فیلم: چه چیزهایی را نمیبینید؟
سوال اینه که نامرئی بودن یعنی چی؟ در واقع خیلی بیشتر از اون چیزیه که فکر میکنین. من می گم همه چیز؛ هر چیزی که مهمه به جز همه چیز و خود چیزی که مهمه. ما می توانیم ماده رو ببینیم، اما نمی تونیم بفهمیم که ماجرا چیه؟ ما میتونیم ستاره ها و سیارات رو ببینیم، ولی چیزی که اون ها رو از هم جدا می کند یا کنار هم قرار می دهد رو نمی بینیم؛ چون ما انسانیم و فقط پوسته هرچیزی رو می بینیم.
نمی تونیم اتاق فرمان رو ببینیم. نمی تونیم بفهمیم که چه چیزی باعث می شود آدم ها فکر کنند. حداقل به آسونی نمی توانیم این کار را بکنیم و هر چی دقیق تر به یه چیز نگاه کنیم، سریع تر محو می شود. در واقع اگه به اشیاء خیلی دقیق نگاه کنیم، می بینیم که هیچ چیزی در ساختار ابتدایی آن (ماده) وجود ندارد. الکترون ها درون یک مه محو می شوند و فقط انرژیه که باقی می ماند.
از نکته های جالب راجع به نامرئی بودن این است که ما چیزهایی رو که نمیبینیم نمیتونیم درک کنیم. جاذبه چیزی است که هم دیده نمی شود و هم قابل درک نیست. جاذبه یکی از غیرقابل درکترین و ضعیفترین نیروها بین ۴ نیروی اصلی است و هیچ کس نمی داند که چیه و چرا وجود دارد.
شاید مهم نباشد، اما «اسحاق نیوتن»، یکی از بزرگ ترین دانشمندانی که تاکنون زیسته است، فکر میکرده است مسیح به زمین آمده تا به طور خاص اپراتور اهرم جاذبه باشد؛ اون فکر میکرد که علت آمدن مسیح این بوده است. خب، پس حتی یه آدم باهوش هم میتواند اشتباه فکر کند.
هوشیاری، مثل این است که من صورت شما رو میبینم و هیچ نظری درباره این که به چی فکر میکنید، ندارم. فوقالعاده نیست؟ جالب نیست که نمیتوانیم مغز همدیگر رو بخوانیم، ولی مثلا میتوانیم همدیگر را لمس کنیم. به نظر من که خیلی حیرت آور است.
در سوفیگری، این آئین فوقالعاده خاورمیانهای که بعضیها عقیده دارند ریشه همه آئین هاست؛ سوفیها اونطور که گفته میشود تلهپاتی میکنند، اما تمرین اصلی تلهپاتی آنها با ارسال سیگنال به بقیه ماست؛ سیگنالهایی که وجود ندارند. پس به این علت ما فکر میکنیم که چیزی وجود ندارد، دلیل اش این است که سوفیها روی ما کار میکنند.
دررابطه با سوال راجع به هوشیاری و هوش مصنوعی می توان گفت که هوش مصنوعی مثل مطالعه بر هوشیاری هیچ سرانجامی ندارد و ما در مورد عملکرد هوشیاری هیچ نظری نداریم. فقط می توانیم بگوییم تاکنون هوش مصنوعی که نتوانستند بسازند هیچ، حماقت مصنوعی هم نتوانستند بسازند.
قوانین، جاودانه، حاضر در همه جا و قدرتمندند. این اصل کسی را به یادتان نمیآورد؟ همانطور که میتوانین حدس بزنین من مادهگرا نیستم، بلکه منکر مادهام و در این رابطه یک لغت جدید و به دردبخور به نام «ایگناستیک» پیدا کردم. خب من ایگناستیک هستم. من از این که درگیر سوال هایی در مورد وجود یا عدم وجود بشوم جلوگیری میکنم، مگر اینکه یه نفر تمام شرایط مفروض را برایم توضیح بدهد.
یه چیز دیگر که نمیتوانیم ببینیمش و نامرئی است ژنوم انسان است. این یکی خیلی عجیب است، چون حدود ۲۰ سال پیش که جست وجو در مورد ژنوم آغاز شد، محققان فکر میکردند که احتمالا ما ۱۰۰هزار ژنوم داریم، ولی با گذشت سال ها برعکس آن ثابت شد. حالا ما فکر میکنیم که به احتمال زیاد حدود ۲۰هزار ژنوم وجود دارد. این فوقالعاده است؛ چون دقت کنین برنج ۳۸ هزار ژن و سیب زمینی ۴۸ کروموزم دارد؛ یعنی ۲ تا بیشتر از انسان و هماندازه گوریل است. شما نمیتوانیند این چیزهای عجیب را ببینید، اما وجود دارند.
همیشه فکر میکنم خیلی جالب است که ستاره ها توی روز ناپدید میشوند؛ انگار هرچی نور در جهان بیشتر باشد کمتر میتوانید چیزی را ببینید. زمان هم نامرئی است وهیچ کس نمیتواند اون را ببیند. نمیدانم میدانید یا نه، تصمیمگیری درباره وجود نداشتن زمان جنبش بزرگی است؛ چون فهم آن خیلی سخت است و راحتتر است که اصلا نباشد.
