اعترافات شما عزیزان
اعتراف صمیمانه سوتی ها! (۱۴)
با توجه به استقبال شما خوانندگان از مطالب درج شده با عنوان "اعتراف صميمانه سوتي ها" و اعترافات شما خوانندگان در بخش نظرات کاربران، تصميم گرفتيم گزيده اي از مطالب ارسالي شما در بخش نظرات را با نام ارسال کننده در اين مطلب درج کنيم
تبسم: يادمه دوسال قبل مربي زبان مهد دخترم رو عوض كرده بودند و من اصلاً از اين مربي به خاطر اخلاق و رفتار تندش با بچه ها خوشم نميومد،از انجا كه كلاس ساعت اخر مهد بر گزار ميشد من نيم ساعت به اخر كلاس مونده رفتم كه يك حال اساسي از ايشون جا بيارم،كسي تو مهد به جز خدمه و يك خانم جوون كه رو صندلي انتظار نشسته بود نبود،من هم فكر كردم مامان يكي از بچه هاست و سر درد دلم باز شد و اونچه كه بلد بودم و نبودم نثار مربيه كردم،ديدم دختره هر چى من ميگم لاله و نه تأييد ميكنه و نه تكذيب،فقط چشماش داره از حدقه درمياد...،باز آى كيوم پايين بود متوجه نشدم و دور انتقاديم رو تندتر و تندتر كردم...
چشمتون روز بد نبينه،يكهو ديدم خانم مربي كه حدوداً مسن هم بود در كلاس رو به ضرب باز كرد و به دو خودش رو رسوند به ما و يك سويچ رو به دختره دراز كرد كه:بيتا ،مامان جان ،تا تو ماشين رو از پاركينگ سر خيابون بيارى دم مهد ،منم رسيدم!بدو كه دير شد!
قيافه ى من رو مجسم كنيد شكل چى شده بود فقط؟!!
sara: امروز ميخوام براتون اعتراف به 3 قتل غير عمد كنم.
وقتي ۶سالم بود مامانم برام ۳تا جوجه خريد.خيلي خيلي ناز بودن. يه روز ظهر كه همه خواب بودن رفتم و يه تشت پر از آب حاضر كردم. جوجه ها رو دونه دونه انداختم تو آب آخه فكر ميكردم مثل اردك بلدن شنا كنن!
خلاصه ديدم عجيب دست و پا ميزنن. مي رن ته تشت و بال بال مي زنن 2باره ميان بالا يه نفسي ميگيرن و دوباره ميرن ته تشت... خلاصه يه كم نگاهشون كردم با خودم گفتم شايد به خاطر اين شنا بلد نيستن چون مامانشون يادشون نداده. از تشت آوردمشون بيرون. 2تاشون ديگه تكون نمي خوردن. هي باهاشون ور رفتم ولي تاثيري نداشت. بردم گذاشتم تو جيب كت بابام تو كمد كه كسي نفهمه. اوني هم كه جيك جيك ميكرد رو بردم پيش خودم يه پتو دورش پيچوندم صبر كردم تا آروم بشه. بعد خوابم برد. از خواب كه بيدار شدم ديدم صداي اين يكي هم درنمياد. ديدم از تو لحاف اومده بيرون و رفته پشتم منم كه تكون خوردم زيرم له شده.....
اينم بردم گذاشتم تو جيب كت بابام تو كمد. مامانم چند روز دنبالشون گشت ولي فكر كرد گربه اومده خوردتشون. چند روز بعد ديديم از تو كمد چه بوووووويي مياد!!!!!
عجب كتك تاريخي خوردم من!
بیتا: 1روز منتظر تاکسی بودم که دیدم یه تاکسی وایساد منم تندی خواستم سوار بشم دیدم یکی پیاده شد من سریع جاش نشتم از قضا راننده تاکسی منو ندیده بود من که یه پام سوار ماشین بود اونم حرکت کرد چشمتون روز بد نبینه من 1لنگه پا همراه ماشین میدوئیدم .کلی منو اون خانومه توتاکسی سرو صدا کردیم تا آقا وایساد سوار شدم تو ماشین با هم تا آخر مسیر کلی خندیدیم
ویروس: وقتی من کوچیک بودم مامانم برای اینکه خرابکاری یا شیطونی نکنم بهم میگفت من پشت سرم هم دوتا چشم دارم اگه کار بد کنی خیلی زود متوجه میشم.!منم از ترسم هیچ وقت به پشت سرش نگاه نمی کردم چون میترسیدم دو تا چشم ببینم!!!!!!!
رادمهر: یه بار داشتم برای دوستم یه ماجرای خیلی خنده داری تعریف میکردم بعد فصل زمستونم بود طفلکی رفیق منم سرما خورده بود ما هم تازه باهم اشنا شده بودیم تو یونی. یه کمی هم باهم رودربایسی داشتیم
من این خاطره رو گفتم بیچاره از خنده از یکی از سوراخ های بینیش دماغش زد بیرون یه حباب بزرگ درست شده بود گفتم اگه بترکه کل صورتشو گرفته ولی به صورت خیلی ماهرانه ایی بدون دخالت دست کم کم کوچیک شد از همون راهی که اومده بود رفت تو سواراخ بینیش
بیشتر از اون من خجالت کشیدم جفتمون برای لحظه ایی سکوت کردیم من خودمو با گوشیم سرگرم کردم یعنی ندیدم و از خنده هم داشتم میترکیدم یه دفعه خودش زد زیر خنده گفت این چه حرفی بود که زدی به من بی جنبه از تو دماغم بادکنک اومد بیرون اینو که گفت من دیگه مردم از ته دل قهقه میزدم
یکم حال بهم زدنی بود ولی دلم میخواست تعریفش کنم.
مارال: اعتراف میکنم یه روز صبح که شدیدا خوابم میومد مامانم اشغال داد بندازم سطل زباله منم که چشمام وا نمیشد کیفمو انداختم سطل اشغال و با کیسه زباله رفتم مدرسه ...قیافه ی دوستام سر صف هیچ وقت یادم نمیره
حسن شیرازی: روی زانوم باند پیچیدم تا به بهانه پا درد فردا همراه بابام نرم سر کار.صبح بابام صدام زد گفت :عزیز دلم هنوز پات درد میکنه؟ با حالت تضرع دست گذاشتم رو زانوی بانداژ شده و گفتم آره بابا جون.یه پس کله ای بهم زد و گفت پاشو بریم که دیر شده .داداشا و خواهرم هی میخندیدن.بعدا فهمیدم بابام شب که خواب بودم باند رو از زانوی چپم باز کرده بوده و روی زانوی راستم بسته بوده....!
نفس: چند سال پیش که عموم فوت کرده بود من اولین بار بود که مراسم ختم می رفتم وقتی رسیدم مامانم اشاره کرد برم به زن عمو تسلیت بگم رفتم پیشش زن عمو بغلم کرد و گریه کرد و گفت عموت مرد عزیزم منم گفتم خودم می دونم زن عمو همه چادرو کشیدن رو صورتشون از خنده داشتن غش می کردن.
arezu: موقع عقد داییم بود تو محضر بودیم،منم مسئولیت کله قندارو به عهده گرفتم،موقعی که عاقد از زن داییم واسه سومین بار پرسید و زن داییم جواب بله رو داد منم از خوشحالی نفهمیدم چی شد کله قندا رو ول کردم و شروع کردم به دست زدن بعد چند ثانیه دیدم همه دارن میخندن تازه یادم اومد که کله قندارو رو سر عروس دوماد انداختم..
بیچاره زن داییم تا 2روز سرش درد میکرد
زهرا: مامانم بیرون از خانه بود من وبرادرم تصمیم گرفتیم برای پدر یخ در بهشت درست کنیم .برادرم یخ وشکر را آماده کرد من هم پودر رنگی فراهم کردم.معجون که آماده شد همه با هم خوردیم.چند دقیقه بعد دیدم چشمهای بابام سرخ شد وشروع کرد به بادگلو زدن.
مادرم به خانه برگشت به بابام گفت :چرا اینجوری شدی ؟بابا گفت نمیدونم این بچه ها یه چیزی دادن خوردم حالم یه جوری شده .
مامان گفت مگه چی بهش دادین ؟گفتم این مواد که میبینی.مادرم گفت:ای وای این که جوهر مخصوص رنگرزی قالیه.بعدفهمیدم چه دسته گلی به آب دادیم.جالب اینکه چون بابا بزرگتر بود برای احترام براش 2 لیوان ریخته بودیم.
میثم 73: 5, 6 سال پیش آبجی مریم با 6 7 تا از دوستاش جمع شده بودن خونه ما، مامانینام خونه نبودن،با هم می گفتن و می خندیدن،منم حسودیم شد،رفتم پیششون بحثو عوض کردن گیر دادن به من،گفتن کم رویی و...منم گفتم نیستم،یکی از دوستای آبجی مریم گفت اگه کم رو نیستی لباس زنونه بپوش تا سر کوچه برو برگرد،منم خواستم کم نیارم قبول کردم،آقا اول دامن تن من کردن بعد روسری،آخرم گفتن که بی حجاب نمی تونی بری بیرون بعد چادر نماز مامانو سرم کردم(تا ساق پام بود)شکل این مادر بزرگای حیکلی شده بودم،خلاصه رفتیم دم در،با خجالت بیرون دیدم کسی نبود،تا وسط کوچه رفته بودم که یهو درو بستن،من مثل فشنگ برگشتم هر چی در زدم باز نکردن،با لباسای عزیز خانمی مونده بودم تو کوچه،یکی 2 نفر رد شدن من سریع با چادرم رو گرفتم ولی پاهام افتاده بود بیرون دیدن پوزخندی زدن که نگو...چادرو از بالا در پرت کردم تو حیاط با تیپ خاله قزی و همون دامن از در رفتم بالا و......آقا هنوز که هنوزه چندتا از همسایه ها یادشونه...لاکردارا حافظه فیل دارن...
