هفته نامه تجارت فردا - انیس سجادی: از آن زمان که ایرانی متاع مشروطه را زیبنده ارکان خانه وطن یافت، تبریز سرحدی شد برای انتقال این متاع گرانسنگ به مام وطن و تجار آن در جرگه حاملان و حافظان این مفهوم نوباوه دیریافته بودند. این وظیفه خطیر تجار تا بدانجا پیش رفت که خاطره تجارتشان در سایه مسلک و فعالیتهای سیاسیشان در غبار فراموشی مدفون گشت. مروری میکنیم بر زندگی و زمانه جمعی از کارآفرینان تبریزی که در حوزه تجارت چای و تولید کبریت و اسلحه فعالیت داشتند.
حاج مهدی کوزهکنانی؛ تاجر چایی که ابوالمله نام گرفت
او مقارن با ایام مشروطهخواهی از تجار سرشناس و فعال در تجارت چای در تبریز بود (ناهیدی آذر، 19 /5 /1393: کد خبر 819917). از آنجا که تجارت چای در این شهر بر پایه واردات از هندوستان استوار بود، گمان میرود که وی نیز به تجارت چای از این مسیر میپرداخته است.
وی به همراه حاجعلی کوزهکنانی و دیگر برادرانش از جمله تجار و صرافانی بودند که در همکاری با خاندان اتحادیه و در سال 1305 اقدام به تاسیس شرکت اتحادیه کردند (ترابیفارسانی، 1384: 75 و نیکنفس، 5 /3 /1383).
در این ایام، صرافان بسیاری در پی گسترش دامنه فعالیتهای اقتصادی و کسب درآمد به عرصه تجارت شدند. اما مقدر بود که نام حاجمهدی کوزهکنانی بیش از هر چیز به مشروطیتخواهی تبریزیان پیوند خورد و خانهاش در جنب بازار تبریز، چنان که روزی مشروطهخواهان و استبدادستیزان را در خود جای داده بود، امروز نیز منزلگاه خانه مشروطه تبریز باشد.
وی متولد کوزهکنان در شهرستان تبریز بود و با شروع جنبش مشروطیت بهرغم کهولت سن به جرگه طرفداران این جنبش پیوست و از بنیانگذاران انجمن عدالتطلبان تبریز شد. حاجمهدی در ماجرای مقاومت محمدعلی میرزا -در ایام ولایتعهدی- در برابر مشروطهخواهان به حمایت مالی گسترده از مشروطهخواهانی پرداخت که در سال 1285 و در اعتراض به اقدامات ولیعهد و حکومت مرکزی در مسجد صمصام و کنسولگری انگستان متحصن شدند.
انجمن عدالتطلبان تبریز با وکلای آذربایجان در مجلس اول شورای ملی در ارتباطی پیوسته بود و حتی پیش از به توپ بستن مجلس توسط محمدعلیشاه قاجار، با سیدحسن تقیزاده و دیگر وکلای مشروطهخواه آذربایجان به مکاتباتی در خصوص لزوم استحکام ارکان مشروطه و تبادل اطلاعات در زمینه رخدادهای سیاسی جاری و نگرانی از تقویت قوای استبدادی میپرداخت (امیرخیزی، 2536: 93-91). با به توپ بستن مجلس و خروج جمعی از این وکلا از ایران، تبریز یگانه سنگر دفاع از مشروطه در داخل شد. با فروپاشی انجمن عدالتطلبان تبریز توسط قوای استبدادی، لزوم سازماندهی هدفمند مبارزه علیه قوای حکومتی مجاهدان تبریز را به فکر ایجاد انجمن ایالتی تبریز انداخت (همان، 162).
انجمن ایالتی در برابر انجمن موسوم به اسلامیه که سنگر استبدادطلبان تبریز به رهبری میرزا هاشم دوهچی بود، به حمایت از قیام ستارخان و مجاهدان این شهر در برابر قوای استبدادی میپرداخت (کسروی، 1356: 816) و با انجمن سعادت استانبول و تجار ایرانی مشروطهخواه مقیم این شهر مکاتبات بسیاری داشت (همان، 193). در تمام این ایام، حاجمهدی کوزهکنانی مهردار انجمن بود و جلسات آن در خانه وی تشکیل مییافت. مجاهدتهای وی در حمایت از قیام مشروطهخواهان تبریز چنان محبوبیتی برای وی ایجاد کرد که به واسطه کهولت سن و احترام ویژهای که مجاهدان برای وی قائل بودند به ابوالمله ملقب شد.
