جهان ایرانی چیست؟
غالب معاصران، وقتی صحبت از فرهنگ ایرانی می شود، بی اختیار نقشه فعلی ایران را در نظر می آورند و فرهنگ ایرانی را بر آن منطبق می کنند.
افتخار به نیاکان عیب نیست، اما به یاد داشته باشیم که امروزه، رودکی درواقع شاعر ازبکی است و محمود غزنوی و بوعلی سینا افغانی اند. همان طور که فردوسی و حافظ در جغرافیای ایران قرار دارند. سر مولوی دعوا شدیدتر است؛ اهالی ایران او را از خود می دانند و افغان ها هم و البته ترک ها بیشتر او را از خود می شمرند. افغانی می گوید جلال الدین محمد اینجا در شهری از افغانستان کنونی متولد شده، ترک می گوید در قونیه عمر به سر برده و فعلا ما از بقعه اش درآمد توریستی داریم، ما می گوییم یک وقتی بلخ مال ما بوده و از طرفی او به فارسی شعر گفته پس متعلق به ماست.
اگرچه مولوی منحصر به کشوری نیست و متعلق به دنیای شعر است، اما به صرف فارسی نوشتن، نمی توان او را ایرانی دانست؛ اولا که در زادگاه او، افغانستان؛ هم به فارسی سخن می گویند؛ ثانیا، بسیاری از دانشمندان و اهل ادب ایران در قرون گذشته، آثارشان را به عربی نوشته اند، آیا این دلیل می شود که اهالی حجاز آن نوشته ها را از خود بدانند که متاسفانه می دانند. اعراب ثروتمند، این اواخر کوشیده اند در کرسی های عرب شناسی دانشگاه ها و موزه های معتبر دنیا به ضرب درهم و دلار، هر عربی نویسی از ترک و تاجیک و غیره را جزء فرهنگ خودشان معرفی کنند.
از اوان مشروطیت که نظم عمودی «سلطان/ رعیت» به سوی نظام «دولت/ ملت» حرکت کرد، تعابیر جدید «وطن» و «ملت» در رسالات و مطبوعات مرسوم شد، «رعیت» ها که به صورت «اقوام و قبایل مرتبط» می زیستند، متوجه شدند که زادگاه آن ها تمامی وطنشان نیست؛ وطن به معنای کشور، گستره سیاسی خاصی است که شهرها و مردمان وابسته به آن زیر یک پرچم و یک هویت ملی، متحدند. رعیت پیشین درک مبهمی از تاریخ و جغرافیا و فرهنگی داشت، وطن را شهر و نواحی دور و بر آن می دانست و روش ملوک الطوایفی، به این تصور قوام و دوام می داد. در فرهنگ مردمی رایج، که بیشتر شفاهی و آیینی بود، انوشیروان عادل و تیمور لنگ و خضر نبی و سلیمان پادشاه و شاه عباس و رستم و ائمه اطهار در یک دایره معرفتی کنار هم و گاهی همزمان، حضور داشتند و رعیت با افسانه های بی زمان و لامکان آن ها دلخوش بود و زندگی می کرد.
وقتی وطن و ملیت و تاریخ و جغرافیا در معنای علمی اش، برمبنای اسناد مکتبو و پژوهش های باستان شناسی برای عموم مطرح شد، رعیت که حالا مردم و سپس ملت نامیده می شدند، با شناخت حدود جغرافیای کشور و اهمیت زبان و پرچم و سرود ملی و افتخارات تاریخی، به بازشناسی خویش پرداختند. حکومت و از سویی روشنفکران از سوی دیگر در دوره پهلوی کوشیدند مبنای این بازشناسی ملی را براساس هویت فرهنگی ایرانیان استوار کنند. این پرسش مطرح شد که هویت ما مبتنی بر چیست؟ میانگین باورها این شد که بخشی از گذشته و اکنون جاری در چشم انداز آینده، زیربنای هویت جمعی هر ملتی را می سازد.