آرش: روز اول عید 88 تصمیم گرفتم برم خونه داییم، اون روز هوا خیلی سرد بود و چون عینکی هستم همین که وارد شدم شیشه عینکم بخار گرفت و با همان حالت با مهمونایی که هیچکدامو نمیشناختم دست دادم و احوالپرسی کردم! و سریع رفتم سراغ میوه و شیرینی و در همین حال از یکیشون پرسیدم پس دایی و خانواده اش کو؟ گفتن کدوم دایی؟ تازه فهمیدم چه سوتی داده ام و داییم چون تازه در حیاطشان را عوض کرده اند اشتباهی آمده ام! سریع پا شدم بیام بیرون صاجبخانه نداشت. گفت جون خودت تا چاییت را نخوری نمیدارم بری. روبروم هم چند دختر حوان نشسته بودن و از خنده ریسه میرفتند! و نمیدونم چطوری اون چایی را خوردم!
جواد: یه بار یکی از دوستای بابام اومده بود خونمون واسه ناهار
از قضا همون روز من با خواهر کوچیکم دعوام شده بود
بعد از ناهار رفتم توالت-بعد از چند دقیقه دیدم در توالت باز شد !!!!! منم که فکر کردم خواهر کوچیکمه با خونسردی گفتم گوساله درو ببند !!!
بعد دیدم هیچی نگفت- وقتی اومدم بیرون دیدم دوست بابامه
آقا مارو میگی رفتم سوار موتور شدم که فقط برم یه جایی که دیده نشم!!!!!
الما: یه روز که از کلاس داشتم بر میگشتم خونه مامانم ز زد گفت ساندویچ همبر بگیر بیا من که منتظر تاکسی بودم تو فکر اینم بودم که کجا همبر بگیرم چند تا بسر جوون هم به فاصله 1 متریم بودن که یهو یه تاکسی بوق زد منم حواسم نبود به جه مقصد بلند گفتم(همبر)... که چند نفر کناریم زدن زیر خنده منم از خجالت رفتم اون سمت خیابون...
آلا : یه بار دانشگاه که بودم میخواستم برم خونه، زنگ زدم به آژانس که بیاد دنبالم مرده گفت از کجا به کجا گفتم از فلان جا به فلان جا مرده گفت آدرس دقیق منم آدرس دقیق و دادم یارو گفت پونک کجاست؟ من اینجوری شدم
بعد ۳ ساعت یارو رو حالیش کردم که کجاست مرده گفت من نمیدونم صب کن گوشیو داد به بزرگترش هر چی واسه اونم توضیح دادم نمیفهمید مرده میگفت خانم همت دیگه کجاست؟
من و میگی عصبانی سر یارو داد میزدم آخه مرده حسابی تو که نمیدونی همت کجاست غلط میکنی آژانس میزنی
مرده با یه مظلومیتی گفت خانم شما کجایی؟ من گفتم دانشگام مرده گفت نه تو کدوم شهر
منم گفتم تهرونم یارو گفت شما خوبی خانوم؟ از تهران زنگ زدی مشهد برات آژانس بفرستن
من و میگی ۴شاخ موندم بعد رو گوشیمو نیگا کردم یادم اومد بله یه سفری که رفته بودیم مشهد من شماره آژانش اونجا رو سیو کرده بودم، دیگه نفهمیدم چه جوری قطع کردم
ppeymanqq: اعتراف میکنم یه روز دختر همسایه مونو توخیابون داشت میرفت بامامانش دیدم
نیشمو با ذوق زدگی تا بناگوشم بازکردم و گفتم
سلام مونا.......... چطوری؟.........
دیدم تحویلم نگرفت و مامانشم میخندید
اومدم خونه به مامانم گفتم این دختر همسایه چه زود بزرگ شد تا دیروز اینقد بود
گفت :کی
من:همین مونا دیگه دختر آقای ...
گفت :اون مبیناست مونا مامانشه
من: اعتراف میکنم که وقتی بچه بودم میدیدم این مجری های تلویزیون مستقیم به ادم نگاه میکنند همش فکر میکردم منو میبینن چون هر جا چپ و راست میرفتم داشتن مستقیم منونگاه میکردن...من خنگول هم میرفتم زیر مبل یا از پشت پرده قایمکی نگاه میکردم ببینم بازم دارن نگاهم میکنن یا نه! همش درگیری ذهنیم این بود که آخه اینا از کجا فهمیدن من پشت پرده ام :((
نظر کاربران
اعتراف میکنم وقتی اومدم نمایشگاه تا برترین ها رو اونجا ببینم فکر میکردم
غرفه ی خیلی بزرگ و شلوغی باید باشه ولی وقتی دیدم چقدر کوچیکه و 1 نفر بیشتر اونجا نبود کلی ضایع شدم اصلأ فکرشو نمیکردم آخه خیلی کوچیک بود...
ههههه:-))
مارال، حسن شيرازي، جوات، الما..باحال بود.خيلي خنديدم.
به بعضي از دوستان از جمله: رادمهر، نفس، ميثم73، ppeymanqq هم توصيه ميكنم خاطراتشون رو جاي ديگه نكن مايه شرمساريه :-) آبرومون رو بردن
پاسخ ها
چیییی؟ برای رادمهر بد بود بروو بابا
راستی شما چه شخصیت مهمی هستید که آبروتون رفت؟
:-))
به قيافه من قبل از گفتن (آبرومون رو بردي) توجه نكردي!. اين تكيه كلام منه وقتي يكي سوتي خنده دار تعريف ميكنه.
با كمال احترام؛ همچنان از سوتي رادمهر خوشم نيومد.فكر نكنم رادمهر هم ناراحت شه.
مجله ديگه وقتشه شكلك هارو اينجا اضافه كني. رفع سووتفاهم بشه.
مرسي كاربر
بابا اون کپی پیس بود بستنش به ما
اتفاقا خاطره رادمهــر از همه باحال تر بود... انقد خندیدم اشک چشمام درومد!!!!
بعضیاشو توی نظرا خونده بودم اما از اونائی ک نخونده بودمشون...ماله آرش خیلی باحال بود...مرسی
خاطره رادمهر عالی بود، از خنده اشکم در اومد
پاسخ ها
وااااای منم خیلی خندیدم:))))))
اعتراف ميكنم وقتي كوچيك بودم تو پاركينگ خونمون داداشم و همسايه هامون داشتن به من استپ كردن توپ رو ياد ميدادن هر دفه توپ بهم ميرسيد ميگفتم "استپ" اونا هم ترتر ميخنديدن
پاسخ ها
واقعا که بی نمکی
رها خانوم قرار نیست بخندیم ما داریم سوتی هامون رو تعریف میکنیم احمق روانی
اعتراف مي كنم منتظر يه تماس مهم بودم از طرفي نمازم داشت قضا مي شد ،شروع كردم به نماز خوندن آخراي نماز تلفن زنگ خورد منم تند تند نمازم و تموم كردم و گوشيو برداشتم فكر كنين به جاي الو بلند گفتم الله اكبر طرفي كه اونور خط بود مونده بود چي بگه خودمم از خنده نمي تونستم حرف بزنم
پاسخ ها
خیلی+++++++++++++++++++++++
مارال خانم خو آشغالارو سر موقش ساعت 9 ببر که این مشکلا پیش نیاد
بعدشم اصلا میشه همچین چیزی ؟ آیا ؟ داریم همچین چیزی مردم ؟
پاسخ ها
آره ميشه
آدم ميشناسم با كيسه زباله از وليعصر رفته تا كرج
داریم میلاد داریم
وقتی سمی میگه داریم یعنی داریم! داریم دیگه بابا داریم!
یه بار که سوار تاکسی شده بودم درست کنار در سمت راست نشسته بودم و مسافر بغل دستیم میخواست پیاده بشه ، منم پیاده شدم که اون بتونه پیاده بشه ، بدشم بدون توجه به این که کسی کنارمه دوباره سوار شدم ، چون یه خورده هم تو فکر بودم دیگه زیاد به اطرافم نگاه نمیکردم، خواستم درو ببندم که دیدم در بسته نمیشه بازم بدون اینکه نگاه کنم دوباره درو بستم که دوباره بسته نشد برای بار سوم که عصبانی شدم خیلی محکم درو بستم که این دفعه بسته شد!!! به در که نگاه کردم دیدم یه پیرمرده که داره هاج و واج به من نگا میکنه! نگو هی میخواسته سوار بشه من نمیزاشتم سوار بشه!!!!
مرسی مرسی همه شون باحال بود خیلی خندیدم مخصوصا خاطرات آرش، مارال ، حسن شیرازی و نفس
اعتراف ميكنم
وقتي از مترو خارج ميشم تا محل كارم 10 دقيقه پياده روي دارم. تو مسيرم يه ميدونه كه چمن كاري شده و كنارش يه جدول مثلثي هست كه اونم چمن كاري شده. هر روز عادت دارم كه از روي اين چمن مثلثي رد بشم. چند بارم باغبون تذكر داده كه خانم اين جدولو دور بزن از رو چمنا رد نشو. يه بار كه ديدم باغبون نشسته و حواسشم نيست از رو چمن مثلثي رد شدم. قدم اول رو رفتم دومم رفتم به سوم كه رسيدم ديدم دارم فرو مي رم!!!! نگو نامرد تو چمنا كود ريخته. باغبونه برگشت و يه نيش خندي زدو منم تو دلم... حالا به دورو بر كفشام كود چسبيده ناجوووووووور! اومدم اين ور تميزش كردم و رفتم سركار.
