داستان پشت پرده رمانها
نگاهی به ۴ شاهکار ادبی و مراحل شکلگیری ایده اولیه برای نوشتنشان در ذهن نویسنده که میتواند برای هر یک از ما درسی به دنبال داشته باشد.
روزنامه خراسان - نرگس عزیزی: بسیاری از افراد وقتی شاهکاری ادبی را میخوانند، با خود فکر میکنند که این داستان عجیب و متفاوت اصلا چطور امکان دارد به ذهن نویسنده خطور کرده باشد؟ اگر برای شما هم این سوال مطرح بوده، پیشنهاد میکنیم در این پرونده همراه ما باشید تا با داستان پشت سر نوشته شدن چهار اثر معروف دنیای ادبیات آشنا شوید.
آثاری که معمولا بعد از خواندنشان، همه شگفت زده میشوند و چشمهایشان گرد میشود! ۹ سپتامبر، سالروز تولد لئو تولستوی، نمایش نامهنویس و نویسنده معروف روسی است. این تولد را بهانهای کردیم تا در پرونده امروز سراغ کتابهای فرانکشتاین، موبیدیک، هابیت و دور دنیا در هشتاد روز برویم و ببینیم ایده هر یک از این کتابها چطور به ذهن نویسنده آن رسیده است.
کتابهایی که جزو معروفترین و پرفروشترین آثار ادبی دنیا محسوب میشوند و هنوز هم طرفداران پر و پا قرصی دارند، کسانی که نه تنها بعد از خواندن این کتابها از وقتی که صرف این کار کردند پشیمان نشدند بلکه مطالعهشان را به دیگران هم پیشنهاد دادند. در این پرونده خواندنی، همچنین سعی کردهایم تلنگری برای زندگی خودمان در این روزها از داستان پشت سر هر کدام از این کتابها پیدا کنیم. با ما همراه باشید.
جرقهای که تصحیح یک برگه امتحانی زد
چه کتابی؟ هابیت
تالکین نویسنده کتاب معروف هابیت، استاد دانشگاه بود. گفته میشود روزی در میانه تصحیح برگههای امتحانی دانشجویانش، روی برگه سفیدی که بین برگهها پیدا کرده بود، جملهای را نوشت که همان لحظه به ذهنش رسیده بود؛ جملهای که بعد تبدیل شد به جمله ابتدای یکی از معروفترین رمانهای تاریخ. جمله این بود: «در سوراخی داخل زمین، هابیتی زندگی میکرد». این جمله به نظر ساده و کوتاه شاید برای ما تازگی چندانی نداشته باشد، اما اصطلاح «هابیت» همان لحظه به ذهن تالکین خطور کرده بود. اما بقیه داستان هابیت که خلاقیتی چشمگیر در آن موج میزند، از کجا به ذهن تالکین رسیده بود؟
وقتی دانش به ایده یک خطی جان داد
تحصیلات تالکین باعث شده بود او با عهد آنگلوساکسونها در انگلیس و فرهنگ اسکاندیناوی آشنایی نسبی داشته باشد. در کنار آن او در حاشیه شهر و میان طبیعت زندگی میکرد و همین به او فرصت داده بود تا تجربیاتی به دست بیاورد که بعدتر در کتابهایش خود را نشان داد. تالکین البته بلافاصله بعد از این که این جمله به ذهنش رسید، تمام کتاب هابیت را ننوشت. نوشتن این کتاب حدود دو سال طول کشید. بعد از این کتاب هم بخش دوم داستان توسط تالکین نوشته شد که با عنوانی جدا یعنی ارباب حلقهها منتشر شد.
چه درسی از آن بگیریم؟ هیچ ایدهای را دست کم نگیرید
آیا تا به حال برای شما هم پیش آمده که جملهای عجیب از ناکجا به ذهن تان خطور کند؟ واکنش شما به این جملات چه بوده؟ مانند تالکین آنها را یادداشت میکنید یا اینکه رهایشان میکنید تا به فراموشی سپرده شوند؟ گاهی شروع شاهکارهای ادبی با همین جملات عجیب و غریبی است که ناگهان بدون اجازه در میانه کارها به ذهن ما وارد میشوند. البته گاهی هم این ایدههای عجیب و غریب ناگهانی تبدیل به استارت آپ و کارآفرینیهای جدید میشوند. خلاصه این که ایدههای عجیب خود را بیارزش در نظر نگیرید.
