مردمان سايهاي كيستند؟
قرنهاست كه ادعای مشاهده پيكرههاي اسرار آميزي در اقصي نقاط جهان در موقعيتهاي مختلف با انسانهاي مختلف گزارش میشود. اين برخوردها مختص منطقه جغرافيايي خاصي نبودهاند.
اولين باري كه عبارت «مردمان سايهاي» را شنيدم، اواخر دهه ۹۰ بود. مهمان يكي از برنامههاي گفتوگو محور بودم. مجري، برنامهاش را با پرسيدن سوالي از من شروع كرد و گفت: «از آنجا كه چندين دهه است در حال كندوكاو در مورد زواياي پنهان واقعيات هستيد، بهتر است كمي در مورد مردمان سايهاي براي مخاطبان برنامه صحبت كنيد.» من بلافاصله توضيح دادم كه در قبايل سرخ پوست، داستانهاي بسياري در مورد برخورد با اين پديده وجود داشته است. بعد داستان برخورد با يك حكيم را تعريف كردم كه از من پرسيده بود هرگز پيكري مات يا سايه مانند را از گوشه چشمانم ديدهام يا نه؟ پاسخ من به اين سوال مثبت بود چون آنها را بارها و بارها مشاهده كرده بودم. حكيم از من پرسيد: «در سمت راستت بودند يا چپ؟» بعد از يكي دو ثانيه تامل به او گفتم كه اين پيكرههاي سياه را در پشت شانه راستم ديده بودم. او نيز با لبخندي به من گفت كه اين چيز خوبي است: «مي گويند اگر آنها را از روي شانه راستتان ببينيد، ممكن است توتم شما باشند؛ يعني راهنماي شما هستند و از شما محافظت خواهند كرد. اگر آنها را از روي شانه چپتان ديده باشيد، ممكن است يا با يك تريكستر يا متقلب طرف باشيد، با مرگ! اگر با مرگ طرف باشيد، ميتوانيد از او هر نوع سوالي بكنيد و او موظف است به شما پاسخ درست بدهد. روح مرگ بايد هميشه حقيقت را بگويد چون ميداند هميشه اوست كه حرف آخر را ميزند!» اينها را كه تعريف كردم، جو ترسناكي در برنامه به وجود آمد. دهها نفر با برنامه تماس گرفتند و درمورد تجربياتشان با مردمان سايهاي با اپراتورها صحبت كردند. بسياري از آنها در پشت شانه چپشان آنها را ديده بودند و من باقي زمان برنامه در تلاش بودم تا به آنها اطمينان دهم احتمال اينكه آنها روح مرگ را ديده باشند، بسيار ناچيز است. در عوض آنها ممكن بود هر نوع موجودی از دنياي اثيري را ديده باشند.
بحثهاي داغ
در ايالات متحده و كانادا مبحث مردمان سايهاي تبديل به يكي از داغترين بحثها در محافل پارانرمال شده است. برنامههاي راديويي شبانه و اينترنت پر شدهاند از گزارشات كساني كه با سايهها روبهرو شده يا برخورد داشتهاند. مردم ادعا ميكنند اين پيكرهها به سرعت از اتاقهاي خواب، نشيمن يا حتي حياط منزل آنها ناپديد ميشوند. در بيشتر موارد، شاهدان ادعا ميكنند اين پيكرههاي سياه رنگ را با «ديد پيراموني» ميبينند (يعني مثلا از گوشه چشم)، اما با اين حال فكر ميكنند چيزي واقعا آنجا بوده است. مناظرههاي بسيار جالبي در مورد اينكه آيا آنها ارواح مردگان هستند يا بيگانگاني از جهاني ديگر يا ومپايرهاي انرژي آشام از ابعادي ديگر، هنوز شنوندگان برنامههاي راديويي را تا طلوع خورشيد بيدار نگه ميدارد.
حدس و گمان ها
ادعا شده اين وجودهاي سايهگون قرنهاست همراه بشر هستند. آنها به عنوان موجوداتي كه ادعا میشود از ابعادي ديگر به اين جهان ميآيند، معمولا تحت تاثير احساسات انساني به انسانها جذب ميشوند؛ مخصوصا احساساتي مانند ترس، عدم اعتماد به نفس و طمع.