حالا داستان از اين جا شروع ميشه!!! همه دنبال بو مي گشتن هههههههه. اونم چه بويييييي. منم كه صدام در نمياد. مدير عامل مياد بيرون دنبال بو ميگرده رئيس مياد بيرون و دنبال بو ميگرده. خلاصه اون روز همه از بوي كود سردرد گرفتن و همچنان دنبال بو مي گشتن. ولي چند روز بعد كه كود ها خشك شدن بازم از رو چمنا رد شدم ههههههههههه.
پاسخ ها
سارا جان خوب مي رفتي تو سرويس بهداشتي كفشتو آب مي گرفتي
همه فهميدن بوي چيه عزيزم به روت نياوردن
از رو چمن رد شدن خنده نداره ها که میگی هههه
سمي جون كيفش به همينه كه يه روز شگفت انگيز واسه همه درست كني تا از روزمرگي دربيان!!!
كاربر جان اون هههههههه رو واسه باغبونه نوشتم شايد به مجله ما هم سري زد و بفهمه كه من بازم از رو چمناش رد ميشم.
بدترش کردی که
بیچاره واسه همون چمنا کلی زحمت کشیده
آخه از رو چمن رد شدن خيلي كيف ميده كاربرجان!
با حال بود
دلم ميخواد اونايي كه اولين كامنت را ميذارند از كي زنبيلشون را تو صف ميذارن؟
شما شب و روز خواب نداريد؟بيكاريد؟
پاسخ ها
نه عزیزم وقتی اتفاقی میای تو سایت یه دفعه مطلب جدید میاد رو سایت و نظر میدی اول میشی اینم یه منفی خوشگل تقدیم به 1313 جان.
والا من زنبیل نذاشتم با لاف توشک اومدم! :-))
اما خب ممکنه همین که مطلب رو مجله میزنه ما توی سایت بوده باشیم و ببینیم و نظر بدیم
بیکار نیستیم پیش میاد دیگه ...
اي بابا شما كه ما را خورديد
1313
خب دیگه پس بریم مسواک بزنیم. شبخیر
+++++++++++++++++++++++++++=
+ آخری.
این = آخری که گذاشتی؛یعنی باید باهم جم بزنیم؟:-)
27تا میشه.شک داری بشمار. {امان از بیکاری :-))
اعتراف می کنم وقتی مترو تازه راه افتاده بود و نمیدونستم چجوری باید سوارشم بلیطو صاف بردم دادم دست مامور مترو گفتم یه نفر! اون بنده خدا هم چیزی نگفت واسم زد در باز شد منم به سرعت رفتم تو.
اعتراف میکنم یه بار تو یکی از خیابونای خلوت ولنجک منتظر تاکسی بودم که یکدفعه یه ماشین با کلاس ایستاده و راننده ی خوشتیپش یه چیزی گفت که من نشنیدم و چون اهل هیچ برنامه ای نبودم محل نذاشتم اونم چون کسی دیگه تو خیابون نبود پیاده شد و گفت خانم میگم این آدرس کجاست چرا اینجوری میکنی؟
میثم 73 و آلا و الما عالی بود
خصوصا الما حسابی خندیدم
اعتراف می کنم. تو محل کارم یه اینترنت پر سرعت با 15 G داشتیم که برا یک سال گرفته بودم. منم که اصلا حواسم نبود که اگه اینترنت تموم بشه چی می شه. با خیال راحت هرروز می رفتم از یوتوپ فیلم می گرفتم می شنستم نگاه می کردم. خلاصه سر 1 ماه نشد که اینترنت تمام شد. وای همه تعجب کرده بودن پرینت گرفتن که کیا مصرف شده. خلاصه چون محل کارم آموزشگاهه گفتم بچه ها مصرف کردن. فکر کنم کسی نفهمید. خلاصه خیلی ضایع بازی بود. اگه لو می رفتم خیلی آبروم می رفت. ولی عجب سرعتی داشتا این اینترنت !!!!
پاسخ ها
این کجاش طنز بود آخه
نگفتن خاطره بگو که
خيلي بده كه مدير آموزشگاه مجبور بشه پول فيلماي شما رو بپردازه به نظرت اين كار يعني چي؟
من يه شركت كوچيكو اداره ميكنم و واقعا براي تآمين هزينه هاش تحت فشارم كه البته همه شركتا همينجورن
من جاي شماباشم حتما جبران ميكنم چون اينترنت با اوين مشخصات كم هزينه نبوده كه شما همشو مصرف كردي و خودتو زدي به اون راه عزيزم
اعتراف میکنم. اون موقع ها که مدرسه میرفتم. یه روز صبح که خوابالو بودم. دم در که میخواستم کفش بپوشم. دمپایی بابامو انداختم دم پام رفتم سوار سرویس شدم. از اونجایی که تو سرویسم صبحا همه خوابن. تا سر صف با دمپایی رفتم بعد تازه دیدم پام 2 برابر همیشه شده. حالا خنده بچه ها و خجالت کشیدن منو دیگه نگو
دوستم اسفنديار ميگه كه پسر عمويم توي آژانس كار ميكرد و ميبايست هر روز دويست نان از نانوايي خودمون(نانوايي مال اسفندياره) ببره به يه شركت يه روز كه كار داشت گفت تو اين نانها راببر و منم هم كه تازه گواهينامه گرفته بودم و هميشه بغل راننده مينشستم مجبور شدم اين كار را انجام بدم
طبق قرار ساعت 5بعداز ظهر سوار شدم بچه هاي نانوايي نان را گذاشتن تو صندوق و رفتم شركته درب نگهباني چند تا بوق زدم كسي نيامد پياده شدم در زدم نگهبان اومد و نان را تحويل گرفت و من هم سوار شدم چند دقيقه بعد به خودم اومدم كه چرا حركت نميكنيم ديدم اي دل غافل من صندلي بغل راننده نشستم جرات نداشتم اطراف را نگاه كنم ببينم كسي نگام ميكنه يا نه خودم را مشغول داشبورد كردم بعد يواش از در اومدم بيرون و نشستم پشت فرمان و فرار كردم
خوب بود
نظر پيمان خيلي باحال بود
اعتراف می کنم وقتی مترو تازه راه افتاده بود و نمیدونستم چجوری باید سوارشم بلیطو صاف بردم دادم دست مامور مترو گفتم یه نفر! اون بنده خدا هم چیزی نگفت واسم زد در باز شد منم به سرعت رفتم تو.
یه بار نامزدم اومده بود خونم منم فرداش صبح زود کلاس داشتم شب بهش گفتم من صبح زود میرما یه وقت بی خواب نشی چون من خیلی تق و توق میکنم
نامزدم گفت نه این چه حرفی .....
خلاصه هوا روشن نشده بود من آماده ی رفتن به دانشگاه شدم منم هیچ وقت عادت ندارم از شب قبل وسایلمو آماده کنم دیگه از اتو و صبحانه خوردن تو اتاقو (آخه آشپزخونمون سرده)
اونم خوابش به شدت سبکه بی خوابی هم موجب سردردشو از این حرفا . با این سر و صداهای من بیدار شد مثلا خوشو زده بود به خواب
بعد منم عادت دارم که حاضر میشم از اون تا آخر اتاقم راه میرم و تو را ه دکمه های مانتومو پوشیدن مقنعه امو در حین راه رفتن انجام میدم (یه نوع استرسه )
که تو این راه رفتن ها پام خورد به بالش نامزدم و شوت شد بیچاره بلند شد یه نگاهی به من کرد دوباره خوابید
داشت زیر لب انگاری بهم فحش میداد زیر پتو منم داشتم گوشمو تیز میکردم خودمم داشتم تو آیینه نگاه میکردم که عقب عقب خوردم به میز لیوان از روش افتاد شکست
یه دفعه سریع بلند شد گفت (ای بمیری تو) با جدیت تمام
این اولین برخورد بدش بود تو راه که با دوستم میرفتیم بغضم گرفته بود
البته بعدش کللللللللللی معذرت خواهی کرد
ولی چه فایده
پاسخ ها
اینایی که شما مینویسید خاطره است
بخدا طنز نیست
جاش هم تو این قسمت نیست
ماريا اين همه بلا سر بنده خدا اوردي اخرشم تو بغض كردي اون معذرت خواهي كرده؟
میدونم خاطرست ولی دلم خواست بگم دیگه
چون تا حالا به کسی نگفتم تو دلم مونده بود
شانس آوردی فقط همینو بهت گفت ، من اگه جای اون بودم که واسه طلاق اقدام می کردم ... دختری که اینهمه دست و پا چلفتی و شلخته س به درد نمی خوره ! باید پسش داد :)
حالا برخوردهای بد بعدیش رو هم بگو با هم بخندیم :)
محمدرضا اون عاشقمه وقتی عاشق کسی باشی دیگه به دست و پا چلفتیش نگاه نمیکنی
محمد رضا چرا تو ذوقش مي زني خواست خاطره اش رو برا دوستاش تعريف كنه هركي خوشش نيومد منفي بده ناراحت كردن نداره
آقای محمدرضا درست فکر کن ببین چی می خوای بگی بعد بنویس
یعنی چی پسش داد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ولی به نظر من خنده داشت تا بغض کردن
کاربر 20 یعنی من باید معذرت خواهی میکردم درستش همینه ولی دیگه.....؟
مرسی سرو منتظر باش و (رهای) عزیزم
ماریا خانم به دل نگیرید ، وقتی خاطره تونو خوندم خیلی خندیدم ، چون منم خیلی بد خوابم خودمو یک لحظه جای نامزدتتون گذاشتم که تو اون لحظه حتما این تصمیم می گرفتم ... بعدشم پشیمون می شدم :) به همین راحتی زندگی شیرین میشه ... :)
اشکال نداره محمد رضا
از همون اولشم به دل نگرفتم
اعتراف می کنم :
برای میوه خوردن ده بار میرم در یخچالو باز و بسته می کنم و هر بار یه دونه انگور یا خیار یا چیز دیگه بر می دارم . مامانم هر چی میگه : خب مثل بچه آدم ، یه بشقاب بگیر و هر چی می خوای بخوری بذار توش ، گوشم بدهکار نیست که نیست.