فاجعهای که برای یک کشتی رخ داد
چه کتابی؟ موبیدیک
کتاب موبیدیک یا نهنگ یکی از رمانهای مشهور است که توسط نویسنده آمریکایی یعنی هرمان ملویل نوشته شده است. عبارت آغازین کتاب «اسماعیل خطابم کنید» را در ادبیات جهان، معروفترین عبارت آغازکننده یک رمان میدانند. ملویل خودش تجربه حضور در کشتیهای شکار نهنگ را داشته و توصیفهای او در این کتاب تحت تاثیر مشاهدههای شخصی اوست، اما داستان خود کتاب چه؟ داستان موبیدیک، داستان ناخدایی است که به دنبال انتقام گرفتن از یک نهنگ عنبر سفید است. غالب متخصصان معتقدند فاجعهای که در ۱۸۲۰ و برای کشتی اسکز روی داد، الهامبخش ملویل در نوشتن این کتاب در دهه ۱۸۵۰ بوده است.
فاجعهبارترین حمله یک نهنگ به کشتی
در نیمه اول قرن نوزدهم، شکار نهنگ تجارتی موفق بود. نهنگها برای روغنشان شکار میشدند. اما در کنار این تجارت موفق، فاجعههایی هم رقم میخورد. یکی از بدترین فجایع داستان کشتی اسکز است. کشتی که با ۲۱ سرنشین برای شکار نهنگ در ۱۸۱۹ راهی اقیانوس شد. این کشتی، اما چند ماه بعد مورد حمله یک نهنگ عنبر ۲۸ متری خشمگین قرار گرفت و آسیبی جدی دید. این در حالی بود که کشتی تا خشکیهای آمریکای جنوبی بیش از سه هزار کیلومتر فاصله داشت. به دنبال آسیب دیدن کشتی، سرنشینان آن تقسیم شدند و سوار سه قایق کوچکتر در پی پیدا کردن نزدیکترین خشکی برآمدند.
تمام شدن آذوقه و آب و زیر آفتاب اقیانوس بودن، آنها را در وضعیت بسیار دشواری قرار داده بود. حدود یک ماه بعد از حمله نهنگ، آنها به یک جزیره خالی از سکنه و کوچک رسیدند. چشمه کوچک جزیره آنها را از مرگ از تشنگی نجات داد و پرندگان جزیره هم برای مدتی غذا در اختیار آنها قرار داد. یک هفته بعد و با کم شدن غذا، به غیر از سه نفر، بقیه تصمیم به ترک جزیره گرفتند (این سه نفر بعدتر نجات پیدا کردند).
اولین گروه از بازماندههای کشتی، ۸۹ روز بعد از حمله نهنگ در وضعیت بسیار ناخوشایندی توسط یک کشتی دیگر نجات پیدا کردند. تعدادی از سرنشینان در این فاصله از گرسنگی و تشنگی مرده بودند. در نهایت تنها هشت نفر از سرنشینان نجات پیدا کردند. داستانهای تکاندهندهای درباره این فاجعه وجود دارد؛ از جمله این که بدن افرادی که در این بین مردند، توسط بقیه به عنوان غذا مصرف میشد.
ترکیب داستان یک فاجعه با تجربیات شخصی
در دوران رونق داشتن شکار نهنگ، شکسته شدن کشتی به خاطر حمله نهنگ اتفاق نادری نبود، اما داستان کشتی اسکز را فاجعهبارترین و وحشتناکترین واقعه از این دست میدانند. تصور میشود ملویل این داستان را شنیده (امری که با توجه به سابقه کار او روی کشتی، اصلا دور از انتظار نیست) و بعد با ترکیب کردن با تجربیات شخصی خود توانسته کتاب موبی دیک را بنویسد. کتابی که برخی آن را بهترین کتاب درباره دریا میدانند.
