ميرا و مهاتما
داستان تلخ زنى كه عاشق گاندى بود
مدلين در همان لحظه نخست چنان جذب شخصيت او مى شود كه در نامه اى به پدرش درباره گاندى مى نويسد: «اين چشم ها پدر اين چشم ها تمام چهره آدمى را نگاه مى كنند و از ميان آن عبور مى كند و به اعماق وجود نفوذ مى كنند.»
آدمى گاهى گريزگهى مى جويد. مى گريزد از خود و از ديگران از تلخى تكرار از روزمرگى كه گاه افسرده مى سازد آدمى را و خمود. از تجربه اى تلخ مى گريزد آدمى گاهى و از خاطره اى دردناك، از ديروز و امروزش مى گريزد و گوشه خلوتى مى جويد تا از هياهوى شهر و هاى و هوى شهرنشينان به دور خلوت كند با خود و با آنان كه تنهايى گزيده اند. بار سفر مى بندد و دل از يار و ديار مى كند و تنها دل به دريا مى زند. راهى سرزمينى غريب مى شود تا در غربت و در ميان غريبه ها شايد خويشتن خويش را بازيابد.
«مدلين اسليد» ۳۳ساله است وقتى در ۲۵ اكتبر سال ۱۹۲۵ ميلادى به تنهايى از بندر مارسى در جنوب فرانسه با كشتى به مقصد بمبئى حركت مى كند تا در آشرام سبارماتى در احمدآباد گجرات در كنار دويست زن و مرد و كودك هندو زندگى زاهدانه و ساده اى را آغاز كند. مدلين در نوجوانى دو سال با خانواده اش در هند زندگى كرده است، از پانزده تا هفده سالگى. او دختر «سر ادموند اسليد» درياسالار و فرمانده سابق ناوگان دريايى انگليس در هند شرقى است و اينك پس از نزديك به دو دهه زندگى اشرافى و مرفه در انگلستان دوباره به هند باز مى گردد، به گذشته ناخودآگاه خود، به دوران نوجوانى اش بازمى گردد. مدلين در توشه سفرش دو چمدان پر از كتاب دارد. اين كتاب ها را او از ميان بيش از ۴۰۰ كتاب كه از سال ها پيش گرد آورده، برگزيده است. بيشتر كتاب ها تاريخى و فلسفى اند كه مدلين به همراه دارد و نه كتاب هايى كه خاطره هاى دور و نزديك او را زنده نگاه مى دارند و مى توانند دريچه گذشته هاى پراندوه را دوباره بر او بگشايند، گذشته اى كه او در صندوقچه اى در اعماق ذهن خود پنهان كرده است و شايد اينك با سفر به سرزمين هاى دور از آن مى گريزد، از آن دورى مى گزيند.
ترجمه فرانسوى كتاب «بهاگاوات گيتا» و «ريگ ودا» كتاب دستور زبان اردو، زندگينامه بتهوون و زندگينامه مهاتما گاندى- هر دو نوشته رومان رولان- از جمله كتاب هايى است كه مدلين به همراه دارد. زندگى و آثار بتهوون را مدلين هنوز به دست فراموشى نسپرده و كاملاً در صندوقچه خاطرات خود محبوس نكرده است. آخر بتهوون در دوره اى، تمام زندگى مدلين را در اختيار خود گرفته بود، اما اكنون تاثير مطالعه كتاب رولان و جذابيت شخصيت گاندى است كه او را به هند مى كشاند. او مى خواهد از نزديك با شخصيتى كه رولان در اين كتاب به تصوير كشيده است، آشنا شود، او به ديدار مهاتما گاندى مى رود.