بسياري از شاهدان معتقدند آنها ارواح مردگان هستند، اما اين پديده هيچ ارتباطي به دنياي پس از مرگ ندارد. بسياري ديگر تصور ميكنند آنها اشباحي هستند كه در يك فضا مانند محيط يك اتاق يا خانه يا دفتر كار يا حتي يك جنگل ترسناك گير افتادهاند اما اين موضوع هم درست نيست. بعضي از شاهدان متقاعد شدهاند كه برخوردشان با يك سايه گون همزمان با مشاهده يك يوفو بوده و به همين دليل با ديدن جسمي نوراني در آسمان كه آن شب ديدهاند، ارتباط دارد كه روي اين موضوع هم بايد بررسي بيشتري انجام شود. تعداد بسيار زيادي از شاهدان اين پديده نيز معتقدند كه مردمان سايهاي يا همان سايهگونها، شخصيتي مهربان، لطيف، نيكخواه و حتي فرشته گونه داشتهاند. بعضي از آنها فكر ميكنند دليل مشاهدات بسيار زياد آنها ممكن است اين باشد كه آنها خواهان ارتقاي درك ما از جهان پيچيدهاي كه در آن زندگي ميكنيم، هستند.
البته پس از بررسي گزارشات متعددي كه به دست من رسيده، فكر ميكنم بيشتر سايه گونها در طبقهبندي تريكسترهاي كيهاني قرار دارند كه موجوداتي حقه باز و حيلهگر و خواهان شرارت و بدي نسبت به شاهدان خود هستند . متاسفانه بعضي از اين موجودات با نيتي خير به انسانها نزديك نميشوند. بلكه ادعا شده ممكن است آنها به نيت تسخير بدن انسانها پا به اين جهان گذاشته باشند.
اغلب اوقات، سايهگونها را كسي به فضا و دنياي انسانها دعوت ميكند كه درگير علوم غريبه است. اذهان كساني كه اطلاعات زيادي در اين مورد ندارند و معصوميتي نسبي هم دارند، ميتواند خيلي اتفاقي ( مثلا موقع بازي با تخته «ويجا») دروازهاي به اين جهان گشوده و اين موجودات را به سوي آنان بكشاند.
اريكا و خواهرش درحاليكه داشتند با تخته ويجا بازي ميكردند، متوجه اتفاقات عجيب اطرافشان شدند. در ابتداي امر به نظر ميرسيد صداي پايي را در سالن اصلي منزل و روي سقف ميشنيدند. بعد اين صدا تبديل به صداي كوبيدن يا افتادن شد. مثل اين بود كه كسي با چكمه يا كفشهايي سنگين در حال راه رفتن و كوبيدن پاهايش باشد. بعد اتفاقات از اين هم عجيبتر شدند.
يك شب كه اريكا به رختخواب رفته بود، پيش از اينكه خوابش ببرد، به گوشه تاريك اتاق خيره شد. ولي چند ثانيه كه گذشت فهميد سايه روي ديوار در حال تيرهتر شدن است. او كه سر در نميآورد چه اتفاقي دارد ميافتد، به اين صحنه خيره شد تا اينكه سايه روي ديوار، تمام گوشه اتاق را پر كرد. در اين لحظه او توانست نيمرخ صورتي يك پيكره انساننما را تشخيص دهد.
او كه از ترس ميخكوب شده بود، ميتوانست نگاه خيره اين موجود را كه از درونش ميگذشت، حس كند. بعد اين سايهگون از درون ديوار پا بيرون گذاشت. همه چيز در مورد آن قابل مشاهده بود، مگر جزئيات صورتش. سايهگون از كنار تخت او گذشته، از اتاق خواب خارج وارد راهرو شد. او به نظر وجودي هوشمند ميرسيد. اريكا كه به شدت وحشت كرده بود تا مدتي درباره اين ماجرا با كسي صحبت نكرد. او پس از اين برخورد بارها با سايهگونها برخورد كرده؛ اما مطمئن نيست كه سايهگونهايي كه ميبيند، همان موجودی هستند که بار اول دیده يا نه.
او ادعا ميكند اين موجودات در اتاقهاي مختلف او را لمس كردهاند. وحشت ناشي از اين برخوردهاي فيزيكي در دفعات بعدي به اندازه بار اول نبوده است، چون او ديگر تا حدي به وجود اين تجليات سايه گون عادت كرده و قبول كرده كه در كنار يك سري اشباح زندگي ميكند.
اما چيزهاي ديگري هم وجود دارند كه باور كردنشان بسيار سختتر است؛ پديدههاي تاريكي كه تنها چند سال از ادعاي ديدنشان ميگذرد. اريكا توضيح ميدهد: «زماني كه من در مكانهايي عمومي هستم، كساني را ميبينم كه سفيدي در چشمانشان وجود ندارد. چشمان آنها سياه خالص است. من تصميم گرفتم به آنها اهميتي ندهم، چون فكر ميكردم ساخته و پرداخته ذهن خودم هستند. به اين خاطر يك شب اعلام كردم كافي است و چنين موجوداتي وجود ندارند. ولي ناگهان حالت خفگي به من دست داد. بهشدت وحشتزده شده بودم. مثل اين بود كه از درون در حال خفه شدن باشم. دليل آن هر چه بود، ميدانستم تا زماني كه اعتراف نكنم «ارواح شرور وجود دارند» يا «مردمان سايهاي وجود دارند»، مرا رها نخواهد كرد.»
