گفتگو با زنی که با یک اعدامی ازدواج کرد
میگوید هر روز کارش این است که از اسلامشهر تا رجاییشهر رانندگی کند، بعد پشت دیوار بلند زندان رجاییشهر بایستد و اشک بریزد. میگوید تمام هفته را به عشق ملاقات کابینی با همسرش میگذراند؛ اینها صحبتهای الهام است، ۲۸ساله و خوشسیما و فارغالتحصیل رشته تربیتبدنی.
در یک اتفاق عجیب عاشق همبندی برادرش میشود که با چوبه اعدام فاصله چندانی ندارد، آنقدر پشت در اتاق قاضی شهریاری مینشیند تا به او نامه عقد میدهند. زن جوان بدون خانواده، در زندان با حضور عکاسها در کنار امیر مینشیند، به امید آنکه عشقشان معجزه کند و او بتواند با کمک مردم ۵۰۰ میلیون جمع کند و بهعنوان دیه به خانواده مقتول بپردازد.
این گفتوگو تقریبا یک ماه پس از ازدواج عاشقانه آنها انجام شد؛ روزهایی که الهام شرایط روحی خوبی نداشت و فکر میکرد تا ۵۰۰ میلیون فاصله زیادی باقی مانده است اما سرانجام یک نیکوکار توانست با پرداخت ۱۵۰ میلیون تومان از اولیای دم رضایت بگیرد.
ماجرای قتل را تعریف میکنی؟ یعنی اولینباری که همسرت را دیدی، قصه قتل را چگونه برایت تعریف کرد؟
اولینبار که همسرم ماجرا را تعریف کرد، تلفنی بود، بعد از ملاقات اولمان امیر با من تماس گرفت و با هم صحبت کردیم؛ او گفت ١٤ دی سال ٨٨ در خانهشان خواب بود که برادرش و خواهرزادهاش با هم درگیر میشوند، آن هم سر یک جفت کتانی، امیر هم خواب بوده و یک مرتبه با صدای فریاد بیدار میشود و میبیند برادرش زخمی شده است.
با وجود اینکه قتل فامیلی بوده، اولیای دم رضایت ندادند؟
خواهرش رضایت داده بود اما پدر محمد زیر بار نمیرود و میگوید فقط در ازای دریافت 500 میلیون تومان پول حاضر است رضایت بدهد که خانواده همسرم هم چنین پولی ندارند.
تو چرا به زندان رفتوآمد میکردی؟
من به خاطر برادرم به زندان میرفتم. او دو سه هفتهای زندان بود. در سالن ملاقات امیر را دیدم، آرام بود و سربهزیر، به او هر کاری میآمد جز قتل؛ از برادرم ماجرای او را جویا شدم و او گفت بهزودی اعدام میشود. همیشه در ملاقاتها مادر بیتاب امیر را میدیدم که گریه میکرد و حالش بد بود، وقتی این مادر و پسر را میدیدم توجهم به ماجرای پرونده امیر جلب شد.
تو چطور بدون برقراری دیالوگ فهمیدی شوهرت مرد آرامی است، درحالیکه در اعترافهای همسرت آمده او به شیشه معتاد بوده؟
امیر هرچه باشد قاتل نیست.
بسیار خب، من میخواهم بدانم تو چطور از طریق چند بار تماس تلفنی فهمیدی همسرت آدم خوبی است؟
این را حس میکردم، بعد هم من عقل و شعور دارم، با آدمی همکلام شدم که کاملا باشخصیت و فهمیده بود، آرام بود و زخمخورده، آدمی که زندگیاش به خاطر یک اشتباه نابود شده بود.
تو که نمیتوانی با همه آنهایی که زندگیشان نابود شده ازدواج کنی تا نجاتشان بدهی... .
چنین قراری هم نداریم، من امیر را دوست دارم.
من فکر میکنم این دوستداشتن باعث شد تو چشمت را روی همهچیز ببندی.
مثلا روی چه چیزی؟
روی اینکه تو یک دختر جوان، زیبا و تحصیلکردهای؛ اما میخواهی با کسی که ممکن است بالاخره اعدام شود و البته معتاد هم بوده ازدواج کنی.
معیارهایت خیلی درست نیست، من میگویم این آدم متنبه شده، زجر میکشد و اصلا قصد کشتن نداشته، افتاده روی خواهرزادهاش.
چرا با چاقو دنبالش کرده؟ میتوانست چاقو را جایی بگذارد و برود دنبال او.
تو آن شرایط را نمیتوانی درک کنی، از خواب بپری و ببینی برادرت غرق در خون است، خواسته غائله را ختم کند.
شغلت چیست؟
من فوق لیسانس تربیتبدنی هستم، یک باشگاه ورزشی نزدیک خانهمان در اسلامشهر دارم و از طریق آن روزگار میگذرانم.
