آیندگان ما را بهسبب کدام خطای اخلاقی ملامت خواهند کرد؟
در صد سال آینده، انسانهای عادیِ آن روزگار به ما نگاه میکنند و سرشان را تکان میدهند، درحالیکه از عمق مسئولیتناپذیری، پستی و کوتهفکریِ اخلاقیِ ما در عجباند.
در صد سال آینده کاربرد واژههایی چون «He» یا «She» پذیرفتنی نیست، واژههایی که بارِ فروکاستن طیفی خاکستری به دو گونۀ سیاه و سفید را حمل میکنند. ما از ضمیر او «heesh» برای اشاره به تمام انسانها، خواهیم کرد. این امر البته نهتنها انسانها بلکه حیوانات را نیز در بر خواهد گرفت.
در آن زمان، خوردن هر موجود زندهای نوعی تجاوز و خطا محسوب خواهد شد. در آینده مجاز نخواهیم بود گوشی هوشمندمان را بدون اجازۀ صریحِ خودِ گوشی خاموش کنیم. گوشیهای قدیمی نیز در «مرکز استقرار سیستمهای هوشمند سیلیکونی» بازنشسته خواهند شد.
حریم خصوصی کاملاً محو خواهد شد و نوعی پوشش برای ریاکاری و جنایت تلقی خواهد گردید. در آن زمان استفاده از نام مستعار در فضای آنلاین نوعی جرم است (بهراستی چنین کاری جز برای آزردن یا فریبدادن دیگران چه دلیلی میتواند داشته باشد؟) و تمام تراکنشهای مالی از هر نوع، شامل درآمدها و پرداخت مالیات، بهصورت خودکار در اینترنت برای همگان قابل مشاهده است.
در صد سال آینده، حتی فکر اینکه انسانهای عادی (انسانهایی در معرض مستی و خستگی یا با چشمان اشکبار و بینیهای آویزان) میتوانند بهتنهایی کنترل سلاحها، خودروها و دیگر اشیای خطرناک را در اختیار داشته باشند، هر شهروند معمولی را به وحشت خواهد افکند. رانندگی، نبرد و دستگیری [مجرمان] توسط سیستمهای هوشمند سیلیکونی صورت خواهد گرفت که نه مست میکنند و نه سرما میخورند.
در آن زمان هدردادن آب با همان وحشتی مواجه خواهد شد که امروزه در قبال ریختنِ خون و برباددادن عامل اصلی حیات داریم. آنها که توالت خود را با آب آشامیدنی تمیز میکنند (تمام شهروندان جهان صنعتی) همچون کسانی هستند که آخرین پلنگها را با تیر زدهاند.
خب شاید. شاید برخی از این پیشبینیها درست از آب درآیند، شاید هم نه. در برخی موارد ممکن است عکس آن تحقق یابد: مثلاً باززایی حریم خصوصی که فضای شخصیِ ما را با زرهی میپوشاند و آشکارکردن نامِ واقعی را در فضای مجازی غیرقابلباور و حتی بیادبانه میسازد؛ یا جنبشی برای مسئولیت بشری که اعتماد به سیستمهای خودکار را، خواه در خودروها و خواه در گوشیها و دیگر ابزارها، به مسخره میگیرد و اینگونه تبعیت از ماشینها را کنارگذاشتن مسئولیتپذیری میداند.
بااینحال در یک نکته تردیدی نیست: در صد سال آینده، انسانهای عادیِ آن روزگار به ما نگاه میکنند و سرشان را تکان میدهند، درحالیکه از عمق مسئولیتناپذیری، پستی و کوتهفکریِ اخلاقیِ ما در عجباند.
هنجارها و ارزشها تغییر میکنند. برای یک لحظه به جهان در سال ۱۹۱۵ بیندیشید. جهانی تنها چند نسل پیش از ما که بسته به سن شما محل زندگی پدران، پدربزرگان یا پدرانِ پدربزرگانتان بوده است. آن دوران، زمانۀ جنگهای جهانی بود. زمانهای که در آن تبعیض جنسیتی، نژادپرستی و امپریالیسم نهتنها پذیرفته بود، بلکه از همگان انتظار میرفت که چنین باشند و حتی ضروری محسوب میشد.