چه درسی از آن بگیریم؟ گاهی فاجعه، الهامبخش میشود
فجایع تلخ بخش ثابت زندگی هستند. یک بار این موضوع داستان تلخ کشتی اسکز است، یک بار داستان تلخ کشتی سانجی، یک بار زلزله بم و.... همه ما این داستانها را شنیدهایم، اما کمتر کسی از ما شاید به فکر این بیفتد که از دل این فجایع کاری ماندگار خلق کند. البته که این کار سخت است، اما گاهی همین کار، مقدمهای است که اجازه نمیدهد آن فاجعه فراموش شود، مانند داستان کشتی اسکز که شاید اگر موبی دیک نوشته نمیشد، امروز اطلاعات بسیار کمتری درباره آن در اختیار ما بود.
سرگذشت عجیب و غریب یک نفر
چه کتابی؟ دور دنیا در ۸۰ روز
دور دنیا در ۸۰ روز یکی از معروفترین کتابهای ژول ورن است که بسیاری از ما حتی اگر کتابش را نخوانده باشیم، اما به مدد کارتون و فیلمهایی که بر اساس آن ساخته شده است، با آن آشنا هستیم. ایده کلی این کتاب هر چند شاید در روزگاری که با هواپیما در دو سه روز میتوان دور دنیا را رفت، خارقالعاده به نظر نرسد، اما قطعا هنوز جذابیتهای خودش را دارد.
ایده این کتاب ژول ورن از کجا آمده؟
درباره این که ایده این کتاب از کجا به ذهن ژول ورن رسیده، چندین روایت وجود دارد، اما شاید سرگذشت یک نفر و تلاشهای او برای سفر به دور دنیا را بتوان نزدیکترین گزینه در نظر گرفت، به ویژه که بین شخصیت او و فیلئاس فاگ (شخصیت اصلی رمان) هم شباهتهایی وجود دارد.
شکست اولیه در رکورد سفر به دور دنیا
جرج فرانسیس تِرِین تاجر و سیاستمداری آمریکایی بود. در اوایل تابستان ۱۸۷۰، «ترین» که آن زمان در تلاش برای مراحل ابتدایی انتخابات ریاست جمهوری بود، سفر دور دنیای خود را هم آغاز کرد. سفر او بسیار پرماجرا پیش رفت، در مارسی نیروهای انقلابی به او گفتند باید حمایت خود از آنها را اعلام کند و او ناچار درگیر اختلافات داخلی آن زمان مارسی شد. در بخش دیگری از سفرش او به زندان افتاد و تا بتواند خود را آزاد کند، حدود دو هفته طول کشید.
در نهایت سفر او حدود پنج ماه بعد تمام شد. داستان سفر او به نسبت در رسانهها سر و صدا کرد و اسناد نشان میدهد که گزارش سفر او در رسانههای فرانسوی، محل زندگی ژول ورن هم بازتاب داشته است. کتاب ژول ورن حدود دو سال بعد یعنی در ۱۸۷۲ منتشر شد و شباهتهایی بین این دو داستان، احتمال ایده گرفتن ژول ورن را تقویت میکند. هر چند خود او هیچ وقت به این ماجرا اشارهای نکرده است.
«ترین» همان «فیلئاس» بود؟!ترین بعدتر باز هم برای سفر دور دنیا اقدام کرد و هر بار توانست رکوردی بهتر از نوبت قبل ثبت کند. آخرین سفر او به دور دنیا طی ۶۰ روز انجام شد.ترین البته به شباهت بین داستان زندگی و ماجراجویی هایش با داستان دور دنیا در ۸۰ روز واقف بود. او یک بار در مصاحبهای گفته بود: «داستان دور دنیا در ۸۰ روز ژول ورن را میشناسید؟ او ایده آن را از من گرفته بود. من همان فیلئاس فاگ هستم. اما خب من فاگ را شکست دادم».
چه درسی از آن بگیریم؟ داستانگویی را تجربه کنید
راستی وقتی در رسانهها سرگذشتهای عجیب و جذاب را میخوانید، واکنش شما به آن ماجرا و اتفاقاتی که برای یک نفر افتاده، چیست؟ آیا تا به حال سعی کردهاید که شنیدههای خود را در قالب قصهای جذاب برای دیگران تعریف کنید یا در قالب یک نمایش نامه یا محصولی تصویری آن را ارائه دهید؟ شاید بد نباشد این کار را تجربه کنید، خدا را چه دیدید شاید بتوانید شما هم داستانگوی قهاری، چون ژول ورن شوید!
پیش آمدن مشکلی شبیه قرنطینه کرونا
چه کتابی؟ فرانکشتاین
مری شلی، نویسنده کتاب فرانکشتاین در تابستان ۱۸۱۶ و زمانی که تنها ۱۸ سال داشت، همراه همسرش برای سفر به ژنو رفته بود. همزمان با سفر آنها لرد بایرون، شاعر مشهور انگلیسی هم همراه پزشکش در ژنو بود. تابستان آن سال هوا چندان خوب نبود. بارانهای پیدرپی باعث شده بود، آنها امکان بیرون رفتن نداشته باشند. شاید بتوانیم بگوییم از جهاتی اوضاعی که آنها تجربه میکردند، چیزی شبیه این روزهای بسیاری از ما بود؛ گیر افتادن در خانه برای مدتی نامعلوم!
وقتی تعطیلات در حال تبدیل شدن به فاجعه بود
این چهار نفر که به امید یک تعطیلات هیجانانگیز و خوب به سفر رفته بودند، در عمل در خانههای اجارهای خود گیر افتادند. از طرفی بین آنها دلخوریها در حال افزایش بود. مشکلات ارتباطی شدت گرفته و وضعیت در آستانه انفجار بود. در یکی از همین شبها، لرد بایرون همه را به یک چالش دعوت کرد؛ چالش نوشتن ترسناکترین داستان. در نتیجه این چالش پزشک شخصی بایرون، پولیدوری، داستانی درباره خونآشامها نوشت. این داستان اولین اثر درباره این شخصیت است. البته بعدتر داستانهای دیگری درباره خونآشامها نوشته شد و این شخصیت جای خود را در دنیای ادبیات و البته فیلم و سریال حسابی باز کرد. اما متولد دوم آن روزها، فرانکشتاین است.
یکی از رکوردداران اقتباس
داستان فرانکشتاین حول شخصیت دانشمندی است که به کمک یکی از غریبترین روشها یعنی چسباندن اندامهای مختلف افراد مرده به هم و سپس وصل کردن برق، موجود یا بهتر بگوییم هیولایی جدید را خلق میکند. این کتاب به واسطه داستان متفاوت و عجیب اش توجه زیادی را به خود جلب کرده است. اقتباسهای سینمایی متعدد از آن و نمایش نامههایی که بر اساس این داستان نوشته شده است، در معروف شدن آن نقشی اساسی داشته است. در مجموع تا امروز بیش از ۷۰ اقتباس نمایشی و سینمایی از این داستان انجام شده است.
چه درسی از آن بگیریم؟ سر رفتن حوصلهتان، فرصت شکوفایی است
اغلب ما وقتی حوصلهمان سر میرود، حس خوبی به خودمان نداریم. شاید برای این که نمیدانیم همین حوصله سر رفتنها فرصتی است که میتواند خلاقیت ما را شکوفا کند. راستی در ماههای اخیر که به خاطر شیوع کرونا زمان بیشتری را در خانه بودید، آن زمانی که حوصلهتان سر میرفت، آیا به فکر این افتادید که این فرصت به ظاهر در حال هدر رفتن را تبدیل به فرصتی برای شکوفایی کنید؟ هنوز هم دیر نشده، هر زمانی که حوصلهتان سر رفت، یاد داستان مری شلی بیفتید، شاید نفر بعدی شما باشید.
نظر کاربران
جالب بود. لطفا از این بخش بیشتر بزارید
من فعلا رمان پیست عاشقی و رمان ویدیا یا عروس عمارت یا ساشا و شاهو اخه اسماش رو زیاد نمی گیرند
عالی بود