خودزنی
اعتراف صمیمانه سوتی ها! (۳)
همه ما سوتی می دهیم، ردخور ندارد، سوتی های بدی هم می دهیم. اما صدایش را درنمی آوریم. با این حال بعضی وقت ها توی جمع های خودمانی تعدادی از همین سوتی ها را تعریف می کنیم.
شما هم اعتراف های خودتان را بفرستید. ما هم البته اعتراف می کنیم که بیشتر مطالب این بخش را از شبکه های اجتماعی و وبلاگی با همین موضوع کپی زده ایم، البته آنها اسمش را گذاشته اند: «اعتراف های احمقانه شما»، ولی به نظر ما این اعتراف ها بیشتر صمیمانه است تا احمقانه!
*اعتراف می کنم وقتی که بچه بودم با پسرخالم از توی حیاط خاک رو برمی داشتیم الک می کردیم آب می زدیم که گل درست شه، بعد تو قوطی های کبریت می ریختیم و می ذاشتیم خشک بشه و مثلا مهر درست شه. بعد می فروختیم و همه هم می خریدن. با پولش بستنی می خریدیم. حالا می فهمم که بخاطر دل خوشیمون می خریدن.
*اعتراف می کنم که یه روز می خواستم برم بانک ملی، بجاش رفتم بانک ملت. آخه کنار هم بودن و حال گیریش اینجا بود که بعد از ۱:۳۰ که نوبتم شد فهمیدم اشتباه اومدم.
*اعتراف می کنم یه بار اتو کشیدن موهام یک ساعت طول کشید، چون موهام بلند بودن، بعد از کلی کیف کردن و احساس رضایت، نگاه کردم دیدم اتوی مو خاموشه!
*اعتراف می کنم اول دبستان که بودم شلوارم رو خیس کردم و چون رنگ روشن داشت خیلی تابلو بود که چی کار کردم. رفتم توی دستشویی اینقدر ایستادم تا شلوارم خشک بشه بعد اومدم بیرون. دو ساعت توی دستشویی بودم داشتم شلوارم رو فوت می کردم!
*اعتراف می کنم تموم سال های بچگی فکر می کردم مامان بابام منو توی حرم امام رضا پیدا کردن چون اولین عکسی که از خودم دارم بغل مامانم جلو حرمه!
*اعتراف می کنم وقتی کوچیک بودم از مامانم پرسیدم هواپیماهای جنگی چه جور ساختمان ها رو خراب می کنن. مامانم که اعصابش خرد بود گفت خودشون رو به ساختمان ها می کوبن. من تا ۱۴ سالگی همین فکر رو می کردم.
*اعتراف می کنم اول راهنمایی که بودم تک خوان گروه سرود مدرسه بودم. یک بار قرار بود به خاطر مناسبتی جلوی مسئولان استان سرود بخونیم. سرود حماسی بود و ۸ بیتش با من بود. نوبت من که شد شروع کردم به خوندن. من خوندم ولی نمی دونم چرا وقتی تموم کردم، آهنگ اضافه اومد. یکی دیگه که قرار بود بعتد از من هوهو کنه بیچاره موند چی کار کنه و خودتون بقیه اش رو حدس بزنید که چی شد...
*اعتراف می کنم یه بار از مسیری پیاده داشتم می رفتم خونه دوستم، رسیدم سر کوچشون دیدم ورود ممنوعه. رفتم از یه چهارراه بالاتر دور زدم از سر کوچشون وارد شدم!
*اعتراف می کنم یه بار سر کلاس خوابم برده بود استاد می خواست از کلاس بیرونم کنه. ۳ دفعه گفت برو بیرون! گفتم: چشم الان می رم (اما هر کاری می کردم نمی شد!) دفعه آخر که داد زد گفت پس چرا نمیری؟ منم داد زدم گفتم بابا! پام خواب رفته!
*اعتراف می کنم وقتی که بچه بودم بدون اجازه مامان و بابا تلویزیون رو روشن کردم، چند دقیقه قبل از اومدنشون برای این که متوجه نشن یک پارچ آب روی تلویزیون ریختم تا زودتر خنک بشه.
*اعتراف می کنم نزدیکای صبح بود که تلفن زنگ زد. من خواب بودم و داشتم خواب تعقیب و گریز و پرتگاه و... می دیدم. همسرم پا شد رفت تلفن رو جواب بده. من هم که از خواب پریده بودم و طبق معمول هنوز لود نشده بودم، فکر کردم همسرم داره می ره به سمت خطر (مثلا پرتگاه و اینا!). از جام پریدم و با سرعت تمام دویدم دنبالش. رسیدم بین در دو تا اتاق. با همون سرعت خواستم دور بزنم برم تو اون یکی اتاق که یه دفعه لیز خوردم و تق! محکم خوردم زمین. فوری بلند شدم با همون سرعت دویدم سمت تخت و گرفتم خوابیدم. حالا همسرم که گوشی تلفن دستش، نمی دونست بترسه، بخنده، چی کار کنه!
باز نشر: مجله اینترنتی Bartarinha.ir
نظر کاربران
منم اعتراف اوايل همين ترم بود كه يكي از همكلاسيهام چندروزي گير داده بود كه ميخوام باهاتون صحبت كنم منم همش ميپيچوندمش كه بيشتر بياد سراغم بلاخره يه روز اومد حرفشو بزنه منم به خودم مغرور شدم وسط حرفش پريدم گفتم من قصد دوستي يا ازدواج با كسي ندارم / خجالت كشيدو گفت شما كه خيلي خوبيد ولي من ميخواستم با دوستتون سحر بيشتر آشنا بشم
تو عمرم هيچ وقت انقدر زايه نشده بودم/ حالا از اون موقع تا حالا هر وقت ميرم دانشگاه 100 صلوات ميفرستم كه نبينمش.