مدتي از اينكه اريكا فكر كرد در اثر تصديق وجود اين موجودات با آنها آشتي كرده، گذشت. يك روز در خانه تنها بود كه «يكدفعه و بيهوا حس كردم چيزي درون قفسه سينهام فرو رفته و در حال فشردن قلبم است. بلافاصله فكر كردم يك حمله قلبي به من دست داده است. مثل اين بود كه كسي بخواهد قلبم را از درون سينهام بيرون بكشد. صادقانه بگويم كه فكر ميكردم اين پايان كار است. از خدا و روح مقدس خواستم كه اين بار از من بگذرند. به او التماس ميكردم. در همين لحظه به محض اينكه درخواست كمك معنوي كردم، درد درون سينهام شروع به كاهش كرد.»
از آن زمان به بعد، اريكا بارها در اثر صداي بلند «هيس» مانندي از وسط اتاقش بيدار شده است. او همينطور بارها صداي خراشيده شدن ناخنهايي را در ديوار بالاي تختش شنيده است.
اشباح سرگردان
«كاري» كه از نظر روانبيني و معنوي فردي نسبتا حساس است، توانسته نسبت به كساني كه ناگهان خود را با جنبههاي ناشناختهاي از عجايب كائنات ميبينند، بسيار بهتر عمل كند.
طبق گفتههاي خود كاري؛ «از دوران كودكي، سايههايي را روي ديوارها و راهرو خانهمان ميديدم كه از اتاقي به اتاق ديگر ميرفتند. اغلب اوقات، آنها از ديد پيراموني من خارج ميشدند و ميتوانستم آنها را درحاليكه به اطراف حركت ميكردند، مستقيما ببينم. برادر و مادرم هم آنها را ميديدند. به نظر من آنها نميتوانند تاثير يافته از اشتباهات بصري و نوري باشند كه ممكن است باعث ايجاد شبهه شوند. آنها به صورت مستقل از هم و در فضاهاي باز به صورت مشخص حركت ميكردند، بدون اينكه در تصويري كه از آنها ديده ميشد، تغيير يا اعوجاجي ديده شود.»
يك شب، كاري حدود نيمهشب بر اثر عبور دو سايه گون از روي تختش بيدار شد. او دو حضور را در اتاقش حس و به سوي جايي كه حس ميكرد حركت وجود داشت، نگاه كرد و دو پيكره انسان نماي سياه رنگ را ديد كه در نزديكي تخت او ايستاده بودند. به محض اينكه به آنها نگاه كرد، حس كرد وزنهاي سنگين روي سينه اش قرار داده شده است. البته او در جريان اين تجربه بر اين نكته تاكيد داشت كه هيچ احساسي از خفگي نداشته، بلكه فقط احساس ميكرده فشاري اجازه نميدهد از جاي خود برخيزد.
زماني كه او وحشت كرد و ديد توان حركت ندارد، شروع به دعا كرد. او ميگويد: «من نميتوانستم صحبت كنم، بنابراين با صداي بلند در ذهنم شروع به دعا كردم. چند ثانيه بعد پيكرهها مرا رها كردند و به سمت در پشتي خانه رفتند و خارج شدند. فشار و بيحسي لحظهاي كه آنان مرا رها كردند از بين رفت؛ اما من تا زماني كه آنها رفتند هيچ حركتي نكردم.»
كاري در ادامه ميگويد: «من در واقع ميخواستم از آنها سوالاتي بكنم. ولي زماني كه متوجه شدم نميتوانم تكان بخورم، از نيت ترسناك آنان مطلع شدم. اكنون به اين اتفاق به چشم تجربهاي آموزنده نگاه ميكنم كه به زور به من تحميل شد. انگار هدفي در بين بود تا من هرگز فراموش نكنم كه از خطرات بالقوه اشباح سرگردان يا عناصر اثيري آگاه باشم و در مقابل آنها از خود محافظت كنم. از آن زمان تا امروز هميشه سعي دارم در جهت حفاظت معنوي خود قدمهايي بردارم.»
سايهگونها و سرخپوستها
با اينكه فرضیههاي بسياري سعي در مشخص كردن ماهيت اسرار آميز مردمان سايهگون دارند، من دوباره و دوباره به دنياي افسانهها و اساطير قبايل سرخ پوست كشانده ميشوم.
در سال ۱۹۶۸ آنقدر گزارشات خانگي مردم از اين پديده در لسآنجلس زياد شد كه روزنامه
« هرالد اگزمينر» به «واندا سو پاروت» ماموريت داد تا در مورد آن مقاله ويژهاي بنويسد.
