طنز؛ داستان لبو
پوریا عالمی در روزنامه شرق نوشت:
ما دوستی داریم که اسمش لبو است و کاملا خارجیالاصل است و تا حالا چندبار آمده ایران. هربار هم نظرش درباره ما یک چیز متفاوتی بوده.
یادم است دوره اصلاحات آمده بود و مردم روزی چهارتا روزنامه میخواندند. موقع رفتن گفت: بهبه. ایران بسیار تنهایی پرهیاهو.
لبو رفت و وقتی آمد، توی روستاها داشتند همینطوری گونی سیبزمینی پخش میکردند و بخشی از مردم آقای احمدینژاد را داشتند دوست میداشتند. موقع رفتن گفت: بهبه. ایران بسیار سیبزمینی. چطور میتوان با خوردن سیبزمینی یکی را دوست داشت و بهش رأی داد؟ من هم یکی را در خارج دوست داشت رفت داد بهش سیبزمینی بخورد من را دوست داشته باشد.
آقا دفعه بعد که لبو برگشت دید مردم توی رانندگی کله را از پنجره بیرون میآورند و فحش را میکشند به هم و هیشکی به هیشکی راه نمیدهد. طفلک شاخ درآورده بود. پرسید: این همان ایران؟ یا عوض کرد؟ ما گفتیم همان ایران است. موقع رفتن سرش را بسته بود چون یک آقایی با قفل فرمان زده بود توی سرش. به ما گفت: ایران بسیار انگریبردز.
الان هم دوباره این رفیق ما، لبو، از خارج آمده. گفت چرا همه پوشید لباس گرمکن؟ گفتیم چون انتخابات مجلس است و داریم گرم میکنیم. گفت: چطوری؟ سیبزمینیش را چندسال پیش دادند الان دارند تنورش را گرم میکنند؟ ما گفتیم بله. منتها ایندفعه سیبزمینی هم در کار نیست. همینطوری خالیخالی. رفیق ما موقع رفتن گفت: مردم نایسی دارید. هربار من آمد دید آنها خوشتیپتر شد اما کمپولتر. هربار من آمد دید آنها کمتر خواند اما سایت خبری بیشتر. بهبه.
حالا هم رفیق ما دارد برمیگردد خارج و استرس دارد. میگوید محمدرضا باهنر گفته مجلس بعد نباید دست تندروها بیفتد. ما میگوییم چرا استرس داری لبو؟ میگوید این چندسال یعنی دست کی بود که اینطوری بود؟ اینها اگر تندرو نبودند تندش کنند چی میشود؟
ما نمیدانیم. ما که عادت کردیم مینشینیم بغل پنجره گوشمان را میخارانیم و به افق چشم میدوزیم. فقط دلمان برای لبو میسوزد.
ما دوستی داریم که اسمش لبو است و کاملا خارجیالاصل است و تا حالا چندبار آمده ایران. هربار هم نظرش درباره ما یک چیز متفاوتی بوده.
یادم است دوره اصلاحات آمده بود و مردم روزی چهارتا روزنامه میخواندند. موقع رفتن گفت: بهبه. ایران بسیار تنهایی پرهیاهو.
لبو رفت و وقتی آمد، توی روستاها داشتند همینطوری گونی سیبزمینی پخش میکردند و بخشی از مردم آقای احمدینژاد را داشتند دوست میداشتند. موقع رفتن گفت: بهبه. ایران بسیار سیبزمینی. چطور میتوان با خوردن سیبزمینی یکی را دوست داشت و بهش رأی داد؟ من هم یکی را در خارج دوست داشت رفت داد بهش سیبزمینی بخورد من را دوست داشته باشد.
آقا دفعه بعد که لبو برگشت دید مردم توی رانندگی کله را از پنجره بیرون میآورند و فحش را میکشند به هم و هیشکی به هیشکی راه نمیدهد. طفلک شاخ درآورده بود. پرسید: این همان ایران؟ یا عوض کرد؟ ما گفتیم همان ایران است. موقع رفتن سرش را بسته بود چون یک آقایی با قفل فرمان زده بود توی سرش. به ما گفت: ایران بسیار انگریبردز.
الان هم دوباره این رفیق ما، لبو، از خارج آمده. گفت چرا همه پوشید لباس گرمکن؟ گفتیم چون انتخابات مجلس است و داریم گرم میکنیم. گفت: چطوری؟ سیبزمینیش را چندسال پیش دادند الان دارند تنورش را گرم میکنند؟ ما گفتیم بله. منتها ایندفعه سیبزمینی هم در کار نیست. همینطوری خالیخالی. رفیق ما موقع رفتن گفت: مردم نایسی دارید. هربار من آمد دید آنها خوشتیپتر شد اما کمپولتر. هربار من آمد دید آنها کمتر خواند اما سایت خبری بیشتر. بهبه.
حالا هم رفیق ما دارد برمیگردد خارج و استرس دارد. میگوید محمدرضا باهنر گفته مجلس بعد نباید دست تندروها بیفتد. ما میگوییم چرا استرس داری لبو؟ میگوید این چندسال یعنی دست کی بود که اینطوری بود؟ اینها اگر تندرو نبودند تندش کنند چی میشود؟
ما نمیدانیم. ما که عادت کردیم مینشینیم بغل پنجره گوشمان را میخارانیم و به افق چشم میدوزیم. فقط دلمان برای لبو میسوزد.
پ
نظر کاربران
عقاید سیاسیتونو وارد مطالب نکنید.بذارید از مطالب لذت ببریم.
این قضیه سیب زمینی هم هر چی بود بهتر از کاری بود که دولت کنونی انجام داد و این همه سیب زمینی رو دور ریخت
ایران انگری بردز خوب اومدی