جای خالی برفهای تهران +عکس
« ... امروز با بچهها توی حیاط آدم برفی درست کردیم. هویج نداشتیم، جای دماغش مجبور شدیم چوب بگذاریم. خیلی خوب نشد، ولی بد هم نبود. طبق معمول، مامان به جای اینکه مثل خانم همسایه که با بچههایش برفبازی میکند، تازه آن هم توی کوچه! اجازه بدهد فقط نیم ساعت، فقط نیم ساعت، توی حیاط باشیم، جیغ و داد میکند که «بیایید تو سرما میخورید!»
« ... امروز با یک مورد جالب برخورد کردم. از دیشب دارد برف میآید. جسته و گریخته ولی تقریباً سنگین. توی دانشکده، «قیم تمیمی» یکی از بچهها زیر برف ایستاده بود و بلورهایش را توی دستهای بدون دستکشش یک جور عجیبی نگاه میکرد. میگفت «چقدر قشنگند، تا حالا ندیده بودم...» جمیعاً یک جوری نگاهش کردیم انگار دارد سربهسرمان میگذارد. وقتی نگاههای مشکوک ما را دید قسم خورد که در بندرعباس، شهری که از آنجا آمده دانشگاه، تا آنجایی که عمر او قد میدهد برف نیامده و خب قهری است که برف هم ندیده ... مجبور شدیم باور کنیم ... یکی از بچهها هم به تمیمی گفت «اینکه چیزی نیست . وقتی ما بچه بودیم تهرون خیلی بیشتر برف میاومد؛ جوری که تا عید توی کوچهها برف بود و همسایهها پول جمع میکردن با لودر برفها رو پاک کنن. نمیدونی صبحهای زود با چه ترس و لرزی توی خیابونای یخزده خودمون رو به مدرسه میرسوندیم. این که برف نیست...» ... امروز 22 دی ماه 1374 است...»
اینها بخشی از خاطرات ویراستاریشده من از روزهایی است که تهران و شهرهایی با اقلیم مشابه آن خیلی وقتها قبل از آمدن رسمی زمستان حداقل یک بارش برف سنگین را تجربه میکردند. روزهای دیگری هم هستند که پدرم به یاد میآورد و من ندیدهام، ولی یک چیزهایی مثل «ریزش سقف تیرچوبی خانه همسایه» و «کرسیهای پر و پیمان زغالی» تویش پررنگ هستند.
و امروز ... امروز 22 دیماه سال 1393 خورشیدی است. تقریباً 20 سال از مکالمه من و دوستانم در حیاط دانشکده و بیست و چند سال از روزهای دهه 60 که ما را به عنوان «زنبیل» توی صفهای تمامنشدنی نفت میگذاشتند، روزهای بشکههای 200 لیتری، روزهای کلاههای بزرگ پشم شتر و پوستی پدر، روزگار تلمبههای آهنی، کتککاری برای اثبات اینکه نوبت من برای کشیدن نفت از بشکه گوشه حیاط، آنهم توی این سوز ناسور نیست، شکلک کشیدن روی بخار پنجرهای که دانههای جادویی سفید، پشتش خودنمایی میکردند و روزهای خیلی چیزهای دیگر، گذشته، اما چشم ما به آسمان خشک شده، کلاههای پدر که امکان نداشت در پاییز و زمستان از ترس سینوزیت، بدون آنها دیده شود، به بایگانی انباری رفته، دلمان برای جیغ و داد مامان تنگ شده، برای سرسره، برای چپاندن خطکش توی برف ناب و بکر هره دیوار و نوشتن گزارش کلاس علوم و خیلی چیزهای دیگر ... اما دریغ از یک دانه، فقط یک دانه برف...
اینجا تهران است و تهران زمانی برف داشته است. این دیگر «انار تهران» نیست که فقط وصفش را شنیده باشیم. این یکی را با همه وجود دیدهایم. توی سایت سازمان هواشناسی و انجمن هواشناسی هم نوشتهاند در این شهر در نواحی مختلف به علت موقعیت ویژه جغرافیایی، آب و هوای متفاوتی شکل گرفته اما دو اقلیم از سه اقلیم اصلیاش «اقلیم ارتفاعات شمالی است که بر دامنه جنوبی، بلندیهای البرز مرکزی در ارتفاع بالای 3000 متر قرار گرفته و آب و هوایی مرطوب و نیمهمرطوب و سردسیر با زمستانهای بسیار سرد و طولانی دارد. همچنین اقلیم کوهپایه که در ارتفاع دو تا هزار متری از سطح دریا قرار گرفته و دارای آب و هوایی نیمهمرطوب و سردسیر و زمستانهایی به نسبت طولانی است.»
همچنین «وجود رودخانههایی دائمی مانند رودخانه کرج، رودخانه جاجرود، رودلار، حبلهرود، رود شور یا ابهر رود و طالقان رود موجب شده تا استان تهران از لحاظ منابع آب کمبودی نداشته باشد.»
برخی منابع موجود هم گفتهاند «سنگینترین برف مناطق دشت مرکزی تهران متعلق به برف هشت روزه و مداوم تهران در سال 1300 هجری قمری مصادف با سال 1257 هجری شمسی طی یک قرن و نیم اخیر بوده؛ بطوریکه ارتفاع برف در دست تهران از یک و نیم متر گذشت.
این ارتفاع در لواسانات و فشم به سه متر رسیده بود! و میزان برف در دِه شمیران به بیش از دو متر ... پس از آن برف سال 1386 از نظر پوشش در رتبه دوم قرار دارد (البته با نزدیک به یک متر آبرفتن) که در محدودههایی از شهر تهران به بیش از 60 سانتیمتر و در شمیرانات تهران به بیش 90 سانت رسید.»
امروز هفت سال از آن روزهای البته نه چندان پربار و در شأن اقلیم تهران با آن پیشینه برای بارش برف میگذرد و ما در این شهر خاکستری چشم به راه به رحم آمدن دل آسمانیم...؛ چون میترسیم، میترسیم روزی برسد که بچههایمان از ما بپرسند برف چه شکلی بوده؟
و حالا ... حالا همه آن چیزهایی که آن بالا گفتیم ما را به خاطرهبازی انداخته؛ پس، از شما هم میخواهیم خاطرات، عکسها و حتی اطلاعاتتان را از برفهای درست و حسابی تهران به نشانی isnaplus@gmail.com برایمان بفرستید تا با نام خودتان کار شود یا برایمان کامنت بگذارید. خدا را چه دیدی! شاید آسمان به بازی ما پیوست...
نظر کاربران
خدایا شرمنده ایم