وضع مالیات هم بد نیست.
نه بد نیست، در حد خودم دارم. ماشین دارم و یک زندگی مختصر.
تو یک بار جدا شدهای درست است؟ دلیلش چه بود؟
شوهرم بداخلاق بود، کتکم میزد.
تو میدانی کسانی هم که به شیشه معتاد هستند، تعادل ندارند و ممکن است باز هم کتک بخوری؟
امیر ترک کرده عزیز من!
چه شد تصمیم گرفتی با او ازدواج کنی؟
از وقتی امیر را دیدم و با او صحبت کردم، احساس خوبی به او پیدا کردم، مهرش به دلم نشست تا اینکه امیر از من خواستگاری کرد و من هم پذیرفتم، بعد هم عقد کردیم.
چرا خانوادهات در مراسم عقد حضور نداشتند؟
بالاخره پذیرش این ماجرا برای همه دشوار بود؛ اما بالاخره معلوم میشود دیگر ... .
چه چیزی معلوم میشود؟
ببین، من با دلم رفتم وسط این میدان پر از مشکل، ازدواج کردم که بتوانم به ملاقاتش بروم و دنبال کارهای پروندهاش باشم، بالاخره همه میفهمند امیر چه پسر خوب و پاکی است.
الان توانستهای از این 500 میلیون چیزی را جمع کنی؟
به من نمیگویند چقدر جمع شده، به هر دری زدهام. تمام تلاشم را میکنم، زور من آنقدر نیست که 500 میلیون از جیبم در بیاورم و روی میز بگذارم؛ اما از همهچیز میگذرم تا این پول جمع شود.
به نجات امیر امیدواری؟
راستش امیدمان خیلی زیاد شده است، به نظرم ازدواج ما کار خدا بود تا از این راه همسرم را نجات بدهم و او هم مرا به خدا نزدیک کند. الان شوهرم دیگر به اعدام فکر نمیکند اما میگوید اگر خدایی ناکرده این اتفاق افتاد، همچنان اعتقادت را به خدا حفظ کن.
و اگر اعدام شود؟
هرگز به آن فکر نکرده و نمیکنم، چون واقعا نمیتوانم رفتنش را تحمل کنم و بدون او، من هم نیستم.
من فکر میکنم ماجراجویی تو خیلی زیاد است، اینکه بروی در زندان ازدواج کنی، عکاسها این ازدواج را ثبت کنند، زندگیات تیتر روزنامهها بشود... احساس میکنم این ماجرا تو را ترغیب میکند... .
ببین، من برای ماجراجویی با زندگیام بازی نمیکنم، من یکبار جدا شدهام، برای یک بازی بچگانه دوباره روی زندگیام قمار نمیکنم. من عاشق همسرم هستم و بهخاطرش مانند سایر زنها میکوشم. به پای خانواده مقتول میافتم، از مردم درخواست کمک میکنم. آنطور غریبانه بدون مادرم عقد میکنم. توهینها را به جان میخرم و حاضر میشوم تو قضاوتم کنی.
کل خانوادهات ناراضی بودند؟
پدرم بیشتر از همه. بیشتر مسئله آینده من و البته آبرویمان برایش مهم بود.
برادرت چرا زندان بود؟
شرب خمر.
من واقعا درک نمیکنم، چطور با چند جلسه از پشت کابین ملاقات، عاشق شدی؟
بهقدری دوستش دارم که حاضرم جانم را هم برایش بدهم. تو کجایی که ببینی من پشت دیوار بلند زندان رجاییشهر مینشینم و در دفتر شعری که همیشه همراهم هست مینویسم؟ با امیر درد دل میکنم و گریه میکنم، مگر خدا نگفته هرچیزی که بنده بخواهد به او میدهد؟ مگر نگفته با من درد دل کن؟ پس چه کسی اشکهای من را میبیند؟
هیچوقت همسرت به تو نگفت من محکوم به قصاصم، از این ازدواج بگذر؟
بارها، بار اولی که ماجرا جدی شد، همسرم پشیمان شد و گفت بیخیال ازدواج شویم؛ اما حتی فکرش هم حالم را بد میکرد.
تو چطور با مردی ازدواج کردی که دیپلم هم ندارد؟
ای بابا، تو چرا اینقدر او را کوچکتر میبینی؟ من ابعاد وجودی او را میبینم. میگویم نمیتوانم بدون او زنده باشم و تو میگویی چرا طرف دیپلم هم ندارد؟ چرا شرایط روحی و احساس من را نمیفهمی؟
من میخواهم بدانم تو دنبال چه هستی؟
نجات شوهرم از چوبه دار.
