گفتوگو با حسين شيخ رضايي درباره گفتوگو
گفتوگو هيچگاه غير اخلاقي نيست
سخن گفتن از گفتوگو در روزگاري كه اخبار جنگ هر روزه سر خط خبرهاي رسانهها را به خود اختصاص دادهاند، ممكن است شوخي به نظر برسد، اما از قضا در چنين شرايطي است كه بايد هر گونه دعوت به گفتوگو را جدي گرفت و از هر شكل امكان تحقق آن دفاع كرد و بحث درباره آن را جدي گرفت.
شما در پيشگفتاري كه بر كتاب صدق به چه كار ميآيد؟ (مناظره ريچارد رورتي و پاسكال آنژل) آوردهايد، بر اهميت و ضرورت «گفتوگو» در فرآيند انديشيدن تاكيد كردهايد و گذشته از آنكه انديشيدن را از اساس فرآيندي گفتوگويي خواندهايد، گفتوگو را مقوم تفكر دانستهايد و آن را در تاريخ فلسفه از سقراط تا عصر حاضر ساري و جاري خواندهايد. از همين نكته ميخواستم آغاز كنم و پرسشهايي را با شما در ميان بگذارم. نخست اينكه آيا ميتوان در معناي دقيق فلسفي از گفتوگو تعريفي قابلدفاع عرضه كرد و در مناسبت با اين تعريفي كه ارايه ميكنيد، آيا اساسا گفتوگو امكانپذير است يا خير؟
اينكه براي گفتوگو تعريف دقيق فلسفي عرضه كنيم كار سادهاي نيست. در واقع شايد بتوان گفت در تعاريف مختلفي كه فيلسوفان، منتقدان ادبي، متخصصان تعليم و تربيت، الهيدانان و... از گفتوگو عرضه كردهاند، وجوه مختلفي مد نظر بوده و به اصطلاح وجوه مختلفي پررنگ شده است. به اين ترتيب، ما در عمل با طيف و گسترهاي از تعاريف براي گفتوگو سروكار داريم كه هر يك در واقع وجه و جنبهاي از اين پديده انساني را برجسته ميكند و در بافت و زمينه خاصي ميتواند به عنوان چارچوب نظري استفاده شود و گرههايي را بگشايد.
من در اينجا ميتوانم به تعريفي حداقلي و شايد ساده اشاره كنم كه ميتواند مبناي صحبت ما قرار گيرد و البته اگر در ادامه بحث موقعيتي پيش آمد به برخي از تعاريف و كاربردهاي ديگر گفتوگو هم اشاره ميكنم. در اين تعريف اوليه دو عنصر مهم وجود دارد؛ نخست مولفه «مبادله» است. گفتوگو فرآيندي است كه ستون فقرات آن «مبادله» و «دادوستد» است. گفتوگو در عامترين شكل خود «مبادله» و «بدهوبستاني» است كه عمدتا به واسطه زبان (به معناي هر نظام قراردادي از نشانهها) صورت ميگيرد. البته ممكن است كسي از گفتوگوي غيرزباني هم صحبت كند، ولي شايد چنين كاربردي را بتوان توسعه استعاري مفهوم گفتوگو دانست.
فرض كنيم امكان گفتوگو را بپذيريم. با اين فرض پرسش اين است كه آيا گفتوگو در هر شرايطي امكانپذير است يا خير؟ به عبارت روشنتر، شرايط تحقق گفتوگو چيست؟
به نظر من گفتوگو آموختني است و گفتمان غالب در يك جامعه كه دربردارنده نظام آموزش، روابط رايج ميان مردم، رسانهها، ادبيات و... است، ميتواند آن را ممكن يا ناممكن كند. يكي از شرايط اصلي تحقق گفتوگو در معنايي كه ما تعريفش كرديم، وارد شدن و تثبيت آن در نظام تعليم و تربيت است. امروزه متفكران و متخصصان زيادي در حوزه تعليم و تربيت هستند كه از «آموزش گفتوگويي» سخن ميگويند.