بعضی وقتا اصلا چیزی نمی خوام ، همین طوری میرم در یخچالو باز می کنم و یه نگاهی می ندازم ، می خوام حال و هوای یخچال نشینان عوض بشه .
شیشه آبو که همه ازش می خورن ، همین طوری سر می کشم و دوباره نصفه ، یا خالی میذارم تو یخچال .
پاسخ ها
دستت درد نكنه عزيز
فکر کنم اشتباه وارد شدی آی کیو جان! دفتر خاطره نیست ک همچین مضخرفایی رو میذاری جاتنگ میکنی!
منم ++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
اعتراف مي كنم لعنت بر دهاني كه بي موقع باز شود
يه روز تو مدرسه دوره دبيرستان بچه هاي بسكتبالمون واسه مسابقه بين دبيرستانا رفته بودنن.خانم مدير ما هم با وجود اين كه نزديك بود واسه نفس كشيدن تو مدرسه هم از ما شهريه بگيره واسه اين كه هزينه رفتو بر گشتمون گردنش نيوفته گفت بچه هاالعان به من تلفني گفتن اونجا خيلي شلوغه من خودم گزارش لحضه به لحضه بازي بچه هارو بهتون هر لحضه ميام ميگم..ماهم گفتيم با شه بيا بگو..
دوره ما موبايل بردن تو مدرسه خلاف قانون بود.ما كه از كاراش خبر داشتيم ميدونستيم مي پيچونه نمي برتمون يكي از بچه ها گوشي آورد مدرسه كه خودمون با بچه هاي كه اونجا بودن در تماس باشيم .خلاصهههه...بازي شروع شدو خانم مدير ما هم به خيال اين كه داره لطف ميكنه گزارش دسته اول داغ واسمون مياره هي اين پله هارو مي رفت بالا ميومد پايين...غافل از اين كه ما خبرارو زودتر از اون داشتيم.
وسطاي بازي بود كه بچه ها يه گل زدن كه خطا بود..به محض اين كه گل زدن خانم مدير از دفتر اومد بالا كه به ما بگه< تو راه بود كه گفتن خطابود قبول نشد.. با خوشحالي هر چه تمام تر درو باز كرد گفت بچه ها گل زديم.... بعد منم نميدونم چرا يهو دهنمو باز كردم گفتم نه خانم اون گل خطا شد...........حالا شماتصور كنيد چه سوكوتي حاكم شد؟؟ خانم مدير يكم واستاد مارو نگاه كرد هيچي نگفت يك راست رفت جلو دوستمون كه سابقه گوشي آوردن داشت يه چند باري واسه موبايل نزديك بود پروندشو بده بره.دستشو دراز كرد اونم بدون اينكه چيزي بگه گوشي رو گذاشت تو دست خانم مدير.حالا منو داري..اولين بار بود كه دلم نمي خواست از كلاس بره بيرون چون ميدونستم پاشو بزاره بيرون قراره چه بلاييي سرم بياد..رفتو تا آخر اون روز خبر بازي رو نداشتيم...اينم از دهنه من كه بي موقع باز شد
پاسخ ها
لحظه مجید جان نه لحضه
مطمئني كه بازي بسكتبال بود و تو اون بازي يه گل زده شده(توپ درون سبد افتاده) و يا خانم مدير براي گل(توپ تو سبد)پله ها را ميامده بالا؟
مرسي شيوا جون من چون معمولا فارسي تايپ نمي كنم اشتباه شد.مرسي كه توجه كردي..
1313 آره بازي بسكتبال بود اونجا بچه ها متوجه اي خطا كه اعلام شد نشدن توپو انداخته بودن تو حلقه كه داور خطا اعلام كرده بود..بعدشم نگفتم يه گل زده شد...يكي از گل ها اين طوري اشتباه شد.ممنون كه دقت كردي..
بقول فردوسي پور اجازه بد باور نكنم كه براي هر گل خانم مدير بدو پله بزنه بياد بالا
من دليلي واسه دروغ گفتن تو اين فضاي مجازي نمي بينم 1313 جان ..حالا ميل خودت عزيزم هر جور راحتي شما آزادي هر برداشتي بكني راحت باش.....
جالب بود سایه جونم*
ای بابا بیخیاله غلط املایی !!
سایه جون ++++++
بسکتبال دخترا همینه دیگه
فکر نکنم خانم مدیره زیاد اذیت شده باشه چون نهایتا 2-2 مساوی میشن یا 1-0 یه تیم از اون یکی میبره
سایه خانم مطمئنی بازی بسکتبال بوده!؟ و برای هر گل اینجوری که گفتین بهتون اطلاع رسانی میشد!؟
به هرحال تویه یه بازی کم گل و درگیرانه ی بسکتبال حداقلش بالای 80 تا 90 گل رد و بدل میشه(تازه من مینیممشو گفتم والا بازهای هستن که بالای 300 گل توش زده میشه)...
به هر حال قبول کن هضمش یه مقدار مشکله پس به آقا یا خانم 1313 هم حق بده
ضمناً توی بسکتبال مثله فوتبال نیست که گلی زده بشه و داور گل اعلام کنه و بازیکن و طرفدارها شادی کنن بعد تازه بفهمنن که ای دل غافل کمک داور مثلاً آفساید اعلام کرده(تازه تو فوتبالشم جزء نوادره چون داور قبل از اعلام گل کمکشو نگاه میکنه) حالا چه برسه به بسکتبال که کوچکترین برخوردی توش خطا اعلام میشه...
اگه میگفتی فوتبال بوده یا حتی هندبال باز باورپذیرتر بود یا اینکه بسکتبال بوده و خانم مدیر آخر هر کوارتر میومدن و نتیجه رو بهتون میگفتن نه با رد و بدل هر گلی...
به هر حال سوتی جالبی بود سپاس گذارم
بچه ها بچه ها....ok اين خاطره واسه خودم خيلي جالب بود و هر وقت يادش مياريم خيلي ميخنديم دوست داشتم اينجا بگم شما هم بخنديد..نميدونستم بلا ميشه واسم:)))اگه نه نمي گفتم.
سورنا جان شما كاملا درست ميگي ولي من نگفتم ما يه تيم حرفه اي داشتيم بچه هاي ما در حد خيلي خيلي ابتداي بودن و بسكتو دبير ورزشمون واسه اينكه جلو مدرسه هاي ديگه كم نياريم بچه ها روجم كرد برد. هيچ كدوم بازيكن نبودن يه بازي سطح پايين بود گه مثلا يه چند هفته اي فقط زنگاي ورزش تمرين ميداد بچه هارو.اين بازيا در اين سطح كلا كم گل هستن. تازه ما به اونا باختيم اونم با دعوا...چون بچه ها بازي كن نبودن فقط چنگ مينداختن تو چشو چاله اونا كلي تحقير شديم ما بعد اون بازي.
راجع به خطا بيبن .بچه ها وارد نبودن دست پاچه بودن كلا يادم نيست دقيقا سر چه خطاي فكر كنم دبل بود...بازي متوقف شده بود اينا يهو توپ رسيد دستشون انداختن تو حلقه گوشي دست بچه ها بودگفتن گل خانم فكر كرد گل شد چون انتظار نداشتيم اينا اصلا بتونن توپو از دست تيم حريف در بيارن خوب خدايش هيجان زده شدن بچه ها...اين اشتباه لفظي تو اون لحظه پيش اومد.اين اتفاقا واسه ما عادي بود چون ميدونستيم يه مشت گيجن پروفوسل نبوديم كه...كلا زياد سوتي ميداديم همون راجع خانم مديرمون :
ايشون كلا خيلي زبون باز بودن چون مدرسه غير انتفاهي بودو در كل نمي خواست مارو واسه سال بعد از دست بده اين كه خوبه واسه به دست آوردن دلمون دبيري كه نمره نميداد از مدرسه اخراج ميكرد ديگه 4 تا گل و 2 تا پله بالا پاين رفتن كه چيزي نبود واسه همه سخت باورش ولي ما عادت داشتيم به اين كاراش فقط واسمون پول خرج نميكرد.
اوه چقدر حرف زدم...اميد وارم هم شما دوستاي گل و هم دوستاي كه بعدآشايد اين سوتي منو خوندن كاملا قانع كرده باشl...مرسي .