اگرچه بارها نقشه سوءقصد به جان وی توسط قوای استبدادطلب طرح شده بود و حتی خانهاش نیز توسط آنان آتش زده شده بود، (کسروی، 1356: 816) این امر مانع از آن نشد تا صمد خان شجاعالدوله را به پناهندگی در منزل خود نپذیرد (طاهرزاده بهزاد، 1334: 460). به همین خاطر با اشغال تبریز توسط قوای روس در سال 1290 و قتل عام خیل کثیری از تجار و بازماندگان انجمن ایالتی و مدافعان تبریز، وی از این مهلکه جان سالم به دربرد و چندی بعد در کنج عزلت وفات یافت (مجتهدی، 1377: 225).
خاندان کلکتهچی؛ تجار چایی که بانی خیر شدند
ریشه خاندان کلکتهچی به حاجزینالعابدین کلکتهچی برمیگردد. وی دارای چهار پسر به نامهای حاجمحمد، حاجعلی محمد، حاجحسینقلی و حاجمحمدباقر و یک دختر به نام حاجیه خدیجه بود. این خاندان از اواخر دوره قاجار به تجارت چای، ریسندگی، بافندگی و فرشبافی پرداختند. از آنجا که عمده تجارت این خاندان بر چای کلکته متمرکز بود، نام خانوادگی «کلکتهچی» را بر خود نهادند. در دوره پهلوی اول بعضی از افراد این خاندان برای تجارت چای به کلکته و دارجیلینگ رفته و در آنجا اقامت گزیدند.
در همین راستا، پارهای سفرهای تجاری به منظور رتق و فتق امور کارخانه ریسندگی و بافندگی و سایر امور تجاری، به شهرهای کراچی و مسکو و کشور آلمان صورت گرفت. در این دوره، کلکتهچیها اراضی محدودی را در کلکته برای کشت چای در مالکیت خود داشتند و این تجارت خانوادگی را در سرای میراسماعیل نزدیک مسجد جامع تبریز و سرای دلگشا واقع در میدان ارگ و سرای چیتساز تهران پیش میبردند. با آغاز جنگ جهانی دوم، بخشی از افراد این خاندان به تهران مهاجرت کردند.
این خانواده یکی از قدیمیترین کارخانجات ریسندگی و بافندگی را در کوی فیروز کنونی در مالکیت خود داشتند. درون این کارخانه، کارگاههای متعددی برای شعربافی وجود داشت. با گذشت چندین دهه، فرشهای اهدایی این کارگاهها هنوز در بارگاه امام حسین(ع)، مسجد کلکتهچی، مسجد ایکی قالا و مقبره نادرشاه افشار در مشهد موجود است.
کوزهکنانی تاجری که خانهاش خانه مشروطه شد
یکی از مهمترین افراد این خاندان، حاجمحمدعلی کلکتهچی بود که فعالیتهای قابل توجهی در امور خیریه داشت. از جمله اقدامات وی میتوان به مشارکت در تاسیس پرورشگاه پسران و دختران و تیمارستان تبریز و تاسیس کتابخانه مسجد جامع تبریز اشاره کرد (بینا، ۲۴ /۱ /۱۳۹۵: کد خبر ۳۶۷۷۸۸).فرد شاخص دیگر این خاندان حاجمحمدباقر خوئی کلکتهچی بود که همانند سایر اعضای این خاندان فعالیتهای مهمی را در زمینه عمران شهری با تمرکز بر امور فرهنگی صورت داد.
