ماجرای یک ملاقات نفسگیر!
مردی که اجازه نداد بدنش قصابی شود!
«استفان ابونگه» فقط به خاطر رنگ پوستش از کامرون فرار کرد. او اما چند سال بعد به کشورش بازگشت تا آن پزشک رمال را پیدا کند و از او بپرسد چرا از اعضای بدن انسانهای زالتن در «معجونهای جادویی» استفاده میکند. در برخی مناطق «زالتنی» با داشتن قدرتهای جادویی در ارتباط است. ماجرای استفان را در ادامه بخوانید.

به گزارش بی بی سی انگلیسی، استفان با یک دست کت و شلوار اتو کشیده و کیفی به دست، سر یک جاده جنگلی ایستاده است. عینک آفتابی برای استفان از آب هم واجبتر است، چرا که او یک زالتن است. البته یکی دیگر از کاراییهای عینک آفتابی دادن اعتماد به نفس به او است. او میگوید: «قلبم تند تند میزند. تا حالا در عمرم چنین جایی نیامدهام.»
اینجا همان جایی است که او از سالها پیش منتظرش بوده است. آن این مسیر جنگلی به مطب یک پزشک شَمن** منتهی میشود که در کار خرید و فروش معجونهای تهیه شده از اعضای بدن زالتنها فعالیت میکند.
استفان ابونگه میگوید: «میخواهم بدانم چرا افراد زال کشته میشوند. شاید پاسخ این معمای دیرینه در انتهای مسیر جنگلی باشد.»
ملاقات زالتن و پزشک ساحر
ابونگه خودش هم یک روزنامه نگار است و کاملا منطقی با حقایق برخورد میکند. او به جادو و جنبل باور اعتقادی ندارد، اما نسبت به این قرار کاری هم اصلا احساس خوبی ندارد.
در اکثر کشورهای آفریقایی و به ویژه در کشورهای تانزانیا، مالاوی و کامرون، باوری حاکم است که اعضای بدن افراد زال با قدرتهای جادویی و خوش شانسی همراه است. به همین دلیل، افرادی که فاقد رنگدانه (زالتن) هستند، با شرایط بسیار سختی در این کشورها زندگی میکنند.
ابونگه میگوید: «باور غلطی در این مناطق رواج دارد که بر اساس آن قلب، ناخنها و حتی موهای افراد زالتن میتوانند قدرتی جادویی داشته باشند. برخی بر این باورند که این قدرت در مواردی چون حاصلخیزی خاک، شکست ناپذیر شدن، پیروز شدن در یک کارزار انتخاباتی و حتی یک مسابقه فوتبال به کار میآیند... به همین دلیل است که افراد زالتن کشته و بدنشان قصابی میشود.»
قیمت اعضا و ناپدید شدن برادر ابونگه
بر اساس گزارش اخیر منتشر شده از سوی سازمان ملل، اعضای بدن زالتنان بین ۲۰۰۰ تا ۷۵۰۰۰ (تمام اعضا) فروخته میشوند.
درست ۳۰ سال پیش بود که برادر ۱۸ ساله ابونگه که او هم یک زالتن بود، ناپدید شد. آن هنگام ابونگه تنها ۱۵ سال داشت. استفان میگوید: «او یک روز صبح از خانه خارج شد و دیگر به خانه برنگشت... چند روز بعد اعضای خانواده توانستند جسد او را میان بوتهها پیدا کنند. بدن او قصابی شده بود. شکمش باز شده بود و نمیدانم چه چیزی را از داخل شکمش برداشته بودند.»
پدر و مادر ابونگه تلاش کردند تا زندگی عادی را برای دو فرزند زالتن خود فراهم آورند. آنها به نحوی رفتار میکردند که هیچ تفاوتی بین آن دو فرزند و فرزندان دیگر وجود نداشته باشد. به همین دلیل، استفان تا اولین سال مدرسه متوجه تفاوت خود با دیگران نشده بود.
چرا تو سفیدی و ما سیاه؟
استفان میگوید: «همکلاسیهای سال اول مدرسه به من میگفتند که چرا تو سفیدی و ما سیاه؟ آنها به صورتم دست میکشیدند که نکند پودری به خودم مالیدهام.»
استفان اوایل با بچهها دعوا میکرد، اما پدر و مادر او که هر دوی آنها معلم هستند، به خوبی میدانستند که چه تدبیری بیندیشند. استفان میگوید: «آنها مرا وادار کردند که بیشتر درس بخوانم. من هم با شاگرد اول شدن از دیگران انتقام میگرفتم.» اما مانند تمام افراد زال، استفان هم با مشکلات بینایی دست و پنجه نرم میکرد. او حتی ردیف اول مینشست، اما باز هم نمیتوانست به خوبی تخته را ببیند.