مرسي هيوا جون بابت مثبت ها...من عذر خواهي كردم بابت غلط املاءي فارسي تايپ كردن واسم سخته واقعآ تمام حواسم ميره اين خاطره هم راستش زياد با جزءيات يادم نيست مال خيلي سال پيش بيشتر اون قسمت كه مربوط به خودمه تو يادم مونده چون قسمت هاي مربوط به باشگاه نقل قول بچه ها بود اون موقع هر كي يه چيز ميگفت خودشو توجيح كنه ..حالا خدا روشكر كه اينجا باير تايپ كنيم اگه نه خطمم نميتونستيد بخونيد...:))در هر صورت plz
من پيامت رو خوندم سايه جان و کاملا هم باورم ميشه خيلي جالب بود
من پيامت رو خوندم سايه جان و کاملا هم باورم ميشه خيلي جالب بود
با یکی از دوستام بیرون بودم شب بود همه جا خلوت و جایی هم که بودیم چند تا بانک
خیلی جدی به دوستم گفتم می خوای یکی از این بانک هارو بزنیم این بد بختم جدی گرفت گفت نه عزیزم من دزدی نمیکنم
منم گفتم اشکال ناداره خودم تنهایی میزنم بعد رفتم با لگد زدم به دیوار بانک بهش گفتم دیدی بانکو زدم بعد این بدبخت داشت 1 ساعت میخندید
پاسخ ها
بامزه بود+++++++++++++++
ممنون hiva جان
با مزه تر از این هم دارم اما حال تایپ ندارم
+++++++++++++++++++++++++++
خیلی باحال بود+++++++++++++++
اعتراف مي كنم كه توي مجله براي اينكه حرص مريم سراواني رو دربيارم بعضي وقتا با اسم اون نظر ميدم
پاسخ ها
خیلی کار بدی میکنی......
گفتما بعضی نظراش دیگه خیلی تابلوئه
ایول
بابا ایول.............گمون کنم محسن باشیا!!!!!
اعترافت از همه باحال تر بود.
خيلي باحال بود!!!!
نه محسن نيست اون رفته مسافرت
نه محسن نيستم
بچه ها خيلي تابلو بجاش نظر دادم نه؟
ولي ازينجا به مريم سراواني ميگم كه من وقتي كامنتاتو ميخونم ميخندم و خيلي دوست دارم حرصت بدم عزيزم D;
محسن رو ديدم رفته افقانستان
واس اینکه صبح ها زیاد نخوابم ، گوشیم رو طوری تنظیم کردم که هر روز راس ساعت نه زنگ بزنه تا بیدار بشم.
یه روز ساعت هشت صبح کلاسمون شروع میشد ، استادمون هم خیییییییلی حساس بود و نباید سر کلاس گوشی کسی زنگ می خورد.
در فکر مسئله ی درس بودم که دیدم گوشیم زنگ می خوره اما گوشیم رو سایلنت بود!
یادم اومد که ساعت گوشیمو خاموش نکرده بودم.
وقتی که دیدم همه ی چشم ها به سمت من برگشته با اعتماد به نفس کامل گفتم ، گوشیم که رو سایلنته ، تازه باید بیدار میشدم!!!
و کلاس منفجر شد.
پاسخ ها
سلام یاسی جونم خودتی عزیزم؟ به سلامتی ازدواج کردی؟
سلام یاس کبود
خوبی عزیزم
نیستی؟؟؟
رفیق نیمه راه شدی رفت
دیگه از ما یادی نمی کنی بی وفا
دلمون برات تنگ شده
سوتیت هم قشنگ بود.
**************************
ملودی از کجا فهمیدی ازدواج کرده؟؟؟؟
یاس کبود جان خبریه؟؟؟
مگه قرار نبود مارو دعوت کنی؟؟؟
یاسی جون؟خودتی عزیزم؟ازدواج کردی؟
سلام ملودی جون ، آره گلم خودمم ، نه هنوز سیزدهم آبان مراسم عقد و عروسیمونه.
سلام رهای عزیزم ، هستم اما کامنت نمی ذارم.
چرا گلم من هم بهتون سر میزنم هم خبر احوال می گیرم ، اون بار هم جوابت رو دادم ، اما مثل اینکه نخوندی.
به یادتون هستم ، ممنون قابلی نداشت.
از کامنتی که واست گذاشتم فهمیده اما خودت نخوندیش!!!
دعوتین خب قدمتون روی چشم :)))
سلام هدی جونم ، ممنون که به فکرم هستی و هنوز فراموشم نکردی.
رها جونم یادت نیست یاسی اوایل مهر تو یه صفحه گفت نامزد کرده و به زودی ازدواج میکنه؟؟؟
به سلامتی عزیزم مبارک باشه****
ملودی جان من یه حافظه ای دارم که حافظه کوتاه مدت کامپیوتر بهش میگه خسته نباشی
مکافاتی دارم با این حافظه
سلام یاس کبود جونم
خب تو که سر می زنی خواهر نظر هم بده دیگه
بابا ما دلمون تنگ شده برات آخه
راستی یادته تو کردوم صفحه بود برا هم نظر گذاشتیم؟؟؟
اگه آره بگو برم ببینم چی برام نوشتی
یاسی جونم توصفحه ی همراه با خوانندگان بیا و پیام بزار.مرسی
مامی جون سلام ، تازه کامنتتون رو دیدم ، اسمم رو چی بذارم ؟ اسم قبلیم یا مثلا یاس سپید خوبه؟ (پیشنهاد آقا فاران بود)
ممنون از تبریکتون ، خیلی خوشحال شدم :)
از هدی جون و ملودی جون و امیر ح هم تشکر میکنم برای کامنتای قبلیتون که ندیده بودم.
ملودی مهربونم ممنونم ازت:)
رها جان آدرس اون قسمت اینه :
http://www.bartarinha.ir/fa/news/32747
من میام فقط به شما سر میزنم و زودی میرم ، چون هم ترم آخرم ، و پروژه وبال گردنمه ، هم واس کنکور ارشد دارم می خونم و هم خریدا و کارای عروسی خیلی وقتم تنگه.
انشالله بعد از سیزدهم آبان ماه و بعد از بهمن ماه کامل در خدمتتون هستم.
ممنون از توجهت :)
هدی جان من نمی دونم صفحه ی همراه با خوانندگان کجاست ، لطفا راهنماییم کن ، مرسی.
سلام یاسی جونم.خوبی گلم؟آره یاس سپید ،خیلی خوبه .خصوصا که عروس هم هستی.یاسی جونم.آدرسش همینه که نوشتی.فقط عددش فرق می کنه.32762 منتظرت هستیم.به ما سربزن.از حالا هم عروسیت مبارک.اگه کاری هست ما در خدمتیم.
سلام
پیشاپیش مبارک
روز دانش آموزم مبارک
سلام مامی جون ، شکر خدا خوبم.
چشم به اون قسمت میام و کامنت میذارم.
به خاطر گل روی شما برا دومین بار اسمم رو عوض کرم.
خیلی ممنون ، دستتون درد نکنه.
آقا پیمان ممنون.
اوووم روز دانش آموز رو نیگا نکن ، روز هجدهم ذی الحجه ، عید غدیر خم ، بزرگترین عید شیعیان رو نگاه کن خب اوووووووم!
سلام یاس کبود جون خوبی عزیزم؟خیلی وقت بود که نیستی..
ازدواجتون پیشاپیش مبارک!
عزیزم آدرس پیج همراه با خوانندگان اینه:
www.bartarinha.ir/fa/news/32762
موفق باشی گلم
sسلام خوشحال شدم کامنتتونو دباره دیدم و از خبرتون بیشتر .آره میدونستم امسال عید غدیرم هست ایرانی ها ارادت خاصی دارن بهش .
و اینکه روز دانش آموز شوخی بود
مرسی هیوا جان ، شما هم موفق باشین.
چرا سوتي دبير ادبيات ما را نذاشتي؟
هفته قبل انچنان بلايي به سرم اومد كه نگين و نپرسين!
رفته بودم خريد خونه رو بعد از گذاشتن بچه ها دم در مدرسه پیاده كرده بودم،خلاصه ماشين رو تو پاركينگ گذاشتم و سوت سوت زنان همه چيز رو تو اسانسور گذاشتم و اومدم تو و زدم اسانسرو رو كه يكهو...وييييييژ!يه سوسك اندازه كلاغ(!)تو اسنسور به پرواز دراومد!حالا من داشتم جييييغ ميزدم و بالا پايين ميپريدم رو ميوه ها و شير و...(مگه ميرسيدم بالا؟!!)خلاصه رسيد به طبقه مون من همين طور كه جيغ ميزدم و بالا پايين ميپريدم و لباسهامو تكون ميدادم عين ديوونه ها اومدم بيرون و در اسانسور رو بستم و بعد دوديدم تو خونه!اينقدر حالم خراااب بود كه نگين!
٥دقيقه نشد كه همسايه مون زنگ خونه رو زد و با تعجب كيسه موز لهيده و شير پاره شده رو تو دستش گرفته بود و در اسانسور رو هم باز كرده بود كه اينها مال شماست؟كه يكهو سوسكه ويييييژ اومد تو خونه.....
بقيه اش رو نگم بهتره!
پاسخ ها
عالی بود لحظه به لحظه شو تصور کردم
سوسکه قسمت شما و وسایلاتون بوده انگاری... :) ماهچهره جان شما خوبی؟ دلم واسه سوتیات تنگیده خانم...
