۲۱۱۵۷۱
۲ نظر
۵۰۴۷
۲ نظر
۵۰۴۷
پ

پاراگراف کتاب (۳۹)

ما در اینجا سعی کرده ایم با انتخاب گزیده هایی متفاوت و زیبا از کتاب های مختلف آثار نویسندگان بزرگ، شما را با این کتاب ها آشنا کرده باشیم، شاید گام کوچکی در جهت آشتی با یار مهربان کودکی مان برداشته باشیم.

پاراگراف کتاب (39)




برترین ها: وقتي خواستم به دنبال معنی کلمه کتاب باشم فکر کردم که کار ساده ­اي را به عهده گرفته ام! اما وقتي دو روز تمام در گوگل کلمه کتاب و کتاب خواني را جستجو کردم آنهم به اميد يافتن چند تعريف مناسب نه تنها هيچ نيافتم، تازه فهمیدم که چقدر مطلب در مورد کتاب و کتابداری کم است. البته من عقيده ندارم که جستجوگر گوگل بدون نقص عمل مي کند، اما به هر حال يک جستجو­گر قوي و مهم است و مي بايست مرا در يافتن ۲ يا ۳ تعريف در مورد كتاب کمک مي کرد؛ اما اين که بعد از مدتي جستجو راه به جايي نبردم، به اين معني است که تا چه اندازه کتاب مهجور و تنها مانده است.

راستي چرا؟ چرا در لابه لاي حوادث ، رخدادها و مناسبت هاي ايام مختلف سال، «کتاب و کتاب خواني» به اندازه يک ستون از کل روزنامه هاي يک سال ارزش ندارد؟ شايد يکي از دلايلي که آمار کتاب خواني مردم ما در مقايسه با ميانگين جهاني بسيار پايين است، کوتاهي و کم کاري رسانه­ هاي ماست. رسانه هايي که در امر آموزش همگاني نقش مهم و مسئوليت بزرگي را بر عهده دارند. کتاب، همان که از کودکي برايمان هديه اي دوست داشتني بود و يادمان داده اند که بهترين دوست است! اما اين کلام تنها در حد يک شعار در ذهن هايمان باقي مانده تا اگر روزي کسي از ما درباره کتاب پرسيد جمله اي هرچند کوتاه براي گفتن داشته باشيم. و واقعيت اين است که همه ما در حق اين «دوست» کوتاهي کرده ايم، و هرچه مي گذرد به جاي آنکه کوتاهي هاي گذشته ي خود را جبران کنيم، بيشتر و بيشتر او را مي رنجانيم.

ما در اینجا سعی کرده ایم با انتخاب گزیده هایی متفاوت و زیبا از کتاب های مختلف آثار نویسندگان بزرگ، شما را با این کتاب ها آشنا کرده باشیم، شاید گام کوچکی در جهت آشتی با یار مهربان کودکی مان برداشته باشیم. مثل همیشه ما را با نظراتتان یاری کنید.

*****
جرأت کنید راست و حقیقی باشید. جرأت کنید زشت باشید! اگر موسیقی بد را دوست دارید، رک و راست بگویید. خود را همان که هستید نشان بدهید. این بزک تهوع انگیز دوروئی و دو پهلویی را از چهره روح خود بزدایید، با آب فراوان بشوئید...!

ژان کریستف | رومن رولان | مترجم: م. ا. به آذین

پاراگراف کتاب (39)

ﺑﯽ ﺟھﺖ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺧﺎطﺮه ای را ﮐﻪ ﻣﻨﺠﻤﺪ ﺷﺪه وادار ﺑﻪ ذوب ﺷﺪن ﮐﺮد؛ در آن ﺻﻮرت اﯾﻦ ﺗﮑﻪ ھﺎی ﯾﺦ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺑﻪ آب ﮐﺜﯿﻒ و ﻟﺰﺟﯽ ﻣﯽ ﺷﻮد و ﻣﯽ ﭼﮑﺪ. ھﯿﭻ ﭼﯿﺰ را ﻧﺒﺎﯾﺪ دوﺑﺎره زﻧﺪه ﮐﺮد؛ از ذھﻦ ﻧﺮم و ﻧﺎزک ﺷﺪه ی آدم ﺑﺎﻟﻎ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺧﻮاﺳﺖ ﮐﻪ ﺷﺪت وﺣﺪت اﺣﺴﺎﺳﺎت ﮐﻮدﮐﺎﻧﻪ را دوﺑﺎره اﺣﯿﺎ ﮐﻨﺪ و ﺑﻪ ﺗﺠﺮﺑﻪ
درﺑﯿﺎورد...!