از جمله اقدامات وی میتوان به مشارکت در ساخت بخشهای دیگری از مسجد جامع تبریز، تعمیر و نوسازی مدرسه طالبیه و احداث کتابخانه دیانت در آن مدرسه، ایجاد قنوات و تامین آب شرب برای زائرین حرم امام علی بن موسی الرضا(ع) از طریق ایجاد سقاخانه، اهتمام در لوله کشی مسجد گوهرشاد، ایجاد چاه آب و لوله کشی آب در محله ایکی قالا و اختصاص دادن بخشی از مالالتجاره خود به امر رفع نیازهای آموزشی اردبیل اشاره کرد (عقیقی بخشایشی، ج ۴، ۱۳۷۸: ۲۳۶۲ و ۲۳۶۳). در سال ۱۳۸۵ مدرسه دخترانه شادروان مهندس محمد کلکتهچی ـ طبق وصیت آن مرحوم که از نوادگان مرحوم حاجعلی محمد بودهـ توسط وصی ایشان و با همکاری جهاد مدرسهسازی استان افتتاح شد.
مسجد کلکتهچی نیز که در راسته کوچه (میدان ویجویه) واقع شده است، مربوط به دوره قاجار بوده و از دیگر آثار کلکتهچیها به شمار میرود. از دیگر آثار بازمانده از این خاندان میتوان به تعدادی خانه در میدان ویجویه در بند کلکتهچی اشاره کرد که مشتمل بر چندین باب خانه بزرگ و کوچک است که از طریق دالانهای متعدد با یکدیگر ارتباط داشتهاند (بینا، ۲۴ /۱ /۱۳۹۵: کد خبر ۳۶۷۷۸۸).
حسین آقا فشنگچیتبریزی؛ صرافی که روی به تجارت اسلحه و انتشار روزنامه نهاد
حسین تبریزی، معروف به کربلایی حسین آقا فشنگچی در تبریز متولد شد و در همان شهر به تحصیل پرداخت.
وی پیش از دوران مشروطیت، در راسته بازار تبریز دکانی برای صرافی داشت ولی به واسطه اشتغال همزمان به خرید و فروش اسلحه کمری و فشنگ به فشنگچی معروف شد (طاهرزاده بهزاد، 1334: 427). با آغاز مشروطیت به خیل فراگیر طرفداران این جنبش در تبریز پیوست و با به توپ بستن مجلس شورای ملی و قیام آذربایجان همگام با دیگر مجاهدان مشروطه در صف مبارزه با قوای استبدادی قرار گرفت. وی در بحبوحه مبارزه استبدادیان و مشروطهخواهان تبریز، با همکاری عدهای دیگر اقدام به تاسیس انجمن حقیقت در محله امیرخیز کرد.
این انجمن که در پی حمایت از مجاهدان تبریز در برابر قوای استبداد صغیر بود، ستارخان را به عضویت افتخاری خود پذیرفت (امیرخیزی، 2536: 30 و 31). فشنگچیتبریزی به حزب اجتماعیون عامیون وابستگی داشت (طاهرزاده بهزاد، 1334: 427).
او «به کمال نیز شهرت داشت که به مناسبت تاسیس دبستان کمال در تبریز بود. دبستان کمال در شورش مردم تبریز علیه بلژیکیها در 1321 هـ. ق. غارت شد و پس از آن حسین تبریزی به قفقاز و سپس مصر رفت. در مصر به انتشار روزنامه کمال که قبلاً در تبریز منتشر میساخت، همت گمارد» (همان، 427 و امیرخیزی، 1334: 29 و قدسیزاد، 6،1393).
وی از پنجمین شماره روزنامه تبریز صاحب امتیاز و ناشر این روزنامه شد و از شماره سیزدهم آن مدیریت آن را که سابق بر این بر عهده اسماعیل یکانی بود، عهدهدار شد. وی با تصدی این سمت از هر روزه شدن نشریه و دگرگونی محتوایی آن خبر داد که الحاق یک فصل ادبی، ثبت اهم وقایع تاریخی، عنایت بیشتر به مسائلی در باب اخلاق و معارف و نظام و مالیه و امور خارجه و پرهیز از تمجیدات بیهوده از اشخاص را شامل میشد.
با این حال، تمامی این وعدهها محقق نشد. انتشار این نشریه از این پس به سه شماره در هفته افزایش یافت. این روزنامه، نشریهای محافظهکار و مشروطهخواهی میانهرو بود و یکی از مهمترین جراید ملی و آزاد تبریز محسوب میشد. مضامین این روزنامه، به استثنای مقالات آن اغلب جنبه خبری داشت و در آن به ندرت از زبان بومی استفاده میشد. با اشغال تبریز توسط قوای روس در سال 1290، در ذیالحجه همین سال روزنامه تبریز پس از انتشار پنج شماره در سال دوم انتشار خود تعطیل شد. در این بازه زمانی حسین تبریزی از تبریز خارج شد و با مراجعت به این شهر بار دیگر اقدام به انتشار این روزنامه کرد.