نمونه بهتر و جالبتر و موفقتر برنامه «فلسفه براي كودك» است كه باز هم در آن متيو ليپمن طراح اصلي اين برنامه كل نظامش را بر مبناي بحث گروهي داخل حلقه كندوكاو استوار كرده و قرار است گفتوگو ستون فقرات برنامه باشد. در اينجا هم باز تاكيد بر گفتوگوي مساوي و مبتني بر برابري شركتكنندگان است و قرار است تنها مزيت هر سخن قوت استدلال حامي آن باشد.
بنابراين، در پاسخ به سوال شما تاكيد ميكنم كه گفتوگو به معناي واقعي و اصيل آن حتما و قطعا آموختني است و امكانپذيرياش صددرصد وابسته به وجود بسترها و نهادهاي لازم براي آموزش به نسلهاي آينده است. نميتوان انتظار داشت نسل و جامعهاي كه در خانواده و كلاس درس تمرين گفتوگو نكرده است، به يكباره در سطح مدني و شهروندي و سياسي و اجتماعي مهارتهاي گفتوگويي را به خوبي اجرا كند. گفتوگوي موثر نيازمند نوعي مهارت است و كسب مهارت نيازمند تمرين و ممارست است.
پرسش بعدي ناظر به مطلوبيت گفتوگو است. يعني فرض كنيم كه بپذيريم اساسا امكان گفتوگو هست و شرايط آن نيز فراهم آمده است. سوال مهم ديگر اين است كه اساسا چرا بايد گفتوگو كرد و بر گفتوگو چه فوايدي مترتب است؟
شايد در پاسخ به اين سوال بد نباشد ابتدا كمي درباره گستردگي دامنه گفتوگو سخن بگوييم. بسياري از متفكراني كه درباره پديده گفتوگو تاملورزي كردهاند، اين را متذكر شدهاند كه نبايد گفتوگو را محدود دانست به مكالمهها و سخنهايي كه ميان افراد در سطوح مختلف يا حتي در آثار ادبي در جريان است. گفتوگو در سطوح و لايههايي بسيار عميقتر، جاهايي كه ممكن است ما سنتا مربوط به گفتوگو به حساب نياوريم، در جريان است.
نمونه ديگر از نظريهها و افرادي كه گفتوگو را در لايههايي عميقتر رصد كردهاند، متفكراني هستند كه از اصطلاح «خودِ گفتوگويي» سخن به ميان ميآورند. اين روانشناسان، جامعهشناسان و فيلسوفان ذهن بر اين ايده اصلي تاكيد دارند كه ذهن ما داراي اين توانايي غريب است كه ميتواند با خود گفتوگو كند، به اين معنا كه در گفتوگويي دروني ميتواند داراي شقاق و چندپارگي شود و هر كدام از بخشهاي آن از منظري خاص به مساله پيش رو نگاه و از منظري خاص آن مساله را ارزيابي كند و بعد در گفتوگويي دروني اين بخشهاي مختلف با يكديگر وارد دادوستد و تعامل شوند و بكوشند طرفهاي ديگر را قانع كنند.
علاوه بر اين موارد، ميتوان نمونههاي ديگري مانند متفكر اگزيستانسياليست مارتين بوبر را نيز مثال زد كه نظام فلسفي و الهياتي خود را بر مبناي «مواجهه» و تقابل رابطه «من - تو» با رابطه «من - آن» بنا ميكند. براي بوبر هم گفتوگو يكي از اركان اصلي تعريفكننده مواجهه اصيل و كلگرايانه با «تو» است.
همه اين نمونهها در امري واحد مشتركاند: گفتوگو علاوه بر سطح ظاهري زبان و مكالمات روزمره، در عميقترين لايههاي حيات فرهنگي و ذهني ما نيز مندرج است. انديشيدن ما، سخن گفتن ما، نفس ما و چهبسا رابطه ما با امر الوهي و ماورايي همه مصاديق و نمونههايي از گفتوگو است.
پس در پاسخ به سوال شما در مورد فوايد مترتب بر گفتوگو بايد اشاره كرد كه داشتن نظريهاي كارآمد در باب گفتوگو تسهيلكننده نظريهپردازي درباره تمام اين حوزهها است. ضمن آنكه كسب مهارت در انجام گفتوگوي اصيل و واقعي از ابزارهاي اصلي شكوفايي در حوزههاي ذكرشده است.
