از آلمان تا تهران فقط با یک چرخ!
شاهین سادات الحسینی که سال هاست در آلمان زندگی می کند، همراه با یک چرخ که مربوط به رشته ژیمناستیک است، از آخن تا آلمان در حال حرکت به طرف تهران است.
چند وقت پیش بود که خیلی اتفاقی عکس هایی از یک چرخ بزرگ که پس زمینه زیبایی هم داشت، در اینستاگرام دیدم. کنجکام شدم و به صفحه اش نگاه انداختم. بالای صفحه نوشته بود: «یک پروژه هنری، از آخن تا تهران». ماجرا برای جالب تر شد. پی گیر که شدم، فهمیدم شخصی به نام شاهین سادات الحسینی که سال هاست در آلمان زندگی می کند، همراه با یک چرخ که مربوط به رشته ژیمناستیک است، از آخن تا آلمان در حال حرکت به طرف تهران است. برایم جالب و کمی عجیب بود چطور هیچ خبری از او در جایی ندیدم.
چند وقت است سفرت را شروع کردی؟
تقریبا ۱۲ ماه است. اول دی راه افتادم. چون من با تقویم ایرانی کار می کنم و حرکتم با تقویم شمسی است. می خواستم بعد از ۱۲ ماه به ایران برسم، که دیگر محال است! چون در راه اتفاق هایی می افتند که دست ما نیست. البته این ها حاشیه ها هستند، اصل ماجرا این است که من از آخن راه افتادم و پیاده به سمت ایران می آیم.
ایده این سفر چطور شکل گرفت؟
چندین دلیل دارد. اول این که من 30 سال در آلمان بودم که زمان زیادی است. ولی آدم به اصلش بر می گردد. 30 سال دور از کشورم بودم، اما همیشه قلب من در ایران بود. من چند سال برای ایران در مسابقات جهانی همین چرخ شرکت کردم. خیلی مهم است برای کشورت در مسابقه بین المللی شرکت کنی. با وجود دوری، من خودم را همیشه یک ایرانی می دانم. شما با یک مهاجرت نمی توانی گذشته و ریشه ات را فراموش کنی.
خیلی ها این چرخ را نمی شناسند. چطور شد سمت این رشته و این چرخ رفتی؟
این چرخ برای ژیمناستیک است و یک رشته ورزشی حساب می شود. دو تا چرخ دارد که با شش میله به هم وصل شده، یک جای پا دارد و دو میله برای نگه داشتنش با دست. من روی جای پاها و دست ها بارم را می بندم. تقریبا با چرخ ۱۵۰ کیلو وزن می شود، ولی چون می چرخد، راحت است. چرخ را کنار خودم می بریم. وقتی در ایران بودم، ژیمناستیک کار می کردم و زمانی که رسیدم آلمان، دنبال باشگاه ژیمناستیک می گشتم، خیلی زود با این چرخ آشنا شدم و در کارکردنش هم موفق بودم. قدیمی ترین دوستان آلمانی ام را هم از همین باشگاه دارم.
حالا چرا با این چرخ حرکت کردی؟
حدود 90 سال پیش این نوع چرخ در آلمان ساخته شد و این چرخ در آخن 30 سالش است؛ یعنی از وقتی که من در آخن بودم. تاریخ من و این چرخ یکی است. خود این چرخ و چرخیدنش یک نماد است؛ مثل چرخش کره زمین، مثل زندگی هر روزه ما که صبح را شب می کنیم و دوباره روز دیگری شروع می شود. فلسفه چرخ هم برعکس فلسفه آمریکایی که West Go است. رول ایست (Rolleast) است؛ یعنی برگشت به ریشه همه تمدن ها. چون تمدن دنیا از مشرق آمده.