حاج غفار فکتوری سازنده اولین کبریت ایرانی
نخستین شماره از دوره دوم در ۲۸ جمادی الاول ۱۳۳۷ هـ. ق. منتشر شد و این دوره نیز در پی تغییرات سیاسی پی در پی در اواخر دوره قاجاریه در ۲۰ شعبان ۱۳۳۸ مصادف با ۱۹ اردیبهشت ۱۲۹۹ مجدداً تعطیل شد. نخستین شماره دوره سوم روزنامه تبریز در ۱۹ دی ۱۳۰۳ با اضافه شدن شخصی به نام اصناف به ترکیب مدیریت این روزنامه و در مقام مدیر مسوول منتشر شد. از اواخر سال ۱۳۰۷ ه. ش. این روزنامه به استثنای ایام تعطیل و سوگواری و اعیاد به صورت یومیه انتشار یافت. با اشغال ایران توسط قوای متفقین انتشار تبریز مجدداً دچار وقفه شد.
چهارمین دوره آن از ۱۳۲۲ ه. ش. تا آذر ۱۳۲۴ ه. ش. طبع گشت تا اینکه توسط حکومت خودمختار آذربایجان در همین تاریخ توقیف شد. با سقوط این حکومت در ۱۳ دیماه ۱۳۲۵، انتشار آن از سر گرفته شد. در این دوره حسین امید سردبیری این نشریه را عهدهدار بود. سرانجام حسین تبریزی در خردادماه ۱۳۴۳ پس از ۵۰ سال روزنامهنگاری در گمنامی درگذشت و انتشار روزنامه تبریز تا نیمههای دهه ۱۳۴۰ شمسی یعنی چند سال پس از وفات وی ادامه یافت (قدسیزاد، ج ۶، ۱۳۹۳).
خاندان خوئی؛ پیشگامان کبریتسازی در ایران
مصرف رو به افزایش سیگار و نحوه آتش زدن آن، خاندان کارآفرین خوئی را به فکر ساخت کبریت در ایران انداخت. بدین ترتیب، با بهرهگیری از مهارتهای صنعتگران روسی، حاجغفار فکتوری که بعدها به رحیمزاده خوئی تغییر نام داد، با همکاری حاجاحمد آقا خویلو، حاجزین العابدین، حاجمحمدباقر و حاجمحمدتقی خوئی کبریتسازی را در ایران بنیان نهادند.
در آن هنگام چوب کبریت را از درخت تبریزی و با چاقو میتراشیدند و آن چوبها را لای دو تکه تخته به نام «لوحههای دستی» قرار داده و به مواد محترقه آغشته میکردند. قوطی کبریت نیز از ورقههای بسیار نازک چوب درخت تبریزی ساخته میشد. در این زمان، میرزا حسن مخترع نخستین ماشین دستی را برای تهیه ورق کبریتسازی اختراع کرد.
با این اختراع، مراحل ساخت تا تولید کبریت با سرعت بیشتری انجام میشد. بدین ترتیب، کارخانه «کبریت ممتاز تبریز» در سال 1300 ه.ش. با وسایل و تجهیزات بسیار ابتدایی تولید خود را آغاز کرد. روزنامه حقیقت در شماره 66 مصادف با 4 ثور 1301 در این باره چنین آورده است: «...تمام ماشینها و لوازماتش در خود تبریز با زحمت استادهای ایرانی ساخته شده است. در این کارخانه به واسطه قوه دستی روزی شصت هزار قوطی کبریت تهیه میشود... ما درباره نفع و ضرر این کارخانه نسبت به مالیه امروز اظهار عقیده نمیکنیم.