اعضاى خانواده مدلين كه نياز معنوى دخترشان را احساس مى كردند، تصميم او براى سفر به هند و زندگى در آشرام را به رغم نگرانى از اوضاع بحرانى اين سرزمين پذيرفتند. به خصوص پدرش كه از افسران عالى رتبه نيروى دريايى انگليس بود و در ارتباطى نزديك نيز با روحانيان كليساى انگليس قرار داشت و در واقع وظيفه حفظ و حمايت از منافع امپراتورى بريتانيا را در هند داشت، نه تنها مخالفتى با سفر دخترش به هند و همكارى و همراهى با گاندى كه در نگاه انگليس ها دشمن آشتى ناپذير حضور بيگانگان در هند شمرده مى شد، نشان نداد، بلكه به يارى يكى از دوستانش به مدلين نيز كمك كرد تا آموزگارى به منظور فراگرفتن زبان اردو بيابد.
با اين همه بايد دانست كه در زمان سفر مدلين به هند، يعنى سال ۱۹۲۵ ميلادى، دولت انگليس تصور مى كرد كه ديگر از جانب گاندى خطرى متوجه منافع بريتانيا در شبه قاره وجود ندارد و دولتمردان انگليس در ارزيابى هاى خود به اين نتيجه رسيده بودند كه گاندى آينده سياسى خود را پشت سر گذاشته است و حال بيشتر وقت خود را مصروف طرح هاى خيرخواهانه اجتماعى مى كند. از اين رو در نگاه انگليس ها ديگر تهديدى از سوى او عليه منافع امپراتورى بريتانيا متصور نبود. در آن سال ها لرد باركهند، وزير مشاور در امور هند، معتقد بود كه گاندى از صحنه سياسى محو شده است و حال با چرخ ريسندگى دستى اش، بيشتر شخصيتى مضحك را به نمايش مى گذارد تا رهبرى سياسى. اما مردم هند اعتماد و اعتقاد خود را به گاندى و جنبش استقلال هند از دست نداده بودند و نمى توانستند تصور كنند كه گاندى براى هميشه صحنه سياسى را ترك گفته است. مدلين با آنكه اخبار و گزارش هاى مربوط به هند را در روزنامه هاى لندن دنبال مى كرد اما رويدادهاى جارى هند براى او چندان مهم نبود و كمتر به آنها توجه مى كرد، او مجذوب شخصيت گاندى شده بود و سفر به هند و ديدار با او برايش از اهميت بيشترى برخوردار بود. از اين رو آغاز زندگى ساده و دور از هياهو در خلوت آشرام براى او همه چيز را تحت الشعاع خود قرار داده بود.
مدلين پيش از سفر، با پارچه هاى دستباف كادى سفيد كه از هند سفارش داده بود، چند لباس ساده و گشاد دوخته است و در چمدان به همراه دارد. او لباس هاى ابريشمى و فاخر خود را پيشتر ميان خدمتكاران خانه پدرى تقسيم كرده است. جواهرات و زينت آلات خود را هم در جعبه كوچكى به همراه دارد تا به آشرام هديه دهد. مدلين يك سال پيش از اين، گل سينه الماس خود را كه از مادربزرگش به ارث برده بود، به بيست پوند فروخته و به شكرانه سلامتى گاندى - پس از روز ه اعتراضى بيست و يك روزه او در بمبئى - همراه با نامه اى براى او فرستاده بود. او انتظار نداشت كه پاسخى از گاندى دريافت كند، اما پس از مدتى نسبتاً طولانى، كارت پستالى تاشده و شكسته از گاندى به دستش رسيد كه از فرط رنگ باختگى، به دشوارى مى شد چند جمله اى را كه بر روى آن نقش بسته بود خواند:
دوست عزيز. اميدوارم مرا ببخشيد كه نتوانستم پيشتر به نامه شما پاسخ دهم. من مدام در سفر بودم. سپاسگزارم از بيست پوندى كه براى ما فرستاده ايد. اين وجه را براى رواج چرخ ريسندگى دستى هزينه خواهيم كرد. من خوشحالم از آنكه شما به رغم تمايل و كشش اوليه، سفر خود را به تعويق انداخته و تصميم گرفته ايد كه ابتدا با گذراندن دوره اى آموزشى، خود را براى زندگى در اينجا آماده كنيد. اگر شما بعد از خودآزمايى يك ساله هنوز شوق و اشتياق آمدن به اينجا را داشتيد، احتمالاً سفرتان به هند تصميمى درست خواهد بود.
