۱۹۴۳۸۲
۳ نظر
۵۰۶۷
۳ نظر
۵۰۶۷
پ

پاراگراف کتاب (۳۱)

ما در اینجا سعی کرده ایم با انتخاب گزیده هایی متفاوت و زیبا از کتاب های مختلف آثار نویسندگان بزرگ، شما را با این کتاب ها آشنا کرده باشیم، شاید گام کوچکی در جهت آشتی با یار مهربان کودکی مان برداشته باشیم.

پاراگراف کتاب (31)




برترین ها: وقتي خواستم به دنبال معنی کلمه کتاب باشم فکر کردم که کار ساده ­اي را به عهده گرفته ام! اما وقتي دو روز تمام در گوگل کلمه کتاب و کتاب خواني را جستجو کردم آنهم به اميد يافتن چند تعريف مناسب نه تنها هيچ نيافتم، تازه فهمیدم که چقدر مطلب در مورد کتاب و کتابداری کم است. البته من عقيده ندارم که جستجوگر گوگل بدون نقص عمل مي کند، اما به هر حال يک جستجو­گر قوي و مهم است و مي بايست مرا در يافتن 2 يا 3 تعريف در مورد كتاب کمک مي کرد؛ اما اين که بعد از مدتي جستجو راه به جايي نبردم، به اين معني است که تا چه اندازه کتاب مهجور و تنها مانده است.

راستي چرا؟ چرا در لابه لاي حوادث ، رخدادها و مناسبت هاي ايام مختلف سال، «کتاب و کتاب خواني» به اندازه يک ستون از کل روزنامه هاي يک سال ارزش ندارد؟ شايد يکي از دلايلي که آمار کتاب خواني مردم ما در مقايسه با ميانگين جهاني بسيار پايين است، کوتاهي و کم کاري رسانه­ هاي ماست. رسانه هايي که در امر آموزش همگاني نقش مهم و مسئوليت بزرگي را بر عهده دارند. کتاب، همان که از کودکي برايمان هديه اي دوست داشتني بود و يادمان داده اند که بهترين دوست است! اما اين کلام تنها در حد يک شعار در ذهن هايمان باقي مانده تا اگر روزي کسي از ما درباره کتاب پرسيد جمله اي هرچند کوتاه براي گفتن داشته باشيم. و واقعيت اين است که همه ما در حق اين «دوست» کوتاهي کرده ايم، و هرچه مي گذرد به جاي آنکه کوتاهي هاي گذشته ي خود را جبران کنيم، بيشتر و بيشتر او را مي رنجانيم.

ما در اینجا سعی کرده ایم با انتخاب گزیده هایی متفاوت و زیبا از کتاب های مختلف آثار نویسندگان بزرگ، شما را با این کتاب ها آشنا کرده باشیم، شاید گام کوچکی در جهت آشتی با یار مهربان کودکی مان برداشته باشیم. مثل همیشه ما را با نظراتتان یاری کنید.

*****
سلام بر گوساله عزیزم
ای پسر جان، هیچ می دانی که ما گاو ها چقدر گوساله بودیم؟ یادت می آید که من چقدر حرف های احمقانه به تو گوساله می گفتم؟ آه... من چقدر در احمقی فرو رفته بودم، آخ... ببخشید.
بله ... من چقدر در احمقی فرو رفته بودم و چقدر نا آگاهانه حرف هایی نشخوار می کردم که بوی یونجه گندیده می داد. من چقدر نابخردانه تو را که نسل جوان گاوها بودی و در واقع یک گوساله ساده لوح بودی را تحریک کردم که بیایی و دنبال من برویم ته مزرعه و نزدیک غروب آفتاب حرف هایی از دهان من بشنوی که نه من آنها را می فهمیدم و نه تو عقلت می رسید که آنها را بفهمی و ما فقط تحت تاثیر باد! گول خورده بودیم. حالا من، گاو پیر چروکیده پلاسیده احمق، تو را فریب دادم و دم پرچین ها و غروب و کلا هرچی بهت گفتم احمقانه بود. لذا تو ای گوساله ... دیگر حرف های من را باور نکن و مثل یک گاو اصیل برو و هرچه خرها می گویند گوش بده...!