بدیهی است که شما نمیتوانید آینده را ببینید و گذشته رو هم فقط توی خاطراتتون می توانید مرور کنید. مسئله جالب راجع به گذشته این است که شما نمیتوانید ببینیدش یا تکرارش کنید.
پسرم دیروز ازم پرسید که بابا یادته وقتی ۲ سالم بود، چه جوری بودم؟ و من گفتم آره. اون گفت چرا من نمی توانم به یاد بیاورم. فوقالعاده نیست؟ شما نمیتوانید اتفاقات قبل از ۲ سالگیتون رو به یاد بیارید. این موضوع برای روان شناسان خبر خوبی است، چون در غیر این صورت شغلی نداشتند. این زمانیه که تمام اتفاقا میافتد و شما رو کسی میسازد که هستید.
یک چیز دیگه که نمیتوانید ببینیدش، خیلی جالب است. احتمالا بعضی از شماها میدانید که سلول هامون مرتبا تجدید میشوند. پوستمان فلس فلس میشود، مو و ناخنمان بلند میشوند و این جور چیزها. اما به هرحال یه روزی همه سلول های بدنتان عوض می شوند.
جوانههای چشایی هر ۱۰ روز عوض میشوند، ولی نو شدگی کبد و اندام های داخلی کمی بیشتر طول میکشد. اما به طور کل در انتهای ۷ سال حتی یک سلول هم از ۷ سال پیش باقی نمیماند. سوال این است که ما کی هستیم؟ این چیزی که بهش چسبیدیم چیست؟ اتمها را هم نمیتوانیم ببینیم. هیچکس هیچوقت نمیتواند آنها را ببیند. آن ها از طول امواج نور کوچک تر هستند.
گازها هم غیر قابل دیدن هستند، اما جالب است که یک نفر در سال ۱۶۰۰ میلادی به آن اشاره کردهاست. گاز در سال ۱۶۰۰ توسط یک شیمیدان فنلاندی به نام «ون هلمنت» اختراع شد. گفته میشود که گاز یکی از موفقترین اختراعات لغتی توسط یک فرد خاص بوده است. او لغت «بلاس» را هم به معنای «تشعشعات ستارهای» اختراع کرد، ولی لغت موفقی نبود.
شما گاهی نور رو نمیتوانید ببینید. وقتی که در تاریکی هستید، اگه توی خلاء شعاع نوری تابانده شود شما آن را هرگز نخواهید دید. تقریبا از نظر تکنیکی بعضی ازفیزیکدان ها با آن مخالفند؛ اما عجیب است چون شما نمیتوانید اشعه نور رو ببینید و فقط برخورد آن با چیزی قابل رویت است.
الکتریسیته هم نامرئی است. هیچکس نمی تواند بگوید که الکتریسیته رو میفهمد یا می بیند؛ چون امکان ندارد. کسی نمیداند که الکتریسیته چیه؟ احتمالا فکر میکنید که حرکت سریع الکترون ها در طول یک سیم الکتریکی است، مگه نه؟ وحتی به سرعت نور. اما وقتی چراغ رو روشن میکنید، اینطوری نیست. الکترون ها آروم درون سیم حرکت میکنند؛ به سرعت عسل درحال ریختن هستند.
۱۰۰ میلیارد کهکشان در دنیا وجود دارد. ما چند تا از اون ها رو میتوانیم ببینیم. با چشم غیر مسلح حتی یکی از اون ها رو هم به سختی میشود دید، مگه این که واقعا دید خوبی داشته باشید.
امواج رادیویی مثال دیگه ای از آن نامرئی ها است. «هنریش هرتز» در سال ۱۸۸۷ میلادی این امواج رو کشف و اسمشون رو «امواج رادیویی» گذاشت؛ چون این امواج میلرزیدن. اون موقع بود که شخصی بهش گفت فایده این امواج رادیویی که پیدا کردی چیه؟ و او گفته بود: خب نظری ندارم، اما فکر میکنم یه نفر براش یه فایدهای پیدا میکند.
بزرگ ترین چیزی که برامون نامرئی است، چیزایی است که نمیدانیم. شگفتآور است که ما چقدر نمیدانیم. در این رابطه «توماس ادیسون» گفته است که ما یک درصد یک میلیونیوم چیزها رو هم نمیدانیم، و من به این نتیجه رسیدم که یه سوال دیگه این است که چیز دیگه ای که نمی بینیم چیه؛ بله هدف. هدف چیه؟
من اینو به دو سوال که واقعا ارزش پرسیدن دارد تقسیم کردم. چرا ما اینجاییم؟ و وقتی اینجاییم باید چی کار کنیم؟ برای کمک شما رو با دو فرضیه از دو فیلسوف بزرگ تنها می گذارم. اولی یک مهندس و ریاضیدان و دومی یک شاعر. اولی «لودویگ ویتگنشتاین» که میگوید: من نمی دانم چرا اینجاییم، اما کاملا مطمئنم برای این نیست که فقط خوش بگذرونیم و دومی «دبلیواچ اودن»، یکی از شاعرای مورد علاقه من است که میگوید: ما اینجا روی کره زمینیم تا به دیگران کمک کنیم، اما درباره این که بقیه موجودات برای چی اینجا هستند، هیچ نظری ندارم.
نظر کاربران
متن عالی و دردناک بود