ﺑﯿﻠﯿﺎرد در ﺳﺎﻋﺖ ﻧﻪ و ﻧﯿﻢ | ھﺎﯾﻨﺮﯾﺶ ﺑﻞ | مترجم: کیکاووس جهانداری

پاراگراف کتاب (39)

اﯾﻦ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﮔﻢ ﺷﻮ ﺑﺮای ﻣﻦ تنها ﯾﮏ ﺷﻮﺧﯽ ﺑﻮد، ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺣﺮﻓﯽ زده ﺑﺎﺷﻢ. ﺑﻪ اﺗﻔﺎق واﻗﻌﯽ ﺗﻮی اﯾﻦ ﮔﻢ ﺷﺪن ﻓﮑﺮ ﻧﮑﺮده ﺑﻮدم. آن ﻗﺪر اﺻﺮار ﺑﻪ رﻓﺘﻦ ﺑﺎ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺮدم داﺷﺘﯽ ﮐﻪ از ﺣﺮﺻﻢ ﭼﯿﺰی ﭘﺮاﻧﺪم. ﮔﻢ ﺷﻮ ﺑﺮای ﻣﻦ ﺗﻨهﺎ دو ﺑﺎر ﺑﺎز و ﺑﺴﺘﻪ ﺷﺪن ﻟﺐ ھﺎ ﺑﻮد و ﺗﮑﺮار دو ﻣﺼﻮت ُا ﮐﻪ دو ﺛﺎﻧﯿﻪ ای ھﻢ روی ﻟﺐ ﺗﻤﺎم ﻣﯽ ﺷﺪ و ھﻢ ﺗﻮی ذھﻦ؛ در ردﯾﻒ ھﻤﺎن ﻏﺮوﻟﻨﺪھﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ دﺧﺘﺮﺑﭽﻪ ھﺎی ﭼﻤﻮش ﺳﺮ ﮐﻼس ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺗﺎ ﺑﺠﻨﺒﻨﺪ و ﺗﻨﺪﺗﺮ ﺑﻨﻮﯾﺴﻨﺪ. ﭼﻪ ﻣﯽ داﻧﺴﺘﻢ اﯾﻦ ﻗﺪر ﺑﯽ ظﺮﻓﯿﺘﯽ ﮐﻪ واﻗﻌﺎً ﮔﻢ ﻣﯽ ﺷﻮی، ﻣﯽ روی ﺗﻮی ﺧﯿﺎﺑﺎن و ﺳﺮت را ﺑﻪ ﭼﯿﺰی، ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ، ﻣﯽ ﮐﻮﺑﺎﻧﯽ. ھﺮ ﭼﻪ ﺑﻮد، ﺗﺎزه ﺣﺎﻻ ﻣﻌﻨﺎﯾﺶ را ﻓهﻤﯿﺪه ام...!

آن ھﺎ ﮐﻢ از ﻣﺎھﯽ ھﺎ ﻧﺪاﺷﺘﻨﺪ | ﺷﯿﻮا ﻣﻘﺎﻧﻠﻮ

پاراگراف کتاب (39)

در بیداری شان مرا می گویند:
تو و جهانی که در آن زندگی می کنی، جز دانه ی ماسه ای بر ساحل بیکران دریایی لایتناهی نیستید.
و من، در رویایم به آن ها می گویم:
من، دریایی لایتناهی هستم، و همه ی عالم، جز دانه ای ماسه
بر ساحل من نیست.