پاسخ ها
الهییییییییییییییییییییی
خب تقصیر اون پسر خنگ بوده!!!!!
پسر بی عرضه!!!
بیسواد،ضایع نه زایه!!!!!!
من نیز در حالت خفیف ترش تجربه کردم ولی نمیدونم چرا پسره هر وقت منو میدید سرخ میشد.وا انگار بش پیشنهاد ازدواج دادم.بی جنبه!
هههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه مرسی پسره .عجب ضد حالی زده هر چند این کارا تکراری شده وی واسه ما آقایون هیچ وقت لوث نمیشه ههههههههههههههههههههههههههه
اومدی حالشو بگیری خدا حالتو گرفت
قربون خدا برم که هوامونو داره
نصیحت من بهت دیگه خودتو نگیر :d
چقدر بعضی پسرا بی جنبه هستند حالا یه اعترافی کردما نزنید تو ذوقم دیگه. بازم دم خانومها گرم.
آخه شما که نمیدونید ترم اول به من گیر داده بود. فکر کردم میخواد دوباره اصرار کنه. بیشتر پسرا تنوع طلبند
خانم پریچهره از دو صورت خارج نیست :یا خیلی بهت پیشنهاد دوستی میدن یا اصلا نمیدن.جون من درسته؟ولی اسمتون خیلی قشنگه.
جانـــــــــــــــــــــــ ؟
زایه ؟
عزیزم شما چن سالته ؟ ؟ ؟
سوادت زیر خط فقره !
.eteraf mikonam bache ke boodam kheyli doost dashtam niniaro baghal konam ,bache dayim roo takhtesh bood raftam yavashaki baghalesh kardam bordamesh too otaghe khodam gozashtamesh roo koolam hala nemidoonestam ke oon nemitoone khodesho seft negah dare dastasho vel kardam bache az posht ba kalle oomad roo zamiin avvalesh fekr kardam morde kabood shode boood,,amma bade chand min halesh khoob shod be baghie ham goftam az oo takht oftadee
پاسخ ها
اون بچه الان تشنج نمیکنه؟؟؟؟
دست پا چلفتی
نچ نچ نچ نچ !
eterafe akhar khili jaleb bod.mr30
اوني كه تو توالت خودشو فوت ميكرد با اين آخريه از همه اش باحال تر بود ....
پاسخ ها
دانشمندان وروانشناسان به اتفاق به این نتیجه مهم رسیدن که هر کی از هر چیزی خوشش میاد یا واسش اتفاق افتاده یا خواهد افتاد
من یه اعتراف کنم؟؟؟؟؟
من بچه که بودم، با کتاب داستان هایی که داشتم (که البته تعدادی شون هم مال داداشام بود) کتابخونه درست میکردم و به داداشام میگفتم بیان عضو بشن...در صورتی که خودشون اون کتابها رو خونده بودن........
پاسخ ها
هههههههههههههههههههههههههههههههههههه مرسی کلی خندیدم .مرمر خانم وشما هم ناراحت نباشید ولی خوب فکر اقتصادیتون تحسین برانگیزه
اعتراف میکنم یه بارتو اتوبوس بودم هنوز اتوبوسه راه نیفتاده بود که من به خواب عمیقی فرو رفتم
شاید یه ربع تو اتوبوس خاب بودم تا بالاخره راه افتاد
راه افتاد ن اتوبوس همانا ...بوق زدنش همانا....وپریدن من از خاب همراه با جیغ های فراوان همانا
خلاصه کلی ابرومون رف.
وبرای تمام افراد حاضر در اتوبوس این سوال بود که من چرا جیغ زدم؟؟؟؟؟؟؟
پاسخ ها
والا واسه ما هم سوال شده
کلی خندیدم خیلی باحال بود نگارشتم خیلی قویه مثل بعضی ها رمان نمی نویسی
جناب من سوادت منو کشته!
خاب؟
اون خوابِ !
من پزشک هستم من هم اعتراف می کنم دوران دانشچویی برای طرح بیمارستان می رفتم همیشه هم کلی تیپ می زدم که ناسلامتی دکتریم یک روز دوشنبه بعدازظهر وارد بیمارستان شدم روز ملاقاتی هم بودکیف سامسونیت دستم بود بعدازاینکه از نگهبانی وارد حیات شدم همه بیماران وکارمندان با من سلام واحوال پرسی می کردند ومن هم با کلی غرور درحال حرکت به سمت بخش بودم که وسط حیاط یهو دسته کیف سامسونیتم شکست وکیفم پرت شد وسط حیاط یک صدای وحشتناکی هم برخاست که کل ملت نگام کردند رفتم کیفم رابرداشتم این کیف را نمیشد هیچ جوری حمل کرد جز اینکه زیر بغل بگیری . ومن هم همین کاررا کردم وفرار رفتم داخل بخش تا صبح دیگه بیرون نیومدم
پاسخ ها
من جای شما بودم کلی میخندیم که بقیه حساس نشن!!
بهتر جواب میده امتحان کردم که میگمااااا
شما کیفتون پرت شد من خودم وسط خیابون پرت شدم امان از غرور/ تا یک ماه راهمو دوبرابر میکردم که از اون خیابون رد نشم
اون حیاطِ!