البته این تعصبات هنوز هم وجود دارند. اما در بخش بزرگی از جهان چرخشهای مهمی در ارزشهای ما صورت گرفته و این باورها را بهنحو فزایندهای ناپذیرفتنی ساخته است. ما نویسندگان این مقاله، یک انگلیسی و یک آلمانی، این متن را با همکاری و در فضایی صلحآمیز در برلین نوشتهایم. ما این متن را در شرایطی مینویسیم که [بهعنوان دو مرد] در حال نگهداری از فرزندانمان هستیم، درحالیکه همسرانمان در محل کار خود حاضرند و مشاغلی را انجام میدهند که درهایش به روی مادربزرگانشان بسته بود.
برای ما دو نفر نویسندۀ مقاله، این نشاندهندۀ پیشرفت است. ارزشهایی که در طول دهههای اخیر جهانگیر شدهاند ارزشهایی هستند که ما خود را با آنها تعریف میکنیم. پس زمانی که به صد سال پیشازاین مینگریم، وحشت و عدمدرکْ وجودمان را فرامیگیرد.
اما بسیاری هستند که این ارزشها برایشان پذیرفتنی نیست. بیشترِ مردمانی که صد سال پیش زندگی میکردند احتمالاً از این مسئله به وحشت میافتادند که جایگاه زن دیگر در خانه نباشد. بهصورت مشابه، امروزه نیز افرادی هستند که از این پیشرفتها به هراس میافتند و چشم به ارزشهای پیشین دوختهاند. این تا حدود زیادی معنای اصطلاح «محافظهکار» را روشن میسازد: باور به اینکه بله، هنجارها و ارزشها تغییر کردهاند، اما بهتر نشدهاند.
برای ترقیخواهانی چون نویسندگان این مقاله آسان است که با تکبر در برابر این محافظهکاری ظاهر شوند و دیدگاه آنها را بهعنوان دیدگاهی واپسگرا مردود بشمرند. اما واقعیت این است که همین ارزشهایی که ما امروزه از آنها استقبال میکنیم، در آینده تغییر خواهند کرد. ممکن است ما از برخی تغییرات استقبال کنیم، اما جامعه دیر یا زود از ما نیز گذر خواهد کرد. اگر بهحد کافی عمر کنیم، این تخطی از ارزشها و عدمدرکِ آنها را تجربه خواهیم کرد، تجربهای که، در آن، هنجارهای [ظاهراً] مطلوب و کامل بهسبب پوچی کنار گذاشته میشوند. (مثلاً اینکه در آینده نمیتوانیم سوسیس بخوریم، دوش بگیریم، باتری ابزار هوشمندمان را بیرون بیاوریم یا خودرویمان را خود برانیم.) ما این نکته را نیز تجربه خواهیم کرد که بشنویم ما، خواه از سر حماقت یا شرارت، «بر خطا بودهایم».
