چرا گاهی به جای حرف زدن، سکوت میکنیم؟
به نظر شما چرا گاهی اوقات برخی کارکنان در موقعیتی که باید اظهار نظر کنند، سکوت میکنند؟ آیا از پیامدهای آن واهمه دارند؟ چرا برخی کارمندان با وجود آگاهی از در خطر بودن پروژه یا هر فرآیند سازمانی، از هر گونه تلاش بالقوهای برای پیشگیری از آن اجتناب میکنند؟
دادههای موسسه Gallup نشان میدهد که سه نفر از هر ۱۰ کارمند آمریکایی موافق تاثیرات مثبت اظهار نظر در محل کار هستند. با این حال، با تغییر این نسبت به ۶ نفر از هر ۱۰ نفر، سازمانها میتوانند ۲۷ درصد کاهش گردش مالی، ۴۰ درصد کاهش حوادث ایمنی و ۱۲ درصد افزایش بهرهوری را تجربه کنند. دکتر امی ادمونسون، استاد مدرسه کسب وکار لندن، مفهوم «امنیت روانی» را مطرح کرده و آن را فضایی تعریف میکند که در آن افراد در بیان نظرات شخصی خود احساس راحتی میکنند. ادمونسون تاکید میکند که امنیت روانی زمینهساز بهبود کیفیت، یادگیری رفتار و بهرهوری است.
چهار پرسش برای رسیدن به امنیت روانی
۱. بر سر چه قابلیتهایی میتوانیم به یکدیگر تکیه و اعتماد کنیم؟
۲. هدف تیم ما چیست؟
۳. شهرتی که به دنبال آن هستیم چیست؟
۴. در رسیدن به این شهرت چه اقدامات بدیعی باید انجام دهیم؟
«این سوالات برای ایجاد فرهنگ امنیت روانی طراحی شدهاند. لطفا توجه داشته باشید که ترتیب آنها به اندازه خود سوالات بسیار مهم است. اولین پرسش به نقاط قوت اعضا توجه دارد و بنیانی برای ایجاد امنیت فردی و سپس پرداختن به چالشهای تیمی شکل میدهد».
پس از برخی آموزشها و اقدامات پیشگیرانه از نخستین نفری که در سمت راست من نشسته بود، پرسیدم: «اعضای تیم بنا بر کدام قابلیتها میتوانند به شما تکیه کنند؟ او برای چند لحظه فکر کرد و پاسخ داد: «قبل از هر چیزی، میتوانم شما را نسبت به رعایت تاریخ تحویل پروژهها مطمئن سازم. من تقریبا در تحویل هیچ پروژهای تاخیر نمیکنم». سایرین به نشانه تایید سخنان او سرشان را تکان دادند. او پرسید: «اما آیا واقعا میتوانید در این باره به من اعتماد کنید؟» اعضای تیم به نمونههایی از این قابلیت او اشاره کردند و او به این نتیجه رسید که اعضای تیم برای این ویژگی او ارزش قائل هستند و واقعا در انجام کارهای خود به او نیاز دارند.
از نفر بعدی همین سوال را پرسیدم و نتایج همچنان مثبت بود. در نهایت، همه اعضا از هم تیمیهای خود شنیدند که تک تک ویژگیهای مطرح شده واقعا برای اعضای تیم ارزشمند هستند. هر یک از اعضای تیم یک به یک از تواناییهای خود در کمک به تیم سخن گفتند، تمامی قابلیتهای فردی از طرف سایرین ارج نهاده شد و در نهایت احساس مثبت امنیت روانی در اعضا تقویت شده بود.
این یک شروع خوب بود اما تیم به امنیت روانی عمیقتری نیاز داشت تا کسبوکار سازمان به رشد واقعی دست پیدا کند. آنها باید با تعریف هدف و هویتی مشترک به هماهنگی بیشتری میرسیدند. از آنها خواستم به برخی عناصر فکر کنند. چرا هر روز کار میکنند؟ هدف از شکلگیری واحد منابع انسانی در سازمان چیست؟ اعضا چگونه در دستیابی به این اهداف تلاش میکنند؟ در ادامه با توجه به اهداف و فرآیندهای شکل گرفته در ذهنشان، ترجیح میدهند در سازمان با چه ویژگیهایی شناخته شوند؟
اعضای تیم در پایان این بحث بر سر برخی «اصول هدایتگر» به توافق رسیدند. امروز از این اصول برای تقویت یک مسیر و رویکرد مشترک، اتحاد و هویتی مشترک و نهایتا ایجاد احساس همیشه عمیق شونده امنیت روانی استفاده میکنند.
ایجاد فرهنگ امنیت روانی
درحالیکه برخی عناصر حیاتی نظیر ساختار سازمانی، فرآیندها و ویژگیهای سیستم بر فرهنگ سازمان تاثیرگذارند، ابعاد رفتاری فرهنگ توسط تک تک افراد، تک تک تیمها و هر روز در حال شکلگیری است. امنیت روانی تیمی و فردی هر دو از الزامات سازمان بهشمار میروند اما امنیت روانی فردی در فرآیند شکلگیری امنیت روانی نقش پررنگی ایفا میکند. پاسخ به چهار سوال اشاره شده توانست اعضای تیم منابع انسانی را به سطحی از امنیت روانی برساند که در نهایت به اعتماد و صداقت ختم میشد. چنین شرایطی قابلیت هر گونه مشارکت و تعامل را به اعضای تیم بخشید. بررسی این چهار سوال میتواند در هر سازمان یا تیمی که به دنبال ایجاد فرهنگ امنیت روانی است تاثیرات مشابهی برجای بگذارد.
نظر کاربران
یکی از مواردی که معمولا انسان ها در مقابل رویدادها سکوت میکنن پایین بودن درجه اهمیت مسئله هست...موفق باشید