با احترام
م.ك. گاندى
۳۱ دسامبر ۱۹۲۴ (در قطار)
مدلين در نامه اش به گاندى از جزئيات دوره آماده سازى خود براى زندگى در آشرام چيزى ننوشته بود. او حدوداً يك سال خود را با مطالعه آثارى درباره تاريخ و فرهنگ و ادبيات هند و همچنين كتاب هاى مقدس هندوان مشغول داشته بود و با دشوارى بسيار توانسته بود زبان اردو را تا حدودى بياموزد. افزون بر اينها، چگونگى كار با چرخ ريسندگى دستى و بافندگى را هم فراگرفته بود، چون پيشاپيش مى دانست كه ريسندگى و بافندگى از الزامات زندگى در آشرام است. او حتى شش هفته نيز در مزرعه اى در گوشه اى دورافتاده از كشور سوئيس به كار كشاورزى و دامدارى پرداخته بود تا با زندگى در روستا آشنايى و انس پيدا كند و آمادگى بيشترى براى اقامت در آشرام داشته باشد. مدلين اكنون خود را آماده سفر به هند مى بيند و در نامه اى به گاندى مى نويسد:
«من اميدوارم تا ماه سپتامبر امسال چه از حيث روحى و چه به لحاظ جسمى براى زندگى در آشرام آماده شوم. چند ماه پيش از اين، ماجرايى برايم پيش آمد كه فقط در ديدارمان و به طور خصوصى مى توانم آن را براى شما شرح دهم. با اين تجربه براى من معلوم شد كه سرنوشت ما به هم گره خورده و تقدير زندگى مرا با شما پيوند زده است. در حال حاضر تلاش و كوشش من منحصراً در فراهم آوردن مقدمات سفر به هند و زندگى با شما خلاصه مى شود، تا به هر طريق ممكن شما را يارى دهم و از كارهايتان حمايت كنم. برايم بنويسيد كه كى اجازه دارم بيايم؟ چند نمونه از نخ هايى را كه با چرخ دستى فراهم آورده ام، برايتان همراه اين نامه مى فرستم.»
نامه مدلين به گاندى نه تنها صميمى بلكه بيش از انتظار دوستانه و خصوصى است. او احساس نزديكى و همذاتى غريبى به گاندى دارد و در نامه اش نيز سعى به پنهان نمودن آن نمى كند. مدلين اين بار تنها دو ماه بايد در انتظار نامه گاندى بماند. لحن پاسخ گاندى در نامه دومش به وضوح گرم تر و صميمى تر از نامه پيشين اوست:
«از دريافت نامه شما بسيار خوشحال شدم. نامه شما مرا عميقاً تحت تاثير قرار داد. نمونه نخ هايى را هم كه فرستاده بوديد ديدم. بسيار عالى است. هر وقت كه مايليد بيائيد، خوش آمديد. اگر زمان ورود كشتى مسافربرى كه قرار است شما را بياورد بدانم، كسى به پيشوازتان خواهد آمد تا در ادامه راه شما را با قطار تا سبارماتى همراهى كند.
فقط خواهش مى كنم فراموش نكنيد كه زندگى در آشرام به هيچ وجه آسان و عارى از دشوارى نيست. برعكس سخت است و طاقت فرسا. هر عضو آشرام روزانه در كارهاى بدنى سهيم است. به وضع آب و هواى اين سرزمين هم نمى توان بى توجه بود. اين نكات را متذكر نمى شوم تا در دل شما هراس ايجاد كنم و از سفر منصرفتان كنم، بلكه صرفاً به اين خاطر است كه به شما هشدار دهم.»