واکنشِ مناسب به این تغییرات چیست؟ نظریهپردازیِ سنتیِ اخلاقی بهصورت شگفتآوری درخصوص این مسئله سکوت اختیار کرده است. تاآنجاکه نظریهپردازیِ اخلاقی مسئلۀ تغییر هنجارها را پیشِ روی خود مینهد، فرض عمومی آن است که این تغییرات یا آشکارا نامطلوب هستند (چنانکه امروز برخاستن نازیسم به ما مینماید) یا آشکارا نیک هستند (آنچه برایش در نبرد بودهایم). اما اغلب این تغییرات ظاهراً در هیچیک از این دو دسته جای نمیگیرند: آنها صرفاً غیرقابلتوضیح و دردسرسازند. آیا باید برای چنین هنجارهایی مبارزه کنیم یا کناره بگیریم و دیدگاهی کلبیمسلکانه در پیش بگیریم؟
هدف ما در اینجا استدلال بهسود رویکردی متفاوت است. نخست آنکه باور داریم تنها با درنظرگرفتن این پرسش که ارزشهای امروزینمان در صد سال آینده چگونه تغییر خواهند کرد، میتوانیم بر شکاف میان امروز و فردا پل بزنیم و خود را برای رویدادها و تغییرات آتی آماده سازیم. دوم آنکه باور داریم ایدهای از پیشرفت اخلاقی در کار است که با کمک آن میتوان در آینده نظر کرد و شیوۀ تغییر ارزشها را مشاهده نمود، آنچنانکه امروز بتوانیم آن تغییر را بهعنوان «بهترشدن» بپذیریم. هرچند ممکن است این کار برای ما چندان آسان نباشد. بر این اساس، برای اصول اخلاقی در قرن بیستودوم، پیشبینیهای فروتنانهای ارائه خواهیم کرد.
ابتدا اجازه بدهید به خودِ پرسش بپردازیم: نوادگانمان، بیش از همهچیز، برای چه ملامتمان خواهند کرد؟ ما باور داریم که این پرسشی بسیار یاریرسان است و ما را نسبت به کیفیت اقتضائی و خاص دیدگاه اخلاقیمان هوشیار خواهد کرد. این پرسش از این توهم دورمان خواهد ساخت که نقطۀ اوجِ چیزی هستیم (مثلا در «پایان تاریخ») و از خواب خرگوشیِ اخلاقی بیدارمان خواهد ساخت. چنین پرسشی با سؤال سادهای مثل اینکه «من یا شما در چه کاری بر خطا هستیم؟» متفاوت است. این پرسش اخیر، که متضمن ناکامی ما در برآوردهساختن استاندارهای اخلاقی کنونی است، احتمالاً تنها به شرمساری یا موضعی تدافعی خواهد انجامید. درحالیکه هدف ما از آن پرسشِ ساده متفاوت است و میخواهیم تخیل اخلاقیِ خود را شعلهور سازیم.
البته میتوانیم در نظرورزی دربارۀ هنجارهای آینده برخوردی تفننی داشته باشیم. اما همچنین میتوانیم به تأمل جدیتر و عمیقتر بپردازیم و، برای مثال، به روندهای پنهانی بنگریم که هماینک در حال آشکارشدن هستند. یا اینکه بپرسیم ما، نه بهصورت یک فرد بلکه در مقیاس جمعی بهعنوان اجتماعی اخلاقی، کجا به خطا رفتهایم و با شکست مواجه شدهایم. بهبیاندیگر، میتوانیم از این پرسش برای تخیل دربارۀ دنیایی بهتر استفاده کنیم، با این امید که این خیالپردازیْ گام نخست برای تحقق آن باشد. درنهایت حقوقی که امروز از آنها بهره میگیریم، مدیون کسانی است که، پیشازاین، هنجارهای قبلی را به چالش کشیدند. دلیل اینکه در جامعۀ امروز تبعیض جنسیتی بسیار کمتر از صد سال گذشته است به حضور مردمانی بازمیگردد که پیشازاین بهسود حقوق زنان مبارزه و مباحثه کردهاند. منازعه دربارۀ چگونگیِ تغییر اخلاقیاتْ توان خودشکوفایی دارد. با بحث دربارۀ چگونگی اخلاقیات در آینده، آینده را شکل میدهیم و بخشی از آن میشویم.
اینجا به دومین نکتۀ مهم در بحث میرسیم که همانا امکان پیشرفت اخلاقی است. البته این ایدهای دردسرساز است، زیرا، همانطور که پیشتر اشاره کردیم، آنچه از نظر یک فرد پیشرفت محسوب میشود، از دید دیگری پسرفت و انحطاط است. اما باور داریم که ممکن است محتوایی معین به این ایده ببخشیم، بهصورتیکه به تکامل اخلاقیِ گذشته و حال معنابخشی کند.