اما موسسین کارخانه را در این کار خیر تبریک گفته، به اولیای امور و وکلای مجلس یادآوری میکنیم که باید برای تشویق تمام تجار و متمولین ایران پیشنهاد آقایان را به زودی تحت نظر دقت بیاورند و نسبت به تبعههای خارجه به ایشان گذشت مهم و عملی کنند و سایر تجار را نیز توصیه میکنیم برای حفظ آزادی و استقلال مملکت، برای ترقی ملت، تاسی به آقایان فوقالذکر کرده، برای سایر قسمتهای لازمه به فکر تاسیس کارخانجات بیفتند و دولت را نیز تذکر میدهیم نوعی کنند که امتیازات در روی کاغذ نماند».
(رئیسنیا، 1378: 387) این کارخانه در سال 1306 با اخذ امتیاز از دولت، ماشینآلات نیمه اتوماتیک را از آلمان خریداری کرد و توانست 70 درصد مصرف کبریت کشور را تامین کند. در این زمان، حدود 20 نوع مواد شیمیایی لازم از روسیه و سپس از کشورهای اروپایی نظیر سوئد خریداری و وارد کشور میشد.
در سال 1323 هـ. ش. حاجرسول خوئیلر جانشین پدر در امر مدیریت کارخانه شد. وی در سال 1299 هـ. ش. در تبریز متولد شد. او تحصیلات خود را پس از اخذ مدرک سیکل متوقف کرده و در فاصله 20 تا 23سالگی در حجره پدری به کسب تجربه پرداخته بود. با تصدی وی بر اریکه مدیریت روزانه 60 کارتن هزار جعبهای کبریت به بازار مصرف تحویل داده میشد. در ایام فعالیت این کارخانه، سهام آن از پدر به فرزندان و از آنان به فرزندانشان انتقال یافت و اکنون این کارخانه، 173 سهامدار دارد. این مدیریت تا 56 سال ادامه یافت.
از سال 1342، ساخت تخته نئوپان به منظور پیشگیری از هدر رفتن ضایعات چوب در کبریتسازی، با تولید سالانه 120 هزار ورق آغاز شد. در سال 1373 به منظور گسترش و توسعه صنعت، کارخانه جدیدی در مشکینشهر و به نام کبریت مشکین تاسیس و تولید خود را آغاز کرد (حسنزاده، 22 /3 /1385).
کتابنامه:
امیرخیزی، اسماعیل، قیام آذربایجان و ستارخان، بیجا: کتابفروشی تهران 2536.
بینا، «یادگار کلکته در تبریز احیا میشود.»، کد خبر 367788، قدس آنلاین، 24 /1 /1395.
ترابیفارسانی، سهیلا، تجار مشروطیت و دولت مدرن، تهران: نشر تاریخ ایران 1384.
حسنزاده، رضا، پیشگامان اقتصاد آذربایجان: حاجرسول خوئیلر، دو هفتهنامه دارالصفا، 22 /3 /1385.
رئیسنیا، رحیم، آخرین سنگر آزادی، تهران: شیرازه 1378.
طاهرزادهبهزاد، کریم، قیام آذربایجان در انقلاب مشروطیت ایران، بیجا: شرکت نسبی حاجمحمدحسین اقبال و شرکاء 1334.
عقیقیبخشایشی، مفاخر آذربایجان، ج 4 «شهیدان و نیکوکاران»، تبریز: دفتر نشر نوید اسلام 1378.
قدسیزاد، پروین، «تبریز، روزنامه»، ج 6، دانشنامه جهان اسلام، تهران: بنیاد دایرهالمعارف اسلامی 1393.
کسروی، احمد، تاریخ مشروطه ایران، تهران: امیرکبیر 1356.
مجتهدی، مهدی، رجال آذربایجان در عصر مشروطیت، به کوشش غلامرضا طباطباییمجد، تهران: زرین 1377.
نظر کاربران
جانیم آذربایجانیم
کارآفرینی با دستهای خالی / از زندگی در خیابان تا کارگاه صحافی
بوی چسب با تق تق دستگاه پرس در هم می پیچد و زنگ تلفن همراه که می گوید «همه چی آرومه». این روایت زندگی مریم از خیابان خوابی تا راه اندازی کارگاه صحافی است.