خود چرخ را از کجا آوردی؟
این چرخ متعلق به شخص نیست، برای باشگاه است. چرخ اولی که من با خودم آوردم، اولین چرخی بود که دانشگاه خریده بود. چرخ دومی که الان دستم است، یک باشگاه ورزشی گفت می فرستم صربستان که البته نشد. چون فرستادنش سخت است. مجبور شدند به رومانی بفرستند و من از آن جا راهم را دوباره شروع کنم.
چرخ اولی چه شد؟
آن چرخ 25 ساله بود، که با آن تصادف کردم و خراب شد. در بلگراد ماند.
تصادف چطور اتفاق افتاد؟!
در بلگراد بودم. وقتی شب می شود، من آن قدر به خودم چراغ وصل می کنم که شبیه درخت کریسمس می شوم! از دور هم من را می بینند. ولی آن لحظه که این اتفاق افتاد، هنوز هوا کاملا تاریک نشده بود. غروب بود. برای من شب بهتر است، چون به خوبی دیده می شوم. ولی غروب هوا نه تاریک تاریک است، نه روشن. یک ماشین با سرعت زیاد به من زد و من پرت شدم بالا و با سر خوردم به سقف.
الان کجا هستی؟
در ترکیه ام. البته در این جا زیاد پیاده نمی روم، چون وضع سیاسی ترکیه زیاد امن نیست و راهی که من می خواهم بروم، سخت و مشکل است.
بعد از 30 سال دوری از ایران، خیلی خوب فارسی صحبت می کنی.
من در آلمان دوست های ایرانی دارم. مادر و برادرم در ایران هستند. البته من نمی توانم خوب فارسی حرف بزنم. مادربزرگم به من می گوید چقدر کلمه آلمانی استفاده می کنی. خب من همه کلمه ها یادم نمی آید و این که بعضی از کلمه ها معادل آلمانی اش راحت تر است.
شب ها کجا می خوابی؟
بستگی دارد کجا باشم. شب ها اگر جایی توقف کنم که ساختمان و خانه ای نداشته باشد، توی خود چرخ می خوابم. چرخ برای من کاربردهای زیادی دارد. گاهی وقت ها به جای نردبان استفاده می کنم. یا محل خوابم است؛ یک توری دارم که به میله چرخ وصل می کنم و روی آن می خوابم. نمی خواستم با خودم چادر ببرم و کنار چرخ چادر بزنم، شاید راحت تر بود، ولی برایم مهم بود که توی خود چرخ بخوابم.
پس بیشتر در هتل هستی.
زیاد دوست ندارم در هتل بمانم. بیشتر می خواهم در خانه ای پیش مردم باشم. با هم حرف می زنیم، راهنمایی می کنند کجا بروم، آشنا می شوم با فرهنگشان. این طوری بیشتر درک می کنم چطوری زندگی می کنند. مثلا یک شب، پیش دو سرباز ترک خوابیدم. امروز کمک کردند وسایل را جا به جا کنم و یک شب دیگر هم آن جا ماندم. خودم پیش بینی می کردم در ترکیه این طوری باشد. چون در هر کشوری این برخورد نیست.
برخورد مردم چطور بوده؟
وقتی رسیدم به اولین شهر بزرگ ترکیه و داشتم دنبال بانک می گشتم که لیره بگیرم، دو مرد با کت و شلوار شیک و رسمی را دیدم. آمدند طرفم و پرسیدند مایل هستم با آن ها چای بخورم، که قبول کردم. بدون این که حرفی بزنم، غذا سفارش دادند. بعد فهمیدم یکی از آن ها شهردار آن جاست. من در این سفر تا به حال با سه شهردار آشنا شدم و ملاقاتشان کردم. وقتی آشنا شدند با من برایشان جالب بود، و از من می خواستند بمانم و از آن جا عکس بگیرم. بدون این که من حرفی بزنم برایم، اتاقی تهیه کردند.