این محتوای [معین] بر ایدهای ساده و باستانی استوار است: اینکه اخلاق یعنی همانقدر که برای منافع و علایق فردیمان اهمیت قائل هستیم به همان اندازه دغدغهها و رفاه دیگران را نیز مهم قلمداد کنیم. رفتار اخلاقی در این معنا در هر جامعه یافتنی است، زیرا دقیقاً همان عامل پیونددهندهای است که افراد را کنار یکدیگر قرار میدهد و ظهور جامعه را ممکن میسازد. درواقع، مبنای این اخلاق (یا نوعدوستی) در ذات بشری است، چنانکه بسیاری از مطالعات متأخر نیز نشان دادهاند. حتی کودکان خردسال نیز بدون شنیدن چنین آموزهای تمایل دارند به دیگران کمک کنند و سهم خود را با آنها تقسیم نمایند.
پرسش فریبنده در اینجا این است که چگونه باید این «دیگری» را، که علایقش بر خواست فردیِ ما مقدم است، به شمار آورد؟ هر جامعه پاسخهای خاص خود را به این پرسش میدهد، چنانکه هریک از ما نیز پاسخ خاص خود را داریم. انتظارِ طبیعی آن است که شما برای تأمین نیازهای کودکتان بیشتر از نیازهای همسایهتان تلاش کنید یا دروغگفتن به رئیستان بسیار آسانتر از همسرتان باشد. البته برخی از موجودات، خواه حیوانات، خواه گیاهان و خواه میکروبها، خارج از قلمروِ مورد نظر هستند. بهزبان اخلاقی، برخی همواره بیش از دیگران اهمیت دارند.
این درک به ما ایدهای سرراست و آشکار دربارۀ پیشرفت اخلاقی ارائه میکند: قرار گرفتنِ هرچهبیشترِ افراد (یا موجودات) در گروهی که بناست علایقشان محترم دانسته شود. این بصیرت نیز باستانی و کهن است: هیروکلس، فیلسوف رواقی قرن دوم میلادی، انسانها را موجواتی معرفی میکند که با شماری از حلقههای متحدالمرکز احاطه شدهاند. درونیترین حلقۀ دغدغهْ خود ماست؛ حلقههای بعدی شامل خانواده، اعضای فامیل، همسایگان، همشهریان، هموطنان و درنهایت نوع بشر بهعنوان یک کل هستند. هیروکلس پیشرفت اخلاقی را حرکتدادن دایرهها بهسمت مرکز یا، بهبیاندیگر، انتقال اعضای این دایرهها به حلقههای درونیتر میداند.
پیشرفت اخلاقی سدههای اخیر براساس این الگو چنین است که ما شاهد گسترش دایره احترام و دغدغهمندی به گروههای متعددی چون زنان و غیرسفیدپوستان بودهایم و در این مسیر راه بسیاری پیمودهایم. اما درعینحال آشکارا جای زیادی برای پیشرفت وجود دارد. بخشی از تخیل دربارۀ آنچه نوادگانمان بهسبب آن ملامتمان خواهند کرد اندیشیدن به این مسئله است که این دایرهها چگونه گستردهتر میشوند.
ما دلیلی داریم که امیدوار باشیم این توسعه روی خواهد داد. هیروکلس یکی از نخستین کسانی بود که این را مشاهده کرد؛ او این مسئله را تئوریزه ساخت که احساساتِ اخلاقی باید با رشد آگاهیِ بشر (آگاهی از اینکه تا چه حد به دیگران وابسته و به آنها پیوسته است) رشد کند. او حتی تمرینی ذهنی را نیز برای این امر پیشنهاد میکند که در آن عموزادهها را برادر و عموها و عمهها را پدرومادر میخوانیم [تا دایرۀ نزدیکان توسعه یابد]. تحقیقات صورتگرفته در یکی دو دهۀ گذشته پیشنهادهای او را تأیید کردهاند.