حیات ینی زندگی!
برو بابا مرواریید یکسره داری ایراد میگیری ها مسخره ینی یا یعنی
هه هه
اعتراف ميكنم تو خاستگاري داشتم واسه دختره كلي خالي ميبستم و پسر پيغمبر شده بودم كه دختر گفت اقا محمد شما هرچي به من گفتيد راست گفتيد با اعتماد به نفس گفتم بله گفت يعني سيگار هم نميكشيد دروغي گفتم نه با يه خنده نازي گفت ولي قبلا كه فرهاد بوديد اينجوري نبوديد سيگار هم ميكشيديد هنوز نفهميدم از كجا شناختم
پاسخ ها
وای دلممممممممممم
ای کاش اونجا بودم منم!!
پلاسیدن حتما!!!
((((((((=
با عرض معذرت شما دیگه کی هستید میخواید زندگی کنید تو خواستگاری هم دروغ میگی خوب مثل یه مرد بگو میکشم حالا بالاخره فرهاد بودی یا محمد
حقته!
خاستگاری نیس خواستگاریِ!
چند سالی تو یکی از نمایندگی های سایپا مشغول کار بودم حسابدار شرکت بودم و همیشه با انبار دارمون به صورت لفظی بحث میکردیم چون ان موقع هنوز 20 پر نشده بود وایشون تفاوت سنی 9-10سال با من داشتن و از این جهت حرفامو قبول نمیکرد بگذریم یه روز جلسه گذاشتیم و فرار شد کارمندا جمع شن و من یه سری مسایل و براشون توضیح بدم خلاصه همه دور هم بودن و منم بعد از همه واسه کلاس کاری رفتم همین که امدم بشینم روی صندلی یکدفعه صندلی 2 متری عقب رفت و منم انچنان محکم سقوط کردم ولو شدم وسط جمعیت بچه هامون از خنده داشتن منفجر میشدن وای انفدر خجالت کشیدم که تا اخر ان روز از اتاقم بیرون نیامدم و تا چند روز به بهونه استراحت مرخصی گرفتم
پاسخ ها
نکنید توروو خدا
چرا اعتماد به نفشاتون اینقدر کمه!!!
خیلی جالب بوده
باید می خندیدن و همراه بقیه ،انگار نه انگار
تازه بعضی اوقات هم واسه خودتون تکرار می کردین تا شاد بشین!!!
من یه دفعه پشت چراغ قرمز یکی انداختم دنبال خودم تو فردوسی!!
داشتم رد میشدم آسفالتش ناهموار بود یکم تعادلم بهم خورد بدون اینکه کسی رو نگاه کنم خندیدمو رفتم ... یه پسر دور زد میدون رو اومد.....ولی من ردش کردم!!D:
ههههههههههههههههههههههههههههه.حالا چه ربطی به اون پسره داشت رها خانم .ببخشید بیزحمت یکی حرفای مونا خانمو واسه من ترجمه کنه
یعنی به روی خودت نیار الان ضایع شدی
با اعتماد به نفس بلند شو
بگو برای همه پیش میاد
تازه بعدم که یادت اومد به خودت بخند به جای اینکه ناراحتش باشی
وقتی حساسیت نشون بدی بقیه هم حساس تر میشن
ولی وقتی به روی خودت نیاوردی هم به عنوان یه ادم با جنبه مطرح میشی هم خودت سختت نیست
امیدوارم مفهوم بوده باشه
موفق باشید
:)
بایدخودتم میخندیدی تاخجالتت کمتربشه گلم.
چندسال پیش توشهرمون بدجوریخبندون شده بود بعداز15روزمدارس بازشداماهمچنان خیابونایخ زده بودمنم آماده شدم برم مدرسه سرخیابون دوستم منتظربوداومدم برم پیشش پسرهمسایه هامون ایستاده بودن باغرورازکنارشون رد شدم اماتاخواستم ازخیابون ردبشم پام لیزخوردافتادم کلی خندیدم بعدبلندشدم رفتم مدرسه
خب باید خودتونم میخندیدید!
اینجوری بدتر ضایع شدید!:دی
اعتراف من یه خورده حال به هم زنه هااااااااا.تحملشو دارین بگم؟؟؟؟؟؟//
کلا من و داداشم که یه سال ازم بزرگتر باشه دائم با هم دعوا داریم یه روز که البته کوچیک هم بودیم بعنی اون 8 من 7 سال مامانم سوپ درست کرده بود.جاتون خالی خیلی هم خوشمزه بود.قرار شد نصف قابلمرو واس بابام نیگه داریم من با اون عقل بچم گفتم اگه تف کنم تو سوپ حتما اون (داداشم)حالش به هم میخوره و دیگه طرفش نمیره و خودم هر وقت خواستم میتونم بخورم تا بابام بیاد. نگو اونم همین فکرو کرده و در داخلش تفیده.بعد که داشتم بهش میگفتم یه خنده ای کرد و گفت چه فکر خوبی کردی اتفاقا منم همین فکرو کرده بودم.خلاصه از اون جا که اگه مادر میفهمید پدرمون در میومد تصمیم گرفتیم لال شیم تا وقتی که بابا اومد و شامشو خورد و ما هم چنان لال بودیم.ظاهرا خیلی هم بش چسبیده بود!
پاسخ ها
وایییییییییییییییییییی
اعتراف حال به هم زنی بود واقعاً
بیچاره بابا
نه بابا گوارای وجودش شد!
