برترین ها: وقتي خواستم به دنبال معنی کلمه کتاب باشم فکر کردم که کار ساده اي را به عهده گرفته ام! اما وقتي دو روز تمام در گوگل کلمه کتاب و کتاب خواني را جستجو کردم آنهم به اميد يافتن چند تعريف مناسب نه تنها هيچ نيافتم، تازه فهمیدم که چقدر مطلب در مورد کتاب و کتابداری کم است. البته من عقيده ندارم که جستجوگر گوگل بدون نقص عمل مي کند، اما به هر حال يک جستجوگر قوي و مهم است و مي بايست مرا در يافتن ۲ يا ۳ تعريف در مورد كتاب کمک مي کرد؛ اما اين که بعد از مدتي جستجو راه به جايي نبردم، به اين معني است که تا چه اندازه کتاب مهجور و تنها مانده است.
... خودخواهی و غرور، دو چیز متفاوتند، هر چند که معمولا مترادف گرفته می شوند. ممکن است کسی مغرور باشد اما خودخواه نباشد. غرور بیشتر به تصور ما از خودمان بر می گردد، خودخواهی به چیزی که دیگران درباره ما می گویند...!
...ممکن است بدون قصد بدخواهی برای دیگران بدی کرد و میتوان از روی سهو و خطا سبب بدبختی دیگران شد. بی فکری، عدم توجه به احساس دیگران و عدم تصمیم باعث چنین کارهایی میشود...!
غرور و تعصب / جین اوستین / مترجم: رضا رضایی
...اشک راه خیال را نمی بندد ، بلکه به آن میدان می دهد...!
- معلوم است تو دیگر مرا دوست نداری.
- چطور میتوانی این حرف را بزنی؟ چرا؟
- چون که غصه میخوری. وقتی کسی را دوست داشته باشی، هرگز غمگین نمیشوی...!
تربیت اروپایی / رومن گاری / مترجم: مهدی غبرائی
... من رمز خوشبخی واقعی را یافته ام. باید حال را دریابی، نه اینکه همیشه افسوس گذشته را بخوری و فکر آینده باشی. باید قدر لحظاتی را که در اختیار داری بدانی. مثل کشاورزی: آدم، هم می تواند در یک زمین پهناور بذر بپاشد، هم می تواند کشاورزی خود را به یک قطعه زمین کوچک محدود کند و از همان نقطعه ی کوچک نهایت استفاده را ببرد. من هم میخواهم کشت و کارم را به یک قطعه ی زمین کوچک محدود کنم. میخواهم از لحظه لحظه ی عمرم لذت ببرم و بدانم که دارم لذت می برم. بیشتر مردم زندگی نمی کنند، فقط می دوند. آنها سعی می کنند به هدفی دور و دراز دست بیابند، اما در وسط راه چنان از نفس می افتند و خسته می شوند که اصلا مناظر زیبای محیط آرام اطراف خود را نمی بینند. وقتی به خود می آیند که پیر و فرسوده شده اند و دیگر فرقی نمیکند به هدفشان برسند یا نه...!
... آیا به آزادی اراده عقیده دارید؟ من که دارم بی چون و چرا.
من با فیلسوفانی که فکر میکنند اعمال ما جبری است و از عواملی غیر ارادی ناشی میشود، مخالفم و و این عقیده را غیر اخلاقی میدانم. اگر این را قبول داشته باشیم، نباید کسی را به خاطر کارهایش سرزنش کنیم. اگر آدم به قضا و قدر معتقد باشد، باید دست روی دست بگذارد و بگوید:« خواست خدا هرچه باشد،همان می شود.» و آنقدر سرِ جایش بنشیند تا بمیرد. من به آزادی اراده و همت برای رسیدن به خواسته هایم اعتقاد کامل دارم. این اعتقاد کوه را جابه جا میکند...!
بابا لنگ دراز / جین وبستر / مترجم: مهرداد مهدویان
ای حافظ،
سخن تو همچون ابديت بزرگ است،
زيرا آن را آغاز و انجامی نيست.
كلام تو همچون گنبد آسمان، تنها به خود وابسته است
و ميان نيمه ی غزل تو با مطلع و مقطعش فرق نمی توان گذاشت،
زيرا همهی آن در حد جمال و كمال است...!