مطالعات اخیر نشان دادهاند که، با متراکمشدن بافت اجتماعی، تعهدات اخلاقی تا چه حد تقویت میگردند. برای مثال، آزمایشهای استاندارد اینک به ما اجازه میدهند که نکات مشترک افراد در میان فرهنگها را بیابیم. شما از چه کسی انتظار سخاوتمندیِ بیشتری دارید: کشاورزی کوچک در جنگلهای بارانی آمازون، یکی از اهالی نیویورک یا یکی از شکارچیان اندونزیایی نهنگ؟ همانطور که هیروکلس فرض کرده بود، این امر بستگی به آن دارد که زندگی در هر بافت اقتصادی تا چه حد به مشارکت دیگران وابسته باشد.
در بسیاری از مناطق آمازون، سخاوت طبیعت به هر قبیله اجازه میدهد بهتنهایی آذوقه به دست آورد و به دیگران نیاز چندانی نیست. درنتیجه، چنین جوامعی هنجارهای ضعیف و اندکی را برای انصاف و مشارکت با افراد خارج از خانواده ایجاد میکنند. اجتماعاتی که از شکار نهنگ در دریای جاوه روزگار میگذرانند نقطۀ مقابل رویکرد قبلی هستند و معمولا اگر از آنها خواسته شود داراییشان را با دیگران به اشتراک گذارند، بیش از آنچه برای خود نگاه میدارند، به دیگران میبخشند. این ازآنروست که جامعۀ آنها مبتنی است بر مشارکت وسیع میان افرادی که وابستۀ مستقیم و همخانواده نیستند. ازآنجا که گوشت نهنگ بهتنهایی رژیم غذایی نامطلوبی است، تجارت و درنتیجه روابط مناسب با دیگر اجتماعات نیز برای ادامۀ حیات این جامعه ضروری است.
این یافتهها را میتوان عمومیت بخشید: چنانکه مطالعات جدید نشان دادهاند، هرچه افرادْ احساس پیوند بیشتری با دیگران داشته باشند، اخلاقیتر خواهند بود. ازاینرو میتوانیم انتظار داشته باشیم که جهانیسازیِ فزاینده و جهانِ درونپیوسته و درونوابسته نیز جهانی نیکخواهتر خواهد بود. جهانی که در آن شمار بیشتری از مردم (یا موجودات) به دایرۀ دغدغههای هر فرد ورود میکنند.
اما، پیش از آنکه در گرمای نیکیِ در حالِ گسترش بیاساییم، باید این نکته را نیز مدنظر قرار دهیم که این ارزشهای در حال تغییر بهایی دارند. برای بسیاری از ما، چنین تغییراتی بهمعنای بهاشتراکنهادن یا کنارگذاردن امتیازاتی است که در زمانی دراز از آنها بهرهمند بودهایم؛ یا پذیرفتن اینکه سبک زندگی آرام و توأم با آسایشِ ما مبتنی بر صنایع استثماری است؛ یا حتی بازشناسیِ این نکته که از صدها جهت بر خطا هستیم. البته این پیامی نیست که مشتاقِ شنیدنش باشیم. به همین دلیل پیامبرانِ اخلاقیات نوین، مانند سقراط یا مسیح، اغلب بهدست مردمانِ خود کشته میشدند.
امیدمان این است که، با بحث از این پرسش که «در صد سال آتی برای چه ملامت خواهیم شد»، راهی برای تسهیل این انتقال بیابیم. در مسیر این بحث، در ادامه، چهار پیشنهادِ مشخص را ارائه کردهایم که بهباورمان دلیل ملامت و تنبیه از سوی نوادگانمان خواهد بود. باور داریم که موارد زیر گسترشی طبیعی در مسیر پیشرفتی است که تاکنون شاهد آن بودهایم. همانگونه که جنبش حق رأی زنان۱ صد سال پیش برای ایجاد انقلابی در حقوق زنان به کارزار پرداختند و امروز از آن بهرهمندیم، امروزه نیز مردمانی هستند که برای پیشراندن این انقلابها تلاش میکنند. این البته بهمعنای آن نیست که نویسندگان بهتمامی با این ارزشها زندگی میکنند.