اما شايد بتوان پرسش شما را در سطحي انضماميتر و ملموستر هم پاسخ داد. گفتوگو را بهسادگي ميتوان معيار و ملاك متمدن بودن يك جامعه دانست. شايد هيچچيز به اندازه چندصدايي بودن نتواند جامعه دموكراتيك و متمدن را از انواع جوامع سنتي و اقتدارگرا مجزا كند. رواج و تداول گفتوگو با هر موضوع و در هر سطحي نشانهاي است از اينكه جامعه انحصار حقيقت را از گروه يا نهاد خاصي سلب كرده و آن را در اختيار عموم شهروندان قرار داده است تا به كمك هم و از خلال گفتوگو به اموري مورد وفاق دست يابند. به اين ترتيب، كمترين فايده رواج گفتوگو حركت به سمت جامعهاي متكثرتر و چندفرهنگيتر است.
البته در سطوح عملي، مانند موثر بودن گفتوگو در حل مسائل يا تاثير گفتوگو در درمان برخي بيماريهاي رواني و ذهني، نيز شواهد مويدي وجود دارد.
مرزهاي گفتوگو تا كجاست؟ يعني هر فرد انساني اولا تا كجا ميتواند به شرايط گفتوگويي تن دهد و ثانيا آستانههاي تحمل او تا كجاست و از كجا به بعد ميتوان ادامه گفتوگو را غيراخلاقي و نامطلوب شمرد؟
به نظرم شما دو سوال را همزمان طرح ميكنيد. سوال نخست بيشتر روانشناختي است؛ اينكه آستانه تحمل افراد براي وارد شدن در گفتوگو تا كجاست. من البته متخصص روانشناسي و مخصوصا روانشناسي اجتماعي نيستم و نميتوانم پاسخهايي دقيق به پرسش نخست شما بدهم. اما به عنوان نكتهاي كلي ميتوانم بر چيزي كه پيشتر گفتم تاكيد كنم. گفتوگو آموختني است و هرچه در جامعهاي بيشتر آموخته شده باشد، سطح پذيرش آن بالاتر است. بدون پژوهشي دقيق و صرفا با اتكا به مشاهدات خودمان هم ميتوانيم دريابيم كه ميان جوامع بسته و دموكراتيك، يا ميان جوامع فردگرا و جمعگرا يا ميان جوامع دينمدار و سكولار تفاوتهايي ميان سطح نفوذ گفتوگو، رغبت افراد و نهادها براي گفتوگو و پذيرفته شدن گفتوگو به عنوان ضرورتي اجتماعي وجود دارد. اما البته آمار و ارقام دقيقتر نيازمند پژوهشهاي ميداني و موردي است.
اما پرسش دوم شما جنبه هنجاري و اخلاقي دارد؛ از كجا به بعد ادامه گفتوگو غيراخلاقي خواهد بود. اين پرسشي جالب است و ميطلبد كه از منظر فلسفي يا از منظر اخلاقي درباره آن تامل كنيم و ببينيم مثلا نظامهاي مختلف فلسفه اخلاق چه ارزشداوريها و قضاوتهايي ممكن است درباره روايي يا ناروايي گفتوگو داشته باشند. من در اينجا فقط ميتوانم از نگاهي كه خودم همدلي بيشتري با آن دارم حرف بزنم. اگر نوعي «منظرگرايي» به علاوه «نظريه چشمانداز» را قبول داشته باشيم، آنگاه هيچگاه گفتوگو درباره هيچ موضوعي و در هيچ سطحي غيراخلاقي نخواهد بود.