مردم کشورهای دیگر این برخورد گرم را نداشتند؟
کشور با کشور فرق دارد. مثلا در لهستان مردم کمک می کردند، ولی آن جا بیشتر باید به فکر خودت باشی. باید فکر کنی قدم بعدی کجاست. ولی همه جا خوب بود. حتی در آلمان هم که فکر نمی کردم مردم این قدر مهمان دوست باشند، به من کمک کردند. در بعضی از شهرها چون تلویزیون درباره من گفته بود، مردم من را می شناختند و بیرون که مرا می دیدند، اسمم را می گفتند و کمکم می کردند.
با مردم چطوری ارتباط برقرار می کنی؟!
با دست و پا و چشم! از ترجمه و گوگل هم استفاده می کنم. من آلمانی بلدم و تا حدی انگلیسی، کمی هم فرانسه می دانم. این ها کمک می کند. و کشورهای اروپا به هم نزدیک هستند و زمانی که یکی به زبان رومانیایی حرف می زند، 30 درصدش را می فهمم. یا مثلا در شرق اروپا مردم زبانشان به آلمانی نزدیک است.
در صفحه اینستاگرام دیدم که نوشتی یک پروژه هنری. چطور این سفر طولانی یک پروژه هنری است؟
من در بیله فلد آلمان عکاسی (design photo) خواندم و مدتی هم عکاس آزاد بودم. در تمام این راه عکس می گیرم و وقتی تمام شد، قرار است نمایشگاه بگذارم. و اصل ماجرا این است که چرخ را به تهران برسانم و به موزه هنرهای معاصر بدهم، و این کار هنری می شود. هنر فقط نقاشی نیست.
این علامت ها کاغذی هستند؟
مثل برچسب اند. هر چند کیلومتر که می روم، از این برچسب ها به جایی می زنم. سعی می کنم باعث خطر و صدمه نباشد، ولی در عین حال می خواهم در دید باشند. برای هر جایی یک فکر می کنم. کسی که این علامت را ببیند، برایش سوال پیش می آید که این از کجا آمده، برای کی بوده. این سوال پیش آمدن برای من مهم است.
تا حالا شده به جایی برسی که امکان حرکت نداشته باشی، یا رفتن برایت خیلی سخت باشد؟
صد در صد. در لهستان جایی در جنگل گیر کردم که پشتم برف سنگین آمده بود و نمی توانستم برگردم، جلو هم مثل باتلاق برقی بود. ولی چاره نداشتم، باید می رفتم. هر ۱۰۰ متر راه یک ساعت طول می کشید. یا در مجارستان می خواستم از راه میان بر بروم که مسیرم کوتاه شود، برای همین از جاده خاکی رفتم. آفتاب هم بود.
برای غذا خوردن چه کار می کنی؟!
این هم بستگی به جا دارد. در آلمان و جایی که تا 50 کیلومتر روستایی وجود نداشت، مجبور بودم با خودم مواد غذای را حمل کنم. تابستان راحت بود، چون درخت میوه زیاد است و لازم نبود میوه بخرم! من سه تا ساک دارم که یکی شان درواقع آشپزخانه من است؛ وسیله هایی مثل گاز و ظرف و مواد غذایی دارم. یک روز پلو درست می کنم، یک روز اسپاگتی و هر چی که پیش بیاید و امکانش باشد.
گفتی شبکه تلویزیونی از تو گزارش داده بود. مصاحبه هم کردند؟
چند بار این اتفاق افتاد. در مجارستان چند بار از شبکه های مختلف گزارش از من پخش کردند. کانال های زیادی هم دارند. در بلغارستان دو کانال مختلف تلویزیونی با من مصاحبه کردند. در روزنامه و رادیو هم از من گفته بودند. اگر فایلشان را پیدا کنم، در سایتم می گذارم، ولی واقعا سخت است پیداکردنشان.
شب هایی که در چرخ خوابیدی، اتفاق خاصی پیش نیامده؟ به نظر خطرناک می رسد.