۱) حقوق نسلهای آتی: درحالحاضر تنها افرادِ زنده میتوانند ادعای حق داشته باشند. اما، همانطور که دایرۀ دغدغههای اخلاقیمان را میان دیگر زندگان گسترش میدهیم، میتوان این فراگیری را در طول محور «زمان» نیز توسعه داد. در اینجا مسئله کاملا آشکار است: ما اغلب تصمیماتی میگیریم که بر مردمانی در آیندۀ دور تاثیرگذار است -مانند تولید زبالههای اتمی که برای میلیونها سال سمی باقی میمانند- درحالیکه این مردمان امروز برای دفاع از خودشان حضور ندارند. تعریف و پاسداری از این حقوق آسان نخواهد بود. اما نمونههای مشابهی وجود دارد که میتوان از آنها یاری گرفت، مانند شیوههای ما برای دفاع از حقوق کودکان و حیوانات، درحالیکه هیچیک از آنها قادر به سخنگفتن و دفاع از خودشان نیستند.
لذا پسینیانِ بشری باید دستبهدامن خیالپردازی شوند تا چارچوبی استوار بسازند که برای دفاع از حقوق آیندگان در برابر منافع امروزین ما کافی باشد، منافعی که اغلب در تضاد با حقوق آیندگان است. زیرا نباید دچار هیچ توهمی در این باره شویم: دفاع از حقوق نسلهای آتی نیازمند اِعمال محدودیتهای جدی بر آزادی عمل اکنون ماست. امروز ما به چپاول زمین و دریاها مشغولیم تا از زندگی پرزرقوبرق (بنا به استانداردهای تاریخی) بهرهمند گردیم؛ ولی، در صد سال آینده، این امر را نقطهضعفِ ما خواهند دانست، نقطهضعفی که با استثمار مستعمرات توسط استعمارگران قابلمقایسه است. پسینیانِ ما از مصرفگراییمان به وحشت خواهند افتاد، اما همچنان حتی اصلاح تدریجیِ این امور را هم آسان نمییابیم.
۲) حقوق دیگر موجودات آگاه: این نیز گسترشی طبیعی در دایرۀ دغدغۀ اخلاقی محسوب میشود که البته جرقۀ شروعش خورده است. امروزه دیگر شکی نیست که حیوانات نیز درد و درواقع بسیاری از عواطف پیچیدهتر را احساس میکنند. بنابراین آنها نیز بهنحو آشکار منافع و علایقی دارند و مثلاً میخواهند آزادانه بدوند یا ارتباط اجتماعی متناسب با گونۀ خود برقرار سازند. درنتیجه محدودساختن علایق به نوع بشر و محرومساختن دیگر حیوانات بهنحو روزافزون شکلی از نوعپرستی۲ تلقی میشود، تبعیضی توجیهناپذیر که مشابه با نژادپرستی و تبعیض جنسیتی است.
وضعیت دیگر گونههای جاندار کاملاً آپوکالیپتیک۳ است: انسانها هرگز این حجم از حیوانات را برای کشتار پرورش ندادهاند، چنانکه تعداد حیوانات آمادۀ مصرف امروزه پنج برابر سال ۱۹۵۰ است. این در حالی است که تأثیرات ما بر محیطزیستْ دیگر گونهها را نیز در معرض انقراضی هزاران بار سریعتر از حالت طبیعیِ آن قرار داده است. در تلاش برای ایجاد تعادل میان منافع بشری و دیگر موجودات یا منافع تکتک حیوانات در برابر کلیت اکوسیستم، تصمیمگیریهای بسیار دشواری در پیش است. اما پسینیانمان، تنها به این سبب که تصمیماتْ دشوار بودهاند، شکست ما را در اتخاذ آنها نخواهند بخشید. بهاحتمال زیاد آنها ما را برای کشتن تمام کرگدنها محکوم خواهند کرد و مصرف سوسیسهای تولیدیِ مجتمعهای کشاورزیصنعتی را بهلحاظ اخلاقی چنان خواهند یافت که ما امروزه آدمخواری را مینگریم.
