روزنامه شهروند - رضا نامجو: ناصر فکوهی انسانشناس، نویسنده و مترجم ایرانی است. وی همچنین دانشیار گروه انسانشناسی دانشکده علوماجتماعی دانشگاه تهران، مدیر وبگاه انسانشناسی و فرهنگ و عضو انجمن بینالمللی جامعهشناسی و ایرانشناسی است. فکوهی دکترای جدید انسانشناسی سیاسی خود را در سال ۱۳۷۳ از دانشگاه پاریس دریافت کرد.
وی آثار متعددی در حوزه انسانشناسی اعم از تألیف و ترجمه دارد. از مهمترین تألیفات وی میتوان به کتابهای تاریخ اندیشه و نظریههای انسانشناسی، انسانشناسی شهری و پارههای انسانشناسی اشاره کرد. وی گفتوگوها و میزگردهای فراوانی با اندیشمندان ایرانی در ارتباط با انسانشناسی و حوزههای مرتبط با آن داشته است.
فکوهی در گفتوگوها و مقالات خود با نگاهی انسانشناسانه به موضوعات متفاوتی همچون جوانان و ازدواج آنها، زنان، مشکلات نظام دانشگاهی، بومیگزینی، نقد فیلمهای داستانی و مستند و وقایع سیاسی خاورمیانه پرداخته، اما آنچه امروز در مصاحبه با «شهروند» از او پرسیده میشود وضع زنان در ایران و راههای توانمندسازی زنان در مواجهه با بحرانهای اجتماعی است.
به نظر شما بزرگترین مشکلات زنان در جامعه ایران چیست؟
از همان ابتدا وقتی سخن از یک گروه اجتماعی میبریم، باید از توهم اینکه با یک گروه همگن، با تعریف مشخص و یکسان و در همه موقعیتهای ممکن، روبهرو هستیم، بیرون بیاییم. برای نمونه، باید از خود بپرسیم کدام زنان: زنان تهران یا شهرستانها، زنان با سرمایه اقتصادی بالا یا پایین یا متوسط، زنان تحصیلکرده یا زنانی که به هر دلیلی نتوانستهاند تحصیل کنند، زنان پیر یا جوان، سنی یا مدرن و تازه خود این دوگانهها، یک شکل تقلیلیافتهاند، یعنی از همان جنسی هستند که ما از «زنان» و «مردان» صحبت میکنیم، زیرا «پیری»، «تحصیلکردهبودن»، «شهری بودن» و غیره نه مقولاتی ایستا و تعریفشده مطلق، بلکه اشکال پیچیدهای از پویایی و در تغییر دایم هستند.
در اینجا دو انتخاب داریم یا بنابر رسم رایج به میانگینها توجه کنیم که گاه چارهای جز این نیست یا در عینحال نظریه پیچیدگی را نیز (به تعبیر ادگار مورن) در تحلیل خود به کار ببریم. من در پاسخ خود به این سوال از هر دو روش استفاده میکنم، زیرا به گمانم در جامعهای چون جامعه ما، چارهای جز این نیست.
اگر بخواهیم از رویکرد میانگین استفاده بکنیم، هر چند سخن گفتن با دقت بالا، نیازمند پیش نهادن اعداد و ارقام بسیار زیاد است، اما میتوان بر برخی از مهمترین مشترکات و مخرجمشترکها که اجماع بالایی درباره آنها وجود دارد، تأکید کرد و استدلالها و گزارههایی را ارایه داد.
بدین ترتیب، اگر مبنای خود را جامعه ایرانی نیم قرن اخیر بگیریم، وجود روندهایی در آن انکارناپذیر است: اینکه این جامعه از دهه ٤٠ بهسرعت شهریشده و از سطح شهرنشینی زیر ٢٠درصد به بالای ٨٠درصد رسیده است؛ اینکه در شهرهای ما، میزان زنانی که به صورت کنشگر فعال وارد جامعه شدهاند، باوجود میزان نسبتا ثابت اشتغال رسمی و غیررسمی از انقلاب تا امروز که پایین و زیر ٢٠درصد است، بهشدت افزایش یافته و به دلایل مختلف و سازوکارهایی بسیار پیچیده امروز زنان در شهر «فعال» هستند ولو اینکه این فعالیت شکل مشارکتشان را در زندگی خانوادگی، در فعالیتهای هنری و اجتماعی و غیره داشته باشد.
