اینجا کودکستان مادربزرگها است +عکس
از هوای گرم و گرفته تهران که فاصله بگیریم در خنکای محمدشهر کرج میتوانیم ساختمان خیریه کهریزک را ببینیم و سری بزنیم به متفاوتترین خیریه ایران. خیریهای که برای سالمندانش مهد میسازد!
مربی کلاس بلند فریاد میزند: «گروه A کلاس نقاشی» مادربزرگهای خندانِ کاغذ و مداد به دست به سمت یکی از کلاسها میروند. عدهای در کلاس کناری مشغول ورزشند و عدهای دیگر در حال تمرین دیالوگهای نمایششان هستند. پدربزرگها و مادربزرگها اینجا کلاس یوگا، خط، نمایش، موسیقی و ورزش میروند، آواز میخوانند و حتی برای صنایع دستیشان نمایشگاه برگزار میکنند. صبحها با سرویس به اینجا میآیند و عصرها با همان سرویس به خانههایشان برمیگردند. اینجا نه خانه سالمندان است نه مهدکودک. اینجا «مهد»یست برای پدربزرگها و مادربزرگها!
اولویت با مهد سالمندان است
اول به سراغ مدیر روابط عمومی این مرکز رفتیم تا او برایمان از نقطه آغاز این مهد بگوید. این آسایشگاه در سال ۸۰ تاسیس شده است. آن زمان فقط خانه سالمندان بوده و کم کم در سال ۸۸ مهد سالمندان، مرکز نگهداری از معلولان و همچنین کودکان عقبمانده ذهنی به آن اضافه شده است و قرار است در آیندهای نه چندان دور جایی هم برای بیماران ام اسی در آن دست و پا شود.
از آقای مرادی درباره ایده اصلی مهد سالمندان میپرسیم و اینکه چه فرقی با خانه سالمندان دارد: «ایده اصلی این مجموعه را خانم دکتر تیموری که از خارج کشور مدرک دکترای رشته کهنسالی داشتند، مطرح کردند و با استقبال این مجموعه هم روبهروشد. اینجا به دو طریق از سالمندان نگهداری میشود. یکی به صورت شبانهروزی که خانه سالمندان است و بعدی همین مهد سالمندان است که از صبح تا ساعت ۱۴:۳۰ بعدازظهر است. اولویت ما با مهد سالمندان است؛ چرا که سالمندان مستقل و در کنار خانوادههایشان هستند؛ از طرفی در اینجا محیطی برای آنها فراهم است که باعث میشود در فضایی شاد و پرانرژی از افسردگیهای خاص این سن در امان بمانند.» به گفته آقای مرادی بسیاری از همین سالمندان ابتدا تقاضای سکونت در خانه سالمندان را داشتند که به پیشنهاد مشاوران این خیریه به مهد سالمندان مراجعه کردند.
تقریبا تمام امکاناتی که یک سالمند به آن احتیاج دارد، در این مرکز موجود است؛ آن هم با قیمتی مناسبتر. از دندانپزشکی گرفته تا ارتوپدی و از خدمات آبدرمانی و سونوگرافی تا حتی آمفیتئاتر در این مجموعه وجود دارد. علاوه بر این، سالمندان این مرکز از امکانات تفریحی هم بهرهمند هستند. این آسایشگاه ۲۷۰ نفر پرسنل دارد که بیشتر به خاطر عشق و علاقهشان در این آسایشگاه ماندهاند. آقای مرادی درباره آنها میگوید: «شما فکر میکنید کسانی که اینجا کار میکنند، چقدر حقوق میگیرند؟ ۵۰۰ تا ۶۰۰ هزار تومان. اکثر کارکنان به خاطر علاقهشان به این مرکز و سالمندان اینجا کار میکنند.»
آقای مرادی خاطرات جالبی هم دارد از این موسسه: «سال گذشته بود که یک زوج جوان از ما خواستند که مراسم عروسیشان را اینجا بین سالمندان برگزار کنند که ما هم استقبال کردیم و این مراسم اینجا برگزار شد.» از آقای مردای خداحافظی میکنیم و با خانم منصورخاکی همراه میشویم تا کلاسهای مهد را نشانمان بدهد. اول سری میزنیم به خانه سالمندان و مرکز نگهداری از کودکان عقب مانده ذهنی تا بالاخره میرسیم به مهد سالمندان.
آزمون تعیین سطح هم داریم
از پلهها که پایین میرویم اول از همه چشمم میافتد به جدول برنامههای کلاس. روزهای فرد آقایان و روزهای زوج خانمها. خط، نقاشی، ورزش، کاردستی، موسیقی و نمایش کلاسهایی است که سالمندان این مجموعه در آن شرکت میکنند. علاوه بر این طبقهبندی، گروهبندیهایی به نام گروه B، A و C هم به چشم میخورد. دلیل این گروهبندی را از مشاور و روانشناس مجموعه میپرسیم و در جوابمان میگوید: «تمام سالمندانی که به این مرکز مراجعه میکنند، اول پیش ما میآیند و بعد از گرفتن یک سری تست و امتحان آنها را از لحاظ توانمندی به سه گروه تقسیمبندی میکنیم.» مشاوره دادن به این سالمندان و خانوادههای آنها از دیگر کارهایی که با عنوان مهارت اجتماعی در این مهد انجام میشود. گروههای A و B هفتهای یک بار و گروه C هفتهای یک بار به این کلاسها میآیند. این کلاسها در بالا رفتن روحیه سالمندان کمک بزرگی به آنها میکند: «هدف ما بیشتر این است که این سالمندان رابه زندگی عادی برگردانیم و مراقب باشیم که دچار افسردگی نشوند و در کل مهارتهای اجتماعی آنها را بالا ببریم.»