افراد زالتن با مشکلات بینایی عدیدهای دست و پنجه نرم میکنند
ابونگه سپس به دانشگاه رفت تا در رشته ادبیات انگلیسی تحصیل کند و در کنارش هم روزنامه نگاری بخواند. او تنها زالتن از بین 10 هزار دانشجو بود. به همین دلیل انگشت نمای همه شده بود. استفان میگوید: «مثلا اگر کسی میخواست قرار بگذارد، میگفت بیا آنجا که خانه زالتن است.»
کوهی که زندگی ابونگه را به آتش کشید!
او در سال 2007 و در سن 37 سالگی ازدواج کرد. او در شهر بوآ در کنار کوه کامرون مشغول شد. این کوه یکی از فعالترین کوههای آتشفشانی در آفریقا است.
این کوه آتشفشانی باعث به وجود آمدن بحرانی شدید در زندگی ابونگه شد.
استفان میگوید: «وقتی یک کوه آتشفشانی فعالی میشود، باوری وجود دارد که "اِپاساموتو" یا همان "الهه کوه" عصبانی است. برای آرام کردن او، خون یک زالتن نیاز است.»
آن کوه در سال 1999 فوران کرد. مواد مذاب تا نزدیکی شهر بوآ سرازیر شد. آن فوران آتشفشانی تلفاتی نداشت اما پزشکان سنتی گفتند چون خون چند زالتن ریخته شده، مشکلی به وجود نیامد.

فوران کوه آتشفشانی کامرون در سال ۱۹۹۹
در سال 2007 احتمال فوران مجدد کوه کامرون وجود داشت و مردم هر کاری میکردند تا مانع آن شوند. در چنین مواقعی، یعنی زمانهایی که ابونگه به آن «روان پریشی اجتماعی» میگوید، افراد زالتن به مخفیگاههای خود میروند. ابونگه از ترس جانش تصمیم گرفت تا به خارج برود. همسر و سه فرزند استفان مشکل او را نداشتند و میتوانستند بعدا به او ملحق شوند.
او با کاپیتان یک کشتی آشنا شد. سپس 33 روز را در ظلمات حاکم بر انبار کشتی سپری کرد تا به ایتالیا برسد. استفان میگوید: «من همه چیزم را گذاشتم و آمدم: زن و بچهام، کارم، دوستانم، کشورم...» او به محض اینکه به جنوآ رسید، درخواست پناهندگی داد که با آن موافقت شد.
زالتنی در ایتالیا برای او یک مزیت بود. پلیس به کامرونیهای دیگر گیر میداد اما به او به خاطر رنگ سفیدش کاری نداشتند. او میگوید: «وقتی در کامرون بودم سه دشمن داشتم: خورشید، نفرت مردم و ترس. اینجا این مشکلات را ندارم. اینجا احساس آزادی بیشتری دارم و از کسی هم فرار نمیکنم.»
اشک شوق به خاطر یک هدیه ساده!
ابونگه در خانه جدیدش راحتتر بود. او متوجه شد که یک کرم ضد آفتاب و یک ذره بین برای او گذاشته شده است. استفان قبلا چیزی مانند آنها را ندیده بود و وقتی با کارایی آنها آشنا شد، اشک شوق در چشمانش جمع شد. او قبلا یک رمان را در دو ماه میخواند، اما حالا 10 رمان را در یک ماه میخواند.
او مصمم شد تا کتابخانهاش را در کامرون تاسیس کند. استفان ایتالیایی را یاد گرفت و در تورین مستقر شد و بعد هم به تازه واردان ایتالیایی یاد میداد. در همین دوران با یک روزنامه نگار محلی به نام «فابیو لِپوره» آشنا شد.

سفرهای جولیبو!
فابیو هم از نظر بینایی مشکلاتی داشت و همین مسئله اسباب آشناییِ آنها را رقم زد. آن دو با هم در حال تهیه مستندی از زندگی استفان ابونگه به نام «سفرهای جولیبو» هستند. استفان در شهر محل زندگیاش با نام جولیبو شناخته میشود.
به همین خاطر است که ابونگه پس از ۵ سال سر آن جاده جنگلی در کامرون ایستاده و میخواهد با یک پزشک رمال دیدار کند. استفان سوالات زیادی در سر دارد و میداند که افراد زیادی از جمله برادر خودش جانشان را از دست دادهاند.
سرانجام، انتهای آن جاده جنگلی
ابونگه و لپوره پس از ۲۰ دقیقه پیاده روی به یک کلبه چوبی میرسند. گروهی کنار کلبه صف کشیده و مشغول شستن دستهایشان هستند. آن پزشک رمال، شمن یا شاید بهتر باشد بگوییم جادو پزشک، از کلبه خارج میشود تا با ابونگه ملاقات کند؛ ملاقات سختی است.
او یک پیراهن زرد و نارنجی و یک شلوارک به تن دارد. پزشک با هر دوی آنها دست میدهد و نگاهی عجیب به استفان میاندازد.
ملاقات نفس گیر!
لپوره میگوید: «قشنگ میشد متوجه نگاه آن جادوگر به استفان شد؛ درست مثل گنجی که جلوی چشمانش برق میزند. آن پزشک جادوگر همچون شیری درنده به آهوی دشت نگاه میکرد.»
ابونگه و لپوره به دنبال او وارد کلبه میشوند. آنها آثار به جای مانده از مراسم عجیب شب گذشته را به چشم میبینند: مراسم قربانی کردن جانوران.
ابونگه هدیه خود را به او میدهد. پزشک جادوگر نیز چند تکه چوب به او میدهد تا در دستش نگه دارد. او اما هیچ توضیحی در این مورد به ابونگه نمیدهد.