اینکه جامعه ما یک جامعه بسیار جوان است یا اینکه میزان نرخ باروری کاهش یافته، سن ازدواج بالا رفته، تجرد مطلق افزایش یافته و در جامعه بیشتر پذیرفته میشود و سرانجام میزان تحصیلات دختران و پسران تقریبا یکسان شده است.
با این مشخصات براساس رویکرد میانگین به آن میرسیم که «زنان» مورد اشاره، زنان شهری با درآمد نسبتا متوسط هستند که یا شاغلند یا فعالیت دیگری بیرون از خانه را دنبال میکنند، این زنان تحصیلکرده و جوان هستند و بسیاری از آنان ازدواج نکرده یا هرگز نخواهند کرد. با این حساب میتوانیم بیشتر به مشکلات این زنان اشاره کنیم که باوجود باقیماندن اختلافات زیادی میانشان، نقاط مشترکشان بهحدی هست که بتوان از آنها بهعنوان «زنان» بهطور عام سخن گفت.
بدینترتیب، یافتن مشکلات این گروه نیز چندان مشکل نخواهد بود، زیرا هر یک از مشخصاتی که ذکر کردیم، موقعیتها و سازوکارهای اجتماعی و مطالبات خاصی را ایجاب میکنند که نبود یا کمبود آنها به همان میزان از سوی کنشگر اجتماعی بهمثابه یک «مشکل» تلقی خواهد شد و این لزوما ربطی به میزان توانایی سیستم به رفع این مشکلات و اراده یا عدماراده این سیستم به حل آنها ندارد اما دیر یا زود، نحوی از انحای سیستم را درگیر و بلکه بحرانزده خواهد کرد.
اگر این مشخصات را یکبهیک مرور کنیم، مشکلات را نیز بهدست میآوریم. زنان ما شهریاند، بنابراین باید از موقعیت «ناشناسی» به تعبیر زیمل برخوردار باشند، یعنی در شهر زیرفشار موقعیتهای جماعتی پیشین خود نباشند یا با آزادی بتوانند جماعتهای جدیدی را ایجاد کنند.
«ناشناس» بودن به معنی آن است که کنشگر مسئول پاسخگویی به آن چه میکند و چرا چنین میکند (تا زمانی که مزاحمتی برای کسی ایجاد نکرده یا قانون را زیر پا نگذاشته) نشود. اما میبینیم که ما از این موقعیت فاصله داریم و هنوز زنان به شدت زیر فشار خانواده نزدیک و حتی گاه خانواده دور خود هستند، هنوز ناچارند از موقعیتهای جماعتی، قومی و روابطی که سالهاست به دلیل شهرنشینی از آنها فاصله گرفتهاند، تبعیت کنند و این امر زندگی شهری را برای آنها تلخ میکند.
زنان موردنظر ما شاغل یا فعال هستند. زنان شاغل به دلیل پایینبودن نرخ اشتغال ناچارند موقعیتهای حرفهای بسیار سختی را تحمل کنند که در آنها مردان افزون بر نقش سنتی مردسالارانهشان دارای اکثریت عددی نیز هستند، بنابراین فشاری دوجانبه را تحمل میکنند که این امر شغل زنانه را بهشدت به یک موقعیت آسیبپذیر تبدیل و بسیاری از زنان را از محیط کاری بیزار و فراری کرده و آنها در جستوجوی راهی برای بیرونآمدن از آن ولو به قیمت بازگشت به روشهای سنتی (مثلا ازدواجهایهای مصلحتی) هستند. زنان فعال نیز باوجود اینکه ممکن است فشار کمتری از محیط علاقهمندی خود (مثلا سازمانهای غیرانتفاعی) تحمل کنند، در شهری زندگی میکنند که کالبدها و محتوایش کاملا مردانه است.