بعد از ظهر روزى كه اين نامه به دست مدلين رسيد، او به شركت كشتيرانى P&O در لندن مراجعه مى كند و بليت سفر دريايى خود به هند را سفارش مى دهد.
غروب روز ۶ نوامبر سال ۱۹۲۵ ميلادى كشتى مسافربرى كه حدود دو هفته پيش بندر مارسل را ترك گفته بود، در بمبئى لنگر مى اندازد. مدلين اسليد روى عرشه كشتى ايستاده است و به چشم انداز شهر و دودكش هاى خانه ها مى نگرد. براى لحظه اى چشمان خود را مى بندد و با نفسى عميق ، بوى ادويه و ابازير پيچيده در هوا را همراه با صداى مرغان دريايى و همهمه مسافران در ريه هاى خود احساس مى كند. بوى مشرق زمين مى آيد. او در تمام طول سفر اغلب تنهايى را بر مصاحبت با ديگر مسافران ترجيح داده بود. شب ها يا تا پاسى از نيمه شب بر عرشه كشتى با خود و دريا و ستارگان خلوت كرده بود و يا در اتاقك كشتى يادداشت هايى در دفتر خاطرات روزانه خود فراهم مى آورد تا پس از رسيدن به هند، احساسات و تجربه هاى خود از اين سفر دريايى را در نامه اى با رومان رولان در ميان گذارد.
او اكنون با آرامشى وصف ناپذير قدم به خاك هند مى گذاشت تا زندگى تازه اى را آغاز كند. گاندى يكى از دوستانش را كه وكيل دعاوى بود، به پيشواز مدلين فرستاده بود. او به مدلين پيشنهاد مى كند تا دو سه روز در بمبئى اقامت كند و پس از استراحت و رفع خستگى سفر، راهى آشرام شود. مدلين اما مودبانه پيشنهاد او را رد مى كند و مى گويد كه بيش از اين نمى خواهد منتظر بماند و مشتاق است تا همان روز به سفرش ادامه دهد. او با قطار، همان شب، عازم احمدآباد گجرات مى شود.
لحظه ديدار با گاندى فرامى رسد. مدلين در همان لحظه نخست چنان جذب شخصيت او مى شود كه در نامه اى به پدرش درباره گاندى مى نويسد: «اين چشم ها پدر اين چشم ها تمام چهره آدمى را نگاه مى كنند و از ميان آن عبور مى كند و به اعماق وجود نفوذ مى كنند.» گاندى ۵۶ساله اين بانوى جوان انگليسى را «ميرا» مى نامد. ميرا، در اسطوره ها و افسانه هاى هندى، زنى گاوبان است كه براى يافتن «كريشنا»، خداوندگار عشق و مهرورزى و بانى آئين عبادت عرفانى، زندگى دنيوى را ترك مى گويد و در جست وجوى نداى آسمانى دل، به كوه و بيابان مى زند. اينك «مادلين» انگار كه ميرا در اسطوره هاست.
ساكنان آشرام او را «ميرا بن» صدا مى زنند، خواهر ميرا. ميرا به سرعت خود را با مناسبات اجتماعى و وضعيت سياسى هند تطبيق مى دهد و با آئين و آرمان هاى زاهدانه هندويان انس و الفت مى گيرد. هنوز يك هفته از اقامت او در آشرام نگذشته است كه گيسو كوتاه و سربرهنه از مو مى كند و تصميم مى گيرد سوگند تجرد ياد كند. او با كار و شيوه زندگى زاهدانه و عبادت و مراقبه در آشرام هيچ مشكلى ندارد. كار با چرخ ريسندگى دستى را زود مى آموزد و با امساك و خويشتن دارى و رياضت كشى روزگار مى گذراند.