و اعتراف میکنم:(با عذر خواهی از همه دوستان)
دوران کارآموزی در مرکز بهداشت برای اولین بار خواستم بچه ای را واکسن ثلاث ( دیفتری ، کزاز ، سیاه سرفه ) بزنم که دیدم سرسوزن تو باسن بچه فرو نمیره و بچه شروع کرد به گریه کردن ، و مسئول بخش با عصبانیت اومد و خودش این کار رو انجام داد و اون هفته اصلا" اجازه تزریق واکسن نداشتم ، هرچند در مراکز دیگه با تمرین بیشتر یاد گرفتیم !!!!
پاسخ ها
bichare on bacheha ke shoma roshon tamrin mikardid (albate bebakhshid)z
دیدم از خیلی ها باشخصیت تر هستید پس دکترید. من باید یه اعترافی کنم /یه سری به اسم ناشناس گفتم ازتون بدم میاد/ معذرت میخوام. باور کنید بار اولم بود
پریچهره خانم سلام :
اختیار دارید ، شما یکی از بهترین نظردهندگان مجله برترینها هستید .
این صداقت و راستگویی شما را تحسین میکنم ، کامروا باشید !
اعتراف ميكنم:توي جمع صميمي از دوستان تعريف ميكردم از باغ پرندگان خوب گرم شده بودم كه گفتم تو يه قسمتي از باغ پر از دلفين بود ديدم دوستام بد نگام ميكنن.پرسيدم چي شده؟يكيشون گفت آخه تو باغ پرندگان دلفين چي ميخواد.تازه فهميدم كه بد جور سوتي دادم..
پاسخ ها
من اول ابتدایی بودم به خاطر همین موضوع که یارو واکسن زدن بلد نبود . بیست روز مدرسه نرفتم و تو خونه هم چهار دست و پا راه میرفتم . واکسنو از باسن زد . نیم ساعت بعدش دیگه پاهام به مدت بیست روز کار نکردن .
اعتراف می کنم کوچیک که بودم حدوداً 6 سالم بود، به بچه ی برادرم که اونم 6 ماهش بود یه دونه پفک دادم خورد، هیچیشم نشد، بعد چند روز به مامانم اینا گفتم و کلی هم خندیدن، البته عقلم می رسید که پفکو ریز ریز کردمو بهش دادم. :)
اعتراف میکنم
سال آخر دانشگاه با یکی از استادامون که خیلی پیشش خودشیرینی کرده بودم کلاس داشتیم، کلاسمون از قضا تو ساختمونی بود که فقط یه سری سرویس بهداشتی داشت. آخرای کلاس بود که یکی از دوستام دل پیچه گرفت و زودتر از کلاس رفت بیرون وقتی کلاس تموم شد رفتم دستشویی و تصمیم گرفتم بترسونمش آخه دستشویی ها ته زیرزمین بودن، آروم رفتم جلوی در توالت کناریش خم شدم که در اومد بترسونمش، تو همین گیر و دار صدای خرامان دویدن یه کسی که داشت میومد طرف توالتو شنیدم حدس زدم یکی دیگه از دوستام باشه که یهو تمام قد استاده جلو در ظاهر شد...
منم هول شدم گفتم: سلام ....بفرمایید!
بیچاره برگشت منم همونجا قالب تهی کردم
وقتی رفتیم بالا دیدم کمپلت از دانشگاه رفته
البته آخرین جلسه ای بود که باهاش داشتم
اعتراف میکنم یه بار مامانم خامه رو داد تا یه کم فشارش د ا هش حل بشه منم به خیال خودم که یکجا حلش کنم با شت کوبیدم رو خامه که کلش تو صورت مادر پخش شد
Asal joon bichare bacheye dait chi keshide?fekresham adamo divoone mikone
etraf mikonam pesar khalam ye bar dasht dastane yeki az tasadofatesh ro ba mashin tarif mikard akharesh goft are bacheha raftam to baghalya manam ba tajob porsidam aghahe pole baghalyasho azat gerft ? yedafe didam hame az khande terkidan
اعتراف میکنــــم
سال 79-80 بود، یه هفته ای بود دیپلم گرفته بودم که موبایل خریدم، همون اولین روزا بود که با دوستام باهم بودیم و تقریبا تنها کسی بودم که موبایل داشت، اون روز یه نفر پیدا نشد به ما زنگ بزنه که لااقل گوشیو در بیاریم یه الویی بگیم.در نتیجه خودم دس به کار شدم و یواشکی رفتم تو رینگ تون و صدای زنگشو دراوردم و خیلی ریلکس مشغول صحبت شدم،تازه یکم گرم گرفته بودم(البته با خودم) که ... آمد به سرم از آنچه میترسدم...زززززززررررررررر زززررررررر
گوشی شروع کرد به زنگ خوردن و خراب کردن ما جلوی 5-6 جفت چشم متعجب،خوب آخه مادر من قربونت برم 2 دیقه زودتر زنگ میزدی یا 2 دیقه دیرتر، چی میشد آخه؟همجین زنگ خورد که برق ار سه فازم پرید،گوشیای اون موقم که قربونش برم آنچنان با فشار و حرارت زنگ میخورد و سر و صدا میکرد که انگار قطار داره از گوشی میاد بیرون..البته با زرنگی جمش کردما،اون موقع پشت خطی که نبود واسه همه، من رو خدمات ویژه فعالش کرده بودم و سری جواب دادمو آخرم گفتم این پشت خطیا مدلشون اینجوریه..اونام که اون موقع بی اطلاع بودن و باورشون شد یا نشد و به روی ما نیاوردن..ولی به معنی واقعیه کلمه ضایــــــــــــــــــــع شدم...