مادربزرگ ها معلم ندارند
در و دیوار این کلاس پر است از نقاشی و کلاژ. مادربزرگهای چارقدبهسر با دستهای حنابسته لرزانشان مداد به دست گرفتهاند و با شور و شوق نقاشی میکشند. دست میگذارم روی یکی از کلاژهای روی دیوار و میپرسم کار کیست که یکی جواب میدهد: «ریش و سبیلدار ها کار آقایون است. اون نقاشیهای دامن چین چیندار کار ماست!» یکی از آنها بیشتر از همه شلوغ میکند و تا خانم منصورخاکی را میبیند، به شوخی میگوید: «باز هم ما معلم نداریمها!» و وقتی خانم منصورخاکی میگوید در مدرسه هم موقعی که معلم نمیآید مبصر انتخاب میکنند، میخندد و میگوید: «آخه ما مبصر هم نداریم!»
یکی از آن ها برایمان به زبان ترکی آواز میخواند و دیگری مجبورم میکند کنارش بنشینم به آنها الگوی نقاشی بدهم و در آخر سربهسر من هم میگذارد و میگوید: «تو هم هیچی بلد نیستیها. باید از ما یاد بگیری!» در میانه نقاشی کشیدنهایشان از دختر و پسرهایشان با هم حرف میزنند و به اینجا میرسند که چقدر به هم میآیند و شاید اگر بیشتر میماندم این آشنایی به جای خوبی هم ختم میشد!
وقتی از کلاس بیرون میزنیم، خانم منصورخاکی میگوید که مدتی است معلم نقاشی ندارند؛ چون هر کسی با حقوق اندک اینجا حاضر به کار کردن نیست.
مادربزرگی که کلاس اول ابتدایی میرود
نقاشی روی پارچه یا همان باندانا هنر بعدی است که این مادرهای مهربان در این کلاس آن را یاد میگیرند. اگر نگاهی به دور و بر کلاس بیندازیم، میتوانیم نمونههای شال و کوسنهای زیبایی که قبلا درست کردهاند را ببینیم. لحظهای کنارشان مینشینم و بحث را باز میکنم تا بلکه انتقاد و گلهای از مسئولان یا مربیان اینجا از زیر زبانشان بیرون بکشم که با حرف یک نفر از آنها مجبور به سکوت میشوم: «مسئولان این آسایشگاه آنقدر برای ما زحمت میکشند که نمیدانیم چگونه از آنها تشکر کنیم.» بعضی از آنها به همراه همسرانشان در این کلاسها شرکت میکنند.
خانم رضایی و آقای دشتی سه سال و نیم است که به این مهد میآیند. از خانم رضایی میپرسم که کارهای شما بهتر است یا همسرتان که بلافاصله جواب میدهد شوهرم! اما پس از کمی مکث ادامه میدهد: «اما جلوی خودش نمیگویم که!» و باعث خنده من و دوستانش میشود. تقریبا تمام زوجهایی که با هم به این مهد میآیند، از این کلکلها با هم دارند. خانم ترکهقم و همسرش علینقی احمدی هم از همان ابتدا، به این مهد آمدهاند و ۶ سالی از حضورشان در اینجا میگذرد. خانم ترکهقم چند وقتی است که هوای درس خواندن به سرش افتاده و الان کلاس اول ابتدایی است.
مادربزرگهای هنرمند این کلاس قرار است چند وقت دیگر از کارهایشان نمایشگاهی برگزار کنند و من را هم به نمایشگاهشان دعوت میکنند.
مادربزرگ ها تئاتر هم دارند
از پشت شیشه کلاس که نگاهشان میکنم، تحسین میکنم این همه انرژی و شاد بودنشان را. مادربزرگها با توپهای بزرگ رنگارنگ تمرینات سبک ورزشی انجام میدهند. علاوه بر این تمرینات کششی، ورزش شنا را هم در برنامه خود دارند. شنایی که هم جنبه ورزش دارد هم درمان.
از کنار کلاس نمایش هم به آرامی رد میشوم و مزاحم تمرین نمایششان نمیشوم. خانم منصورخاکی میگوید: «همین چند وقت پیش تئاترشان را روی صحنه بردند که با استقبال خوبی هم مواجه شد.» در آخر هم وقتی از هزینه این کلاسها میپرسم و جواب میگیرم هیچی، باز شوکه میشوم. خانم منصورخاکی میگوید: «کسانی که توان مالی نداشته باشند، میتوانند نه تنها در مهد که در تمام بخشهای این موسسه این خیریه به صورت رایگان شرکت کنند.»
وقت نهار میشود و کم کم موقع رفتنمان نزدیک میشود. از مادربزرگها خداحافظی میکنم و آنها هم از من میخواهند که دعایشان کنم تا این بار نام آنها برای اردوی مشهد دربیاید.
ارسال نظر