وای تبسم جون غش کردم از خنده خیلی گناه داشتی
کاش بقیشوهم میگفتی بیشتر میخندیدم :))
نميري الهي غش كردم از خنده++++++++++++++++++
ما یه خونه داریم معروف به (مهمان مامان)
مثل همیشه خونه مون پر از مهمون بود
خلاصه اون شب موقع خداحافظی تعارف بازی پدرم شروع شد بزور دسته مهمونارو میکشید که حتما حتما باید شب بخوابید هر چی اصرار کردیم و کردند بی فایده بود (انگار یه میخو فرو کنی تو آهن)
موقع خواب بخاطر پدرم صمیمانه خوابیدیم من و برادر کوچکترم باید با یه پتو میخوابیدیم خلاصه تو یه اتاق پر از مهمون بود که تازه مادرم برق هارو خواموش کرده بود که آغاز دعوای من و برادرم بود
نامرد هی اون پتو رو میکشید هی منم یه مشت میزدمش دیگه خیلی داشت تقس بازی در می اورد زدمش خورد به کمد اونم نامردی نکرد یکی زد دیگه دعوامون شروع شد یکی میزد دوتا میخورد جالبش این بود بدون حرف زدن و همدیگرو تو تاریکی میزدیم اصلا هواسمون نبود صدای بوم بوم همه میشنوند داغ دعوا بودیم یه دفعه چراغ روشن شد که همه به ریش نداشته ی ما میخندند دیگه مجبور شدم بوسش کنم بزور با هم بخوابیم لعنتی هم از لجش تا صبح لقد بارونم کرد
پاسخ ها
++++
ای خداااااااااااااااااا مردم از خنده منم تجربشو دارم تو ذهنم تصور میکنم میترکم از خنده
واي رادمهر خيلي بانمك تعريف ميكني...كلي خنديدم...خدا خيرت بده...نوش جونت اون كتكايي كه خوردي!!!!!!! ++++++++++++++++
سال 76 -77 بود تازه کامپیوتر وارد خانه ها می شد برادر بزرگم یه دوره کلاس کامپیوتر رفت بعد کامپیوتر خرید. اون موقع ها اگه یادتون باشه روی کامپیوترها کاور می کشیدند. روزا که برادرم میرفت سر کار من و یه برادر دیگم که سه سال از من بزرگتره "و همیشه با هم لج بودیم" کاورها رو بر می داشتیم و مثل کامپیوتر ندیده ها دور کامپوتر می چرخیدیم و نگاش میکردیم. یه روز یه مورچه روی مانیتور راه می رفت و پشت مانیتور پر از سوراخ بود من و داداشم خواستیم از روی مانیتور بزنیمش کنار که داخل یکی از سوراخها افتاد و هر چه منتظر شدیم بیرون نیومد. بعد از یه مدت کامپیوتر خراب شد و برادرم برای تعمیر از خونه بردش بیرون وقتی آوردش گفت که ویروس گرفته بود. من و برادرم هم فکر کردیم به خاطر همان مورچه است و عذاب وجدان گرفتیم که چرا همون موقع به برادرمون نگفتیم تا شابد زودتر جلوی ویروسی شدنش را بگیرد. "فکر کنید مانیتور چه ربطی به نرم افزار داره؟"چند وقت بعد که با داداشم دعوام شد برای اینکه منو ضایع کنه رفت پیش برادر بزرگه و اعتراف کرد که نازنین مورچه رو انداخت داخل سوراخ مانیتور و کامپیوتر ویروس گرفت. برادر بزرگه هم که میدونست ویروس از چیز دیگه است و ربطی به مورچه نداره کلی به سوتی برادرم خندید و تا مدتها برای ما سوژه خنده بود.
پاسخ ها
یادم رفت بگم برادرم بعد از اون هر وقت مورچه می دید می برد تو سوراخ های پشت مانیتور می انداخت
من5 یا 6 سالم بود عاشق پسر همسایمون شده بودم که اون موقع 25 یا 27 سالش بود تو نیرو دریایی کار میکرد لباس سفید میپوشید که منم عاشق تیپ و قیافش شده بودم اون هر وقت منو میدید به چشم یه خواهر کوچکتر یا یه بچه خیلی تحویلم میگرفت برام خوراکی میخرید منم به بهونه ی خواهر زادش هر روز خونشون بودم و همیشه خودمو تو یه لباس عروس با تور های بلند تصور میکردم اونم با همون لباس دریاییش در کنار خودم به عنوان شوهر میدیدم شبها خواب بله برونمو میدیدم
کسی تو خونه ی ما جرات نداشت در مورد اون حرف بدی بزنه
تو 6 سالگی شکست عشقی خوردم وقتی که خبر ازدواجشو شنیدم دیگه خونشون نرفتم یکبار با نامزدش بود منو دید کلی تحویلم گرفت به نامزدش منو معرفی کرد هیچ وقت یادم نمیره یه چشم غره ایی براش رفتم محلشم ندادم
هنوز هنوزه یاد اون موقع میفتم از خندم میگیره خدا رو شکر میکنم که عقل رسید اون موقع از دوست داشتنم بهش چیزی نگفتم.
پاسخ ها
عاشقتم با اون سوتیات ماهچهـره ... عسیسم خیـلی باحال بود
شکست عشقی توی 6 سالگی!!!!!!!!!!!!
خدا بخیر بگذرونه :)
مرسی گلم
اي جانم...عزيزم خيلي باحال بود
ماهچهره جون من عاشق سوتیاتم خیلی باحالی دختررررررررررر
مرسی دوستان عزیز من
یادمه اولین بار که رفتم بانک برای چک پاس کردن سعی کرده بودم که همه جوانب رو در نظر بگیرم.شناسنامه و کارت ملی و گواهینامه و .... برده بودم و همچنین از این و اون سوال کرده بودم که باید چکار کنم.
یادمه اون روز بانک هم خیلی شلوغ بود.نوبت من که شد چکو دادم به یارو که برام نقدش کنه.بعد گفت کارت شناسایی،که منم دادمش.بعد گفت آقا چرا چکتو پشت نویسی نکردی؟؟
منم که منظورشو نمیفهمیدم گفتم یعنی چکار کنم؟
اونم گفت مشخصاتتو پشتش بنویس.منم تو اون شلوغی ازش گرفتم تا بنویسم.البته برگ چک تا شده بود و منم همونطوری ازش گرفتم و نگاهی به اون قسمت تا شدش نکردم .عینا اینطوری نوشتم:
نام: علی رضا
نام خانوادگی:غفاری
تاریخ تولد:19/7/69
.
.
.
.
بعد با خیال راحت دادم به یارو
یکدفعه برگشت بهم گفت اینا چیه نوشتی؟این طرف چک جای عنوان و نام و نام خانوادگی هست شما باید فقط اینارو پر میکردی
بعد یه یارویی از پشت سرم به مسئول بانک گفت مگه چطوری نوشته؟میشه ببینم؟اون نامرد هم برگ چک رو گرفت بالا...تا ته صف همه خندیدن
پاسخ ها
خيلي جالب بود كلي خنديدم
یه سوالی ذهنمو درگیر کرده ، و اون اینه :
شما که اسم و فامیلتو تو متن نوشتی پس چرا اسم کامنتتو نوشتی م ا ح ؟!!!!!!
خوب بود آقای علی رضا غفاری!
عههههههههه سلام یاس کبود جان چطورین؟نیستین ها
-
سوال خوبیه عزیزم
مشخصات توی متن فرضیه
ابته تاریخ تولد حدودا درسته
اونم فقط سالش درسته
=========================
بله مرسی از پاسخ صریحتون م ا ح!
هیوا جونم دوستت دارم :)
خوبم خودت خوبی؟
خوبم عزيزم مرسي
منم دوست دارم گلم
نظر زهرا و آلا خیلی باحال بود
ولی چرا هر سری اون اولیاش تکراریه؟
کلاس پنجم بودم .فوتبالم خوب نبود و علاقه ای هم نداشتم. به اصرار دوستام رفتیم زمین رسمی فوتبال بازی کنیم که همون موقع تیم بزرگسالان هم اومدن بازی کنن.
پیشنهاد دادن با تیم اونا قاطی بشیم و دو تا تیم 10 نفره یارکشی کنییم وبازی کنیم.
ما هم چاره ای نداشتیم و قبول کردیم.
بازی شروع شد. بطرف دروازه حریف حمله کردیم.یکی از هم تیمی هام که از بزرگسال ها بود از جناح راست بطرف دروازه ی حریف میومد .من هم که سرم پایین بود با تمام سرعت از وسط به خط 18 قدم نزدیک میشدم.تا شاید بین این همه بازیکن حرفه ای توپی هم نصیب من بشه.
ناگهان یه چیز محکم خورد بغل گوشم و من نقش زمین شدم.چشام سیاهی رفت و برای چند لحظه منگ شدم.تحمل کردم کمی بهتر بشم بعد شروع کنم به بد و بیرا گفتن به کسی که احیانا با مشت زده تو سر من.
اما با کمال تعجب دیدم همه دورم حلقه زدن و دارن منو تشویق میکنن.
اعتراف میکنم اصلا تو این باغا نبودم و سرم پایین بود و فکر نمیکردم این ضربه ای که به سرم خورد سانتر طرف بود و توپ بعد از اصابت اتفاقی به سر من رفته بود گوشه ی دروازه ی حریف....! و یک گل بید ماندنی شکل گرفته بود.
این اعتراف بعد از تماشای بازی ایران و کره یادم اومد.این برد شیرین رو به همه ی دوستان اعترافی تبریک میگم.
یه بار خواب بودم زنگو زدن. رفتم درو باز کردم ولی هنوز تو عالم هپروت بودم. مامور کنتر آب بود. گفت کنتر کجاست؟ منم به کنتر گاز که نزدیک پشت بوم بود اشاره کردم گفتم بالا. ماموره فهمید خواب بودم گفت خانووووم کنتر آب ؟!!!!!!!!
بچه که بودم یکبار روز مادر برای مادرم رب گوجه به عنوان هدیه خریدم
و همون سال روز پدر یه بسته سیگار خریدم
با اینکه بچه بودم خیلی میفهمیدم احتیاجاتو میخریدم.
پاسخ ها
آفرین به این زکاوتت!
شایدم ذکاوت!
دوران دانشجویی ی استادی داشتیم حدودای 90 سالو داشت.بنده خدا ی کوچولو آلزایمرم داشت.تعریفشو شنیده بودیم که کلا از مرحله پرته واسه همین با بچه های کلاس هماهنگ کردیم که اذیتش کنیم روز اول کلاس.