سرکوفت هم خوردی؟
خیلی زیاد، از همه دنیا؛ اما برایم مهم نبود. همه دخترها به خوشبختیشان فکر میکنند اما تنها چیزی که توی ذهن من حک شده، آزادی همسرم است، میخواهم آزاد شود.
برای بعد از آزادیاش هم برنامهریزی کردهای؟
شاید باورت نشود اگر بگویم خانه را هم در ذهنم تزئین کردهام، رنگ پردههای اتاق و رنگ دیوارها، درباره همهچیزش حرف زدهایم؛ اما اگر زنده بماند... .
امیدواری؟
خیلی، خیلی زیاد، من به دستهای مردم و معجزه عشق و البته بزرگی خدا امیدوارم.
نظر کاربران
ظاهرا این امیر آقا بجز چاقو زن بودن، فوق العاده مخ زن هم هستند، از پشت میله های زندان در حالی که به اعدام محکوم شدی، مخ بزنی اون هم در این حد....... اصن مگه داریم؟
متاسفم
در سلامت روحی و روانی این خانم باید شک کرد
وای این گفتگو چقدر جالب بود، خیلی دلم میخواست این دختره دیونه رو ببینم و همین سوالها رو ازش بپرسم، این دختره 14 روز برادرش زندون تشریف داشته و طی این مدت کوتاه عاشق قد و قامت این پسر میشه ، بنظرم فقط با اینکارش میخواست معروف شه، در حالی که به کاهدان زده، کسی که با چاقو دنبال خواهر زاده اش میفته و اونو عمدا میکشه ، به این دختر احمق هم رحم نخواهد کرد، فقط خیلی دوست دارم همین گزارشگره دو سال دیگه هم سراغ این خانوم بره و ببینیم در چه حالن!
من قضاوت نمیکنم.ولی ریسک بزرگیه.چون قبلا مصرف کننده بوده و.دختره هم تو زندگی اولش شکست خورده.به هرحال امیدوارم خوشبخت بشن.
داداشش که اونطوری, خودشم ک یه زندگی ناموفق....اینم از ازدواج جدیدش.نمیدونم چی بگم.
من فكر ميكنم اين خانم دنبال شهرته همين و بس.
با خوندن نظرت مردم درباره این زن دلم گرفت!
زن قاطی
قرار نیست وقتی نظر میدیم به مردم توهین کنیم زندگی خودشه اختیارشو داره .خدا عاقبت همه رو به خیر کنه
عاشق. ما.درکمون ازعشق.کمه.انشالله ک خوشبخت بشه.وبه عشقش برسه
واقعا برای این خانم زود باور با این حجم بزرگ اشتباه متاسفم مگه میشه ادم اینقدر ساده لوح باشه
با چاقو دویده طرف پاش لیز خورده افتاده رو بچهه کشتش !!!
بعد تازه معتاد به شیشه هم بوده!!
خدا اخرو عاقبت این عشق های کورکورانه رو ختم بخیر کنه
سوژه ماه عسل سال آینده جور شد............
دختره احمق ودیوانه و******
چقدر راحت در مورد دیگران قضاوت میکنیم
به زندگی شخصی هر کس باید احترام گذاشت به خدا
وای خدا چقدر باهاله کلی کیف کردم.درهرحال امیدوارم خطره ی تلخی پیش نیاد که اگه بشه باتوجه به این حرفایی که زده واقعا دردناکه.خدا کمکشون کنه
آرزوی خوشبختی براش دارم.....
هر چی داستان رو میخونم ی جای کار میلنگه!! دختره ی بار شکست خورده!! پسره معتاد بوده و محکوم ب اعدام!! کل خانواده ناراضی!! قتل ک بعید میدونم با چاقو دویده و پاش گیر کرده حقیقت باشه!! خدا کنه خوشبخت بشن ولی منکه بعید میدونم،،در کل حس خوبی ندارم ب داستان
احسنت به توشیرزن ایرنی حتماموفق خواهی شدخواستن توانستن است
احسنت بهت دختر تو مرام مردی داری انشالله به زودی زود ازادبشه وخوشبخت بشی افرین
پاسخ ها
به نظرت مردی به این میگن ؟
بنظر من عشق و عاشقی همش دروغه
البته دروغ چرا زندگی خودشه به خودش مربوطه
قضاوت نکنیم زندگی دیگرانو دوستان
ممکنه که یه روزی توی موقعیت دقیقا مشابهش گرفتار بشیم. قضاوت کار ما نیست. بهتره هر کی سرش تو زندگی و مشکلات خودش باشه
واقعا کار احمقانه ای کرده خوبه کمکش کنه از. اعدام نجات پیدا کنه ولی کسی که موادی بوده بار دیگر به طرفف مواد میره مطمعن باش
فکر کنم دختره فیلم های قدیمی ایرانی زیاد دیده