... اگر هم دنيا به سر آيد، ای حافظ آسمانی، آرزو دارم كه تنها با تو و در كنار تو باشم و چون برادری، هم در شادی و هم در غمت شركت كنم. همراه تو باده نوشم و چون تو عشق ورزم، زيرا اين افتخار زندگی من و مايهی حيات من است...!
(از بخش حافظ نامه)
دیوان شرقی / یوهان ولفگانگ گوته/ مترجم: شجاع الدین شفا
... راستی آدم بهتر است دل داده باشد یا دل دار؟ اگر کلسترول تان بالای ششصد است، هیچ کدام. البته مرادم از عشق، عشق رمانتیک است، عشق بین زن و مرد، نه بین مادر و فرزند، یا پسر بچه و سگش، یا بین دو سر پیشخدمت. نکته ی شگفت آور این که وقتی کسی عاشق است، ویر آواز خواندن دارد. باید به هر قیمتی شده دربرابر این کشش مقاومت کند. همچنین مراقب باشد که حرف های عاشقانه اش توسط جوانان خون گرم بصورت تصنیف در نیاید.
مسلما دوست داشته شدن با ستایش شدن فرق دارد. آدم ها را می شود از دور هم ستایش کرد، اما برای اینکه کسی را واقعا دوست داشته باشی، لازم است با او در یک اتاق باشی و پشت پرده ها قوز کنی.
برای عاشق خوب بودن باید قوی و مهربان بود. می پرسید: چقدر قوی؟ گمانم بلند کردن یک وزنه پنجاه پندی کافی است. درضمن یادتان باشد که برای عاشق، معشوق همیشه زیباترین چیز قابل تخیل است. اگر چه برای یک غریبه ممکن است فرقی با یک پرس خوراک ماهی آزاد نداشته باشد. زیبایی بستگی به چشم بیننده دارد اگر بیننده چشم هایش ضعیف باشد، می تواند از بغل دستی اش بپرسد کدام دختر خوشگل تر است. (درواقع، زیباترین دخترها تقریبا همیشه کسل کننده ترین شان هستند، و برای همین هم هست که بعضی ها احساس می کنند دنیا حساب و کتاب ندارد)...!
بی بال و پر / طنزهای وودی آلن/ مترجم: محمود مشرف آزاد تهرانی
دوستم داشته باش!
از رفتن بمان!
دستت را به من بده،
که در امتدادِ دستانت
بندریست برای آرامش...!
باران یعنی تو برکی گردی / نزار قبانی / مترجم: یغما گلرویی
... سال ها پیش از زبان شیرین مرحوم دکتر رضازاده شفق شنیدم که می گفتند:
انتـــــــــقاد ورزش ملی ایرانی هاست. هرکس صبح که از خواب برمی خیزد دریک صف طولانی از مردم قرار می گیرد و با باز کردن دستهای خود به دو طرف همۀ کسانی را که پیش روی هستند مورد انتقاد قرار می دهد. غافل از اینکه عده زیادی پشت سر او ایستاده اند و با دست به او اشاره می کنند. اما متأسفانه باید بدانیم که این ورزش ملی جامعه را سالم تر نمی کند چون لبه تیز عیب جویی هرگز متوجه خود انتقاد کننده نمی شود و افزون بر این متأسفانه مردم انتقاد را جانشین اقدام به حساب می آورند...!
جامعه شناسی خودمانی / حسن نراقی
به نظر من زن همه چیز ماست! ... بدون زن، دنیا هیچ فرقی با ویلونزن بدون ویلون، مگسک بدون تفنگ یا سوپاپ بدون قره نی نداشت ... ما به جرات میتونیم بگیم که هیچ مساعدهای برامون جای زن رو نمیتونه بگیره. از آقایون شاعر سوال میکنم: چه کسی الهامبخش شما بود در اون شبهای دلنشین مهتابی ... شما چی آقایون طنزپرداز؟ آیا واقعا موافق نیستید که بدون حضور زنها، داستانهای شما نه دهم جذابیت خودشون رو از دست میدادن؟ مگه بهترین لطیفهها اونهایی نیستن که همه نمکشون توی دم دراز و فنر دامنها مخفی شده؟ ... به آقایون نقاش هم دیگه نیازی نیست یادآوری کنم که خیلی از آنها فقط به این دلیل اینجا نشستن که بلدن خانم ها رو تصویر کنن...!