بستگی دارد کجا بخوابم. اگر جای سرسبزی باشد، راحت است. وقتی هوا سرد باشد، ترجیح می دهم نزدیک شهر باشم که اگر مشکلی پیش آمد، بتوانم خودم را به جایی برسانم و کمک بگیرم. البته نگران هم هستم، چون وسیله همراهم است، مخصوصا دوربین عکاسی ام. همیشه دوربینم را کنارم می گذارم و می خوابم! نه به خاطر دوربین، به خاطر عکس ها. خود دوربین را که بعدا می شود خرید.
پس غیر از آن تصادف اتفاق بد دیگری پیش نیامد.
چرا، روز اول که هنوز از آخن بیرون نرفته بودم، کیفم را دزدیدند! داشتم خرید می کردم و چند دقیقه حواسم نبود. کیفم را زدند. پول زیادی نداشتم البته. یک بار هم در لهستان چرخ را با تمام بار و بندیلم دزدیدند!
چرخ به آن بزرگی را چطور دزدیدند؟!
توی رستوران بودم و یکی آمد پیشم و شروع کرد به حرف زدن، سرم گرم شد و وقتی از رستوران بیرون آمدم، دیدم چرخ نیست! صاحب رستوران به پلیس زنگ زد. پلیس پنج دقیقه بعد رسید و دو دختر به پلیس گفتند که چه کسی چرخ را برده. تقریبا نیم ساعت بعد چرخ را پیدا کردند. خدا را شکر چیزی نشد. توی راه اتفاق هایی افتاده، ولی خوب تمام شده. توی این سفر مشکل های زیادی پیش می آید و این ها قسمتی از زندگی هستند. زندگی شیرینی و تلخی دارد. اگر همیشه شیرین باشد، آدم لحظه های شیرینش را حس نمی کند.
فکر می کنی چند وقت دیگر به ایران برسی؟
نمی شود گفت. این هم به چیزهای مختلفی بستگی دارد، مثل آب و هوا. گاهی ممکن است چند روزی جایی بمانم تا هوا خوب شود و بتوانم حرکت کنم. مثلا مناطق کوهستانی سختی اش بیشتر است و سخت می شود در چرخ خوابید. هر چقدر تحقیق و بررسی کنی، باز هم در عمل نمی دانی چه پیش می آید.
پس کتاب هم نوشتی. موضوعش درباره همین سفر است؟
بله. درباره فصل اول سفرم. اوایل راه چند ناشر مختلف می خواستند کتاب تهیه کنند. من در شهری یک ماه توقف کردم که اولین کتاب را تمام کنم. که امکان چاپش فراهم نشد. بعد یک چاپخانه دیگری در آلمان تصمیم به چاپ کتاب گرفت. و یک ماه در بلغارستان روی آن کار کردم.
کتاب شامل عکس هایی است که در سفر انداختی؟
هم متن است و هم عکس. اسمش «رول ایست؛ زمستان» است. که بیشترش مربوط به سفرم در آلمان و لهستان می شود. قرار است چهار جلد برای چهار فصل باشد و در آخر هم یک کتاب دیگر که ماجرای همین سفر است، قرار است به شکل داستان چاپ شود.
متن کتاب را هم خودت می نویسی؟
نه، من تعریف می کنم و کسی برایم می نویسد: «Carmen Menn»، خانم آلمانی است که از بچگی می شناسمش و در فدراسیون چرخ (ژیمناستیک) در آلمان کار می کند، کار نوشتن کتاب را او انجام می دهد. من توضیح می دهم و او می نویسد. عکس ها هم که از من است. روی جلد کتاب هم اسم هر دوی ماست.
نظر کاربران
کاش منم یه روز بتونم ایران رو حداقل بگردم...
دوستان کسی آدرس پروفایلشو داره؟
منم آرزو دارم یع روز کل دنیا رو بگردم خیلی عالیه خیلییییییییی.... خوش به حالش
هی یادش بخیر