پاسخ ها
ایول داداش
باحال بود
عموم میگفت تازه تلویزیون رنگی اومده بود.
یکی از این فامیلا سر پوز زنی خریده بوده
اینام همگی رفته بودن ببیننش!!!
اقا این کنترل و به اون میداد اون میرفته تو منوش و کانال عوض کنو تنظیمات به هم بریز ووو.....
صاحب تلویزیونه روش نمیشده بگه اقا خربب میشه.برگشته گفته که داداش وقتی ما با این زیاد ور میریم مینویسه ومیگه
لطفا انگولک نکنید!!!!
این بندگان خدا که تلویزیون ندیده بودن باور میکنن و دست نمیزنن
مراسم ختم خاله مامانم بووووووووووود.......
منم داشتم خدمت میکردم اونم با جوراب پاریزین هی از طبقه بالا میرفتم پابین پارچ شربت رومیدادم به داییم تا اون از تو اشپزخانه اونجا پرش کنه بده بهم!
خلاصه یکی از سریای اخر که داییم چندبارپشت هم صدام کرد رفتم که پارچو بدم که دیدم یه خانم چاق با عصا داره نم نم میره پایین منم که حوصلم سررفته بود از راه رفتنش برگشتم برم بالا که بعدابیام که یهو داییم داد زد
ددددد بده پارچو!!!!
منم چنان هول کردم باسرعت برگشتم پایبن که تق!پام لیز خورد عین لاک پشت پشت و رو رفتم پابین پام خورد به پشت زانوی زن چاقه!اونم تعادلشو از دست داد رفت تو بغل دایی60کیلویی من!تمام اون لحظه به این فکرمیکردم که اگه به پشت میوفتاد رو من چی میشد!
حتما مسجد رو واسه سوم من رزرو میکردن!!!
بیچاره داییم قیافش یادم نمیره از چشاش اون لحظه خون میچکید خودمم نافرم ضایع شدم
ازون مجلس به بعد جوراب پاریزین رو بوسیدم گذاشتم کنار
پاسخ ها
وااااااای واقعا یکی از بهترین سوتیا بود!مرسی سانی جون کلی خندیدم
واقعــــــــــا خیلی باحال بود!
مرسیــــــــــــــ !:دی
اعترا میکنم یک روز که من 14 سلم بود دادشم 16ساله واون یکی 10 ساله پسر عموم 13 ساله با پسر دایی 8 ساله ودختر عمه 5 ساله وبهمراه دختر خاله 6 ساله نشسته بودیم دور هم واما عجب شب یلدایی بود اونشب همه خونواده و.....لوس وبی مزه هم خودتونید
پاسخ ها
حال منو گرفتی چشم ندارم ببینمت/ ولی باحال بود/ از چرتیش خندم گرفت
وا؟؟؟؟پری خانم من معذرت میخوام ببخش خوبه بخداواسه خنده گفتم .دوست ندارم کسی ازم ناراحت بشه مخصوصا شما دوست عزیز. اصلا دلشم بخواد پسره خل کی از شما بهتر نهههههههههههههه
فکر کنم الان باید حساب کنیم همشون با هم چند سال داشتن
عجیب جالب بودخوشم میادازحالگیری وضدحال زدن...
مرسسسسسسسیییی
maaaaaaaasssssssssssskhaaaaaaaaaaareeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeee va biiiii mazeeeeeeeeee yakh koni azizam.
vaaaaaaaaaaay sani kheyli bahal bod hamchin chizi vasam pish omade lahzeye badie:))))))0
kheily ba hal bod,makhsosan marmar
اقا سلمان ربطش اینکه من بیشتر واسه اون پسره جلسه تشکیل داده بودم
14 سلم نه و سال خویه خودت فهمیدی بفیه چی میخوان بهت بگن ههههههههههههههههههههههههههههههههه
پس هم دردیم نیلوفرجون
اعتراف میکنم یه بار که شرکتمون یه مهمون فرانسوی داشت بعد از کلی نشستن تو جلسه، واسه ناهار رفتیم رستوران.رو میز، جلوم یه نوشابه بود. میخواستم گاز نوشابه رو خالی کنم، شیشه رو برگردوندم تا گازش خالی بشه از شانس بد حسابی گاز داشت و به اطراف پاشید و بنده خدا فرانسویه رو خیس کرد! کلی معذرت خواهی کردم ولی نمی دونستم از خجالت چکار کنم!
sale1389 bod ke moaleme defaimon hamash migoft ma konferans bedim bad az chandroz badostam mashverat kardam ke hame begim dars nakhon dim ke khodesh dsrs bede hame hamin karo kardan man raftam pishe moalem loshon dadam nomreye man shod20 ona12 kheyly beshon khandidam
اعتراف میکنم یه بارکه بچه بودم به بابام گفتم بابا پرستارای بیمارستان ازکجامیفهمن بچه تازه متولدشده دختره یاپسر؟؟؟؟؟بابام گفت خب بالاخره اونا تودرساشون یه چیزایی میخونن که ما بلد نیستیم از یه طریق های خاصی میفهمن دیگه.....