به سلامتی خانمها (100 داستان و طنز کوتاه) / آنتوان چخوف / حمیدرضا آتش برآب . بابک شهاب
... اضطراب، همچنان که هر روانپزشک گرانقیمتی بهتان خواهد گفت، حاصل افسردگی است؛ اما افسردگی، همچنان که همان روانپزشک در جلسهی دوم و بعد دریافت حقویزیت بعدی آگاهتان خواهد کرد، حاصل اضطراب است. تمام بعدازظهر را در این چرخهی اضطراب که با افسردگی آمیخت، نشستم و زل زدم ...!
تابوتهای دستساز / ترومن کاپوتی / مترجم: بهرنگ رجبی
... من او را نمی فهمیدم؛ اما او را به دلیل اینکه نمی فهمیدم، نکشتم.
شما او را نمی فهمیدید، و او را به دلیل آنکه نمی فهمیدید، به شنیع ترین شکل ممکن کشتید. و این اوج مصیبت انسان عصر ماست:
له کردن آنهایی که نمی فهمیم شان، فهم خود را اوج فهم جهان دانستن...!
...من درون دهلیز تنگ و تاریکی از این تصمیم ها -از باید نباید ها- زندگی کردم، و همین مرا حقیرکرد. همه جا سد ساختم، همه جا سد شکستم. با خود جنگیدم، بی خبر از آنکه مرا جهان من می سازد، و هیچ جنگی، در تنهایی، و در اتاق های دربسته، و در پستوهای خانه ها، به راستی جنگ نیست...!
... من به جای آنکه از خیابان های وسیع، از دشت های پهناور، و از دنیا -تمام دنیا- بگذرم، از کوچه های باریک با دیوار های بلند کاغذی عبور کردم؛ دیوار هایی که روی تک تک خشت های کاغذی آن نوشته شده بود:من تصمیم گرفته ام و پیمودن سرتاسر حتی یکی از این کوچه ها هم ممکن نبود...!
... برای زنده ماندن دو خورشید لازم است: یکی در قلب، دیگری در آسمان...!
فردا شكل امروز نيست / نادر ابراهیمی
... فکر می کنم هنر اصلی هنر فاصلـــــه هاست.
زیاد نزدیک به هم می سوزیم و زیاد دور یخ می زنیم. باید یادبگیریم جای درست و دقیق را پیدا و همان جا بمانیم...!
دیوانه وار / کریستین بوبن / مترجم: مهوش قویمی
... کلمات همیشه این قدرت را ندارند که آدمهای خیلی خوشحال یا خیلی غمناک را ارضا کنند، زیرا آخرین بیان خوشحالی زیاد و غم زیاد سکوت است...!
دشمنان / آنتوان چخوف / مترجم: سیمین دانشور
... عشق درون ديگران نيست، بلكه درون خود ماست. ما آن احساس را بيدار ميكنيم، ولي براي اينكه بيدار شود، به ديگران نياز داريم. دنيا تنها زماني براي ما معنا دارد كه بتوانيم كسي را براي شركت دادن در هيجاناتمان بيابيم...!
یازده دقیقه / پائولو کوئیلو / مترجم: کیومرث پارسای
... بی خیال سرنوشت شدن یه جورش شجاعته! گفتن اینکه ما سرنوشت ِخودمونو می سازیم یه جور دیوونه گیه! ولی اگه سرنوشت و قبول نداشته باشی زندگی تبدیل می شه به یک عالمه فرصت که از دست دادیشون! اون وقت تو حسرت چیز هایی که نداشتی و می تونستی داشته باشی زمان ِحال و ضایع می کنی...!
یک مرد / اوریانا فالاچی / یغما گلرویی
نظر کاربران
کتاب آخری نثر روون و شیوایی داره حتما میخرمش
ممنون بخاطر این بخش جذاب و خوندنی