شهرهای ما، برای جنسیت مذکر ساخته شدهاند و فرض در آنها بر آن بوده است که زنان نباید حضور اجتماعی داشته باشند. از اینرو زندگی روزمره و حضور زنان در شهر، اعم از حضور در محافل عمومی، خیابان و غیره و محافل خصوصی، مثلا مراکز خرید و سایر نقاط شهر همواره با نوعی فشار همراه است که بنابر موقعیت و محلی که از آن صحبت میکنیم، متفاوت است اما تقریبا همیشه وجود دارد. زنان از اینرو باید دایما حضور اجتماعی خود را به مثابه نوعی «لطف» از سوی جامعه مردانه ببینند و از آنها انتظار میرود از این بابت متشکر باشند، یا گاه در یک طبق تا خشونتهای بدنی یا زبانی گاه بسیار شدیدی را از سوی مردانی که حضور آنها را نمیپسندند، تحمل کنند.
همچنین بر این امر بیفزاییم فشار گاهبهگاه قدرتهای آمرانه رسمی را که مایلند سلیقههای خاصی را در پوشش و حرکت و رفتارهای موردپسند خود به همه تحمیل کنند. آنها بدون آنکه هرگز موفقیتی در این کار داشته باشند و به عواقب آن در جامعه فکر کنند، صرفا با چرخهای و دورهایکردن این گونه اقدامات آمرانه تصور میکنند به موفقیتی مفروض میرسند که تقریبا همیشه اثر معکوس داشته و دارد و خواهد داشت و از عوامل اصلی گسترش فساد در رفتارهای اجتماعی در جامعه شهری ما در سالهای اخیر بوده است.
زنان موردنظر ما از لحاظ موقعیت بیولوژیک، دیرتر ازدواج میکنند، بچههای کمتری دارند یا اصولا ازدواج نمیکنند. همه این مشخصات، شناختهشده هستند و تقریبا در همهجای دنیا با صنعتی و مدرنشدن به وجود آمدهاند و کاملا منطقی است که در کشور ما نیز به وجود بیایند؛ به عبارت دیگر بیشوپیش از هرچیز زاییده موقعیتهای فناورانه جدیدی هستند که ما بیش از صدسال است آنها را برای زیستگاههای خود برگزیدهایم و امروز بیشتر از هر زمان بر آنها اصرار داریم.
فناوریهای مدرن ایجاب میکند که شیوههایی بیولوژیک ازدواج، باروری یا تجرد مطلق بهصورتی دربیایند که درآمدهاند و این نرخها، دایما بالاتر خواهند رفت. در این میان مشکل زنان مورد نظر ما آن است که هریک از این موارد نه از جانب مردان جامعهشان، نه خانوادههایشان و نه در بسیاری مواقع سایر زنان پذیرفته نمیشود و باید در برابر آنها پاسخگو باشند و فشارهای زیادی را تحمل کنند. طبعا این فشارها اثرات منفی به بار میآورند و چرخههای باطل ایجاد میکنند.
سرانجام آنکه زنان در جامعه ما هرچه بیشتر تحصیلکرده هستند. جامعه ما در چند دهه اخیر تحصیل زنان را به دلایل مختلفی در همه سطوح تبدیل به نوعی سرمایه اجتماعی کرده که سنتیترین خانوادهها نیز از آن بهشدت دفاع میکنند.
اما به این نکته بدیهی توجه شود که کنش تحصیلی بهویژه در سطح عالی، هویت و موقعیتهای فردی و اجتماعی یک فرد را دستکم در نزد خودش به کلی تغییر میدهد. زنان تحصیلکرده سلایق متفاوتی دارند، شیوه مصرفشان عوض میشود، به سختی حاضرند روابط پیشین بسیار پدرسالارانه را بپذیرند، مایل به مصرف فرهنگی بالا هستند، تمایل بالایی برای حضور در جامعه و فعالیت اجتماعی دارند، حاضر نیستند خود را به ایفای صرفا نقش زنانه و مادرانه و همسربودن محدود کنند و غیره.
اما باز تقریبا برای هیچیک از این موارد موقعیتهای اجتماعی وجود ندارد. انتظار نهفقط یک خانواده سنتی، بلکه یک خانواده به اصطلاح مدرن از زنان تحصیلکرده آن است که اولویتی مطلق و اغلب انحصاری را همچنان به موقعیتهای زن، مادر، همسربودن بدهند و این منشأ تنشهای بیپایانی است که اثر خودش را بهصورت بالارفتن دایم نرخ طلاق یا تنشها و فشارهای روانی درون خانوادگی و بیماریها و آسیبهای ناشی از آن، ازجمله در امور تربیتی کودکان نشان میدهد.