تابستون شمال بودم ظهر میخواستم برگردم خونه خیلی هم خسته بودم به قول خودم میخواستم زودتر برسم از کوجه پس کوچه ها رفتم اینقدر از این به اون کوچه رفتم راهمو گم کردم سرم پایین بود همینطور داشتم میرفتم سرم بالا کردم دیدم تو تا پسره جلوم وایسادند دارند لبخند میزنند منم نگاه میکنند محل ندادم جلوتر رفتم دیدم یه خانوم پیری با لبلس خونه دست به کمر داره منو نگاه میکنه از این نگاهها به خودم اومدم پشت سرمو نگاه کردم متوجه شده ام چه گندی زدم.. ادامه دارد...
.....
.....
.......
.........
..........
............
................
....................
........................
نفهمیدید چیکار کردم بابا به یه کوچه ی بن بست رسیدم در خونه باز بود منم مثل گ... سرمو انداختم پایین رفتم دیگه نفهمیدم چه جوری برگشتم .
پاسخ ها
خییییییییییییییییییییلی باهال بود
مرسی خیییییلی باهال بود
خانم دکتر
خواهش
اگه خوشحالتون میکنه بازم بگم من به اندازه ی موهای سرم سوتی دادم
دقیقا چیکار کردی؟
خونه ی مادر بزرگم با خونه ی همسایشون یک شکل بود من 5 سالم بود دیدم در خونه باز با تمام سرعت رفتم تو حیاط کفشام هم در اوردم در خونه رو باز کردم دیدم همه دارن با ترس نیگام میکنن نگو رفته بودم خونه همسایه مامان بزرگم شانس اوردم خانومه منو میشناخت
اعتراف میکنم ترم قبل استاد یکی ازدرسا برگه ی حضورغیابومیداددست بچه هاتاهریک ازبچه هاحضوری خودشوبزنه من بیشترجلسات غیبت میکردم وجلسه ای که میرفتم حضوری جلسات قبلم میزدم :یه بار از شانس بدمن کلاس برگزارنشده بودمنم که طبق معمول غیبت کرده بودم خبرنداشتم که تشکیل نشده خلاصه اینکه من جلسه بعدکه رفتم حضوری اون جلسه روهم زدم حالاحساب کنیدقیافه استادبادیدن این حضوری چه شکلی بود...
اعتراف میکنم چندسال پیش بایه کاروان قاچاقی رفتم عراق وبرای کاروان شده بودم لیدر
بایه مکافات یه مخابرات واسه گروه پیدا کردم صاحب اونجا پرسید:can u speak english? منم مسلط جلو اونهمه آدم گفتم: "نعم نعم"
اعتراف میکنم وقتی بچه بودم فکر میکردم وقتی من بزرگ شم بچه های بزرگتر از من کوچیک میشن
پاسخ ها
حق داری
فرضا بابات 20سالشه
وقتی به دنیا میای سنش20برابر توئه
وقتی دو ساله میشی 11برابر(22سالشه)
وقتی 5ساله میشی 5برابر(25سالشه)
وقتی 10ساله میشی3برابر(30سالشه)
وقتی20ساله میشی2برابر(40سالشه)
!!!!!!!!!!!:):):):):-):-):-)
اعتراف مي كنم يه بار زمستون كه يه برف سنگيني باريده بود و حسابي خيابونا يخبندون داشتيم با دوستان مي رفتيم مدرسه كه يه خانمي با كفش پاشنه10سانتي اومد از پله هاي پل عابر پياده بياد پائين و بنده خدا سر خورد واز همون بالا تا پائين با سرعت نور البته به صورت افقي اومد پائين بيچاره هم ضايع شده بود وهم درد داشت وهم لباساش كثيف وملتم داشتن مي خنديدن كه من حس جوانمرديم گل كرد ورفتم جلو كه كمك كنم بلند شه بي معرفت هرچي دق ودلي داشت سر ما خالي كرد و ما جلوي رفيقام مون ضايع كرد
پاسخ ها
من جات بودم هلش میدادم
اعتراف میکنم 5،6 سالم بود.با عمم اینا خونه مادربزرگم بودیم.مامانم به دخترعمم که از من بزرگتر بود گفت برو آشپزخونه دستتو بگیر بالای سماور ببین جوش اومده یا نه؟ منم برا اینکه خودم جایزه اینکارو بگیرم!با سرعت نور رفتم سمت آشپزخونه و دستمو گذاشتم روی سماور و جزغاله شدم ولی همونطوری بیصدا تو آشپزخونه بال بال میزدم که کسی نفهمه.ولی آخرش مامانم که یه مدت دید من غیب شدم اومد پیدام کردو موضوع رو فهمید
فقط اعتراف فاران و مهرداد قشنگ بود.
آقا این اعتراف آخری خیییییییییییییییللللللییییییی با حال بود تا 10 دقیقه فقط خندیدم.