ازونجایی که تا چند هفته اول ترم از لیست اسامی خبری نیس این طفل معصوم اومد سرکلاس و شروع کرد دونه دونه اسامی رو پرسیدن ماهم خودمونو اینجوری معرفی کردیم:
محمد رضا گلزار
هدیه تهرانی
مهناز افشار
شهاب حسینی
......
اونم تند تند مینوشت و به به چه چه میکرد! تازه یکی از بچه ها که خودشو امین حیایی معرفی کرده بود و سروصدا میکرد از کلاس انداخت بیرون!:دی
چندهفته بعد که لیست اسامی واقعی دستش رسید خیلی شاکی رفت دفتراساتید که لیست منو اشتباه دادید بچه های من اینا نیستن!!!! حالا دیگه تا تهشو برید وقتی که فهمید کلا سرکار بود:دی
البته مجبور شدیم ترم بعدش این درسو پاس کنیم:دی
پاسخ ها
با اون الزايمرش چه حالي بهتون داد اخر ترم دمش گرم
کارتون بامزه بود اما اوج نامردی بودها!من که اصلا دلم نمیاد یه پیرمرد نازنین رو که آلزایمر داره سرکار بذارم...خدارو خوش نمیاد ها!!!
خيلي جالب بود...ولي طفلي گنا ه داشت
خیلی کارقشنگیه من آدم خوش خنده ای نیستم اماسوتی زیادمیدم. این سوتی هاخیلی منوخندوندمتشکرم
پاسخ ها
اتفاقا دقیقا برعکس من! خییییییییییییییلییییییییی خوش خنده م ولی زیاد سوتی نمیدم!
555555555555555555555555
یشب ساعت از حدود 2 گذشته بود همه هم خواب بودیم که صدای زنگ تلفن خونه فضای ساکت خونه و خواب همه خانواده رو پروند...
دفعه اول برنداشتیم . من گفتم اگه کارش مهم باشه دوباره میزنه.
دوباره زنگ زد ، اینبار بابام دو سه تا فحش آبدار نثار پدر و مادرش کرد که اینوقت شب زنگ میزنه.
مادرم گوشی رو برداشت فکر میکنین کی بود؟
خواهرم زنگ زده بود!!!
البته متوجه نشدم که چیکار داشت این وقت شب ولی تا صبح دیگه خوابم نبرد داشتم زیر پتو غش میکردم از خنده!!!
اره sila جان،من كه كلاً فريك ميزنم سوسك ميبينم!
ماهچهره خانوم ماه،كجايي عزيز؟از سوتيهاى جديد چه خبر؟سوتى يه چيزه،شيوه ى نوشتن تو چيز ديگه!!من كه تقريباً هر بار بعد از خوندن به حال مرگ افتادم از خنده(مخصوصاً خواستگار تو پارك رو!!)
پاسخ ها
سلام تبسم جونم تو لطف داری عزیز
دیگه سر م شلوغ شده دیر به دیر به مجله سر میزنم اونم فقط به عشق شماها میام.
يه بار تو هواپيما داشتم به يه مسافر خارجی سرويس غذای گرم ميدادم به جای اينکه بهش بگم would you like chicken بهش گفتم are you chicken
پاسخ ها
ايول
آش نخورده و دهن سوخته!!!
اعتراف میکنم که من استاد تقلبم!
میگین نه؟خاطره ی منو بخونین که باورتون شه...!
یادمه ترم اول دانشگاه که بودم موقع امتحانا بودو من سرما خورده بودم ازشانس بدم امتحان سختی هم داشتم وتقریبا هیچی نخونده بودم(مجبور بودم که به تقلب فک کنم!)
به سر جلسه که رسیدم همش تو فکر تقلب بودم هی به اطرافم نگا میکردم که مراقبا منو نبینن!و هی تندوتند بزور آب دهنمو قورت میدادموبسختی نفس میکشیدم!نفسم بالا نمیومد.. چشمتون روز بد نبینه .. همین که چشمم به یکی از مراقبا افتاد که خیلی ظاهر خشنی داشت اب دهنم پرید تو گلوم و بشدت زدم زیر سرفه..اونقد سرفه کردم که اشکم درومدو بعد یهویی وخیلی ناگهانی گفتم اه بیخیال گور بابای تقلب!
تا اینو گفتم سالن منفجر شد ......هیچی دیگه تقلبم نکردیم و جامونو عوض کردن!
سلام.یه روز که اون موقعه 14 سالم بود مامانم گفت برو برام گوشت چرخ کرده بخر بهم 1000تومن داد که اون موقه با هزار تومن اندازه سرم گوشت میدادن:))بعد با پسر خاله هام رفتیم.سرتونو درد نیارم بعد که خریدم اومدم سمته خونه داشتم با کیسه گوشت بتزی میکردیم کیسشم فریزر بود خیلی نازک بود بعد گوشت رو به حالت زنجیر زدن میزدم پشتم همینجور که میزدم.......
ریسیدم خونه درو زدم پسر خاله هام بغلمم بودن نه پوشتم کوچمونم تنگ بود.خلاصه مامانم درو باز کرد منم کیسرو دادم بهش تا دیدم کیسه تهش پاره شده گوشت نیست مامان گفت گوشت کو مام همه تعجب برگشتیم نگا منیم یهو چشمون خورد به در همسایه!!!!1 گوشت چسبیده به دره خونه همون لحظه پسر خاله هام افتادن زمین از خنده مامانمم گریش گرف از خنده:(( رفتم تو خونه بابام گفت گمشو تو اتاقت خاک بر سرت@@@
پاسخ ها
خيلي جالب تعريف كردي قشنگ بود مخصووصا جمله بابات
پلیس اومده بود تو خیابون عفیف آباد شیراز و یه ماشین هایی که خلاف پارک کرده بودند تو بلند گو با لهن تند تذکر میداد.
پیکان ......پیکـــــــان......پیکــــــــــــان....حیف گواهینامه که به تو دادن.......!!!
پراید ......پرایـــــد......راننده ی پراید.....زودتر حرکت کن......کدوم آموزشگاه گواهینامه گرفتی؟
راننده ی مینی بوس ......اینجا جای پارک کردنه؟
و......
و......
تا اینکه رسید به یه مرسدس خوشگل.....!
تن صدا را پایین آورد و با لهن خیـــــــلی مهربون گفت:
مرسدس تو دیگه چرا؟.........! ؟
پاسخ ها
جالب بود كلي خنديديم ممنون
خيليييييييييييييييييييييي با حال بود....
+++++++++++++++++++
+++++++++++++++++++++++++++++++
eteref mikoooonam ke
tahala hichvaght soooootiiiii nadadammmm..... sooootihatooon kheyliii ghashang booood
بعدازعيدسركلاس زبان بحث مسافرت پيش اومدمعلممون پرسيددوس داريدچجوري بريدمسافرت تنهايي ياباخانوادتون منم خيلي جدي برگشتم گفتمyour familyبعدش ديدم كلاس منفجرشدحالااين بكنارمعلممون بعد5دقيقه شروع كردبخنديدن
يبارعجله داشتم منتظرتاكسي بودم بعدم به هرتاكسي ميگفتم توحيدچپ چپ نگام ميكردوميخنديدورد ميشدبعدم هي ميديدم تاكسيابقيروكه مسيرشون مثل منرو سوارميكنه همه ام منوميبيننوميخندن بعديه ربع آخرسريه تاكسيه وايسادگفت خانم مسيرتون كجاست؟گفتم توحيد بعدگفت مگه اينجاميدون توحيدنيست؟
دوستان دانشجو را برای ناهار دعوت کردم خونمون برا ناهار . دل گاو ریز ریز کردم زدم سرسیخ که همون موقع مهمونا رسیدن.
یکیشون پرسید گوشت چیه؟
من هم به شوخی گفتم گوشت آهو.....!
فکر نمیکردم همشون باور کنن.
خلاصه دور هم نشستیم و گوشت آهو ....!خوردیم.
اینقدر تعریف وتشکر کردند که خودم هم دل گاو را فراموش کردم.اعتراف میکنم بعد از سالها هر وقت همدیگرو میبینیم هنوز هم به خانماشون یا بچه هاشون میگن: این حسین اقا دوران دانشجویی یه کباب گوشت آهو به ما داد که هیچ وقت فراموش نمیکنیم. و منو شرمنده میکنن.
نمیدونم بهشون بگم یا بذارم تو حال خودشون باشن؟
پاسخ ها
نگو آقا حسين اگه من باشم بعد از اين ديگه حرفاتو باور نميكنم.
نگووووووووووووو گناه دارن++++++++++
8 سالم بود .رفتم خونه داداش علی .
سفره ناهار کلکسیون غذا های نفاخ و گازدار بود.
از دیزی و تربچه و کاهو بگیر تا نوشابه و هندونه و ...
بعد از ناهار بغل دست داداش علی ، دل بالا دراز کشیدم و مشغول تماشای تلویزیون شدم.
مواد فوق در معده ی من دست به دست هم داده بودند و سعی میکردند جلو داداشم که خیلی تو روش شرم داشتم،آبروی منو ببرن.
اما من با تمام قدرت خودم رو نگه داشته بودم.
نمیدونم چه لزومی داشت داداش علی همزمان که گفت : " ای ی ی رو و وزگار " ، با کف دستش محکم زد رو شکم من.و .....
و این سوتی به صوتی تبدیل شد.
انفجار خنده حاضرین شروع شد.من هم خجالت و خنده را ترکیب کردم و از اتاق خارج شدم.هنوز که هنوزه داداش علی سر به سرم میذاره و ضمن احوالپرسی با دستش میزنه رو دوشم و میگه ای ی ی رو و وزگار.......
پاسخ ها
مرسدس تو دیگه چرا ؟
ترکیدم از خنده
اي ي ي ي ي روزگار......+++++++++
واي مردم+++++++++++++++++++++++++++++++
وای از دست تو++++++++++++++++++++
وقتي از چيزي يقين نداري حرف نزن...