آیا آدم ندید؟| جبران خلیل جبران | مترجم: محسن نیکبخت

پاراگراف کتاب (39)

کم و بیش این احساس کنستانسیا را درک می‌کنم که عشقی که سراسر اعتماد باشد، عشق حقیقی نیست، بیش‌‌‌‌‌تر شبیه بیمه‌نامه است یا بدتر از آن، گواهی حسن رفتار. و این در نهایت به بی‌خیالی می‌انجامد. پس شاید من باید ممنونِ آن بگو مگوهایی باشم که قبلاً میان من و کنستانسیا پیش می‌آمد. چون این نشانه‌ی آن است که ما زندگی زناشویی‌مان را محک می‌زدیم و آن را به بی‌خیالی محض که زاییده‌ی امنیت کامل است نمی‌سپردیم...!

کنستانسیا | کارلوس فوئنتس | مترجم: عبدالله کوثری

پاراگراف کتاب (39)

دو راهب ذن، تانزان و اِکیدو، در راهی در خارج از شهر، که بعد از باران شدیدی به شدت گِل‌آلود شده بود، قدم می‌زدند. نزدیکی دهکده به زن جوانی برخوردند که سعی می‌کرد از جاده رد شود، ولی گِل آن‌قدر عمیق بود که ممکن بود کیمونوی ابریشمیش خراب شود. تانزان بدون درنگ او را بلند کرد و به طرف دیگر بُرد.

راهب‌ها در سکوت به راهشان ادامه دادند. پنج ساعت بعد وقتی داشتند وارد معبدی می‌شدند که محل سکونتشان بود، اکیدو دیگر نتوانست خودش را کنترل کند و پرسید: چرا آن دختر را از جاده رد کردی؟ ما راهب‌ها نباید چنین کارهایی بکنیم.

تانزان گفت: من ساعت‌ها پیش آن دختر را زمین گذاشتم و تو هنوز داری او را به دوش می‌کشی؟...!

طلوع زمینی نو | اکهارت تول | مترجم: مریم تقدیسی

پاراگراف کتاب (39)

هزار بار چای دم کردم و یک میلیون چای قند پهلو نوشیده ام. سی هزار بار حمام کرده ام و سی و پنج هزار بار لباسهایم را شسته ام. هزار دفعه کنار پنجره نشسته ام. چهل بار چمن ها را زده ام و چهار صد دفعه نگاهشان کرده ام. گاهی قشنگ و شاداب بوده اند و بیشتر وقتها خالی و غمگین.

سیصد دفعه به تلفن جواب داده ام وسی هزار بار به تنهایی ام فکر کرده ام. نود بار همه خانه را جارو زده ام، هشتاد بار همه جا را گرد گیری کرده ام. ده دفعه پرده ها را شسته ام و ده هزار دفعه شیشه ها را تمیز کرده ام.

دویست روزنامه خوانده ام. ده پوند لاتاری خریده ام. سیصد بار برنامه های تلویزیون را نگاه کرده ام. هیچ چیز ضبط نکرده ام. دو هزار دفعه رادیو گوش کرده ام و یک بار خوابم برده است.

چهل و نه بار سینما رفته ام. یک رمان نوشته ام و ده هزار داستان کوتاه. پنجاه بار به سخنرانی رفته ام و بیست بار به شب شعر و بیست هزار بار تنها بازگشته ام.

چهار صد بار به فرودگاه رفته ام. سیصد دفعه به بدرقه و دوبار به پیشواز و پانصد بار تنها مانده ام.

سیصد و چهار کتاب خوانده ام. چهل و دو کتاب قرض داده ام، سی تای آن را فراموش کرده ام.

صد تا نامه نوشته ام و یک نامه دریافت کرده ام.

پنجاه دفعه عاشق شده ام. یکبار ازدواج کرده ام و سی سال سالگرد آن را جشن گرفته ام. دو میلیون بچه داشته ام دو تایشان را بزرگ کرده ام.

شصت و دو دوست خارجی پیدا کرده ام، صد هزار کارت تبریک فرستاده ام.

هزار بار به یاد ایران افتاده ام، هزار هزار بار خوابش را دیده ام و هر بار کمی از خودم را از دست داده ام و هرگز جوابی پیدا نکرده ام...!


روزی که هزار بار عاشق شدم | روح انگیز شریفیان

پاراگراف کتاب (39)

هر چه بيشتر دوست بداری كمتر می انديشی. در راه عشق می بايست همه چيز را به فراموشی سپرد...!