بهمحضآنکه رایانهها آگاهی پیدا کنند، که چنین هم خواهد شد، این گسترشِ دغدغۀ اخلاقی به آنها نیز توسعه خواهد یافت.
۳) ازمیانبرداشتن موانع: گسترش دایرۀ دغدغۀ اخلاقی به این معناست که، بهطورمثال، کارفرمایان آمریکایی نمیتوانند فردی را بهسبب سیاه یا سفیدپوستی، یهودی یا خداناباوربودن، معلولیت جسمی یا آموزشی، از شغلی بازدارند. درعینحال، اگر متقاضیِ کارْ آمریکایی نباشد، آنها میتوانند چنین کنند. چنین امری در اکثر کشورهای دیگر نیز رخ میدهد. دولتها میتوانند حقوق و خدمات را از آنها دریغ کنند و کارفرمایان میتوانند (و حتی باید) افراد را بهسبب گذرنامهشان از مشاغل کنار بگذارند. در صد سال آینده افراد ممکن است از سطح رفاه و ثروت در جوامع صنعتیِ امروز شگفتزده شوند، اما این نکته باعث هراسشان خواهد شد که چگونه دسترسی به این ثروت و رفاه به بخت و اقبال فرد و بهدنیاآمدن در لندن یا لاگوس وابسته بوده است.
در جهانی که بهسرعت و در پیوستگی رشد میکند، این شرایط محکوم به تغییر است. البته میزان زیادی از مقاومت در کار خواهد بود، چنانکه امروز نیز در برابر مهاجرت به کشورهای ثروتمند وجود دارد. زیرا مردم امتیازات و ویژگیهای برتریبخش خود را بهسادگی کنار نمیگذارند. البته این تغییر نیز بهای خود را دارد: نظامهای نیرومند رفاهی به حسی اخلاقی در اجتماع وابستهاند که میتواند بهسادگی از طریق همین مهاجرتها در معرض تهدید قرار گیرد.
چنین مسئلهای بهنحو جدی با این نکته مرتبط است که همگان باید حقوق برابری در حوزۀ سلامت، رفاه و مانند آنها داشته باشند، آنهم نهتنها فارغ از اینکه از کجا آمدهاند، بلکه همچنین صرفنظر از اینکه کجا هستند. بهبیاندیگر، ما باید هر کاری انجام دهیم تا بتوانیم رنج را در همه کجا کاهش دهیم. البته این بهنوبۀخود چالشهای تازهای پیش مینهد: تغییر شرایط در دیگر کشورها بهآسانیِ تغییرِ وضعیت در کشور خودمان نیست. کنش مؤثر در اینجا نیازمند آن است که کشورها بخش بیشتری از سلطۀ حاکمیتی خود را به واحدهای فراملیتی واگذارند که البته این نیز با مقاومت شدیدی روبهروست. اما درنهایت پسینیانِ ما خود را شهروند جهانی یکپارچه خواهند یافت و ما را به این سبب محکوم خواهند کرد که اجازه دادیم روزانه نوزدههزار کودک، بهدلایلی پیشگیریپذیر، از فقر بمیرند.
۴) درمان جنایتکاران: در زمان حاضر، شمار بسیار زیادی از افراد را زندانی کردهایم. تنها در ایالات متحده دومیلیون نفر در زندان به سر میبرند. این موضوع نهتنها زندگیشان را نابود میکند، بلکه به رنجِ بستگان و اجتماعشان نیز میانجامد. اما در صد سال آینده هیچکس باور نخواهد کرد که ما ارادۀ کاملاً آزاد داریم، ارادهای که، بهتبع آن، فردْ خود انتخاب میکند که مجرم باشد. درواقع، شواهدی وجود دارد که ما کسانی را در بند کردهایم که کمترین مسئولیت را برای تصمیماتشان دارند. آنها کسانی هستند که کمترین حد از قابلیت کنترل خویش را دارند، از اعتیاد رنج میبرند یا بهلحاظ روانی بیمارند. برای مثال، در بریتانیا بیش از هفتاددرصد زندانیان دو یا چند اختلال روانی دارند؛ در ایالات متحده، شمار بیماران روانیای که در زندانها جای گرفتهاند بیش از سه برابر بیماران روانیِ بستری در بیمارستانهاست.
