه منظورش این بود که اَن ها رو چه جوری می خورم

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج