بازگشت به طبیعت و فیروزه با کمی خلاقیت
دکوراسیون کاهگلی!
با اندکي تدبير در چيدمان و حتي طراحي دکوراسين داخل خانه میتوان سادگی گذشته را که این روزها بیشتر در زندگیهای روستایی به چشم میآید به خانه برگردانید. شايد باور نکنيد اما بسيار ساده و حتي ارزان.
شهر و دود و غبار و آلودگي. آسماني که از آبي و فيروزهاي هيچ رنگ و نشاني ندارد. آپارتمان و ساختمان هايي که از آهن و سيماني سرد و خاکستري ساخته شده اند. خيابان ها و کوچه ها مملو از اتومبيل و ازدحام ترافيک. جوي هاي پر از زباله و موش و ميکروب! اين روزهايي است که در ازاي تمدن براي خود ساخته ايم.
با اندکي تدبير در چيدمان و حتي طراحي دکوراسين داخل خانه میتوان سادگی گذشته را که این روزها بیشتر در زندگیهای روستایی به چشم میآید به خانه برگردانید. شايد باور نکنيد اما بسيار ساده و حتي ارزان.
اولين گام و سادهترين آن قرار دادن چند گلدان شمعداني در گوشه و کنار خانه است. همه ما با ديدن يک گلدان گل بياختيار لبخند بر لبمان ميآيد و اين که يک گياه را زنده نگه ميداريم، حس خوشآيندي به ما ميبخشد.
يک کار جالب ديگري که با پايينترين هزينه و با دست خودم در خانهام انجام دادهام، ساختن يک ديوار کاهگلي است که هم بافت بسيار جذاب و زيبايي دارد و هم بسيار تک و نادر است. هر کس براي نخستين بار به منزل من ميآيد، اذعان ميکند که گويا خانه برايش آشناست و احساس خوشايندي دارد و من نيک ميدانم به خاطر ديدن کاهگل ديوار است که يک احساس آشنا که در اعماق خاطرات ما بيدار ميشود.
ايجاد چند طاقچه، هم فضاي بسيار خوبي براي قرار دادن ظروف زينتي خواهد بود و هم اين که از شر بوفههاي بزرگ و جاگير خلاص ميشويم و هم ميتوانيم از فضاي بيشتري براي دکوراسيون استفاده ببريم. حتا ميشود از اين طاقچهها به جاي کتابخانه استفاده کرد و به اين صورت بهتر به کتابهايمان دسترسي خواهيم داشت و بيشتر به آنها رجوع ميکنيم، مثل قديم که شبها پدربزرگ از روي طاقچه ديوان حافظ را بر ميداشت و با صداي لرزان اما مهربانش برايمان ميخواند.
خاطرم هست که وقتي کودک بودم و براي تعطيلات به شهرستان منزل مادربزرگ مي رفتيم، شيرين ترين روزهاي زندگي ام را سپري مي کردم. خانهای بزرگ با درختان انار و آلبالو و گنجشکاني که جيکجيک آنها هنوز توي گوشم صدا ميکند. حوض کوچک فيروزهاي رنگي بود که ابرهاي آسمان را در آن ميديديم و شبها ماه را در حوض ميديديم که ماهيهاي قرمز با شيطنتشان نقش مهتاب را به هم مي زدند.
خانه با پنجدريهايي که با شيشههاي رنگي مزين شده بودند.
مطبخ، گوشه ديگر حياط بود و هميشه عطر خوش نان تازه از تنور درآمده، شامه را نوازش ميکرد و انگار هميشه اشتها براي خوردنش داشتم.
عصرها که حياط را آبپاشي ميکرديم، به ديوارهاي کاهگلي هم آب ميپاشيديم و عطر خوش خاک نمناک تمام فضا را عطرآگين ميکرد.
اختصاصی مجله اینترنتی برترین ها Bartarinha.ir
ارسال نظر