اما بیاییم بخشی از پاسخ خود را نیز براساس رویکرد پیچیدگی بدهیم، هر چند امکان تحلیل مفصل این رویکرد در اینجا نیست. هر یک از مواردی را که برشمردیم میتوان در قالبی تکبعدی و ایستا بررسی کرد یا در قالبی چندبعدی و پویا. واقعیت در خود، نه قطعیتی دارد، نه ایستایی و نه بعدی واحد و تثبیتشده.
موجودات به تعداد فردیشان با یکدیگر متفاوتند و به تعداد لحظات زمانی-مکانی که زیست میکنند، با خود نیز متفاوتند. بنابراین این گونهشناسیها و بهخصوص میانگینهایی که مطرح کردیم تنها ارزش مطالعات بر روندها را دارند. واقعیت آن است که باید جامعه را در کنار اینگونه مطالعات کلی در لایههای پیچیده و عمیقش نیز مطالعه کرد. رویکردهای مردمنگارانه این امکان را به ما میدهند که با هر تعداد که ممکن باشد با افراد جامعه به گفتوگو بنشینیم و دیدگاهها، مشکلات و مسائل افراد را از زبان خودشان و اطرافیانشان بشنویم، سپس تلاش کنیم دست به تفسیرهای تالیفی، چندبعدی و پویا بزنیم که کاری سخت اما ممکن است. در اینصورت میتوان بسیاری از مشکلاتی که در بالا به صورتی عام مطرح کردیم با دقت بسیار بیشتر درک و در نتیجه راهحلهای قابلاجراتر و پایدارتری نیز عرضه کرد.
دقیقا مسأله همین است: برای اینکه بتوان بهطور دقیقتر به بررسی مسائل و موانع مشارکت فعال زنان در مبانی جامعه بپردازیم، از چه مسیری باید به مسأله بپردازیم؟
شکی نیست که قراردادن خود صرفا در یک رویکرد آسیبشناسانه توصیفی یا حتی تحلیلی که به یک کوچه بنبست شباهت داشته باشد، کاری بیفایده است. اگر فرض ما از ابتدا آن باشد که در شرایطی بسته و غیرقابل گشایش هستیم، اصولا اندیشیدن به این شرایط و توصیف و تحلیل آنها کاری بیهوده است. از اینرو ما گمان میکنیم که ارایه راهحل لزوما بخشی از آسیبشناسی است. با وجود این، آنچه میگوییم ربطی با گفتمانی که اغلب با عنوان «انتقاد سازنده» بیان میشود، ندارد.
در گفتمان سازنده، بیان مشکلات و مسائل و درد و رنجها منوط به آن است که بلافاصله راهحلهای قابلتضمین حتی در کوتاهمدت و میانمدت ارایه شود که چنین کاری نه ممکن است و نه مفید، زیرا دارای فاصله مسألهشناختی لازم با موضوع نیست.
پس همانطور که در سوال مطرح میکنید رویکردهای مسألهشناسانه یا پژوهشگرایانه (heuristic) در این زمینه بسیار مهم هستند. بنابر آنچه ما در بالا بیان کردیم و شاید به نوعی بهمثابه خلاصهای نظاممند از آنها دو روش را پیشنهاد میکنیم:
روش فراتحلیل جامعهشناختی: از طریق این روش میتوان با مطالعه بر مطالعات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی انجامشده بر موضوع مشکلات زنان در طول ٥٠سال اخیر به تالیفهای تحلیلی دست یافت که اصل را بر مخرج مشترکی از این مشکلات بگذارند و بتوانند مشکلات ساختاری را در کلانترین شکل آنها روشن کرده و راهحلهای راهبردی یا بلندمدت و میانمدت ارایه کنند.
روش مردمنگارانه انسانشناختی: در این روش، با عمیقشدن هرچه بیشتر در زندگی زنانی با موقعیتهای شبیه به یکدیگر یا بسیار متفاوت از هم و با کمک گرفتن از روشهای تکمیلی نظیر روش سرگذشتنگاری و تاریخ شفاهی همچنین روش مطالعات بر گروههای متمرکز یعنی گروههایی از زنان که شباهتهایی کمابیش گسترده با یکدیگر دارند و مقایسه مشکلات آنها از زبان خودشان میتوان به نتایجی بسیار مفید رسید و مجموعهای قابلتحلیل و مفید از مجموعه مشکلات و مسائل زنان ایرانی درحالحاضر بنا بر گروههای مرجع تعیین کرد.