خبرگزاری مهر، گروه جامعه - ناصر جعفرزاده: مریم ۱۰ سال است که به کار صحافی کتاب مشغول است. وقتی کار باشد روزی هزار جلد کتاب را با کمک ۳ زن دیگر که به استخدام در آورده است، صحافی می کند. مریم روزهایی را به یاد می آورد که با تنها پسرش شبهای سرد زمستان سال ۸۶ را در خیابانها سر کرده است اما امروز صاحب کارگاه صحافی است و علاوه بر خود، برای چند زن دیگر همانند خودش اشتغال ایجاد کرده است.
۲۰ سال پیش مثل همه دختران با هزار امید و آرزو ازدواج کرد اما سرنوشت خیلی زود چهره دیگری از زندگی را به او نشان داد. همسرش ۲ سال نگذشته درگیر مواد مخدر شد و درست زمانی که تنها پسرش پا به دنیا گذاشت، مشکلات مریم چند برابر شد. خودش می گوید در طول ۱۸ سالی که از زمان مادر شدنش می گذرد هرگز سایه مرد را روی سرش احساس نکرده است و شوهرش را تنها در کلانتری و دادسرا و زندان پیدا کرده است.
وقتی بیشتر لوازم منزل برای تهیه مواد مخدر فروخته شد، صاحبخانه هم مبلغ ودیعه منزل را به عنوان ۱۰ ماه اجاره عقب مانده برداشت و مریم و پسرش در سردترین شبهای زمستان مهمان پیاده روهای جنوب غرب تهران شدند؛ «همسرم اگر در بند نبود یا در پارکهای منطقه در جست و جوی مواد مخدر بود یا در منزل دوستان مشغول مصرف مواد».
مریم می گوید: پسرم کلاس دوم دبستان بود و صبحها باید به مدرسه می رفت. در طول روز تکالیفش را کنار پیاده رو انجام می داد اما برای استراحت نیاز به سرپناهی داشتیم. برخی شبها که خستگی توان پسرم را می برید او را با دلایل مختلف در درمانگاه منطقه بستری می کردم تا ساعتی را روی تخت درمانگاه بخوابد و صبح بتواند سر کلاس درس حاضر شود. از سویی جرات رفتن به منزل پدر را نداشتم چون نتیجه آن جدایی از همسرم بود و نمی خواستم انگ طلاق روی پیشانی ام بخورد. وقتی مادر یکی از همکلاسیهای پسرم پس از چند ماه از وضعیت ما مطلع شد یک اتاق را در اختیار ما قرار داد و واسطه ای شد که بتوانم در یک آشپزخانه کار کنم و با درآمد آن اجاره اتاق را بپردازم.
مریم با کار در آشپزخانه ۵۰۰ هزار تومان پس انداز می کند و می تواند لوازم منزل را که در گروی صاحبخانه قبلی است پس بگیرد. شرایط برای او آرام آرام در حال تثبیت است و حسین روز به روز قد می کشد تا اینکه سر و کله پدر حسین دوباره پیدا شد؛ «ترک کرده بود و میخواست در اتاق ما ساکن شود. همراه من در آشپزخانه مشغول کار شد و درآمد کمی داشتیم که روزی خود را می گذراندیم». روزگار اما برای مریم باز هم غافلگیری دیگری دارد و متوجه می شود که دوباره باردار است. با فاصله کمی همسرش تصادف می کند و به دلیل شکستگی از نقاط مختلف بدن ماهها در بیمارستان بستری می شود.
حالا علاوه بر خرج حسین و اجاره خانه باید دست تنها هزینه های بیمارستان را هم تامین کند. همسرش دوباره به مواد مخدر روی آورده است و مریم که به دلیل بار جدید، دستور استراحت مطلق از پزشک دریافت کرده است، چند بار تصمیم میگرد فرزندش را سقط کند اما هر بار در آخرین دقایق پشیمان می شود.
نازنین حالا ۷ سال دارد و به اینجای صحبتهای مادر که می رسد گوشهایش سرخ می شود. مشغول بازی با دختر یکی از کارگران مادرش است اما حواسش در گفتگوها پرسه می زند. مریم می گوید هر بار که چهره معصوم دخترم نگاه می کنم خدا را شکر می کنم که تحت تاثیر شرایط آن زمان دخترم را از بین نبردم و حالا یک تار مویش را با کل دنیا عوض نمی کنم.
