طنز؛ این مردم نازنین!
مهرداد نعیمی در وبسایت چیزنا نوشت:
توی اینستاگرام مشغول گلچرخ زدن بودم که عکس عروس و دامادی نظرم را جلب کرد. عکس را عروس خانم آپلود کرده بود و در کپشن نوشته بود: «عشق؟ بیا شینش مالِ تو، من تمام احساسم را عُق میزنم!»
چنان متعجب شده بودم که قیافهام مثل حالت عادی فریدون جیرانی شده بود! فکر کردم حتما شوخی است و ازدواج نمایشی است، به سراغ پیجش رفتم تا بقیه عکسهایش را ببینم! نه.. واقعی بود… آخر چطور ممکن است آدم برای عکس عروسیش چنین کامنتی بگذارد؟ دنده معکوس رفتم تا اولین عکسی که این بانوی گرامی آپلود کرده بودند.
۹۱ هفته پیش عکس یک گربه بود با این کپشن: «مشترکم بودی که در دسترس نبودی!» یک آقایی هم توی کامنتها خودشیرینبازی درآورده بود و نوشته بود: «وای چه گربه پشمالویی، کاش میشد میتونستم اونجا باشم گربههرو بغل کنم».
۸۳ هفته پیش این بار یک عکس با سگ گذاشته بود و کپشن زده بود: «باید قاب بگیرم حرفهایت را، همه عکس شدند!» و اتفاقا همان پسرِ خودشیرین کامنت نوشته بود که: «وای چه سگ خوشملی، سوراخ دماغاشو… ای جان… کاش اقداماتی صورت میگرفت منم میتونستم اونجا باشم سگه رو بغل کنم».
۷۹ هفته پیش این بانوی موسیقی و مهتاب عکسی با یک خرگوش گذاشته بود و کپشن نوشته بودند: «عزیزم شما روی پاهات نمیتونی وایسی چه برسه روی حرفات!» و باز همان پسر کامنت گذاشته بود که: «وای چه خرگوش سفیدی، کاش شما اینقدر سنگدل نبودید میشد من بیام این خرگوشه رو بغل کنم» .
دیگر عادت کرده بودم که خانمِ فوقالذکر برای عکسهایش کپشنِ بیربط بگذارد اما سرنوشت این پسر برایم جذاب شده بود، بنابراین باز هم عکسها را بررسی کردم. چهل هفته پیش برای یک همستر و سی هفته پیش برای یک جوجه تیغی، وضعیت مشابهی برقرار بود. خانم که دیگر در مورد جوجهتیغی حسابی لجش درآمده بود، جواب داده بود که: «آقا من هی هیچی نمیگم شمام بیخیال نمیشید، لطفا دیگه اینجا کامنت نذارید وگرنه بلاکتون میکنم».
نگاهی گذرا به عکسهای بعدی انداختم و دیدم این بزرگوار همچنان زیر تکتک عکسها کامنت گذاشته بود و پا پس نکشیده بود، دوباره رسیدم به عکس روز عروسی! بله… جناب داماد همان پسری بود که نود هفته زیر عکس عروسش، استمرار نشان داده بود! یعنی میخوام بگم شما در هر کاری اگر پشتکار داشته باشید، موفق میشوید! خیلی هم نیاز به استعداد نیست!
توی اینستاگرام مشغول گلچرخ زدن بودم که عکس عروس و دامادی نظرم را جلب کرد. عکس را عروس خانم آپلود کرده بود و در کپشن نوشته بود: «عشق؟ بیا شینش مالِ تو، من تمام احساسم را عُق میزنم!»
چنان متعجب شده بودم که قیافهام مثل حالت عادی فریدون جیرانی شده بود! فکر کردم حتما شوخی است و ازدواج نمایشی است، به سراغ پیجش رفتم تا بقیه عکسهایش را ببینم! نه.. واقعی بود… آخر چطور ممکن است آدم برای عکس عروسیش چنین کامنتی بگذارد؟ دنده معکوس رفتم تا اولین عکسی که این بانوی گرامی آپلود کرده بودند.
۹۱ هفته پیش عکس یک گربه بود با این کپشن: «مشترکم بودی که در دسترس نبودی!» یک آقایی هم توی کامنتها خودشیرینبازی درآورده بود و نوشته بود: «وای چه گربه پشمالویی، کاش میشد میتونستم اونجا باشم گربههرو بغل کنم».
۸۳ هفته پیش این بار یک عکس با سگ گذاشته بود و کپشن زده بود: «باید قاب بگیرم حرفهایت را، همه عکس شدند!» و اتفاقا همان پسرِ خودشیرین کامنت نوشته بود که: «وای چه سگ خوشملی، سوراخ دماغاشو… ای جان… کاش اقداماتی صورت میگرفت منم میتونستم اونجا باشم سگه رو بغل کنم».
۷۹ هفته پیش این بانوی موسیقی و مهتاب عکسی با یک خرگوش گذاشته بود و کپشن نوشته بودند: «عزیزم شما روی پاهات نمیتونی وایسی چه برسه روی حرفات!» و باز همان پسر کامنت گذاشته بود که: «وای چه خرگوش سفیدی، کاش شما اینقدر سنگدل نبودید میشد من بیام این خرگوشه رو بغل کنم» .
دیگر عادت کرده بودم که خانمِ فوقالذکر برای عکسهایش کپشنِ بیربط بگذارد اما سرنوشت این پسر برایم جذاب شده بود، بنابراین باز هم عکسها را بررسی کردم. چهل هفته پیش برای یک همستر و سی هفته پیش برای یک جوجه تیغی، وضعیت مشابهی برقرار بود. خانم که دیگر در مورد جوجهتیغی حسابی لجش درآمده بود، جواب داده بود که: «آقا من هی هیچی نمیگم شمام بیخیال نمیشید، لطفا دیگه اینجا کامنت نذارید وگرنه بلاکتون میکنم».
نگاهی گذرا به عکسهای بعدی انداختم و دیدم این بزرگوار همچنان زیر تکتک عکسها کامنت گذاشته بود و پا پس نکشیده بود، دوباره رسیدم به عکس روز عروسی! بله… جناب داماد همان پسری بود که نود هفته زیر عکس عروسش، استمرار نشان داده بود! یعنی میخوام بگم شما در هر کاری اگر پشتکار داشته باشید، موفق میشوید! خیلی هم نیاز به استعداد نیست!
پ
ارسال نظر