ابونگه سوال اول خود را میپرسد: «افراد زال در فرهنگ این کشور چه جایگاهی دارند؟»
پزشک اما اصلا گوش نمیدهد؛ او به گنجی که با پای خودش با آنجا آمده مینگرد. او به ابونگه میگوید: «تو ارزش خودت را نمیدانی. نمیدانی چقدر میارزی... همه به دنبال افراد زال هستند؛ افرادی مثل تو. از موی سر گرفته تا ناخن پا و حتی استخوانهایت؛ همه آنها قیمتی هستند. همه به دنبال افرادی مثل تو هستند... فکرش را کن که اگر ما بدانیم یک زالتن در جایی دفن شده، میرویم و آن را خارج میکنیم تا شاید چیز به درد بخوری عایدمان شود.»
ابونگه بر اعصابش مسلط است و سوال بعدی را میپرسد. در این حین، پزشک میگوید که هفتهای چهار مریض دارد که همه آنها به دنبال «معجونی از افراد زال» هستند تا خوب شوند. ابونگه میگوید: «آیا میدانی که شمار افراد زال در حال کاهش است؟ و آیا قبول داری که کشتن این افراد اصلا صحیح نیست؟»
جادوگر در جواب میگوید: «کسی به خاطر لذتش آدم نمیکشد. افراد زال منبع درآمدند.»
ابونگه میگوید: «آیا از این نمیترسی که روزی یک پلیس به اینجا بیاید و از راز تو باخبر شود؟ این همه استخوان انسان در اینجا وجود دارد.»
پزشک جادوگر میگوید: «اگر هم پلیس به اینجا بیاید، او چه میخواهد؟ پول؟ خب سر آن با هم کنار خواهیم آمد.»
آن دو پس از یک ساعت پرسش و پاسخ از کلبه خارج میشوند.

ابونگه میگوید: «تنها چیزی که میخواستم این بود که از آنجا خارج شوم.» انگار غریزهاش بر او حاکم شده باشد. ابونگه میگوید: «هر بار که آن مصاحبه را میبینم به خودم میگویم چرا واکنشی نشان ندادم.»
فقط پول!
ابونگه میگوید که تنها چیزی که دستگیرش شد این بود که آنها به خاطر پول آدم میکشند. به همین دلیل، او تصمیم گرفت تا بیشتر به مشکلات واقعی زالتنها فکر کند: سلامت و آموزش.
بزرگترین مشکل نور خورشید است. بر اساس گزارش سازمان ملل، اکثر افراد زال در سنین ۳۰ تا ۴۰ سالگی به دلیل ابتلا به سرطان پوست از دنیا میروند. اکثر آنها هم به دلیل مشکلات بینایی مدرسه را رها میکنند.
کتابخانه ابونگه
یک خیر بخشنده ایتالیایی مبلغ ۱۱ هزار یورو به ابونگه کمک کرد تا او کتابخانهای که همیشه آرزوی تاسیسش داشت را تاسیس کند.
حالا افرادی که مشکلات بینایی داشتند، میتوانستند به بزرگترین شهر کامرون یعنی «دوالا» بروند و در آنجا از خدمات کتابخانه «لو پاویلون بلان» بهره ببرند. تا امروز ۷۰ نفر عضو کتابخانه شدهاند و اکثر آنها نیز زالتن هستند. اعضا در حال حاضر باید مبلغ کمی را بپردازند، اما ابونگه امیدوار است که به زودی بتواند کمکهزینه دولتی برای اداره آن دست و پا کند.

کتابخانهای ابونگه همیشه آرزوی تاسیسش را داشت
استفان میگوید: «آخر قصه خیلی خوب تمام شد. من به مدرسه رفتم، صاحب شغل شدم، ازدواج کردم و فرزند دارم. افراد زیادی هستند که چنین شرایطی را ندارند.»
* زالتنی به شرایطی گفته میشود که بدن فرد فاقد هرگونه رنگدانه باشد.
** شمنباوران معتقدند که بهوسیله تماس با ارواح میتوان بیماری و رنج افراد را تشخیص داد و درمان کرد و یا در افراد ایجاد بیماری و رنج نمود. از این دیدگاه شمنباوری مانند آیین زار یکی از روشهای «جادو پزشکی» است. توان پیشگویی آینده نیز یکی دیگر از باورها در شمنگرایان است.
ارسال نظر