مطرود | لوئيجي پيراندلو|مترجم: آزاده آل محمد

پاراگراف کتاب (39)


همیشه کسانی هستند که دفاع از خدا را وظیفه ی خود می دانند، انگار که واقعیت مطلق، چهارچوب نگهدارنده ی وجود، چیزی ضعیف و بی دفاع است. این آدم ها از کنار بیوه ای بر اثر جذام از شکل افتاده که چند سکه گدایی می کند رد می شوند، از کنار کودکان ژنده پوشی که در خیابان زندگی می کنند رد می شوند اما اگر کمترین چیزی علیه خدا ببینند داستان فرق می کند. چهره هایشان سرخ می شود، سینه هایشان را بیرون می دهند، کلمات خشم آلودی به زبان می آورند. میزان خشم شان حیرت انگیز است. نحوه ی برخوردشان هراس آور است. این آدم ها نمی فهمند که باید در درون از خدا دفاع کرد، نه در بیرون. آن ها باید خشم شان را متوجه خودشان کنند...!

زندگی پی | یان مارتل | مترجم: گیتا گرکانی

پاراگراف کتاب (39)

پیری به نظرم چیزی نیست جز بی آیندگی، و اگر انسان دچار پیری زود رس می شود، برای این است که فردایی نمی بیند...!

نون نوشتن | محمود دولت آبادی

پاراگراف کتاب (39)

واقعیت این است که ما همگی در این سیاره، تنها هستیم. هر کدام از ما کاملا تنهاییم و هرچه زودتر این حقیقت را بپذیریم، به نفعمان خواهد بود. بسیاری از مردم تنها زندگی می کنند، چه ازدواج کرده باشند و چه مجرد باشند. بدون هیچ یافتنی، همیشه در جستجو بوده اند...!

پلی به سوی جاودانگی | ریچارد باخ | مترجم: فهیمه سارخانی

پاراگراف کتاب (39)

ولی فايده اش چيست که انسان هی از خودش بپرسد که اگر فلان لحظه يا بهمان لحظه جور ديگری برگزار شده بود, کار به کجا ميکشيد؟

بايد برای خودت خوش باشی. بهترين قسمت روز شب است. تو کار روزت را انجام داده ای. حالا پاهات را بگذار بالا و خوش باش. من اينجوری ميبينم. از هرکس ميخواهی بپرس. بهترين قسمت روز شب است...!

بازمانده روز | کازوئو ايشی گورو |مترجم: نجف دريابندری

پاراگراف کتاب (39)

زندگی قمار است، ماجراست، انسان یا میبرد یا میبازد، زندگی مثل معرکهایست که پایان ندارد وقتی صدای یک نفر کم کم ضعیف و خاموش شد، صدایی جوانتر و نیرومندتر رشته ی بقیه ی داستان را میگیرد و ادامه میدهد...!

پر | شارلوت مری ماتیسن | مترجم: میمنت دانا

پاراگراف کتاب (39)

... تمام سیگارها مسلماً طعم و مزه خود را دارند ولی ابداً شدت آن ها به شدت طعم و مزۀ آخرین سیگار نیست. مزۀ آخرین سیگار بیشتر از این جهت است که شخص احساس می کند که بلاخره به سست عنصری خود پایان داده است و آینده ای سرشار از سلامت و نیرو در انتظارش است. در حالی که سایر سیگارها اهمیت مخصوص به خودشان را دارند و انسان با روشن کردن آن ها آزاد بودن خود را اعلام می دارد، ولی آینده ای سرشار از سلامت و نیرو خیلی در دسترس نیست. البته امکان رسیدن به آن همیشه وجود دارد...!

وجدان زنو | ایتالو اسووو | مترجم: مرتضی کلانتریان

پاراگراف کتاب (39)

اگر خدا وجود دارد امیدوارم آنقدر بی‌کار نباشد که به گوشت خوک خوردن یا مشروب نوشیدن من گیر بدهد...!

بادبادک باز | خالد حسینی | مترجم: مهدی غبرایی

پاراگراف کتاب (39)
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با 15 سال گارانتی 10/5 ميليون تومان

>> ویزیت و مشاوره رایگان <<
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

نظر کاربران

  • sara

    متن طلوع زمینی نو خیلی قشنگ بود

  • بدون نام

    تنکیو

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج