بازیافت خانگی؛ هنر نزد قدیمیها بود و بس
سالها پیش که مصرفگرایی و برندزدگی و برندشیفتگی و... این چنین در بورس نبود و در هر خیابانی هم مغازه لوکسفروشی نبود که چشمها را خیره کند، مرض شیک و مجلسیبودن هم به جان آدمها نیفتاده بود و سادهزیستی همیشه و همه جا حرف اول و آخر را میزد.
روزنامه همشهری - الهه بصیر: سالها پیش که مصرفگرایی و برندزدگی و برندشیفتگی و... این چنین در بورس نبود و در هر خیابانی هم مغازه لوکسفروشی نبود که چشمها را خیره کند، مرض شیک و مجلسیبودن هم به جان آدمها نیفتاده بود و سادهزیستی همیشه و همه جا حرف اول و آخر را میزد.
هنر دست مادرها و مادربزرگها و دختران باسلیقه دمبخت بود که خانهها را زینت میداد و بازار هدیهدادن و هدیه گرفتن را گرم میکرد. زنان نسل گذشته که زنانگی را با ریمل و لاک و تتو و سلفی و فلان دورهمی هممعنا نمیدانستند، به بهرهبردن از هنر دستشان ایمان داشتند و زایش و خلق هر مصنوعی را در راستای تعریف سنتی پرورش فرزندان ارج میگذاشتند. آقایان هم میکوشیدند با اندک ابزار و داشتههایشان در خانه جای خالی نداشتههایشان را پر کنند. با ساخت سادهترین و کاربردیترین چیزها جای اجناس پرزرق و برق و کمتر کاربردی چینی را پر میکردند و چشمهای از «هنر نزد ایرانیان است و بس» را به رخ میکشیدند؛ فیالجمله از هر دورریختنی قابل استفادهای دوباره و چندباره به شکل دیگری استفاده میکردند.
بریدنی ها و دوختنی ها
فقط لباسهای پشمی زمستانی نبودند که عمرشان با کهنهشدن سر نمیآمد و سر از زبالهدانی درنمیآوردند. تا چند سال پیش از هرچیزی که فکرش را بکنید دوباره و چندباره استفاده میکردند. با این کار علاوه بر اینکه کمکخرج خانواده بودند، این را موضوعی تربیتی برای فرزندان میدانستند و معتقد بودند که بچهها با دیدن این روش بازیافت خانگی، قناعت پیشه میکنند و صرفهجویی را از کودکی یاد میگیرند و قدر داشتههایشان را میدادند. مثلا چادر گلدار مادرها بعد از چند سال استفاده و هویداشدن سوراخهای ریزی روی آن، تبدیل به زیرانداز یا دستگیره آشپزخانه میشد.
این سرنوشت بلوزها، تیشرتها و حتی زیرپوشهای کهنه بود. آن موقع باب نبود که کسی این همه پول برای خرید دستمالهای رنگارنگ بپردازد. باب نبود که با یک دستمال آینه را پا کنند و برای پاککردن زمین و پنجره از دستمال دیگری استفاده کنند. حتی صفحه تلویزیون هم دستمال مخصوص بهخودش را نداشت. یک زیرپوش کهنه برمیداشتند و دورش را قیچی کرده و با همان تمام خانه را گردگیری میکردند و در آخر هم دور نمیانداختند.
دوباره آن را میشستند جلوی آفتاب پهن و چندین بار دیگر از آن استفاده میکردند تا بهاصطلاح نخنما و چرکمُرد میشد و دیگر جانی برایش نمیماند که چیزی را پا کند. اضافه ملحفهها را به هم میدوختند و دستمال آشپزخانه درست میکردند. شلوارهای جین بعد از اینکه زانویشان پوسیده میشد وصله میخوردند و در نهایت وقتی دیگر جایی برای وصلهزدن در زانوهایشان باقی نمیماند، تبدیل به شلوارک میشدند تا چند صباحی هم به شکل دیگری استفاده شوند.
شیشه ها و شکستنی ها
تا همین 20سال پیش خبری از بطریهای پلاستیکی نوشابه و شیر نبود. به همین دلیل دیدن جعبه شیشههای نوشابه و شیشههای خالی شیر در خانهها تعجبی نداشت. آن روزها شیشههای خالی شیر و نوشابه را میشستند و به مغازهدار تحویل میدادند تا دوباره به کارخانه برگردانند و از آنها استفاده کنند. اگر کسی شیشه را میشکست بار بعدی که برای خرید نوشابه یا شیر مراجعه میکرد باید پول بیشتری میپرداخت. از اینرو همه میدانستند که باید مراقب شیشهها باشند و این بهترین روش تشویق به استفاده مجدد بود.
از سوی دیگر شیشههای خالی ترشی و سس، قوطیهای فلزی رب گوجهفرنگی و دبههای خیارشور و سطلهای ماست سنتی بعد از یکبار مصرف، دور انداخته نمیشدند. بارها و بارها از آنها برای نگهداری حبوبات و ادویههای مختلف استفاده میکردند. اما این روزها همه خوراکیها و نوشیدنیها بستهبندی پلاستیکی دارند. از طرفی خرید فلهای هم دیگر باب نیست و کسی از شیشههای خالی برای نگهداری از حبوبات استفاده نمیکند. ادویهها هم ظرفهای کوچک پلاستیکی مخصوص بهخودشان را دارند. حتی حالا که شیشههای شیر دوباره به بازار آمدند، قرار نیست کسی بعد از مصرف، شیشههای خالی را به فروشنده برگرداند. این روزها شیشهها و بطریهای خالی بعد از یکبار استفاده روانه سطلهای زباله میشوند.
بافتنی ها و شکافتنی ها
تا چند سال پیش استفاده از لحاف و تشکهای دستدوز مرسوم بود؛ همانهایی که درونشان را پر از پشم و کاموای شکافتهشده میکردند و وجب به وجب آن را کوک میزدند که محتوای داخلشان یک گوشه گوله نشود. حالا اما تشکهای ابری، پنبهای و الیاف مصنوعی جای تشکهای قدیمی را گرفتند و دیگر خبری از لحاف یا همان رواندازهای دستدوز نیست. پتوهای تولید کارخانهای، بازار را احاطه کردهاند.
سالهاست که صدای لحافدوزهای قدیمی را نمیشنویم؛ همان لحافدوزهای دورهگردی که در کوچه و خیابان راه میرفتند و وسوسه شکافتن و دوختن دوباره لحاف و تشک را به جان خانمهای خانه میانداختند. همان موقع بود که مادرها و مادربزرگها دست بهکار میشدند و هرچه پلیور و شال و کلاه کهنه بافتنی در خانه بود را جمع میکردند و با قیچی به جانشان میافتادند و همه را میشکافتند تا با آنها تشک تازه بدوزند یا به تشکهای قدیمیشان که بهاصطلاح بارشان خوابیده بود اضافه کنند.
وای به روزی که مرد خانه متوجه جای خالی لباسهای زمستانیاش میشد و میفهمید که چه خوابی برایشان دیدهاند و تشکی که شب گذشته روی آن آسوده به خواب رفته و از نرمی آن تعریف کرده است با چه پر شده بود. گاهی هم کار به اینجا نمیرسید و اگر جیبشان یاری میکرد از لحافدوز پشم میخریدند یا همان پشمهای قبلی را باز میکردند، میشستند و روی بندرخت پهن میکردند و از پنبهزن میخواستند که دوباره با کمان پنبهزنی به جانشان بیفتد تا خوب از هم باز شوند و حجم بگیرند. یادش بهخیر؛ یاد روزهایی که لباسها بعد از بارها پوشیدهشدن تبدیل به تشک و بالش میشدند؛ یاد روزهایی که نوروز با صدای پنبهزنها از راه میرسید و آفتاب تابستان میآمد که به پشم و پنبههای نمور و نا گرفته جان دوباره ببخشد.
صرفه جویی و خلاقیت ها
بچههای دهه 60 و اوایل دهه 70بچههای روزگار مصرفگرایی نبودند. هنوز بازار کالاهای چینی داغ نشده بود. آنها بچههای اسباببازیهای پلاستیکی و سرگرمشدن با کاردستیهای ساده بودند؛ بچههایی که دمپایی پاره میدادند و به جایش از سبدی و نمکی محله توپ پلاستیکی میگرفتند. شاید به همین دلیل است که میگوییم بچههای آن دوران ذهن خلاقی داشتند و از هرچیزی نهایت استفاده را میکردند. تنوع اسباببازیهایشان خلاصه میشد در موشکهای کاغذی که با کاغذباطلههای دفترچه مشقهای قدیمیشان میساختند. خیلی که حرفشان برو داشت چند روزنامه باطله نصیبشان میشد که چند ساعتی با ساختن قایقهای کاغذی و شناورکردن آنها در جوی آبی که از جلوی در خانهشان میگذشت سرگرم شوند. به همین سادگی سرگرم میشدند و مسابقه میدادند که ببینند قایق کاغذی چهکسی زودتر به پیچ جوی سر خیابان میرسد تا برنده بازی مشخص شود.
خلاصه اینکه تا چند سال پیش، از بچهها گرفته تا پیر و جوان خوب میدانستند که باید صرفهجو باشند و از هر چیزی به نحو احسنت استفاده کنند. مثلا پاکتهای ساندیس را بعد از نوشیدن محتویات داخلش دور نمیانداختند. آنها را جمع میکردند تا تعدادشان زیاد شود. بعد مادرها و مادربزرگها آنها را به هم میدوختند و بهعنوان ساکدستی و پادری یا زیرانداز برای وقتی که میخواستند سبزی و نخود و باقالی پاک کنند، استفاده میکردند. این خلاقیت در مدت زمان کوتاهی آنقدر فراگیر شد که تا چند سال حتی یک پاکت ساندیس هم در زبالهها پیدا نمیشد! همه حداقل یک ساک دستی ساندیسی داشتند که وقتی میرفتند خرید همراهشان بود. با این کار مثل حالا این همه پلاستیک هدر نمیرفت.
کم کم مغازهدارها هم ساکهای ساندیسی میفروختند. تا آنها که چرخ خیاطی نداشتند یا بلد نبودند از این ساکها بدوزند از نعمت استفاده از این پدیده قرن بیبهره نمانند. سازههای ساندیسی آنقدر محبوب شدند که کمی بعد تولیدکنندگان، پادری و ساکهایی درست کردند که عکس ساندیس 7میوهایها با آن میمون مهربانی که لم داده بود و با نی آب نارگیل مینوشید، رویش نقش بسته بود.
بچههای قناعتپیشه آن روزگار حتی کاغذ آدامس و شکلات را دور نمیانداختند. کاغذها را به هم میچسباندند و برای جلدکردن دفتر و کتابهایشان استفاده میکردند. در روزگاری همه دفتر و کتابها را با روزنامه جلد میکردند. آنهایی که جلد کتابشان مجموعهای از کاغذهای رنگارنگ آبنباتهای میوهای بود، برای خودشان برو و بیایی داشتند. بهویژه آن کاغذ رنگیهای شیشهای که آنشرلی هنگام عبور از دریاچه آبهای نقرهای جلوی چشمش میگرفت تا دریاچه را رنگ دیگری ببیند. داشتن این کاغذ رنگیها و کنار هم چسباندنشان رؤیای دختر بچههایی بود که در سرزمین رویاهای آنشرلی زندگی میکردند.
سال تحصیلی که تمام میشد، همه دفترهایشان را ردیف میکردند تا برگههای سفید نوشته نشدهشان را جدا کنند. بعد کاغذهای سفید را به هم منگنه و دفترچه جدیدی درست میکردند که مثلا برای تمرین کردن مسئله ریاضی یا تمرین دیکته لغات انگلیسی مجبور نباشند یک دفترچه نو بردارند. گاهی هم اگر خیلی حوصله و خلاقیت به خرج میدادند، حاشیه کاغذها را قیچی و آنها را به قسمتهای کوچکتری تقسیم میکردند که بتوانند بهعنوان دفترچه یادداشت تکالیف روزانهشان از آن استفاده کنند. جلد دفترچه هم از قیچیکردن یک تکه مقوا که احتمالا جعبه خالی کفش یا هر جعبه دیگری بود تهیه میشد.
خلاقیت در مدت زمان کوتاهی آنقدر فراگیر شد که تا چند سال حتی یک پاکت ساندیس هم در زبالهها پیدا نمیشد! همه حداقل یک ساک دستی ساندیسی داشتند که وقتی میرفتند خرید همراهشان بود.
زندگی قبل از اختراع ظروف یکبار مصرف
کمی به عقب برگردیم؛ به سالهایی که خبری از انواع و اقسام ظروف پلاستیکی یکبار مصرف نبود. مهمانیها در نهایت سادگی و صمیمیت برگزار میشد. همه گرد سفرهای که روی زمین پهن میشد جمع میشدند. بشقابها را میچیدند و قاشق و چنگالها را از گنجه بیرون میآوردند. لیوانها که اغلب فلزی یا بلور بودند در سفره ردیف میشدند. در آخر هم چند نفر داوطلب شستن ظرفها میشدند و یک نفر هم مسئولیت پاک کردن سفره را بهعهده میگرفت. این هم بخشی از جذابیت دورهمیها بود.
میگفتند و میخندیدند تا کارها انجام شود، میزبان دست تنها نماند و همهچیز به حالت قبل برگردد. حتی مساجد جامع محلی تعداد زیادی بشقاب و لیوان و سینی و قاشق و چنگال داشتند که برای برگزاری مراسم عروسی، عزا یا توزیع نذری به مردم امانت میدادند. هنگام شستن ظرفها یک تشت را پر از آب میکردند و همه ظرفها را در آن میریختند که آب و کف کمتری استفاده کنند. حواسشان به همه چیز بود. حتی وقتی کسی هوس حلیم یا کباب میکرد، قابلمه بهدست راهی میشد و مغازهدار مجبور نمیشد از ظروف پلاستیکی برای فروش غذا استفاده کند.
حالا اما سالهاست که ظروف یکبار مصرف آمدند تا مثلا مهمانیها راحتتر برگزار شوند و کسی برای شستن ظرف و پاک کردن سفره به زحمت نیفتد. غافل از اینکه با آسودهشدن کارها نهتنها آن صفا و صمیمیت از بین رفته است بلکه آسیب جدی ناشی از تولید بیرویه این ظروف تجدیدناپذیر محیط زیست را تهدید میکند.
نظر کاربران
چه كردي توامروز با ما بچه هاي دهه شصت با اين مطلبي كه گذاشتي!!! خوشي بي رنگ و لعاب با انبوهي از نداشتن ها .... ما امروز هم همون كوله بار مملو از نداشتن ها رو به دوش ميكشيم اما جاي خالي خوشي هاي اندك اما ناب اون دوران، بدجور توي زندگي هامون پيداست....
خاطرات جالبی بود...
ولی خیلیهاش از سر بی پولی بود و چشم و هم چشمی هم وجود نداشت ک نگران کنایه بقیه باشیم، الان اگ قرار باشه یکی از اون کارارو انجام بدیم چه اتفاقی میوفته؟؟؟
پاسخ ها
می گن طرف خسیسه
هیچ اتفاقی نمیوفته
بیشترشون خوب بودن ولی لحاف زنی خیلی گرد و خاک داره و واقعا جمع و جور کردنش خیلی سخته
پاسخ ها
اما صدای لحاف زنی یکی از لذت بخش ترین صداها بود که میتونستی آن زمان گوش کنی و شیطنتهای بچه گانه و بازی با پنبه و پشم و .... چه روزگار خوبی بود و الان حسرت آن زمان
والا هر چی صفا بود مال همون موقع ها بود الان خونه رو دیزاین می کنیم ولی همه اش بیرونیم دنبال پرداخت بدهی و اقساط اون دیزاینها
واقعا روزگار جالبی بود یعنی ما اگه زنگ اخر دعوا نمیکردیم مریض میشدیم
من از ظروف یک بار مصرف وجای روغن مایع وآب معدنی وکلا از پلاستیک متفرم،چن وقت پیش که میرفتم پیاده روی،سر راهم زباله هاروهم جمع میکردم ومیانداختم تو نزدیکترین سطل زباله،تو اون مدت از فرهنگ نداشته مردم اینقد حرص وجوش میخوردم ودائم عصبی بودم ، بالاخره از خیر پیاده روی گذشتم
کاش درد همین بود، هنوز درگیر مسائل جزئی و حاشیه ای هستیم. اگر هنوز به امپراطوری هخامنشی افتخار میکنیم آن هم اگر افسانه نباشد، با اثرات چنگیز خان مغول و اسکندر مقدونی چه کنیم. که با داشتن 10 درصد منابع طبیعی و معدنی و داشتن 2 درصد جمعیت جهان هنوز کشور جهان سومی هستیم. مردم ایران در 100 سال گذشته طوری زندگی می کرده اند که انگار مردم اروپا 1000 سال از آن نوع زندگی گذر کرده بودند. حداقل در 600سال گذشته اکثر مردم اروپا روی تخت خوابیده اند. گربه ای که می خواهد راه رفتن شیر را یاد بگیرد، اما...
پاسخ ها
ميلاد! خوبي؟
افرین .عجب متنی .
بله، متن زیبا و نوستالوژیکی بود اما کاملا هدفمند بود، شرح حال این متن شرح حال گذشته و آیندمون تو این مملکت خواهد بود
والا من هنوزم اینا رو انجام میدم
پاسخ ها
والا .ما هم انجام میدیم
حالا با اینهمه خلاقيت و صرفه جویی که به خرج دادیم به کجا رسیدیم؟