امضا: پدر بزرگ

من گوساله‌ام ( کمیک استریپ‌هایی از زندگی فلسفی یک گاو و نوه کنجکاوش) / بزرگمهر حسین پور

پاراگراف کتاب (31)

... آقای هامیل می گوید با کلمات می شود همه کار کرد، بی آنکه کسی را به کشتن بدهیم. به وقتش خواهیم دید. آقای هامیل می گوید کلمات از هر چیزی قوی ترند. اگر عقیده ی مرا بخواهید، می گویم اگر جوانک ها تفنگ به دست دارند به خاطر این است که وقتی بچه بوده اند کسی بهشان محل نگذاشته؛ نه کسی آن ها را دیده و نه کسی آن ها را شناخته. ... حتی هستند بچه هایی که مجبور می شوند از گرسنگی بمیرند تا کسی بهشان توجهی بکند. بعضی هایشان هم گروههایی تشکیل می دهند تا توجه جلب کنند ... رزا خانم می گوید زندگی می تواند زیبا باشد، اما هنوز کسی آن را زیبا ندیده و فعلا باید سعی کنیم که خوب زندگی کنیم. آقای هامیل هم چیزهای خیلی خوبی از زندگی برایم گفته، مخصوصا از قالی های ایرانی...!

زندگی در پیش رو / رومن گاری / مترجم: لیلی گلستان

پاراگراف کتاب (31)

آدم همیشه به خاطر نقطه ضعف هایش تو دردسر می افتد. مگس ها باید چیزهای چسبناک را خیلی دوست داشته باشند٬ شب پره ها شعله را٬
و آدم ها عشق را...!

خزه / هربر لوپوریه / مترجم: احمد شاملو

پاراگراف کتاب (31)

وقتی نابغه حقیقی در دنیا پیدا می‌شود، می‌توانید او را از این نشانه بشناسید: تمام ابلهان علیه‌اش متحد می‌شوند...!


اتحادیه ابلهان /جان کندی تول / مترجم: پیمان خاکسار

پاراگراف کتاب (31)

...در زندگی به نقطه‌ای می‌رسی که متوجه می‌شوی روزهایی از عمرت که با مرده‌ها گذشته به اندازه همان روزهایی است که با زنده‌ها سپری شده...!

...در سه سال و نیمی که در فرانسه زندگی کردم، به مشاغل متعددی روی آوردم، از این کار نیمه وقت به آن یکی،‌ آنقدر به صورت مستقل و آزاد کار کردم تا جانم بالا آمد. موقعی هم که کار نمی‌کردم، داشتم دنبال کار می‌گشتم. وقتی کار داشتم به فکر پیدا کردن کار بیشتری بودم. حتی در بهترین شرایط درآمدم به اندازه‌ای نبود که احساس امنیت کنم و با وجود اینکه یکی دوبار خطر از بیخ گوشم رد شد اما خودم را از افتادن در ورطه نابودی کامل نجات دادم. چنین شرایطی را اصطلاحا زندگی «بخور و نمیر» می‌نامند...!

بخور و نمیر / پل اُستر / مترجم: مهسا ملک مرزبان

پاراگراف کتاب (31)

ضبط روشنه و خواننده داره می خونه: بگو در شبای تو چی می گذره/ بی من از شبای تو کی میگذره. تو لیوان رو تو دستت می چرخونی و زمزمه می کنی:
می دونی آخر هر عشق...ته تهش چیه؟ یا مرگه یا جدایی یا عادت...یه وقتایی هم نفرت...خیلی وقتا...
اونا که عشقشون با مرگ تموم میشه خوشبختن؛
اونا که عشقشون با جدایی تموم بشه غمگینن؛
اونا که به عادت برسن محتاجن، معتادن...؛
اونایی هم که عشقشون به نفرت برسه، بدبختن... از هر بیچاره یی بیچاره ترن...
تا حالا فکرشو کردی قراره ما به کدومشون برسیم؟
ساکت میشه، همه جا ساکت میشه. دیگه نه ضبط می خونه، نه هیچ صدای دیگه ای می آد. وقتی پای سکوت کر کننده می آد وسط، می دونی یه جای کار ایراد داره... اساسی ایراد داره. می گم: سخته...!

امشب نه شهرزاد / حسین یعقوبی

پاراگراف کتاب (31)

... به جای این فکرها که مدام در حال سنگین و سبک کردن شان هستیم بهتر است چیزهای واقعی توی سر داشت، این طوری می توان دست را دراز و آنها را احساس کرد...!

... فراموش کردن تدریجی دعوا راحت تر از این است که آسیب هایی را که وارد کرده ایم در سکوت بشماریم...!

قرار ملاقات / هرتا مولر / مترجم: مهرداد وثوقی

پاراگراف کتاب (31)

یک زندگی را چطور می شود اندازه گرفت؟ به طول سال ها؟ به مقدار پول؟ به ساعت های لذت عشق؟

عقد و داستان های دیگر / اسماعیل فصیح

پاراگراف کتاب (31)

...من مطمئن هستم که تو می خواهی فداکاری کنی، ولی این فداکاری تو نه از روی علاقه است و نه از روی سخاوتمندی، چون احتمالا بسیار منطقی است. از زنی که زندگی ات را تباه کرده است، نفرت داری ولی همان معیار های رایج، تو را پیش می راند. همان مسائلی که آدم از خودش اختراع کرده تا خود را بدبخت تر بکند.
آری آری تو می خواهی جان خود را به خاطر عقیده و قضاوت مردم فدا کنی و در همان حال داری زندگی کسی را هم تباه می کنی که دیوانه وار عاشق توست. و تمام این چیزها فقط به خاطر این است که با شنیدن حرف مردم که می گویند" بله، وظیفه خود را به نحو احسن انجام داد" احساس غرور بکنی و خود را با وقار احساس کنی.
آنانیا به خود بیا. خوب باش. هم با خودت و هم با من و سعی کن بیش از آنچه خوب باشی، یک مرد باشی. نه یک پسربچه...!

