خاطراتِ روزهایی که دیگر نیستند!
علی میری در صفحه اینستاگرام خود، خاطرات کودکی را به زیباترین شکل ممکن بهتصویر کشیده است. پیشنهاد میکنیم تماشا کنید.
برترینها: سالها پیش توی کوچهمون فقط ما تلفن داشتیم. برا همین چندتا از همسایهها هر وقت میخواستن تلفن بزنن، میومدن خونه ما. از اون طرف، کسایی که باهاشون کار داشتن هم زنگ میزدن خونه ما و ما هم میرفتیم خونه همسایه و خبرش میکردیم که بیاد و با تلفن صحبت کنه.
این وضعیت کم و بیش برای همه امکانات دیگه هم بود. از دو تا سیبزمینی گرفته تا ابزار کار مثل نردبون، بیل، پارو و... همسایهها کمبودهای همو پوشش میدادند.
بچهها میرفتن خونه همسایهها و بازی میکردن. یکی حیاطش بزرگتر بود، یا یکی آتاری داشت، و همینها انگیزههایی بود که فضای تعاملی و رفت و آمد بین همسایهها زیاد باشه.
ولی آهسته آهسته تلفن توی تمام خونهها اومد و بعد از اون دیگه همسایهها برای تلفن صحبت کردن خونه ما نیومدن. ما هم دیگه برای بازی خونهشون نرفتیم. دیگه آهسته آهسته کسی روش نشد بره خونه همسایه کناری و بگه ببخشید مامانم گفتن تخم مرغمون تموم شده، میشه بیزحمت ۲ تا تخم مرغ بدین.
یواش یواش مالکیت شخصی معنای دیگهای گرفت و نگاهها تغییر کرد. وسایل شخصیتر و خصوصیتر شد؛ و این حریم خصوصی تنگتر و تنگتر شد و فاصلهها بیشتر و بیشتر؛ و این شد که جامعه تبدیل شد به انبوه جمعیت آدمهای تنها در کنار هم!
نظر کاربران
لعنت ب این زندگی امروزی...همش دغدغه و مریض فکری
واقعا یادش به خیر چه روزهایی بود .یادمه از این سر کوچه ما تا اون سر کوچه هر وقت پول یا چیزی لازم داشتم می اومدن از مادر من قرض میگرفتن .ولی بیست سال که مادرم خونه نشین شده بود وهمه ما از او دور بودیم گاهی با بغض و گریه ازشون میخواستم به مادرم سر بزنن تا دلتنگ نباشه سرشون سلامت اون یکی دونفری که مادرم را رها نکردن. همیشه فکر میکنم بقیه اون آدما قبلا وتو دوره بچگی ما هم اینجور بی معرفت و فرصت طلب بودن یا به مرور تغییر کردن .
روستای ما الانم همینجوریه
واقعاً یادش به خیر خفه شدیم ازبس برای اون روزهای زیبای زندگیمون اه کشیدیم.
حیف و صد حیف
میشه بگید چرا بعضی کامنت ها ارسال نمیشه!؟
ممنون الکار نشید
خانمه بی حجابه
پاسخ ها
درعوضش پرونده های خیانت اخلاقی،قتل،سقط جنین وطلاق حسابی تو دادگاه های خانواده به کارافتاده
چرخ گوشت و چرخ خیاطی مادرم،تو کوچه مون دائم دست به دست میشد
همسایه ها باهم فرشاشونو تو حیاط میشستن،باکمک هم 20یا 30جعبه گوجه میخریدن و رب درست میکردن و بعد تقسیمش میکردن
یادش بخیر ،زندگی اونروزا لذتش بیشتر از امروز بود،با وجودی که امروز امکانات بسیار بیشتره اما مردم دلشون خوش نیست
بهتر
اون موقع همه سرشون تو زندگی همه بود
همه درباره هم نظر میدادن و دخالت میکردن
هیچ کس نمیتونست عین آدم واسه خودش زندگی کنه
الانم باز باید دخالتا و سرک کشیدنا کمتر بشه
پاسخ ها
اونی که مطلوب شماست مجسمه های سنگی بی روحه وآرامش قبرستونه!
اون موقع احترام به بزرگترهابوداگرهم دخالت می کردندازسردل سوزی وهوای همدیگه روداشتن بودکه جاش الان خالی خالیه!
ول کنید بابا گذشته رویایی بیش نیست مثل خواب هرچی بگی دیگه تکرار نخواهد شد
چقدرهمه ازخودگذشت و بخشندگی داشتندهمسایه دوکوچه بالاترحتی روزی چهارپنج بارمی آمدخبربه مامیدادکه تلفن داریداون زمان که کوچه هاپرازگل وآب بودبعدازباران!همه هوای هم روداشتند
چقدرهمه ازخودگذشت و بخشندگی داشتندهمسایه دوکوچه بالاترحتی روزی چهارپنج بارمی آمدخبربه مامیدادکه تلفن داریداون زمان که کوچه هاپرازگل وآب بودبعدازباران!همه هوای هم روداشتند
قدیما خیلی بهتر بود. :(
یاد کردن خاطرات خوب همیشه شیرین است .
پاسخ ها
حتی خاطراتی که زمان خودش تلخ بودحالابرای ماشده جزء شیرین ترین خاطرات،مثل خاطرات دوران مدرسه
یاد کردن خاطرات خوب همیشه شیرین است .
مثلا چه کیفی داشت که تق تق تق، ببخشید نون ندارید؟ سه تا تخم مرغ؟ دو تا سیب زمینی؟ یه دونه پیاز؟ نمک و فلفل به مقدار لازم؟
حالا نه اینکه خیلی هم روی خوش نشون میدادیم!!
زنه چرا جحاب نداره فرهنگی غربی رو میخوان منتشر کنن
پاسخ ها
روسریشو شسته هنو خشک نشده
خشکشد سر میکنه
همه تو زندگی هم دخالت میکردن چه زندگی هایی که با فضولی همسایه و فامیل خراب نشد.هر روز تو خونه همسایه پهن بودن و پچ پچ و غیبت به چه دردی میخوره روابط باید جوری باشه که به زندگی شخصی و خصوصی و استقلال آدم لطمه نزنه