چگونه اهداف بزرگ زندگیم را محقق کردم؟
نوشتاری از فاطمه دانشور، بانوی موفق
در وهله اول باید به این نکته اشاره کنم که قهرمان و الهام بخش زندگی من مادربزرگم بوده است. یکی از الگوهای تربیتی او در قصه هایی خلاصه می شد که شب هنگام برای من تعریف می کرد. او قصه هایی را از قرآن کریم و بعد شاهنامه ، کلیله و دمنه و ... انتخاب می کرد.
مجله پنجره خلاقیت: می خواهم از زاویه دید خودم و آنچه که برای من اتفاق افتاده، به موضوع بنگرم تا به نوعی، الهام بخش سایر بانوانی باشد که می خواهند مسیر کارآفرینی را بپیمایند. در وهله اول باید به این نکته اشاره کنم که قهرمان و الهام بخش زندگی من مادربزرگم بوده است. یکی از الگوهای تربیتی او در قصه هایی خلاصه می شد که شب هنگام برای من تعریف می کرد. او قصه هایی را از قرآن کریم و بعد شاهنامه فردوسی، کلیله و دمنه و ... انتخاب می کرد و طبیعی بود که در انتهای هر کدام از این قصه ها درسی اخلاقی از آنها منتج می شد.
1. شخصیت های زن آن قصه های مادربزرگ، انسان هایی قوی بودند؛ شخصیت هایی نظیر گُردآفرید که جلوه ای قهرمانانه از شخصیت و منش یک زن را در ذهن من به وجود می آوردند. از دیگر مضامین مهم آن قصه ها، یکی هم این بود که رستگاری و پیروزمندی شخصیت های داستان، اعم از مرد یا زن، تنها وقتی اتفاق می افتاد که به یزدان پناه می بردند. پناه بردن به یزدان یا همان توکل به خدا ترس را از انسان دور می کند و مضامینی از این دست در قصه های مادربزرگ، آنقدر تاثیرگذار بودند که باعث شدند در مراحل مختلف زندگیم آنها را همراه خود داشته باشم.
۲- بیان مادربزرگ در روایت این قصه ها بسیار شیوا بود و من به نوعی سلیس صحبت کردن و فن بیان را هم در خلال قصه هایی که او می گفت، می آموختم. یادمان باشد که قصه گفتن برای کودک، یکی از بهترین راه های الگودهی به اوست و وقتی ما در قالب قصه هایی که برای او تعریف می کنیم، به طور مثال شیوایی سخن و فن بیان را هم به او می آموزیم. همین باعث شکل گیری الگوی اولیه ای می شود که در مراحل بعدی زندگی با پخته شدن این الگوی اولیه، فرد را به یک مذاکره کننده قوی تبدیل می کند و سبب ساز موفقیت های بعدی او می شود.
۳- از اینجا می شود به این موضوع مهم رسید که خانواده ها لازم است ورای حمایت های مرسومی که از کودکشان به عمل می آورند، تامین خوراک فکری او را هم دست کم نگیرند و بخشی از این خوراکفکری می تواند تقویت اخلاق مداری در ذهن کودک باشد؛ به گونه ای که وقتی او در بزرگسالی خواست کسب و کاری به راه اندازد، اخلاق و اخلاق مداری را امری حاشیه ای نبیند، بلکه آن را در حد یکی از پایه های مهم روابط اجتماعی، از جمله در ایجاد یک کسب و کار در نظر آورد.
اما گذشته از توصیه های ارزشمند مادربزرگ، توصیه ای هم از پدربزرگم شنیدم که به من گفت: «اگر می خواهی ثروتمند شوی یا باید قناعت کنی یا زراعت کنی یا تجارت» و من هم گزینه تجارت را برگزیدم. البته تجارت برای من فضایی گنگ و پرابهام بود که هیچ چیز از آن نمی دانستم و تنها انگیزه و جسارت بود که باعث شد قدم در این راه بگذارم و به رغم برخی مشاوره های غلطی که در ابتدای راه به من داده شد و گاه، شکست های سختی را رقم زد، ناامید نشوم و به مسیری که آغاز کرده بودم، ادامه دهم.