مهاتما شب ها ميرا را نزد خود مى خواند و با او به گفت وگو و تبادل نظر مى نشيند و ميرا پاهاى «باپو» - نامى كه هواخواهان گاندى به او داده بودند _ با روغن مالش مى دهد. گاندى معاشرت با زنان را بسيار دوست مى داشت و خود نيز بارها اين نكته را بر زبان آورده بود. اما رابطه او با جنس مونث، رابطه اى دشوار و پيچيده بود. مهاتما در سيزده سالگى به ترغيب خانواده اش با دخترى همسن خود به نام «كاستوربا» ازدواج كرده بود. زندگى جنسى گاندى در نوجوانى تند و پرحرارت و تا حدى افراطى بود. اين زوج صاحب چهار فرزند شدند. پس از آنكه گاندى سوگند تجرد ياد كرد و امساك جنسى پيشه كرد، رابطه جنسى از زندگى اين دو طرد شد و وظيفه زناشويى كاستوربا محدود شده بود به ماليدن روغن به پيشانى و پاهاى گاندى. با آمدن ميرا به آشرام اين وظيفه را نيز به تدريج ميرا به عهده گرفته بود.
اما چيزى نمى گذرد كه ميرا رفته رفته با احساس كششى فزاينده به مهاتما درگير مى شود. گاندى هم به مرور درمى يابد كه حضور ميرا و مصاحبت با او، تعادل ميان تن و روان او را در هم ريخته است و اين دو با هم در ستيزند. شايد بتوان گمان زد كه مهاتما متوجه عنصر جنسى احساسات ميرا نسبت به خود شده بود، چرا كه او خود نيز در تمام زندگى اش با چنين احساساتى دست به گريبان بود. با اين همه چنين به نظر مى آيد كه خويشتندارى جنسى براى گاندى بيش از آن چه اذعان مى داشت سخت و دشوار بود. او مى ديد كه اين بانوى جوان انگليسى او را مجذوب خود كرده است، ولى حاضر نبود تن به تمايلات تن خود دهد. در حالى كه ميرا سعى در نزديك تر شدن به مهاتما دارد، مهاتما بيشتر و بيشتر از او دورى مى جويد. مى دانيم كه در نظريه هاى روانكاوى كلاسيك جسم بر جان مسلط است، گاندى اما مى خواهد كه عكس اين نظريه را ثابت كند. او مى كوشد كه جنسيت را به معنويت تبديل كند و بر جسم و تن خود تسلط يابد و خويشتندارى پيشه كند. تن ميرا اما نزديكى با مهاتما را مى طلبد. گاندى اين شيفتگى عاشقانه را بيمارى تن مى نامد. آغاز تراژيك عشقى نافرجام؟ يا نخستين جوانه هاى عشقى افلاطونى ميان مرشد پير ما مهاتما و مريد عزيزكرده اش ميرا؟
گاندى يكى از معدود رهبران اجتماعى در قرن بيستم ميلادى بود كه زندگى جنسى اش- يا به بيانى گوياتر خويشتندارى جنسى اش- با تاثيرگذارى اجتماعى و فرافكنى شخصيتى او پيوندى تنگاتنگ داشت. كوشش او براى رهايى از هرگونه ميل جنسى كه براساس تعاليم برهمنان هندو شكل گرفته بود، سبب شد كه گاندى از سى سالگى تا دوران كهولت درگير نبردى مدام عليه تمايلات شديد جنسى خود باشد.
او نه تنها در دفتر خاطرات و در يادداشت هاى خود، بلكه در گفت وگو با پيروانش و در مقاله هايى كه در روزنامه ها منتشر مى كرد، آشكارا اين موضوع را كه براى او اهميت بسيار داشت، به طرق گوناگون مطرح مى كرد. در زندگينامه خودنوشت و در مكاتباتش بارها اذعان داشته است كه پافشارى بر سوگند تجرد و تحمل خويشتندارى جنسى براى او بسيار سخت و دشوار بوده است و صادقانه اعتراف مى كرد كه در ابتدا چند بار ناگزير سوگند خود را زير پا گذاشته است.
