معروف ترین داستان واقعی از «جن زدگی»
او به روانشناس گفت که دائما صداهایی میشنود که به او دستور میدهند تا کارهایی را که او دوست ندارد، انجام دهد. روانشناس مذکور بیماری آنه لیزه را هذیان گویی تشخیص داد.
آنه لیزه میشل در سال ۱۹۵۲ در یکی از شهرهای آلمان به دنیا آمد. وی تا شانزده سالگی، دختری شاد و سرزنده بود و زندگی عادی و معمولی داشت؛ اما در این سال بود که نشانه هایی از یک بیماری در او شکل گرفت؛ تشنج و عدم تملک بر رفتارها و حرکات از ویژگیهای بیماری آنه لیزه بود.
آنه لیزه را به بیمارستان بردند اما حال او بهتر نشد. او به پزشک معالجش گفت، در اطراف خود چهرههای عجیبی میبیند که به او خیره شدهاند و هر جا میرود، نگاه سنگین آنها را احساس میکند.
پزشکان او را به مطب روانشناس ارجاع دادند. او به روانشناس گفت که دائما صداهایی میشنود که به او دستور میدهند تا کارهایی را که او دوست ندارد، انجام دهد. روانشناس مذکور بیماری آنه لیزه را هذیان گویی تشخیص داد. سرانجام خانواده آنه لیزه او را به جلسات جن گیری کلیسا بردند.
حال آنه لیزه روز به روز بدتر میشد. او اعضای خانواده را فحش میداد، آنها را کتک میزد، لباسهایش را پاره و از خوردن غذا خودداری میکرد. روی زمین دراز میکشید و از حشرات احتمالی موجود بر روی آن میخورد. فریاد میزد و تمام گلدانها و ظروف چینی خانه را میشکست.
کلیسا قبول کرد تا جلساتی موسوم به جن گیری را انجام دهد. این جلسات در خلال سال های ۱۹۷۵تا ۱۹۷۶و هفتهای دو جلسه برگزار شد. چهل نوار صوتی از مراسم جن گیری آنه لیزه میشل ضبط شد. آخرین جلسه جن گیری در تابستان ۱۹۷۶اتفاق افتاد. آنه لیزه که به دلیل غذا نخوردن حال بدی داشت پس از این جلسات و به دلیل عدم مراقبت های پزشکی در خانه خود جانش را از دست داد. آخرین جملهای که او به مادرش گفت این بود: «مادر! من میترسم».
پلیس علت مرگ آنه لیزه را سوءتغذیه و دهیدراسیون (کم آبی) عنوان کرد. اوا فراد خاطی از جمله پدر و مادر آنه لیز و دو کشیش را در مرگ او بازداشت کرد، زیرا پلیس بر این باور بود که اگر آنه لیزه را وادار به خوردن غذا کرده بودند، شاید او شانس بیشتری برای زنده ماندن داشت. یک روانشناس که از سوی دادگاه مامور تحقیق شده بود بر این باور بود که آنچه بر آنه لیزه اتفاق افتاده بود یک اضطراب و تنش شدید روانی بوده که میتوانست قابل درمان باشد.
هم اکنون شما را به دیدن تصاویری از داستان غم انگیز زندگی این دختر جلب می کنیم.
نظر کاربران
فیلمشو دیده بودیم ممنون که شما سناریو رو بعد از سالها بازنویسی نویسی کردین
من به مسائل ماوراء طبیعی اعتقاد دارم و خیلی دوست دارم که اطلاعاتی از این مسائل داشته باشم داستان انه خیلی جالب بود تشکر از شما
40- 50 سال پیش برای عیادت دوستی به بیمارستانی دربروجرد رفته بودم غیرازدوستمان دوسه نفر دیگر هم درهمان اطاق روی تخت بیمارستان یا بهتر است مثل همشهری های عزیز تبریزی بگویم بهبودستان درحال استراحت بودن وقتی وارد اطاق بستری شدم وپس از احوال پرسی با دوستم با سایر بیماران نیز با اشاره سر سلام علیک کردم بیمار تخت بغلی دوستم داشت اسباب ولوازم اش را جمع میکرد وداشت مرخص میشد پزسیدم حاجاقا بسلامتی داری مرخص میشی گفت اگر خدا بخواهد سئوال کردم ناراحتی تان چه بود هی میخندید فکر کردم شاید عمل حراحی مختصر مانند پروستات یا بواسیر یا زگیلی چیزی بوده خجالت میکشد بگوید دوستم گفت اقا وحید خجالت نداره بگو دوستمان خودمونیه بالاخره علت بستری شدنش اینطور تعریف کرد که. 7-8 روز پیش . نیمه شب پس ازابیاری مزرعه خویش دراطراف شهرستان نهاونددرحال بازگشت بخانه وهنگام گذر ازکوچه باغی