خاکستر / گراتزیا دلددا / مترجم: بهمن فرزانه

پاراگراف کتاب (31)

عزیز خوب من! تو هرگز دیر مکن! حوادث اما اگر دیر کردند، چاره‌ای نیست ... صبور باش!

یار! نمی‌شود عمری نشست و حسرت خورد که:
«ای کاش این واقعه زودتر اتفاق افتاده بود، و آن حادثه، قدری پیش از آن، و آن یار كه می‌طلبیدم، زودتر به دیدارم می‌آمد و این مال، که حال به من تعلق گرفته است، پارسال می‌گرفت.» نمی‌شود یارا! اینها که حسرت خوردنی‌ست ابلهانه و باطل، حق آدمیان کم‌عقل است. باید دوید، رسید، حادثه‌ای دیر را در آغوش کشید و گفت: دیر آمدی ای نگار سرمست، زودت ندهیم دامن از دست.

تو هرگز دیر مکن یارا! بگذار که حوادث دیر کنند. اگر که ناگزیر، دیر کردنی هستند. تو هیچ راهی را به سوی رسیدن نبند؛ بگذار که راه‌بندان، اگر بیرون اراده‌ی توست، کار خودش را بكند. آنگاه تو بشتاب و بگو:
اگر من خطا کرده بودم، هرگز نرسیدن بسیار خوب‌تر از کمی دیر رسیدن بود، اما حال، دیر رسیدن، بهتر از هرگز نرسیدن است؛ چرا که تاخیر، خارج از اراده‌ی من و تو بوده است...!

بر جاده‌های آبی سرخ / نادر ابراهیمی

پاراگراف کتاب (31)

كمال و رشد كودك از اينجا آغاز می شود؛ از فهم اين نكته: او فرزند است نه در بند.
بياييم از طنز تربيت فرزند دست كشيده؛ به پرورش و تربيت والدين معتقد شويم.
فرزند ما در زندانی است كه ديوارهايش از تذكر ساخته شده است.

كتاب كوچك زندگی / دكتر شاهرخ شاه پرويزی

پاراگراف کتاب (31)

... آن که حقیقت را نمی داند فقط بی شعور است، اما آن که حقیقت را می داند و آن را دروغ می نامد ، تبهکار است...!

آندره آ: بدبخت کشوری که قهرمان ندارد!
گالیله: نه. بدبخت کشوری که احتیاج به قهرمان دارد...!

زندگی گالیله / برتولت برشت / مترجم: عبدالرحیم احمدی

پاراگراف کتاب (31)

گوتز: من همانطور که تو را می‌بینم، راهم را هم می‌بینم. خدا نور هدایت به من عنایت کرده است!
ناستی: وقتی خدا ساکت است، می‌توان هر ادعایی را به او نسبت داد...!

شیطان و خدا / ژان پل سارتر/ مترجم: ابولحسن نجفی

پاراگراف کتاب (31)

...باید چیزی را که در خیالمان هستیم، فراموش کنیم تا بتوانیم کسی باشیم که واقعا هستیم...!

... گفت گذشته ام همواره همراهم می ماند، اما هر چه خودم را از وقایع آزادتر کنم و بیش تر بر احساسات متمرکز بشوم، بیش تر می فهمم که همیشه، در لحظه اکنون فضای عظیمی هست، نه عظمت استپ، که می توان با عشق بیش تر، شوق زندگی بیش تر، پُرش کرد...!

زهیر / پائولو کوئیلو / مترجم: آرش حجازی

پاراگراف کتاب (31)

پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با 15 سال گارانتی 10/5 ميليون تومان

>> ویزیت و مشاوره رایگان <<
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

نظر کاربران

  • میرحامد تبریز

    واقعا زیبا ممنون از معرفیتون، زندگی در پیش رو و زهیر

  • گلسا

    می دانی؟
    به شوق نور در ظلمت قدم بردار...
    به این غم های جان آزار،دل مسپار...!

  • Golsa

    مرسی واقعا..چندتا از کتابایی که معرفی کردین رو خریداری کردم و راضیم..واقعا ممنون

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج