دماوند؛ تو مشت درشت روزگاری
نه تهران که همه ناز ایران به دماوند زیباست که دامن سنگین را در شمال ایران پهن کرده و نه تاج که عروس زیبای ایران است. دماوند، یکی از قلههای سلسله جبال البرز و البته مرتفعترین قله ایران است.
روزنامه همشهری - لیلا باقری: نه تهران که همه ناز ایران به دماوند زیباست که دامن سنگین را در شمال ایران پهن کرده و نه تاج که عروس زیبای ایران است. دماوند، یکی از قلههای سلسله جبال البرز و البته مرتفعترین قله ایران است. کوهنوردان زیادی دوست دارند بعد از مدتی درنوردیدن کوهها، پایشان را از آبشاریخی در مسیر قله دماوند بالاتر بگذارند و برسند به نوک قله که گوگرد از دهانهاش بیرون میزند و دو تا بز راه گم کرده و یخزده هم به دیواره قله چسبیده اند.
بعد برای دقایقی به البرز و دماوند اساطیری نگاه کنند که از مرموزترین و جذابترین کوههای ایران هستند؛ جایی که میگویند آرش از بالای آن برای مشخصکردن مرز ایران پهناور تیر انداخت و تیر تا مرز افغانستان آسمان را شکافت؛ جایی که ضحاک در بند، و روزگاری میگفتند این بخار گوگردی نفس ضحاک اژدهاست... دماوند و البرز قصه زیاد دارند. با ما همراه شوید برای خواندن و مرور بعضی از این قصهها که لابهلای ماجراهای اساطیری است و در البرز و دماوند میگذرد.
نخستین کوه دنیا
اول از همه برویم سراغ باورهایی که ایرانیان درباره کوه داشتهاند؛ کوهی که در نگاه اول استواری را به یاد همه ما میآورد. حسن ذوالفقاری در مجموعه «باورهای عامیانه مردم ایران» دراینباره مینویسد: «نمادگرایی کوه از جهت ارتفاع به نمادگرایی آسمان و ماورا نزدیک میشود و از آن جهت که محل اقامت اولیای الهی است، با نمادگرایی ظهور مشترک است. از سوی دیگر کوه مفاهیم استواری، تغییرناپذیری و گاه حتی خلوص را متبادر میکند. به زعم سومریان، کوه توده اولیه نامتمایز و مرکز و محور دنیا و جایگاه خدایان است».
کوه در نگاه گذشتگان جایی بود که میشد به آسمان رسید. پیدایش آن هم داستان و ماجرایی جالب داشت. در این میان البرز شنیدنیترین داستان پیدایش را دارد. از آنجا که مام ملتها گمان میکنند که نخستین اتفاقات در سرزمین آنها افتاده است، در «شناخت اساطیر ایران» نوشته جان هینلز داستان پیدایش البرز هم اینطور آمده است؛ «ایرانیان باستان جهان را گرد و هموار مانند بشقابی تصور میکردند. درنظر آنان آسمان فضایی بیپایان نبود بلکه جوهری سخت همچون صخرهای از الماس بود که جهان را مانند پوستهای دربر گرفته بود. زمین در حالت اصلی و دستنخورده خود هموار بود، نه درهای داشت و نه کوهی و خورشید و ماه و اختران بالای زمین بیحرکت در وسط آسمان قرار داشتند. همهچیز آرام و هماهنگ بود. اما این آرامش با ورود «شر» یا همان اهریمن در عالم شکسته شد که آسمان را شکست و به آن داخل شد، به آب فرو شد و سپس به میان زمین تاخت و آن را به لرزه درآورد و در اثر آن کوهها از زمین بیرون آمدند.
کوه اصلی، کوه البرز بود که ۸۰۰سال طول کشید تا از زمین بیرون آمد. ۲۰۰سال طول کشید تا به «ستاره پایه» رسید. ۲۰۰سال بعد به «ماه پایه» و ۲۰۰سال بعد به «خورشید پایه» رسید. ستاره پایه، ماه پایه و خورشید پایه نام طبقات مختلف آسمان است. ۲۰۰سال دیگر هم طول کشید تا به منتهاالیه آسمان رسید. به این ترتیب این کوه میان کیهان کشیده شده، درحالیکه ته آن به آسمان در جایی که جهان را احاطه کرده، رسیده است. ریشههای این کوه کیهانی در زمین پراکنده شدهاند و آن را به همپیوسته نگه میدارند و از این ریشهها همه کوههای دیگر سربرمیآوردند. در وسط زمین کوه «تیره» که قله البرز است، قرار دارد و از آنجا تا به عرش، پل «چینوَد» کشیده شده که روانها پس از مرگ، در سفر خود به سوی بهشت یا دوزخ باید از آن بگذرند. ستیغ «آرِزور» بر لبه کوه البرز، دروازه دوزخ است که در آنجا دیوان به گفتوگو مشغول هستند.»
آن ضحاک مار بر دوش...
از داستان چگونگی پیدایش البرز و البته تاثیر آن در پیدایش تمدن ایرانزمین بگذریم و برسیم به قصههایی دیگر. مثلا اینکه در عجایبالمخلوقات و غرایبالموجودات درباره بلندترین قله البرز نوشته است: «دماوند کوهی مرتفع است در حدود ری، برف از سر آن خالی نمیشود. بر آن کوه هیچچیزی نمیروید و حیوانی روی آن نمیرود چون نه آبی دارد و نه گیاهی. از صدفرسنگ سر کوه پیداست. از زیر این کوه آبی ناخوش روان میشود و همیشه هم باد میآید.» بعد هم به نقل داستان معروف در بندشدن ضحاک ماردوش، در این کوه میپردازد: «میگویند ضحاک، مَلکی ظالم بود. همیشه گوشت آدمی به خورد مارانی میداد که از روی دوش او برآمده بودند. آفریدگار، فریدون را بر او مسلط کرد. ضحاک را گرفت و به سلسله کوهی در اصفهان بست. ضحاک این کوه را به سحر کشید و با خود برد.
فریدون از پس او برآمد و به کوه دماوند بردش و در چاهی انداخت و آن روز که ضحاک را در چاه زندانی کرد، نیمه مهرماه بود و آن روز را مهرگان میگویند». البته در منابع دیگر توضیحات بیشتری هم آمده است، مثلا اینکه اهریمن شکل آشپزی ظاهر شد تا برای ضحاک خوراک تهیه کند. بعد روزی بر شانههای ضحاک بوسه زد و از جای بوسهها مار رویید. ضحاک باید هر روز آدمی را میکشت و مغزش را به خورد ماران میداد. تا اینکه فریدون توانست او را شکست بدهد و در دماوند به بند بکشد و زندانی کند. هنوز هم کهنسالان بومی اطراف دماوند معتقدند که شبها صدای ناله ضحاک در کوه بلند است.
روزگار زال و سیمرغ بر بام البرز
داستان خواندنی دیگر که سرمنشأ قصههای زیادی شده است، ماجرای زال است. در روایت شاهنامه آمده است که سام، صاحب فرزندی میشود که هرچند زیباست اما تفاوت چشمگیری با دیگر فرزندان او دارد؛ نوزادی با موهایی کاملا سپید که به همین دلیل زال خوانده میشود؛ بهمعنای پیر و سپیدمو. سام و اطرافیان این موضوع را به فال بد میگیرند و برای دور کردن شومی آن از خود، نوزاد را در دامنه کوه البرز رها میکنند. بر فراز کوه اسطورهای البرز، پرندهای اسطورهای با جوجههایش زندگی میکند که سیمرغ نام دارد. این پرنده که نامش در اوستا بهصورت «سَئِن» و در فارسی میانه یا همان پهلوی «سین مُرو» یعنی مرغ سین آمده است، در تاریخ روایی ایران و بعدها در ادبیات بهویژه ادبیات عرفانی نقشی مهم پیدا میکند. سیمرغ با پیدا کردن زال شیرخوار، او را به منقار میگیرد و به آشیانه خود میبرد و همراه با جوجههای خود بزرگ میکند. اما سام سرانجام از کاری که با نوزاد خودش کرده پشیمان میشود.
سالها بعد او که دیگر فرزندی بهدست نیاورده، شبی در خواب از زندهبودن و نیز محل نگهداری فرزندش آگاه میشود و به کوه البرز میرود. سیمرغ، زال را به چنگال میگیرد و برای سام میآورد و سام با پیدا کردن فرزندش بسیار خوشحال میشود. سیمرغ وقت دادن زال به سام ۳ پر به او میدهد و میگوید به وقت نیاز آن را آتش بزند تا بیدرنگ به یاریاش بیاید.
آرش کمانگیر ما
تاریخ اساطیر ایران روایت دیگری هم آمیخته با البرز دارد؛ روایتی از سلسله جنگهای بیپایان بین ایران و توران که روزگاری البته یک سرزمین واحد بودند. اما بین این رشته جنگها، یکبار افراسیاب شاه توران سپاه ایران را به عقب میراند و بخشهایی از سرزمین ایران را اشغال میکند. این وضعیت زمان زیادی ادامه پیدا میکند و کار برای هر دو سپاه سخت میشود. سرانجام پادشاهان دو کشور تصمیم به پایان جنگ میگیرند و برای تعیین مرز بین دو کشور، ایرانیان پیشنهاد میکنند که از سپاه ایران کسی از فراز کوه البرز یا طبرستان تیری پرتاب کند و جای فرود آمدن آن مرز دو کشور شناخته شود. تورانیان هم با اطمینان از کوتاهبودن این پرتاب قبول میکنند. آرش با تیری مخصوص بر فراز البرز میایستد. در روایت است که آرش پهلوانی پیر بود اما چیرهدست و پرتوان. با تیر و کمانی مخصوص بر فراز البرز رفت و تیری زد که از طلوع صبح تا غروب آفتاب آسمان را شکافت و در جایی در مرز ایران و افغانستان امروزی فرود آمد.
اما حالا دیگر خبری از اسطورهها و پهلوانان نیست اما دماوند همیشه عزیز و زیباست و چه توصیفی و حس و حالی زیباتر از حس فریدون جنیدی، ایرانشناس و شاهنامهپژوه برای حسنختام این نوشته که وقتی پروفسوری به او در سالهای جنگ گفت بیا به دانشگاهی در ایتالیا و تدریس کن، گفت که نمیتواند و باید اینجا بماند تا از مادر پیرش پرستاری کند. پروفسور به او اصرار میکند که مادرت را هم بیاور. آنجا به تو ویلایی در کنار جنگل میدهیم تا او استراحت کند. استاد جنیدی میگوید مادرش نمیتواند حرکت کند. باز که اصرار میکند، به پنجرهای که دماوند از آن پیدا بوده، اشاره میکند و میگوید: «چین دامن مادر من را ببین... دماوند سر به آسمان افراشته و به آسمانها نگاه میکند... با ماه و ستاره حرف میزند. من باید اینجا بمانم و پرستارش باشم...».
البرز؛منشأ پیدایش تمدن ایرانزمین
در «تاریخ اساطیر ایران» نوشته عسکر بهرامی هم درباره ارتفاعات ایران، بهویژه کوه البرز، میخوانیم و نقشی که در زمینه پیدایش تمدن ایرانی داشتهاند. بهرامی مینویسد که در میانه جغرافیای مرتفع ایران، 2 رشته کوه بلند و گسترده البرز و زاگرس حالتی شبیه به هشت خوابیده دارند؛ هشتی که نوک آن به سمت شمالغربی است و میان دوشاخهاش، یعنی رشته کوه البرز در شمال و رشته کوه زاگرس در جنوب، دشت مرکزی ایران قرار دارد. دشت مرکزی زیر فشارهای زمینساختی، شکستگیهای زیادی داشته است. ازجمله این شکستگیها و برجستگیها، رشتهکوههایی با جهت شمالی- جنوبی در ناحیه شرق ایران است که از شمال کرمان تا طبس امتداد یافته است. در شمال، دشت حاصلخیز باریکی با عرض متوسط 50کیلومتر، میان رشتهکوه البرز و ساحل خزر قرار دارد. از زاگرس هم به سوی دریاهای جنوب اندکاندک ارتفاع زمین کاهش مییابد؛ در همین ناحیه بود که تقریبا در 150سال پیش کشف حوزههای بزرگ نفتی، ایران را بعد از یک دوره طولانی خاموشی و فراموشی، بار دیگر کانون توجه جهان و از اینرو مهد رویدادهای بسیار ساخت.
اینها را نوشتیم که بگوییم این تنوع جغرافیایی از کوه و دشت و جنگل و کویر، تا منابع معدنی و کانی و نفت و... نتیجه تحولات چندمیلیونساله زمینشناختی بوده و همه و همه باعث شده است تا این سرزمین را کانون پیدایش رخدادهای گوناگون و خاستگاه پدیدههای بسیاری کند که تأثیر مستقیمی بر تاریخ تمدن جهان دارد؛ از کشف انواع کانسارها و سنگهای معدنی مانند مس و آهن و سرب و روی گرفته تا فلزات و سنگهای قیمتی مثل طلا و نقره و فیروزه که مردمان ساکن بخشهای مرتفع ایران را در روزگارانی کهن وارد عصر تمدن کرد و بعد امکان پرورش گیاهانی چون گندم و جو و برنج و دامهایی مانند گاو و گوسفند و بز و ماکیان و اسب و چارپایان دیگر، زمینه را برای افزایش جمعیت این نقطه در پی داشت. همه این عوامل هم به نوبه خود در شکلگیری مراکز تمدنی و شهرها، تحولات فرهنگی و دیگر چیزهایی تأثیر زیادی گذاشت که زمینه را برای ورود به عصر تاریخی مهیا کرد.
یادداشتی درباره مبدأ ما، زمین: احترام به دماوند، احترام به طبیعت ایران است
بهناز محرمزاده، زنی با روحیه و طبیعتدوست است که از سال ۱۳۸۲ درگیر بیماری ام اس شد اما با رفتن به طبیعت بیماری را شکست داد و از کوه، بهویژه کوه دماوند انرژی گرفت. او با این بیماری میدود، دوچرخهسواری میکند، کوه میرود و... و طبیعت آنقدر در زندگی او مؤثر است که حتی پیوند زناشویی خود را روی قله دماوند بسته است. او برای ما از دماوند و طبیعت نوشته است و تأثیری که بر روح و روان ما دارد؛ «طبیعت زیباست. همهچیز در طبیعت چشمنواز است؛ از کوه و دریا گرفته تا کویر و دشت. طبیعت نه برای من که برای تمام انسانها، بهویژه عاشقترینشان، درمانگری بینظیر است. هرباری که در زندگی با هرنوعی از چالش مواجه میشویم، کافی است سری به طبیعت بزنیم، مثلا وارد باغی بشویم یا حتی اگر درختی سرسبز را در کوچهای ببینیم و شاخه گلی را تماشا کنیم، حالمان بهتر میشود. جز این، تماشای نظم در طبیعت و آرامشاش این نکته را هم به ما میگوید که نظم، یکی از عوامل مهم داشتن آرامش است و میتوانیم این شاخص مهم را به آسانی از طبیعت الهام بگیریم.
کوه هم همیشه سمبل استقامت، سرسختی، شکیبایی و آرامش است. برجستهترین نمادش هم همین استواری است و پابرجایی که از قدیم اعتقاد داشتهاند باعث حفظ زمین هم هست؛ زمینی که روی آن با آرامش قدم میزنیم. کوهِ پابرجا که تاب و توان همهچیز را دارد؛ باران، برف، باد، تگرگ، زلزله و... ثابت است و عامل ثبات. اما در این میان حس من به کوه دماوند، متفاوتتر از دیگر قلهها و عناصر طبیعی است؛ دماوندی که نماد طبیعت ایران است و نخستین اثر طبیعی ایران که در فهرست میراث ملی ایران به ثبت رسیده. وقتی به آن نگاه میکنم، به وضوح حس میکنم با من حرف میزند. به رویم لبخند میزند. برای همین هربار که هوا کمی صاف و تمیز میشود نخستین چیزی که در شهر با چشم بهدنبالش میگردم این قله است. به آن سلام میکنم و بوسهای برایش میفرستم. دماوندی که درست در البرز مرکزی قرار دارد اما قلهای مستقل است؛ قلهای بلندتر از قلههای اطرافش؛ آنقدر بلند که دیگر قلهها به چشم نمیآیند. بلند و درخشنده، مانند جواهری روی سلسله جبال البرز.
من از این کوه آرامش گرفتهام. از همان وقتی که فهمیدم به بیماری ام اس مبتلا هستم، بهدلیل علاقه و پیوندم با طبیعت، باز به همانجا پناه بردم... به دماوند رفتم، با همه دردهایی که داشتم. با او حرف زدم... حرف زدم... حرف زدم، سجده کردم و خاکش را بوسیدم و عاقبت درمان شدم، به آرامش رسیدم. اگر به طبیعت بروی و نیروهایش را بشناسی و روحش را درک کنی، او خواستهات را نگفته میفهمد... کوه تو را میفهمد... انرژی تو را میگیرد و به تو همانی را میدهد که میخواهی.
تو را اجابت میکند؛ مانند مادری که فرزندش را اجابت میکند، حتی بدون اینکه او حرف بزند، نگفته میداند که چه میخواهد؛ ارتباطی فرای عواطف پنجگانه که ریشه در عشقی بیقید و شرط دارد. من هم عاشق طبیعت هستم؛ همان عشق بیقید و شرطی که مادر به کودکش دارد و در قبالش چیزی نمیخواهد و این عشق مانند طنابی در گردن تو را به سرمنشأ هستی وصل میکند. برای همین تو و طبیعت به روی هم آغوش باز میکنید و از سلامت و زیبایی سیراب میشوی.
این بود که همراه با همسرم که بهترین پشتیبان و حمایتگر من است تصمیم گرفتیم یکی از جاودانهترین نقاط عطف زندگیمان را، مراسم پیوندمان را بر فراز این قله برگزار کنیم تا سقف بالای سرمان آسمان باشد و زمین زیر پایمان خاکی که از آن آمدهایم و به همان هم برمیگردیم؛ زمین و طبیعتی که بند ناف ما هنوز به آن وصل است. شعار اول این بود که «ام اس نمیتواند مرا متوقف کند». اول از همه میخواستم بهخودم ثابت کنم که استواری، بردباری و شکیبایی را از کوه یاد گرفتهام... اما شعار دیگر و مهم ما این بود که طبیعتی اگر نباشد ما هم نیستیم.
کوه و درخت و آب اگر نباشد ما هم نیستیم... . احترام به دماوند که نماد طبیعت ایران است، احترام به طبیعت ایران است. دلمان میگرفت و میگیرد از مردمی که پا به دشت شقایق دماوند میگذارند و حتی یک شاخه از آن را میکنند و به این طبیعت آسیب میزنند. دلمان میگرفت و میگیرد از کسانی که حتی زباله تجدیدپذیر در دماوند میریزند، دام را به چرای بیرویه میبرند، کسانی بیمحابا جاده میکشند و از کوه بیرویه برداشت میکنند و...؛ در یک کلام، دلمان میگرفت و میگیرد از کسانی که به نظم دماوند و طبیعت ایران احترام نمیگذارند و نمیدانند وقتی پا به طبیعت میگذارند باید همانطوری ترکش کنند که لحظه قبل از آمدن آنها بوده است.طبیعت مادر ماست... دماوند مادر ماست... آدم که با مادرش بد تا نمیکند!».
البرز؛ خانه فرشته عدالت
جمعهها که میشود، تهرانیهای عشق طبیعت صبح زود طبق قرار قبلی در میدان دربند، میدان تجریش، میدان درکه، پارک جمشیدیه، ولنجک و دارآباد به جمع دوستان پیوسته، راهی کوههای زیبای شمال تهران میشوند. عدهای راهی دربند و پسقلعه و شیرپلا، عدهای راهی کلکچال، عدهای راهی کوههای دارآباد، عدهای راهی درکه و عدهای راهی توچال میشوند. در این میان توچال بلندترین قله تهران است و دست یافتنش از همه سختتر.