اعتراف ميكنم يه روز يكي از دوستام يه مشكلي براش پيش اومد نتونست بياد دانشگاه ..به من گفت فلاني يه جوري جلو استاد جا به جا كن لج نكنه از شانس خوبش اون روز گفتن اوناي كه صبح با اين استاد كلاس داشتن كلاس صبحشون تشكيل نميشه ولي كسانيكه بعدظهر كلاس دارن استاد تا اون موقع تشريف ميارن.اون استاد يه ترم يه 4 واحدي داشت كه از صبح كلاسش تو 2 نوبت 4 ساعتي پشت هم تشكيل ميشد. 11تا 8 5تا 2 به ليست كاري نداشت ميگفت هر كي هر نوبتو واسش مقدوره بياد بيشتر كارمندا كلاس بعد ظهرو مي آمدن.كلا كلاساش بيشتر وقتا اين جوري بود به خدا....آقا ما رفتيم سر كلاس بعد ظهر نشستيم موقع حضور غياب به اسم دوستم كه رسيد گفتم استاد ايشون نوبت صبح رو اومدن كه شما نبودين كاري براشون پيش اومد گفتن اگه ممكن غيبت نزنيد براشون چون صبح اومدن شما نبودين....استاد يكم واستاد منو نگاه كرد گفت دوستت اين ترم با من چي داره؟؟؟؟گفتم همين ايالات متحده..(يكي از واحداي درسيون بود)گفت من كه اين ترم فقط تو همين ساعت اين واحدو دارم صبح قدرت هاي بزرگ داشتم كه شما ها بايد همه گزرونده باشين ....واييييييييييييييييي چشتون روز بد نبينه ديگه هيچي حس نميكردم لا مصب فهميد سوتي دادم سوكت كرد ببينه چطوري ميخوام درستش كنم.همينطوري واستاد نگام كرد..منم برو بر نگاش كردم دوباره در عين نا باوري پرسيدم صبح همين واحد نبود؟؟؟؟فقط نگام كرد.برگشتم ديدم بچه ها دارن نگام ميكنن يه طوري حالت دل سوزانه دلشون ميخواست كمك كنن ولي يه گندي زدم كه از دست هيچ كس كاري بر نمي آمد.باكمال پوري گفتم عجيبه پس چرا صبح اومد دانشگاه؟؟استاد گفت نميدونم برو از خودش بپرس....بعد يه نگاه معني داري كردو با يه چشم قره رفت بيرون ...آفا بد ترين سوتي زنديگم بود ديگه روم نمي شد تو كلاسش صحبت كنم..
very good befresh
اعتراف میکنم سال 74 کلاس سوم دبیرستان بودم اون موقع یه واکمن داشتم که نوارکاست میخوردهرروز باخودم میبردم سرکلاس باهندزفری اهنگ گوش میدادم اونومیذاشتم توی جیب کاپشنم وسیمای هندزفریشوازکناریقه کاپشنم میاوردم بالا طوری که دیده نشه یه روزسرکلاس فلسفه که سخت ترین وخشکترین کلاس بوداهنگ گوش میدادم معلمون هم اقای جعفری بسیارخشک بودبطوریکه کسی جرات نداشت حتی کتابش روورق بزنه یه هودیدم اقای جعفری داره با نگاش دنبال یه جیزی توی کلاس میگرده من روبگو که سیم هندزفری ازواکمن جداشده بودوصدای اهنگ توی کلاس پخش میشدحالا همه اهنگ میشنیدن غیرخودم منم فکرمیکردم میخواذبره اهنگ بعدی که صداش نمیادکه یه هو با لگددوستم فهمیدم چی شده سریع واکمن رو خاموش کردم وغاعله ختم به خیرشدولی اقای جعفری تا دوهفته دیگه سرکلاسمون نمیومد
سوتی جواد،ارش،قشنگتر بود بیشتراشون اصن سوتی نیستن ک ب هرحال ممنون بچه ها سوتی رادمهر هم خوب بودکلی خندیدیم راستی اگه اون دوست رادمهر این سوتی رو ببینه کلی شاکی میشه
سوتی جواد،ارش،قشنگتر بود بیشتراشون اصن سوتی نیستن ک ب هرحال ممنون بچه ها سوتی رادمهر هم خوب بودکلی خندیدیم راستی اگه اون دوست رادمهر این سوتی رو ببینه کلی شاکی میشه از رادمهر
یادمه شروع ترم بود تو خوابگاه بیکار بودیم با بچه ها چندتا از دوستامون که کلاس داشتن برگشته بودن شهراشون.با بچه ها از سربیکاری پاشدیم رفتیم سرکلاس دوستامون و خودمونو جای اونا معرفی کردیم.تا میتونستیم سروصدا کردیم و مسخره بازی دراوردیم.هی استادو سوال پیچ میکردیم و اذیتش میکردیم تا اینکه نوبت ب حضور و غیاب شد و واسه دوستامون یکی ی منفی خوشگل گذاشت!
اون بنده خداها هیچ وقت نفهمیدن ماجاشون رفتیم سرکلاس و بخاطر ما منفی گرفتن:دی
عذاب وجدانم بدچیزیه ها که الان گریبان گیرم شده:دی
پاسخ ها
عذاب وجدان كمه برا شماها
با دوستام رفته بودیم بیرون توی پارک دور هم نشسته بودیم و داشتیم از هر دری می گفتی
یکی از بچه ها پسر خالشو که یک پسر 6 ساله بود با خودش اورده بود این بچه همش با بطری آب معدنی که دستش بود ور میرفت
من یک لحظه تو خودم بودم که دیدم یکی دوستان داره خیلی جدی بچه رو نصیحت میکنه کسی هم هواسش نبود
دقت کردم دیدم بهش میگه پسر خوب بطری آب رو هی تکون نده این جوری اکسیژن آب از بین میره من هی فکر کرئم بعد یهو خندیدم
نگو ای دوست ما مغزش از کار افتاده فکر کرده آگه آبو تکون بدی اکسیژن و هیدوزن از هم جدا میشن
اون روز آقا شده بود سوزه خندمون
سلام و خسته نباشید به همه وممنون باید اینهمه خنده ای که نشوندین رو لبامون.منم یک سوتی بامزه از مادرشوهرم میارم .
ظهر یه روز جمعه منو و شوهرم با خونواده پدرشوهرم رفتیم پیک نیک شوهرم و پدرشوهرم جلونشسته بودن و من و مادرشوهرو خواهرشوهرم عقب مادرشوهرم با صلوات شمارش داشت نذر صلواتشو ادا میکرد . ضبط ماشین هم با صدای تقریبا بلندی روشن بود . یهو زد و یه آهنگ قدیمی خیلی ناب و قشنگ اومد یهو مادرشوهرم وسط صلواتاش شرو کرد با صدای ملایم به همراهی با خواننده . منو خواهرشوهرم زدیم زیر خنده مادرشوهرمم که متوجه سوتیش شده بود کلی با ما خندید.
مجله جان سلام
به نظر میرسه این صفحه قفل شده.دسترسی مشکل شده
ba salam va drod.vay khatere javad kheily ghashang bud.khandidam koli dar kol hame khob budam
پارسال برای اولین بار با دوستای مامانم اینا یه سفر رفته بودیم شمال حدود ده ننفر اینا بودیم.شب شده بود همه خسته از راه رسیده بودیم و چون ویلایی که کرایه کرده بودیم کوچیک بود،همه تو پذیرایی خوابیدیم،من اصلا خوابم نمیومد و گوشیمو برداشتم و با هنزفری اهنگ گذاشتم و صداشو تا اخر بلند کردم!نزدیکای 3 صبح بود اومدم غلت بزنم که سیم هنزفری موند زیرم و در اومد!!! اهنگ با صدای بلند پیچید خلاصه همه با وحشت پریدن و تا صبح خواب زده شدن!! هنوزم که هنوزه هر وقت منو می بینن کلی شاکی میشن!!!!:دی
با همسرم تازه نامزد کرده بودیم، یه روز که با اتوبوس ازدانشگاه برمیگشتم خونه نامزدم وسط راه زنگ زد که میخوام بیام دنبالت . منم وسط راه پیاده شدم و کنار خیابون منتظر شدم تا بیاد. نامزدم ماشینش یه روآی سیاه بود و پدر شوهرم هم دو سه روزی بود که ماشینشو عوض کرده بود و یه پژو پارس سفید خریده بود. منم اصلا یادم نبود.نگو نامزدم هوس کرده با پارس بیاد دنبالم! منم کنار خیابون ایستادم و منتظرم که دیدم یه ماشین جلوم وایستاد و بوق میزنه! منم فکر کردم مزاحمه!!!!! یه کم رفتم عقب تر اونم دنده عقب ب اومد و بازم بوق زد!!!منم از روی حجب و حیا اصلا نگاه نمیکنم ببینم راننده اش کیه؟!!! تو دلم با خودم میگم این کیه پیدا شده. و مزاحم میشه!!!!!اصلا به روی خودم نیاوردم. و رفتم اون طرف خیابون!! که دیدم دوباره داره پوق میزنه! همین که برگشتم طرفش دیدم نامزدم تو ماشین نشسته وداره به من میخنده!!
هم وشحال شدم و هم ناراحت بعد با خجالت رفتم و نشستم تو ماشین!!!
الان هم با همسرم هر وقت یادمون میفته یه عالمه میخندیم!!!!
خیلی باهال بود به خصوص قضیه های رادمهر ٰ مارالٰ حسن شیرازی و نفس
من تاحالا سوتی ندادم هه هه هه