۴- خوشبختانه پدر من هم از دیدگاه های تعصبی به دور بود و به دخترهایش و عقایدشان بها می داد و آنها را محترم می شمرد. البته برخوردهای اقوام به گونه ای دیگر بود که کاملا با برخوردهای پدر تفاوت داشت. مثلا به پدرم گلایه می کردند که چرا اجازه دادی دخترت تنها سفر کند ولی پدر هیچ وقت مانع نمی شد چون به من اعتماد کامل داشت و این اعتماد کامل باعث می شد که چنین حسی در من هم وجودداشته باشدو من هم این اعتماد را ارج بگذارم و حفظش کنم.
برگزیدن این شیوه در معاشرت اجتماعی از سوی من باعث شد که دایره وسیعی از دوستانی بیابم که می توانستند در رشد اجتماعی من یاری رسانم باشند؛ یعنی همان خانم هایی که در کتابخانه با هم دوست می شدیم یا در محیط های تحصیلی و دوستانه؛ و همین ها در مقاغطع مختلف زندگی به یاریم آمدندو باعث شدند موانعی را که گاه صعب العبور می نمود، پشت سر بگذارم. در دوران تحصیل، برخی کتاب ها هم بودندن که به من دید روشنی نسبت به اهدافم دادند. از جمله می توانم به کتاب «به سوی کامیابی» آنتونی رابینز اشاره کنم که به من هدف گذاری در زندگی را آموخت. هدف گذاری من به شکل مکتوب انجام می شد و در ضمن، می خواستم اهدافم به گونه ای باشد که جمیع جهات زندگی یک انسان را دربر بگیرد و نه یک موضوع خاص در زندگی را.
۵- خیلی ها اهداف شان صرفا در جنبه شغلی خلاصه می شود یا در جنبه روابط خانوادگی و ... اما من در آن زمان، وجوه مختلف زندگی یک انسان را طبقه بندی کردم و اهدافم را از موضوع مهم سلامتی و رضایتمندی شخصی شروع کردم و به وجهه اجتماعی و شغل رسیدم و از روی کتاب های هدفگذاری آنتونی رابینز که خوانده بودم نقشی را که برای آینده خودم در اجتماع، در نظر داشتم، روی کاغذ آوردم. آنتونی رابینز در کتابش گفته بود که در هدفگذاری و نوشتن اهداف، اصلا خجالت نکشید و هر آنچه را که می پسندید و دلخواه تان است بنویسید؛ حتی آنهایی را که آنقدر رویایی به نظر می رسند که وقوع شان را بعید می دانید. از این جهت شروع به نگارش اهداف ماجراجویانه کردم که به طور مثال، شامل سفرهای مختلفی می شد که در آن حتی رفتن به کره ماه هم وجود داشت. در کنار آن، اهداف خیرخواهانه ای را که شامل کمک به مردمان نیازمند بود، در نظر آوردم و نوشتم.
الان بعد از گذشت سال ها از نگارش آن اهداف، وقتی آن کارها را مرور می کنم می بینم که به بالای ۹۰ درصد آنها رسیده ام و تحقق آنها در بعضی زمینه ها حتی بیشتر از آن چیزی بوده که در هدف گذاری مکتوبم دنبالشان بوده ام.
به نظر من نوشتن اهداف، معجزه ای را با خود به همراه دارد و شاید یکی از دلایل اینکه خداوند در قرآن کریم به قلم سوگند یاد کرده است، ناشی از همان اعجازی باشد که در نوشتن به طور اعم وجود دارد. وقتی اهداف را با در نظر گرفتن مدت زمان می نویسید، گویی به واسطه این نوشتن دستوری به کائنات صادر می شود که اسباب رسیدن به آمال و اهداف تان به وجود آید. یادمان باشد که این نوشتن بایدهمراه با ذکر جزییات باشد تا تصویری ملموس از آنچه می خواهیم در ذهن مان ساخته شود و همچون یک نقشه راه، مسیر را به ما نشان دهد.
در واقع نگارش اهداف باعث می شود که حدود و ثغور آنچه را که می خواهیم، متوجه شویم و اهداف و ایده آل هایمان از آن گنگی که پیش از نگارش وجود دارند، رهایی یابند و به نوعی بر آنها غالب شویم و احاطه پیدا کنیم و این احساس در ما به وجود آید که می توانیم محقق شان کنیم. بحث پیرامون هدف گذاری، جنبه های فراوانی دارد که در نوشتار بعدی، مطالب کاربردی دیگری را راجع به آن مطرح خواهیم کرد.
ارسال نظر