همه ما اینها را از رشته کوه البرز میدانیم و میشناسیم. برخلاف تصور ما، البرز رشتهای است طولانی که از قفقاز آغاز میشود و بعد از گذشتن از آذربایجان و مازندران و خراسان و افغانستان تا رشته کوههای هیمالیا ادامه دارد اما دماوند بلندترین نقطه آن است. از گذشته هر قسمتش را به یک نام میخواندند. در مازندران، او را «موز» میخواندند. اصلا مازندران، موز اندرون بوده است. اما در محدوده ری همان البرزش میخواندند. عدهای را هم اعتقاد بر این بوده که ایرانیها هر کوه بلند را البرز مینامند. البرز در اصل «هربرز» یا «هربزیتی» بوده و به باور ایرانیان باستان، نخستین کوهی است که از زمین برخاست. فرشته عدالت در همین البرز جایگاه دارد و مهر یا خورشید از پشت آن سر برمیآورد. فریدون دوران طفولیت را در این البرز گذراند.
همان فریدون اژدهاکش که مغز پدرش آبتین طعمه ماران ضحاک شد؛ همان فریدون که با کاوه آهنگر، در همین ری خودمان، هم پیمان شد و در گنگ دژهوخت (اورشلیم) با سپاهیان ضحاک اهریمن به صف آرایی برخاست، عاقبت، ضحاک ماردوش را در همین دماوند خودمان در بند کرد تا جوانی و انسانیت در این مملکت باقی بماند. ضحاک باید زنده میماند تا پلیدیهای تنش، تباهیگر جهان و انسانهای جهان نشود. از اینرو دماوند ما صبورانه و نجیبانه و برای بقای انسانیت در جهان، نماینده اهریمن جهان یعنی ضحاک را درون غاری از غارهایش در بند نگه داشته تحملش کرده و میکند. به باور پیشینیان این سرزمین، بخارات نشأت گرفته از مواد گوگردی دماوند، همان نفسها و آههای ضحاک است که به هوا برمیخیزد و مواد گوگردی این قله زیبا، سمومات و زهرهایی است که از ۷۰ سوراخ و چشمه اطراف آن از سوی ضحاک بر این گنبد گیتی و دیو سپیدپای در بند، روان و متصاعد میشود.
سیمرغ هم زال موی سپید خردسال را در همین البرز نشو و نما داد و آرش کمانگیر هم از بالای همین دماوند، در سیزدهمین روز از تیرماه، تیری در کمان گذاشت، هستی خویش را بر آن نهاد و با حماسهآفرینیاش در این روز که جشن تیرگان یادگاری از آن روز است، نام ایران و ایرانی را در تاریخ جاودانه کرد.
پس هرگاه پای در راه توچال، کلکچال، پلنگچال، دماوند و... میگذارم، سر به آسمان دارم شاید پرواز سیمرغ را، زال بر پشت، به چشم خیال بازبینم و چشم در این طبیعت زیبای مشرف بر شهر آرزوهای تهران، روزی فرشته عدالت ساکن البرزکوه را به چشم ببینم و سیر با او درددلها کنم! آری هرگاه تو هم قدم در راه البرز گذاشتی به یاد داشته باش که فرشته عدالت در همین نزدیکی جایگاه دارد و روزگاری رستمدستان، به دستور زال پدر، قدم در این راه گذاشت تا کیقباد را از این بلندای افراشته پایین آورد و برای بسط انسانیت در جهان، خلعت پادشاهی تنش کند.
نظر کاربران
خیلی جالب ک روزنامه نگاری تو روزنامه همشهری همچین مقاله ای مینویسه ولی هنوز نمیدونه که دماوند کوه هیچ ربطی به تهران نداره و در منطقه لاریجان شهرستان آمل واقع شده کی این تهرانیای بی همه چیز میخوان دست از سر شمال بردارن آخه چرا به زور میخواین همه چیو ب اسم خودتون کنین؟ دیدین که لابی با نماینده آمل هم حریف این زیاده خواهی شما نشد...تهران برای شمال شده مثل اسرائیل واس فلسطین
جالب نیست مسخره ست که تهرانیا عمه جوره دارن شمال و صاحب میشن ولی بدون برترین ها که کوه دماوند تو مازندران هستش و اسطوره هایی که نام بردی هم مازنی و طبری یودند و حای خیلی افسانه های دیگه ای رو میتونی از زبون مازندرانی ها بشنوی که در کتابها نیست پس مطلبتو اصلاح کن.