کلاس اول بودم.یه روز حسابی دستشویی داشتم اد اونروزم معلم سوال میپرسید بچه های خودشیرینم دست بلند میکردن مام دست بلند کردیم بریم دستشویی معلمم گفت افرین جوابش بگو وای چه جوابی دادم داشت همرو اب میبرد
منم اعتراف می کنم که وقتی 9 ساله بودم ، مدرسه ام شیفت صبح بود ،اومدم خونه بهد ناهار خوابیدمو وقتی بیدار شدم دیدم ساعت هفته و مامانم خونه نیست که ببرتم مدرسه.رفتم دم در و با گریه هی مامانمو صدا می کردم به خیال اینکه نونواییه. بعد دیدم اوده و میگه خونه همسایه بوده.وقتی منو با لباس مدرسه دید جلو خودشو نتونست بگیره تازه فهمیدم 7 عصر بود نه صبح.تازه فهمیدم که چرا هرچی فکر کردم یادم نیومد دیشب شام چی خورم
من اعتراف می کنم که عید امسال که به شمال رفتم بخاطر خبر خوشی که به من و دوستم رسیده بود باخوشحالی و سرعت در حال حرکت بودیم.ابتدا ی جاده فیروز کوه که یه چهاراره بود و همیشه پلیس داشت و همیشه ترافیک دیدم ماشین های دو طرف ایستادن و جلو خالی. گاز دادم که رد شم دیدم دوستم میگه چراغ قرمز بود تازه فهمیدم چرا اونقد جاده باز بود.اما با سرعتی که داشتم بعید می دونم پلس تونسته باشه جریمم کنه.شمام دعا کنید برام ...
اعتراف ميكنم 13.14سالم بود رفتيم پارك منم دوچرخمو برده بودم.كلي هم مينشستم رو دوچرخه تيريپ ورزشكاريو....اينا ميگرفتم.داشتم از مسير رد ميشدم كه ي پسره داشت از رو ب روم ميومد ولي جلوشو نگه نميكرد سمت راستشو نگه ميكرد انگار دنبال كسي بود هرچي بوق زدم نرفت كنار سمت ديگم ادم داشت رد ميشد نميتونستم مسيرمو عوض كنم خلاصه هرچي داد و فرياد و بوق زدم پسره نرفت كنار منم صاف رفتم تو شكمش بيچاره خيلي دردش گرفت منم خوردم از رو چرخ زمين چرخ جلوي دوچرخم كج شد لباسامم خاكي شد پسرم دلش درد گرفته بود تازه كلي هم باهاش دعوا كردم كه چرا وقتي راه ميره جلوشو نگاه نميكنه.خلاصه چرخم كج شده بود جلوي ملت ضايع شده بودم.تازه اومدم برم ي پير مرده كه با خانمش اومده بود تو پارك هي اشاره كرد برم پيشش.رفتم گفتم بله؟گفت بده جرختو درست كنم.منم تو رودر وايسي بهش گفتم باشه و چرخو بهش دادم فكركن كفشاشو دراورد جفت پا رفت رو چرخي ك كج شده بود فشار ميداد چرخ درست بشه.حالا من كم ضايع شده بودم جلو ملت با لياساي خاكي اونم جفت پا رو چرخم.همم نگاه ميكردن.تا 2 ماه ديگه اون پارك نرفتم وقتي هم كه ميرفتم از اون طرفي ميرفتم كه نخورده بودم زمين ميترسيدم منو بشناسن باز ضايع بشم.
بجه تا جایی که ممکنه اعترافای بامزه بذارید دیگه، آدم کلی وقت میزاره میخونه آخرشم یخ میکنه.
من تربیت بدنی میخونم. روز اول دانشگاه از یه اکیپ تو محوطه دانشگاه ادرس اموزش رو خواستم. نا مردا استخر دانشکده رو نشونم دادن. باز کردن در استخر همانا و . . . . تازه کم که نیاوردن وایساتم سر تق ادرس اموزشو ازشون گرفتم. من موندم چرا تو راهرو لباس عوض میکردن. بابا مگه رختکن چشه!
اعتراف میکنم 1 بار با همکارم سر کلکل بحثم شده بود و فرداش ویندوز نوت بوکشو پروندم و اون به من شک کرد گفت میدونم کار کیه با مدیریت در میون میذارم ....منم گفتم برو بگو ...طلایی که خاکه چه منتش به پاگه
اعتراف میکنم که: وقتی 9 سالم بود، بابام یه مغازه جوشکاری داشت. و من از روی کنجکاوی دسته کلیدمغازشو برداشتم که بازی کنم و دسته کلیدارو گذاشتم تو جعبه عینک. خلاصه وقت باز کردن مغازه شد و بابام هرچی گشت پیداش نکرد و خیلی عصبانی شده بود و رو به من کرد و با صدای بلند گفت کلید کجاس؟؟؟ منم که خفن ترسیده بودم هول گفتم اجازه نمیدونم کجاس!!!! حالا بابام نمیدونس بخنده یا جذبه ش رو حفظ کنه!!!
اعتراف می کنم راهنمایی که بودم داشتم ادای معلم زبانم رو در می اوردم که سر رسید تا اخر این دوره کوفتی باهام لج بود
اعتراف میکنم وقتی سربازی بودم یه شب بدجور تب و لرز داشتم البته به قول بچه ها قدیمی بودیم .خلاصه شب که خواب بودم بس که داغ بودم حال نداشتم برم دستشویی.به خودم گفتم اینم که ابره. ابو به خودش جمع میکنه .چشمتون روز بد نبیته به خودم جیش کردم به امیده اینکه تا صب خشک میشه صب که سربازای جدید داستن نظافت میکردن یکیشون گفت کی زیر تخت چایی ریخته سنگارو زرد کرده هرکار میکنم پاک نمیشه
پاسخ ها
خدا بکم چیکارت نکنه مردم از خنده
اون وقت بو نداشت؟
واااااااااااای!
حالا اگه سنت کم بود یه چیزی!
واااااای!
واقعا منفجر شدم از خنده!
ینی واقعا نمیدونم چی بگم!
خسته نباشی!
دیگه ادم جایز الخطاس...