روشنفکرانی چون بهار ، هدایت، دهخدا، پیرنیا، فروغی و دیگران به جست و جوی چیستی ما ایرانیان، گذشته را کاویدند. پاره ای کسان ایران قبل از اسلام را اساس هویت ملی ما دانستند. شگفتا دولتیان بر همان عناصری تکیه می کردند که مخالفان روشنفکر آنان. رضاشاه همان قدر افتخارات نیاکانی را برای تثبیت قدرت خود لازم می شمرد که ادیبان وطن پرست و آزادیخواه ما شیفته آن روزگاران طلایی و آرزویی بودند. از همان زمان کسانی ایران بعد از اسلام را پایه بازشناسی ملت ایران قرار دادند. از آغاز، دو برداشت هویت ملی و هویت دینی به موازات هم پدید آمدند که سیاست فرهنگی رژیم ها گاهی این و گاهی آن را قوت و اصالت بخشیده است.
گذشته گرا و آینده ستا
گذشته گرایی خاص ایران در سده اخیر نبوده است. در بسیاری از کشورها مسلک سیاسی/ عقیدتی حاکم بر کشور، براساس پیشینه افتخارآمیز گذشته پایه ریزی می شد که بتواند وحدت ملی (درواقع افکار عمومی یا توده های شکل پذیر) را مغرور از گذشته و مطمئن به آینده، از چالش های گوناگون اکنون عبور دهد. در حقیقت حاکمان کشور، تثبیت قدرت خود و سلطه بر توده های مفتخر را در گروی آوازه قدیم و آرمان رفاه جویی آینده می دیدند. ملی گرایی پیشینه جو در فرانسه و انگلیس شکلی نسبتا معدل داشت؛ گاه میهن پرستی در ایتالیا و آلمان در قالب فاشیسم و نازیسم هیاتی افراطی به خود می گرفت.
در مقابل گذشته ستایی سیاسی، بعضی کشورهای اروپایی حکومت شوروی آینده ستایی سوسیالیستی را باب کرد که همه چیز را در آینده ای آخرالزمانی (همچون رستاخیز ادیان حوزه کویری) محقق می دانست. در این آینده ستایی آمریکا از رقیب خود عقب نماند؛ به موازات سوسیالیستم کوشید آینده نگری تکنولوژیک را اساس رشد صنعتی و مدنی خود و سایر جوامع معرفی کند.
دوست داشتن وطن به معنای زادگاه و بعد زادبوم، امری طبیعی است، عشق به محدود زیستی در حیوانات هم غریزی و زیستانگی است، اما مبالغه در میهن پرستی (شوونیسم) ، خود را برتر از دیگران دانستن و انکار ارزش های دیگران، نوعی ناهنجاری سیاسی و فرهنگی است. در این مبالغه های نژادی و اقلیمی، اروپاییان متمدن همان قدر مقصرند که پاره ای از اقوام وحشی خودشیفته.
در تاریخ، تیمور و آتیلا همان قدر خود را نماینده قدرت فراطبیعی برای هدایت اقوام فروتر می دانستند که هیتلر و استالین با هجوم و فتح کشورها و استقرار شیوه حکومتی خود در آنجاها، می خواستند آن مغلوبان بی پناه را به زور خوشبخت کنند.
انصاف دموکراتیک
با این مقدمه کوتاه برگردیم به بحث جهان ایرانی و این که چرا نگاه به جهان ایرانی، بینشی منصفانه و دموکراتیک است؟
در صد سال اخیر و بیشتر در عهد پهلوی، شناخت ملی گرایی با اغراق های سیاسی و فرهنگی تبلیغ شده است؛ هم سیاست فرهنگی حکومت اقتصاد می کرده که این مرز پرگهر را وارث تمامی افتخارات تاریخی آن امپراتوری باستانی بشمارد و این رجزخوانی را سپری در برابر مطامع بیگانگان استعمارگر بپندارد، هم روشنفکران سیاسی و فرهنگی، برای رهایی از مذلت خفت بار کنونی به دامان گذشته ای رویایی پناه می بردند.