بهنظر میرسد افسردگی در دختران ایرانی شایعترین مسأله روانی است. با بیان اینکه رفتارهای دختران در سطح جامعه براساس انتظارات جامعه شکل میگیرد، بهنظر شما چرا دختران ایرانی در این وضع قرار دارند؟
بسیاری از مطالعات انجامشده به وسیله روانشناسان، جامعهشناسان و انسانشناسان در سالهای اخیر گویای این گزاره است و البته جای آن هست که تأکید کنیم موضوع افسردگی به گواه مسئولان کشور امروز یک مشکل عمومی است و در میان مردان نیز گسترش بسیار زیادی دارد. اینکه بهطورکلی چرا چنین وضعیتی وجود دارد را باید در مجموعه بزرگی از مسائل جامعه کنونی خود ببینیم که درباره آنها بارها و بارها سخن گفته شده است. از اینرو من بیشتر تلاش میکنم سخن خود را به موقعیت زنان و دختران معطوف و متمرکز کنم.
تعبیر ما در علوماجتماعی از افسردگی، در عین حال که ریشهها و دلایل روانی این امر را نفی نمیکند در پی یافتن و تحلیل دلایل اجتماعی آن است. سازوکار افسردگی بهطورکلی از تأثیر منفیای ریشه میگیرد که میان درک و برداشت یک شخص یا یک گروه از موقعیت خود دارد و انتظاراتی که ناشی از این برداشت از یکسو و توانایی آن جامعه به پاسخ دادن مثبت به این انتظارات است. از اینرو بنابر تعریف، هر اندازه توهم در برداشت یا سوءتفاهم نسبتبه موقعیت خود بیشتر باشد، انتظارات ایجادشده نیز تمایل بیشتری به انحراف از واقعیت داشته و به همان میزان هم فاصله بیشتر شده وباوجود اینکه اراده مثبتی در جامعه برای پاسخگویی مناسب وجود داشته باشد، این کار ممکن نیست.
چنانچه هر یک از این ورودیها وخامت پیدا کرده و به طرف منفیشدن بروند، به همان میزان و شاید با ضریبی بیشتر از نسبت واقعی، میزان افسردگی افزایش مییابد. به این معنی که وقتی موقعیت زنان مناسب نباشد و درک آنها از این موقعیت نامناسب حتی بیشتر از خود آن موقعیت سخت باشد، وقتی انتظارات آنها بر پایه آن درک نادرست استوار باشد اما به دلایل بیرونی حتی این برداشت نادرست نیز تشدید شود و هر اندازه فاصله به دلیل این دو خطا بالاتر برود و شرایط اجتماعی نیز هیچ سازوکاری برای اصلاح نداشته باشد، ما با موقعیت نامناسبتری روبهرو خواهیم شد، همچنین به این امر عدمدرک درست مسئولان یا نبود اراده مثبت در میان آنها برای پاسخدهی را نیز بیفزاییم.
در این حالت به مرزهای فاجعه اجتماعی نزدیک میشویم که بهصورت چرخههای معیوب و آسیبزده و آسیبزا بالا میگیرند و جامعه را به سوی تخریب و فروپاشی میبرند. این تقریبا وضعیتی است که در مورد زنان جامعه خود در آن قرار داریم و فراموش نکنیم زنان یعنی مادران فرزندان آینده این پهنه، یعنی زمینههای پرورش همه کنشگران اجتماعی آینده ما، در آیندهای نهچندان دور.
از همینرو جامعهای که زندگی مناسب، پایدار و قابلدفاع برای زنان و دختران خود ایجاد نکند، درواقع خود را محکوم به فنا و فروپاشی دیر یا زود کرده است. امروز زنان ما شاید از مردان افسردهتر باشند اما در آیندهای نزدیک این زنان افسرده، کودکانی را پرورش میدهند که آنها نیز افسرده شده و جامعهای افسرده را تولید خواهند کرد، مگر آنکه بتوانیم سازوکارهایی را ایجاد کنیم که بتوانند تخریب را محدود کنند و تغییراتی اساسی در وضع زنان و مردان این جامعه بهوجود بیاورند.