شگفت آنكه بنا بر اظهارات او اعتراف به اين سستى ها در انظار عمومى، قبول و تحمل اين «ناكامى و شكست» را براى او آسان مى كرده است. نامه اى از او به يكى از پيروانش در دست است كه گاندى در سن ۵۸سالگى نوشته و در آن شكايت از روياهاى شبانه دارد. او امساك جنسى را اولين قدم در راه تزكيه نفس مى خواند و مى نويسد تا زمانى كه قادر نباشد اين اميال را سركوب كند، اجازه ندارد خود را «براهماچارين» بنامد. گاندى تمايلات جنسى خود را سمى مهلك مى دانست و از آن با عنوان «خصم درون» ياد مى كرد و اميدوار بود كه به تدريج بر آن غلبه كند. او در دوران كهنسالى و زمانى كه ۷۶ ساله بود، براى اثبات تزلزل ناپذيرى خود در برابر وسوسه هاى جنسى دست به آزمون هايى مى زد كه دوستان و همكاران او را به شگفت و حيرت وامى داشت.
گاندى شب ها بستر خود را يا در هواى آزاد مى گستراند و يا در اتاقى با در و پنجره هاى باز مى خوابيد. وقتى هم يكى از پيروان او بر تأثيرات روانى سوء چنين رفتارى براى زنان جوان اشاره كرد، گاندى هيچ تفاهمى نشان نداد و بر رفتارهاى خودخواهانه و سلوك زاهدانه خود پافشارى كرد.
اين رفتارهاى غيرطبيعى گاندى در دوران كهولت سن كه او آن را «آزمون اثبات حقيقت» مى ناميد، برخى را به اين گمانه زنى كشانده است كه كلانسالى او سبب فرسودگى ذهن و تخريف او شده بود. شايد هم نياز و آرزوى ديرهنگام گاندى به مهر و محبت مادرانه را بتوان دليل اين رفتارها دانست. برخى نيز علل گزينش چنين شيوه هايى را در بحران درونى شديدى جست وجو مى كنند كه گاندى در سال ۱۹۴۶ ميلادى پشت سر گذاشت. شبه قاره هند در اين سال به صحنه فاجعه بار جنگ و كشمكش ميان گروه هاى قومى و مذهبى، و بيش از همه ميان هندوان و مسلمانان تبديل شده بود. گاندى به رغم تلاش و كوشش بسيار نتوانست از اقدامات خشونت بار و خونين طرف هاى درگير كه قتل عام هزاران انسان را در پى داشت جلوگيرى كند. او در تمام طول زندگى همواره اعتقاد راسخ داشت كه نيروى لازم براى فعاليت هاى سياسى و ادامه جنبش استقلال هند را از خويشتندارى جنسى خود كسب مى كند. گاندى تا واپسين سال هاى حيات به همكاران و همراهان خود مى گفت اگر قادر باشد بر «خصم درون» خود كه همانا تمايلات و اميال جنسى است، غلبه كند، خواهد توانست از تجزيه شبه قاره هند جلوگيرى كند، كارى كه گاندى قادر به انجام آن نشد و مى دانيم كه يك سال بعد، با تاسيس كشور پاكستان در پانزده اوت سال ۱۹۴۷ ميلادى، شبه قاره به دو كشور تجزيه و بعدها حتى چندپاره شد.
به هر حال آشنايى مدلين اسليد با گاندى و كشش هاى جنسى اين دو در دوران اوج مبارزه گاندى با «خصم درون» خود صورت گرفت. از اين رو معلوم بود كه داستان اين عشق فرجامى جز ناكامى نمى توانست داشته باشد. گاندى كه نمى خواست مغلوب تن خود شود، رفته رفته توان تحمل حضور ميرا را از دست داد و پس از دو سال او را به آشرام ديگرى فرستاد. ماجراهاى پس از اين وقايع و سرگذشت مدلين اسليد بعد از ترور و مرگ مهاتما گاندى و ديگر رويدادها زندگى اين بانوى انگليسى خواندنی است.
ارسال نظر