بخشی از آنان ساده اندیشانه به آینده ای عادلانه و آزادانه دل خوش کرده بودند که به زودی فرا می رسید؛ حکومت و نخبگان مخالفش هم در رفتار با یکدیگر، خود را پیشرو و پرچمدار می دانستند و توده را دنباله رویی ناگزیر تصور می کردند و در این میان ساز و کار رشد طبیعی مردم و اصالت حرکت خلاق و مستقل مردم مغفول مانده بود. هم دولت و هم روشنفکران آرزو می کردند این همه آرمان را در وطنی ناتوان و پرگزند به معجزه ای (که انواعی از انقلاب بود) محقق کنند.
توهم انحصار افتخارات
برای شناخت واقعی خود نخست باید بدانیم که «چه بوده ایم و تا حالا چه کرده ایم؟» تا این بینش واقع گرا، یاری مان کند. «از این پس چه می توانیم کرد؟» در اینکه خود را در محور عالم معنوی بدانیم و ساکنان این نقشه کوچک جغرافی را وارث انحصاری امپراتوری ایرانی و امپراتوری اسلامی بشناسیم، ما را دچار خودشیفتگی مبالغه آمیزی می کند که به ساده لوحی جمعی پهلو می زند.
در آن دو امپراتوری گاهی ادغام شده و زمانی مجزا و متفاوت، ملت های گوناگونی می زیسته اند که اگر دوره ای زیرمجموعه یک حاکمیت بوده اند، اکنون کشورهایی جدا و مستقل اند که هر یک به توهمی تاریخی، خود را وارث آن گذشته تابناک می پندارند. درست این است که ایرانی ساکن این نقشه، فروتنانه خود را یکی از اجزای آن امپراتوری بداند، نه صاحب کل آن چون با شناخت محققانه اجزای دیگر در جغرافیای امروز، به شناخت بیشتر خود کمک خواهدکرد.
با توجه به این اصل که فرهنگ ها ناب و یک سویه نیستند، بلکه در رابطه بده بستان آزادانه می شکوفند، به داده ها و ستانده ها باید بازنگریست. به تصدیق کارشناسان فرهنگی چین، نگاره های ایرانی توسط مانویان از این امپراتوری به چین رفته است. به شهادت «الاَغانی» موسیقی گسترده دامن ساسانی از این سلسله از هم گسسته به بغداد نوکیسه خلفای عباسی رفته و از آنجا از سوی اعراب فاتح تا اسپانیا دامن گسترده و رشحانی در موسیقی رنسانس به جا گذاشته است.
معمار ایرانی (باستانی مان در امپراتوری ملل نابغه) هم «تاج محل» را در هند ساخته است، هم «مزار تیمور» را در سمرقند و هم رد هنرش در «الحمرا» نمایان است. برای شناختن هرچه بیشتر مینیاتور و موسیقی و معماری خودمان، باید تمامی این قطعات منفصل و جداافتاده پازل را شناخت و کنار هم قرار داد تا به درک بیشتر و دقیق تری از آنچه برای ما مانده، برسیم و بدانیم با آنچه داریم و می شناسیم، چه باید کرد. این اجزای پراکنده نه فقط در هنر و ادبیات و علوم قابل بازیابی و بازنگری است، بلکه در مقولات مدنی و بینش تاریخی و اقتصادی نیز یاریگر ماست و داوری نهایی ما را درباره این فرهنگ که یکی از فرهنگ های مهم جهان است، تسهیل و تعدیل خواهدکرد.