بسیاری از جامعهشناسان در بحثهای مختلف اجتماعی برای بررسی و تحلیل جنس موانع، از موانع درونزا و برونزا نام میبرند. شما در مورد بحث موانع و مشکلات زنان در ایران با این تفکیک موافقید؟ اگر پاسخ مثبت است به نظرتان هر یک از این موانع چه وضع و البته چه نقشی در تحلیل مسأله دارند؟
شکی نیست که ما همواره دلایل درونزا و برونزا را داریم، البته این درون و برون بهصورتهای مختلف قابلتحلیل هستند، مثلا میتوانیم واحد خود را فرد بگیریم، در این حالت، دلایل درونی؛ شخصیت فردی و تجربه زیستی خاص آن فرد است که ممکن است کاملا استثنایی باشد و دلایل برونی؛ محیط اجتماعی او. همچنین ممکن است واحد مطالعاتی خود را زنان این پهنه بهطور عام بگیریم که در این صورت دلایل درونزا به مسائل جامعه خود ما مربوط میشوند و دلایل بیرونی آنچه از جهان بیرونی بهصورت واقعی در تماسهایی که البته اندک هستند یا بهخصوص در تماسهای ذهنی و تصویری که هر روز بیشتر میشوند، بر زنان ما تأثیر میگذارند.
اما اینکه کدام واحد اهمیت بیشتری دارد و کدام یک از گروههای دلایل درونی یا برونی، باید گفت که اولا رویکرد جامعهشناسی و انسانشناسی واحد خود را گروههای اجتماعی میگیرند و روانشناسان واحد خود را فرد و در مورد دوم، معمولا ایجاد تمایز، برتریدادن و تحلیل دقیق رابطه و میزان اهمیت این دوگونه از روابط در ایجاد مشکلات و موانع کاری است که در تحلیلهای دقیق و مطالعات موردی ممکن است و تقریبا هیچگاه نمیتوان جز در خطوط کلی به بیان تأثیر هر یک از آن عوامل اشاره کرد.
اگر خواسته باشم در حدی کلی به موضوع بپردازم، درباره دلایل بیرونی میتوانم به مشکلات منطقهای اشاره کنم که خود ناشی از مشکلات جهانی قدرتهای بزرگ هستند. نتیجه در آن بوده است که ما امروز در نقطهای از جهان قرار گرفتهایم که شرایطش با شرایط جنگ تمام عیار فاصله بسیار زیادی ندارد و در اطراف، ما تقریبا همهجا با واقعیتهای ویرانی، تخریب و جنگهای هولناکی روبهرو هستیم که قربانیهای اصلی آن زنان و کودکان هستند.
بگذریم که حتی آنجا که جنگ آشکار در جریان نیست، مثلا در کشورهای جنوب خلیحفارس یا کشورهای منطقه جنوب روسیه، ما با نظامهای قبیلهای و مافیایی و با بدترین اشکال سلطه مذکر و بیرحمانه نظامهای استبدادی و نیمهنظامی یا نظامی سروکار داریم.
در چنین شرایطی باید دقت داشته باشیم که در خوشبینانهترین حالت نیز نمیتوانیم از وجود یک بستر مناسب برای بهبود وضع زنان خود سخن بگوییم. لزوم محافظت کشور، فرهنگ و سازوکارهای اجتماعی پهنه ما از خطرات و تهدیدات بیرونی، کار را جهت ایجاد فضای مناسب برای تنشزدایی درون نظام بسیار مشکل میکند اما ناممکن نیست، زیرا ما برای انجام آن از منابع بیشماری برخورداریم.
اما نادیدهگرفتن این مشکلات بیرونی و تغییر واحد مقایسه از سطح منطقه به مثلا سطح اروپایغربی یا آمریکایشمالی، کاری که به دلایل ذهنی بسیاری از ایرانیان بدان تمایل دارند، کاری بسیار نادرست و آسیبزاست، زیرا اصولا با پیشفرض گرفتن اینکه زنان ما میتوانند وضع و شرایط اجتماعی خود را با دموکراسیهای ٢٠٠ساله اروپایی که در ابتدا از فرهنگی متفاوت برخوردار بودهاند، مقایسه کنند، ما را از همان ابتدا به سوی خطا میبرد. برعکس آگاهی از وضع منطقه میتواند در ما تعادل و عقلانیتی واقعگرایانه ایجاد کند که برای ایجاد شرایط درونی تغییر در جهان مثبت بسیار مفید است.