ما این نکته را آسان نخواهیم یافت که چه کسی را برای درمان برگزینیم، چگونگی و شدت و زمان این درمان را معین سازیم یا تصمیم بگیریم تا چه حد با مرتکبینِ بدترین جنایتها همدردی نماییم. اما نوادگانمان ما را بهسبب زندانیکردن میلیونها نفر ملامت خواهند کرد، آنهم زمانی که باید بهجای حبس آنها را یاری میکردیم.
تغییراتِ بسیارِ دیگری هستند که میتوانیم آنها را تخیل کنیم. مثلاً امروزه هنوز هم چندان به مسئلۀ نابرابری نپرداختهایم؛ یا شاید این ایده برای آیندگانمان کاملاً هراسآور باشد که توسعۀ داروهای نجاتبخش عمدتاً در کنترل بخش خصوصی است؛ یا اینکه انسانهایی زنده، از گوشت و خون، باید بهجای ماشینها بجنگند؛ یا دموکراسیهای لیبرال اسلحه صادر کنند؛ یا شاید به انزوا و تنهاییِ شمار زیادی از افراد ساکن در جوامع صنعتی در مرگ و زندگی با هراسی حقیقی بنگرند.
این تغییرات برای بسیاری از افرادی که در خلال آنها زندگی میکنند ناراحتکننده است. اما البته برای کسانی که [از ابتدا] براساس این ارزشها رشد کردهاند، چندان دردسرساز نیست، همچون ما که در ریاستجمهوری یک سیاهپوست مسئلۀ چندانی ندیدیم. درحقیقت آنچه در ابتدا نوعی امتیازدادن محسوب میشود میتواند بهسرعت تبدیل به یک هنجار و بلکه ضرورت گردد، مثل صَرف زمان برای بازیافت زبالهها. پرسش از اینکه در صد سال آینده برای چه ملامت خواهیم شد، راهی است برای تسهیل این انتقال و نشستن بهجای نسلهای آتی، کسانی که این قراردادهای تازه برایشان عادی خواهد بود.
ما میتوانیم این سؤال را به جانب مقابل بچرخانیم و بپرسیم که نوادگانمان ما را برای چه ستایش خواهند کرد؟ آنگاه که به گذشته مینگریم، آنها را که شجاعانه هنجارهای روزگارشان را به چالش کشیدند ستایش میکنیم، افرادی چون گاندی، هواداران حق رأی زنان، مارتین لوتر کینگ یا نلسون ماندلا: آنها که دایرۀ دغدغۀ اخلاقیِ ما را توسعه بخشیدند. ما نیز بختِ پیمودن همین مسیر را داریم و شاید اگر [روند امور را] بهدرستی مدیریت کنیم، نوادگان ما از گناهانمان بگذرند.
نظر کاربران
اسندگان خودشون از ما بدترن. مگه نمیبینین هر نسل که میگذره میشه از گل بهتر غضنفر
پاسخ ها
اتفاقا هر نسل میگذره که برابری انسانها و آزادی انسانها داره بیشتر میشه(البته به غیر از جوامع استبدادی!).نمیگیم کشورهای متمدن الان توشون برابری کامل حکمفرماست ، بلکه میگیم رو به برابری بیشتر هستند
مطمئناً تعصبهای بیمورد - بی تفاوتی -خشونت علیه یکدیگر و جنگهای بیمورد و حتماً سیاستهای غلط جهانی