مولفه دوم كه بيشتر تحت تاثير نظريه چشمانداز است ميگويد منظر و چشماندازي كه ما اتخاذ ميكنيم، و گفتم كه اتخاذ آن طبق منظرگرايي ضروري است، بسيار به موقعيت اجتماعي و سياسي ما وابسته است. جايگاه اقتصادي، سياسي، اجتماعي، جنسيتي و گفتماني ما برخي چارچوبها را براي ما مفروض و بديهي و برخي ديگر را غيرقابلفهم ميسازد. البته من در اينجا فرصت شرح و بسط اين دو نظريه فلسفي را ندارم. اما ميخواهم بگويم اگر شما به چنين تركيبي باور داشته باشيد به آن معنا خواهد بود كه منظر و چشمانداز شما، كه تحت تاثير جايگاه اجتماعي و سياسي شماست، همواره معارف و چيزهايي را در اختيارتان ميگذارد كه در اختيار ديگران كه آن چشمانداز را ندارند نيست، و همين اختلافمنظر و چشمانداز لازم ميآورد كه هميشه گفتوگويي دايمي در جريان باشد، با اين هدف غايي كه از چشماندازهاي ديگر نيز سر درآوريم و آنها را نيز در نحوه مواجهه خود با جهان وارد چارچوب مفهومي خود كنيم.
زيرعنوان كتاب «صدق به چه كار ميآيد؟» چنين است «مناظره ريچارد رورتي و پاسكال آنژل». آيا تفاوتي ميان «مناظره» با «گفتوگو» ميتوان ترسيم كرد؟
گفتوگو به لحاظ اجرا ميتواند اشكال مختلفي داشته باشد. يك شيوه رايج در جهان آكادميك مناظره است، به اين شكل كه دو متخصصي كه آراي مختلفي درباره يك موضوع دارند و پيشتر در بحثهايي نظري آراي هم را نقد كردهاند زير سقف واحدي كنار هم بيايند و رودررو با هم بحث كنند. معمولا هم اين بحث در چند دور انجام ميشود. ابتدا يكي نظراتش را ميگويد. بعد ديگري دفاع ميكند و بعد باز فرد اول بر مبناي حرفهاي گفتهشده ادامه ميدهد و دومي پاسخ ميدهد و... در كتاب صدق به چه كار ميآيد؟ هم همين روند را شاهديم. اين مناظره در سال ٢٠٠٢ در دانشگاه سوربن ميان ريچارد رورتي و پاسكال آنژل بر سر موضوع «صدق» درگرفته است. اين بحث در واقع گفتوگويي است كه به لحاظ شكل اجرا در قالب مناظره انجام شده است.
ژانر گفتوگو يكي از پر مخاطبترين ژانرهاي كتاب است، خواه در حوزه ادبيات و سياست و خواه در حوزه فلسفه. به نظر شما چرا چنين است؟
اينكه جذاب است را قبول دارم. داستانها و رمانهايي كه گفتوگويياند خواندنيترند و متوني فلسفي كه در قالب بحث و گفتوگو و چالش دوطرفه تنظيم شدهاند جذابيت خاصي دارند. ما هم به همين دليل تصميم گرفتيم در نشر كرگدن مجموعهاي داشته باشيم با عنوان « گفتوگوانديشي» كه تنها كتابهاي گفتوگومحور در آن منتشر شود. اما اينكه چرا اين نوعِ ادبي مخاطبپسند است من دو نكته به ذهنم ميرسد. يكي اينكه در گفتوگوها ما هميشه چيزهايي درباره خلقوخو و شرايط زيست و اخلاق فردي و شرايط تاريخي و اجتماعي گفتوگوكنندگان ميفهميم، چيزهايي كه معمولا در متنهاي غيرگفتوگويي آنها را نميخوانيم. شايد يكي از دلايل جذابيت گفتوگو همين باشد.
نكته دوم اينكه گفتوگو پيوند نزديكي با داستان و روايت دارد و ما به لحاظ تاريخ تكاملي خود چنان تكامل يافتهايم كه شنيدن داستان را به شكل طبيعي و فطري دوست داريم. مادران در همه فرهنگها براي كودكانشان داستان ميگويند و كل صنعت سينما و رمان بر پايه علاقه كودكان و بزرگسالان به شنيدن داستان شكل گرفته است. اما اينكه شنيدن داستان چه مزيت زيستياي براي ما دارد خود سوال جالبي است كه كساني كه در قلمرو نظريه شناختي داستان كار ميكنند دربارهاش تحقيق كردهاند.
ارسال نظر