دوست مامانم اومده بود قشم پیشمون بردیمش بازار,بیچاره از پله برقی میترسید به زور دنبال خودم کشوندمش اونم با کلی جنس پاش لیز خورد از همون بالا تا پایین ملق ملقی رفت از شانس خوبش پله تا در ورودی فاصله ای نداشت همونجور گلوله رفت بیرون پشت سرشم نیگا نکرد و رفت
منم میخوام اعتراف کنم که : بچه که بودم جونم واسه برنامه کودک در میومد و تحت هیچ شرایطی حاضر نبودم از جلو تلویزیون پاشم.دو تا داداش از خودم بزرگتر داشتم که همیشه بهم دستور میدادند و کاراشون انجام میدادم یه بار برا یکیشون لیئان آب آوردم اما چون از پای برنامه کودک بلندم کرده بود از حرص تو لیوان آبش تف انداختم تا دلم خنک شه.
ye bar dashtam ba otooboos meraftam madrese ye zarfe ghaaee ham hamram dashtam visade boodam ye dafe dedam ye zane meghe bede man neghah medaram bad man ghoftam namerssy khodam negheh medaram.............bad fahmedam ke zane dare be shooharesh meghe koly khegalat zade shodam........
خواهرم بچه ک بود کل موی عروسک هاشو قیچی کرد آخه فک میکرد موهاشون بلند میشه!!!
خیلی خوب بود
uni ke sare kelas khabesh borde bud va akhariye yani jedi injuri shode?
yes
اعتراف میکنم: دبیرستان که بودم مدرسم اطراف شهر بود. تو مسیر هم مینی بوس بود هم تاکسی. من همیشه با تاکسی رفت و آمد میکردم. یه بار به اصرار دوستم سوار مینی بوس شدیم. موقع پیاده شدن خواستم برم کرایه رو حساب کنم. هنوز ماشین کامل وانستاده بود، دستمو گذاشتم رو صندلى جلویی تا تعادلم حفظ شه. جلوم یه پسر جوون نشسته بود؛ یهو برگشت سرتاپامو یه نگاه انداخت. منم فکر کردم نظر داره (دور از جون پسرا) چپ چپ نگاهش کردم. خواستم برم جلو فهمیدم دستم به جای صندلی رو شونه ی پسره بوده!!!
دیگه نفهمیدم چطور کرایه رو حساب کردمو پریدم بیرون. از اون به بعد هم دیگه سوار مینی بوس نشدم!
منم اعتراف ميكنم راهنمايي كه بودم با بچه ها پشت سر معلما خيلي حرف ميزديم و اون روز هم دور هم جمع شده بوديم و حرف ميزديم كه فلان معلم چقدر بد اخلاقه و اين چيزا كه يهو ديديم يه سر بين سرامون ناظممونه !!!!درسته كه انظباتمونو صفر داد ولي بهتر شد چون اون معلم از اون به بعد تا ماهارو ميديد مهربون ميشد!!!!
منم اعتراف میکنم من کلاس بسکتبال میرم مربی ما حالی بی حالی بود ما باید تور بسکتو خودمون جا به جا کنیم اون روز برای جابجایی مربی گیرداد گفت من همیشه باید بهتون بگم جابجا کنید من هم داشتم پوست استخونمو میخوردم که بهش چیزی نگم موقع جا بجایی شد این تور آهنی رفت رو پام من هم سواستفاده کردم جیغ و داد زدم کولی بازی همه ریختن سرم گفتن چی شده نزدیک بود ببرن بیمارستان من هم سر مربی داد میزدم میگفتم تقصیر تو چرخ رفت رو پام مربی مات من شده بود دیدم اوضاع داره خراب میشه بلند شدم رفتم یک جا دیگه نشستم اصلا درد نداشت کل همه اون ها فیلم بود از اون موقع دیگه بهم نگفت که جابجاش کنم
من 7 سالم بود تازه فته بودیم سر کلاس اول ابتدایی. ومن تا ننیم ساعت نمیدونستم دو تا دستامو کجا بزارم چون تو کوجه مون که بازی میکردیم همممیشه دستا مون رو رو زنوهامون میزاشتیم
اعتراف میکنم یه بار تو دانشگاه سر کلاس یکی از استادا که خیلی همیشه رو من حساب میکرد به خاطر درسخون بودنم عطسم گرفت منم عادت داشتم جلوی عطسمو بگیرم همیشه هم ردیف اول میشستم اومدم جلوی عطسمو بگیرم سرمو بردم پایین عطسه که کردم سرم محکم خورد به دسته ی صندلی حالا من و دوستم نمیتونستیم خودمون رو کنترل کنیم از خنده استادم قاطی کرده بود چی داشت میگفت
اعتراف مي كنم دو سه سال بيشتر نداشتم... خونه مادربزرگم خوابيده بودم كه نگو خاله ام كه شش سال بيشتر نداشت مي بينه دهنم باز مونده... فكر مي كنه تشنه مه و براي همين جيش مي كنه تو دهنم... هر وقت يادش ميافتم ميخوام خفه اش كنم... آخه بچه هم اينقدر خنگ!
سلام. من دیشب رفتم عروسی از یه دختر بدم میومد و اونم خیلی بد ارایش کرده بود.....موقع برگشت با همسرم و خواهرم من همش از بدی دختر میگفتم .موقعی که رو اسم خودش و پدرش و همسرش تاکید کردم یه دفه خواهرزادش از پشتمون دراومد ...از دیشب حالم بده