خانم پاروت هم بعد از اينكه در ستون «زندگي كاليفرنيايي» به ماجراي گزارشات چند آقا و خانم از زبان اول شخص پرداخت توضيح داد كه چگونه مردان، زنان و كودكان، همگي چنين تجربه سرخ پوستي را در خانههاي خود از سر ميگذرانند. پيكرههايي سايه گون اما قابلتشخيص كه لباس سنتي سرخ پوستان را به تن داشتند، در اتاق خوابها و نشيمنها در تمام ساعات روز و شب ديده شده بودند.
زماني كه يك خانم شاهد ظاهر شدن يك شبح سرخپوست در خانهاش بود و بعد به روانپزشك مراجعه كرد، به او گفته شد كه كاملا سالم است. در واقع بسياري از كساني كه به اين روانپزشك مراجعه ميكردند، همين تجربه را از سر گذرانده بودند. تقريبا تمام شاهدان متفقالقول بودند با وجود اينكه ظاهر شدن اين اشباح ناگهاني بود، اما احساسي كه نسبت به آنها داشتند رابطهاي دوستانه و مهر آميز بود و آنها تنها چند لحظه پس از ظاهر شدن، ناپديد يا از آنجا دور ميشدند. خانم پاروت در چند مورد نيز كشف كرد كه اشباح سرخپوستان در موقعيتهايي براي هشدار دادن به شاهدان در مورد خطري قريب الوقوع خود را به آنان ظاهر ساخته بودند. البته گزارشات مردمان سايهاي در تمام نقاط جهان وجود دارند. اما چرا اين گزارشات در ايالات متحده رو به فزوني گذاشته اند؟
امروز مردمان سايه گون، جاي ربوده شدگان توسط يوفوها، نژادهاي مختلف بيگانگان و حتي پاگنده را بهعنوان بحثهاي داغ گرفتهاند. شايد يكي از دلايلي كه اين همه افراد در ايالات متحده سايه گونها را مشاهده ميكنند، اين باشد كه مرزهاي بين جهان فيزيكي و اثيري در حال نازكتر شدن هستند.
دليل ديگر نيز ميتواند در هشداري باشد كه رئيس قبيله، «سيت (سياتل)»، زماني كه متوجه شد در جريان «عهدنامه پوينت اليوت» در سال ۱۸۵۵ كلاه بزرگي بر سر مردمش رفته و آنها زمينهايشان را از دست خواهند داد، به سفيدپوستان داد. رئيس سياتل ميدانست كه قانون مهمتري هست كه از قانون سفيد پوستان فراتر است. او با آرامش و البته وقار خاص خود هشداري پيشگويانه به سفيد پوستان داد كه بر اساس آن، آنها ميبايست با «مرد سرخ» چه در كالبد فيزيكي و چه روح مواجه ميشوند؛ «هر نقطه از اين كشور براي مردم ما مقدس است. هر تپه، هر دره، هر دشت يا بيشهزاري را كه ميبينيد با خاطرهاي از مردمان من يا تجربياتي غمانگيز، تقدس شده است. زماني كه آخرين مرد سرخ از دنيا برود و خاطرهاش نزد مردان سفيد اسطوره شود، سواحل پر خواهد شد از مردگان ناديدني قبيله من… شبها زماني كه خيابانهاي شهرهاي شما در سكوت فرو رفته و فكر ميكنيد همه آن را ترك كردهاند، آنان همراه با ميزباناني كه اين مرز و بوم زيبا را دوست ميداشتند، باز خواهندگشت. مرد سفيد هرگز تنها نخواهد بود… زيرا مردگان ناتوان نيستند. آيا گفتم، مردگان؟ هيچ مرگي وجود ندارد، تنها جهانها تغيير خواهند كرد.»
شايد بخش عظيمي از گزارشات مردمان سايهگون، با اين پيشگويي رئيس سياتل ارتباط داشته و يادآور خاطره اين آدمهای بزرگ باشد. شايد كساني كه اين تجربيات را دارند در زمينهايي زندگي ميكنند كه زماني محل زندگي قبايلي بودند كه ديگر هيچ اثري از آنها بر جاي نمانده.
نظر کاربران
دیشب تولد من بود ،
سعاعت ۴:۳۰ صبح بود که برای دیدن یه پدیده نجومی به بالا پوشت بوم رفتم (ساختمون نزاشت ببنیم)
شیگار یه سیب و تبلتم برای اهنگ
داستم سیگار می کشیدم که چشم یه ستاره رو دید که هی روشن خاموش می شود ... (اینارو که می گم اشک تو چشمامه