همسرش بار دیگر باقیمانده وسایل خانه را فروخته است. اتاق را به صاحبخانه پس می دهد و بار دیگر آواره خیابانها می شود با بچه شیرخواری در بغل و پسربچه ای که خودش را زیر چادر مادر مخفی می کند تا همکلاسیهایش او را نشناسند. مصرف جدید شوهرش «شیشه» است و حالا مریم به این نتیجه رسیده است که به وجود همسرش هیچ اعتمادی نیست و خودش باید گلیمش را از آب بکشد.
مریم ماجرای آغاز کار صحافی را اینگونه تعریف می کند: روزها در خیابان به دنبال لقمه نانی می گشتم و با وجود ۲ فرزند قد و نیم قد کسی حاضر نبود کار همراه با جای خواب به من بدهد. فرزندانم از گرسنگی گریه می کردند و کاری از من ساخته نبود تا اینکه آگهی واگذاری صحافی جلد کتاب را از سوی یک شرکت بزرگ صحافی دیدم. بدون داشتن هیچ تجربه ای کار را پذیرفتم و در طول یک هفته بدون هیچ دستگاهی و تنها با استفاده از یک پاره آجر و مقداری چسب که از کارفرما تحویل گرفته بودم ۵۰۰ جلد کتاب را صحافی کردم. صحافی به قدری دقیق انجام شده بود که صاحب شرکت متوجه نشد با دست انجام شده است. سفارش دوم و سوم و چهارم به همین نحو انجام شد اما در موارد بعدی با توجه به حج بالای کاری، خواسته شد روزانه هزار جلد کتاب را صحافی کنم و این از توان یک نفر خارج بود. بنابراین با پولی که از سفارشهای اول کسب کرده بودم اتاقی را اجاره کردم و از طریق آگهی در محل، حدود ۱۰ زن را به استخدام در آوردم و سفارشها در زمان مقرر تحویل شد. ماهها به همین شکل گذشت تا اینکه با بهانه ای یک دستگاه مستهلک را به صورت اجاره به شرط تملیک از صاحبکار خریدم و به صورت جدی کار صحافی را ادامه دادم.
حالا ۱۰ سال از آن زمان می گذرد و مریم کارگاه صحافی خود را در منزل خود توسعه داده است. ۳ زن که همه آنها شرایط زندگی مشابه خودش را داشته اند به استخدام در آورده است و روزانه هزاران جلد کتاب را صحافی می کند. درآمد متوسطی دارد اما خوشحال است که از طریق آن علاوه بر اجاره خانه، هزینه تحصیل نازنین و حسین را فراهم می کند و چرخ زندگی خود و ۳ خانواده دیگر را می چرخاند. همسرش را ماه تا ماه نمی بیند و اگرچه با هم زندگی نمی کنند اما به صورت رسمی هم از یکدیگر جدا نشده اند. پدر حسین و نازنین ماهی یکی دوبار سر می زند، غذایی می خورد و چایی می نوشد و می رود. پول ها را از دید او مخفی می کنیم اما گاهی وسیله ای از بچه ها را می برد و خرج مواد مخدرش می کند با این حال بود و نبودش برای مریم تفاوتی ندارد فقط سال به سال برای تمدید اجاره خانه به بنگاه مسکن می آید چون صابخانه گفته به زن تنها خانه اجاره نمی دهد. خانه ۳۵ متری است ۲ اتاق است که روی هم سوار شده است. طبقه پایین به کارگاه صحافی تبدیل شده و پسرش شبها در کنار میز صحافی میخوابد، خود و دخترش در اتاق بالا شب را صبح می کنند.
حسین شناسنامه ندارد چون پدرش مدارک او و عقدنامه ازدواجشان را به عنوان گرو برای خرید جنس به مواد فروشان داده است. حسین می خواهد به سربازی برود اما مدارک ندارد و پدرش هم حاضر نیست اقدامی برای دریافت شناسنامه او انجام دهد. با یادآوری روزهای خیابان خوابی، مریم از شرایط امروز زندگی اش راضی است اما می خواهد کار را توسعه دهد. به کمیته امداد مراجعه کرده تا وام خوداشتغالی بگیرد اما به او گفته اند یا باید نامه طلاق بیاورد یا گواهی فوت همسر. تنها نگرانی اش آینده فرزندانش است.