اما در مورد شرایط درونی، باز هم واقعبینی میتواند به ما بیشترین کمک را بکند: تنها نگاهی به تاریخ ٥٠ ساله این پهنه چه چیزی را به ما نشان میدهد: اینکه در پیش از انقلاب تنها گروه اندکی از زنان در دورهای بسیار محدود (عمدتا در دهه ٤٠) توانسته بودند در نقاطی محدود از یک یا چند شهر بزرگ، وارد فرآیند اجتماعی و مطرحشدن در چرخههای تاثیرگذار شوند. ما جامعهای بهشدت مردسالار داشتیم که جایگاهی برای ورود زنان در خود نداشت. سرمایه فرهنگی و اجتماعی اکثریت قریب به اتفاق زنان چنان پایین بود که برای یافتن شرایطی مشابه به آن باید سراغ کشورهایی نظیر افغانستان امروز رفت. اما همان گروههای کوچک شهری نیز عمری بیشتر از ١٠سال ندارند.
پس از انقلاب به دلیل گفتمانهای عدالتطلبانه آن، همچنین شرکت فعال و گسترده زنان در فرآیندهای انقلابی و دوران دفاع از کشور در جنگ تحمیلی و گسترش نظام دانشگاهی و تغییر نگاه گروههای سنتی و مدرن نسبت به رابطه با زنان و نقش آنها در جامعه، نوعی اجتماعیشدن دستکم در حوزههای فرهنگی و اجتماعی اتفاق میافتد که شکل گسترده نسبتا پایدار دارد، هرچند این توسعه در زمینه اقتصادی و ورود زنان به چرخههای کاری اتفاق نمیافتد، اما بالابودن آن دو نوع سرمایه در نزد زنان همواره امکان برنامهریزیهای جبرانی را ایجاد میکند.
درطول نزدیک به ٤ دهه انقلاب، زنان فعالترین بخش اجتماعی بودهاند که همیشه با قدرت تمام از مطالبات خود دفاع کرده و به بسیاری از آنها نیز رسیدهاند. زنان کمترین ضعف را دربرابر بزرگترین سختیها از خود نشان داده و بیشترین امید را نسبت به تغییرات بیشتر و بهتر در آینده در خود حفظ کردهاند. اینها واقعیاتی کوچک نیستند، از اینرو بیلان عمومی برای زنان بدونشک در ٤دهه اخیر مثبت بوده است.
اما دیفرانسیل و فاصله با مجموع جامعه و حتی تشتت و اختلاف درون صفوف خود زنان به دلیل عدم توانایی در درک موقعیتهای برونی و درونیشان سبب شده آنها نتوانند به تحقق بیشتری از وضع مناسب برای خود برسند که این باید هدف اصلی آنها در سالهای آتی باشد.
بزرگترین مطالبه زنان از این پس باید بالارفتن حضورشان در بازار کار باشد که بهصورتی باورنکردنی پایین است و این پایینبودن چرخههای آسیبزایی را در جامعه ایجاد کرده است. این روند میتواند با تکمیلشدن از طریق جمع کل سرمایههای زنان، آنها را در آستانه بهبودی واقعی از شرایط درونیشان قرار دهد که باوجود شرایط بیرونی نامناسب قابل پایداری است. البته به شرط حفظ دایم تعادل، اعتدال، واقعبینی، دوری جستن از رادیکالیسمهای بیفایده و خطرناک و اتوپیاهای شیرین اما بیفرجام و خطرناک.
نظر کاربران
ممنون از سایت خوبتون.ومطالب جالب
مرسی از مطلبی که منتشر کردید تا آخر خوندمش. مطلب واقع بینانه و مستدلی بود.
ما زنها هنوز خیلی مونده تا به یک شرایط رضایت بخش برسیم
واقعا مصاحبه ی عالی بود
خیلی زیبا بحث شکافتند
کاش از امثال ایشان. مشورت و کمک میگرفتند در بحث
حقوق زنان.
زنان واقعا در این جامعه مظلوم واقع شدند
از نمایندگان زن مجلس که بخاری بلند نمیشود.