که اتفاقا باغ عموی بنده هم دران کوچه باغ قرارداشت چنین بنظرم امد که مثل اینکه یک جائی عروسی باشد صدای ساز واواز وصدای هلهله ودست زدن بگوش میرسد هرچقدر که جلوتر میامدم به باغ عمو نزدیک تر میشدم صدا اشکارتر میشد تا رسیدم به درباغ عمو دیدم صدا ازهمین جاست بیلم را بافانوس کناردرگذاشته ازپله های برج باغ بالا رفته وارد پشت بام برج شدم (1) دیدم بعله یک عده 50/60 نفری دورتادورنشسته ومشغول بزن بکوب هستند یک نگاهی به حاظرین انداختم باکمال تعجب چهره ها خیلی غریبه ونا اشنا به نظرمیرسید تا نشستم یک نفر باسینی چای پیش من امد وتعارف کرد ناگهان متوجه شدم پاهای ای شخص خیلی پشمالو وانتهای انها سم دارد چائی را برداشتم وقتی برگشت دیدم ای با با دم هم دارد داشتم ازترس زهره ترک میشدم هرچه بیشتر دقت میکردم تا چهره اشنائی دربین حاظران كه بيشنر شبيه بز بودند تا ادميزاد پیداکرده قضیه راجویاشوم پیدانمیکردم می دیدم انها هم سم دارند بعضیهایشان دم هم داشتند نها یتا چشمم به حاجی عموافتاد هراسان خودرا بایشان رسانده وگفتم حاج عمو بدادم برس اینجا چه خبره داستان چیه گفت عموجان کدوم داستان گفتم بابا اینها کی اند همه دم دارند سم دارند یک دفعه حاج عمو پاجه شلوارش راتا زانو زد بالا گفت نترس مهم نیست ببین حاج عموت هم سم دارد بالاخره اهل وعیال بعدازاینکه ازدیرکردن غیرعادی من نگران شده ودنبال من تامزرعه امده بودند ومرا کنار الاچیق بیهوش افتاده پیداکرده وبرای معالجه به این جا در بروجرد اورده اند بعداز دو روز بیهوشی و 4 روز استراحت ومعالجه امروز قراراست از بیمارستان مرخص شوم
(1) درباغستانهای نهاوند برای اقامت درتابستان ومحل استراحت باغداران یک بنای خشت وگلی به ارتفاع 5 -6 متر بصورت استوانه به شعاع4-5 متر میسازند که هم بتوانند محیط باغ خود را کنترل وحفاظت کنند وهم بمنظور انبار محصولات ووسایل واذوقه ازان استفاده نمایند ومعمولا دردوطبقه وگاها بازیر زمینی ساخته میشود و به ان برج میکویند
پاسخ ها
یوخ بابا!!!!!!!!
آخه چجور عموش جن بوده،زن و بچش آدم!!!!!
این چجور داستانیه
این داستا ن ها با ایات قرانی مغایرت دارد کاش مطا لب بهتر ی می نوشتید
داستان خوبی بود
منم عموم خونش توی یه روستابود به اسم قبرانه جدیدا اشمش گذاشتن گلخانه یه روستای قدیمی ک همه خونه هاشون جن داره
اینا همش توهمه دوستان ..زاییده افکار پریشان و مشوشه زیاد جدی نگیرید آدم سالم اینارو نمیبینه
پاسخ ها
نه اصلا توهم نیست
راست میگی آدم های متوحم میبینند
ن توهم نیست ما هم تو خونمون داریم برای ما ی خانواده پنچ نفرن ... ولی مارو اذیت نمیکنن ولی وای ب حال روزی ک غریبه بیاد ب خونمون
۳ سال پیش،ازدواج کردم ، همسرم مقعدش پاره بود و پرده هم نداشت ، بهش گفتم این چه وضعشه پتیاره؟ گفت بخدا کار جنهاست ، گفتم وااااای واااااااای
من اصلا نخوندم ولی با این نظر های بقیه معلومه داسنانش مسخره است
پاسخ ها
تا به سر خودتون نیاد باورتون نمیشه و همه اینا رو به مسخره میگیرین یا مسخرشدن میکنین
خب من نمیدونم چقدر به وجود جن اعتقاد دارید،ولی دوستانی ک علاقه ب دیدنش دارن میتونم بهشون کمک کنم
جن وجود دارد ولی نه با این همه داستانهای اغراق آمیزی که شما دوست عزیزگفتید دم و ثم قبول ولی انسان ثم و دم دار رو دیگه نمیشه قبول کرد اگه به داستان گفتن علاقه دارید یکم روش فکر کنید لطفا
ن جن کامل وجود داره من بارها بارها دیدم .. توخونمون حتی ی خانواده پنچ نفرشون زندگی میکنن با ما کار ندارن ولی وای ب حاله غریبه ای ک بیاد خونه ب هرشکلی ک بخوان در میان من اکثرا اون هارو ب شکل فک فامیل دیدم
پاسخ ها
داماد نميخوايد؟ من عاشقشونم