از این رو که شناخت جهان ایرانی که معنای موسعی از فرهنگ تاریخی و فراتاریخی ایران دارد، برای نسل جویای حقیقت ضرورتی مبرم است؛ به شرط آنکه خود را اصل و دیگران را فرع نشماریم، با روحیه ای دموکراتیک و منصفانه، همه را در بنیاد این جهان ایرانی سهیم بدانیم و تلاش ما بر درک اجزای پراکنده این فرهنگ به سوی دریافت نقشه کامل آن باشد که برای هر یک از ملل سهیم در آن جهت خودشناسی و و همکاری جهانی، مفید خواهدبود.
این واقعیت را نباید فراموش کرد که هیچ فرهنگی برتر یا فروتر از فرهنگ دیگر نیست و حضور جهان ایرانی و شناخت هرچه بیشتر آن، ما را در درک جهان عربی، جهان اسلاوی، جهان آنگلوساکسون توانا می کند و تفاهم بین فرهنگ ها بدون شناخت دقیق از فرهنگ خودمان چندان استوار و پایدار نخواهدبود. عنوان «جهان ایرانی» را با مقالات و گفته های دکتر شهریار عدل به یاد می آورم، اگرچه پیش از آن پژوهشگران ایرانی و خارجی از گستره «فرهنگ ایرانی» که تقریبا همسنگ آناست، بارها سخن به میان آورده بودند. من اما عنوان «جهان ایرانی» را بیشتر می پسندم؛ چرا که در مواردی از مقوله فرهنگی اش فراتر می رود. مقصود از جهان ایرانی دقیقا چیست؟ شهریار عدل توضیح می دهد:
«ایران در چهارچوب مرزهای فعلی یک چیز است و ایران در بعد فرهنگی یعنی «جهان ایرانی» و تمدن و استمرارش در تاریخ موضوع دیگر است که لزوما قابل انطباق نیستند. این جهان ایرانی لزوما قابل انطباق با ایران «درون مرزی» و «برون مرزی» که بعد سیاسی هم دارد، نیست. ایران کنونی یک بخشی از «ایران فرهنگی» است. این امر باید به ایرانی های درون مرزی که عادت ندارند به این مسائل فکر کنند، تفهیم شود. ایرانی های بخصوص تهرانی ها فکر می کنند که ایران کنونی ناف دنیاست و تهران ایران است. این دید درست نیست. نه تنها تهران ایران نیست بلکه در ماورای این ایران، ایران فرهنگی هست.
مرزهای فعلی ایران صد سال دارند. ایران فرهنگی به آن معنایی که برای ما دارد، مجموعه ای است که در طول زمان می تواند بزرگ و کوچک شود. ممکن است جهان ایرانی در محیطی باشد که به طور خاص ایرانی نباشد؛ مثلا هند در قرن ۱۶ میلادی- قرن ۱۰ هجری- یکی از مرکز جهان ایرانی به حساب می آید ولی بخشی از ایران نیست... تاجیکستان کنونی از ارکان جهان ایرانی است. پادشاهان ازبک هم که خود را بیشتر از دیگران در راس جهان ایرانی- و البته تورانی- می دیدند. به طوری که سلاطین شیبانی، چه خود شیبک خان و چه عبدالله خان، به نخستین پادشاهان صفویه می گفتند که اصلا شما چه کاره اید؟ چه کار می کنید و آنجا- ایران- به شما مربوط نیست.
توجه داشته باشید که ایران هخامنشی یک حکومت سیاسی است که محدوده آن حکومت سیاسی لزوما با حوزه فرهنگی جفت نمی شود؛ حکومت ایران در مصر یک حکومت سیاسی است ولی مصر بخشی از جهان فرهنگی ایران نیست ولی جزو مرزهای سیاسی شاهنشاهی ایران است. همچنین آن بخش هایی از یونان که از امپراتوری هخامنشی هستند، از نظر سیاسی با ایران هستند ولی از نظر فرهنگی نیستند. برعکس هند، که یکی از بزرگترین تمدن های جهان است، در عین اینکه از بالاترین تمدن های دنیاست در عین حال در یک دوره از زمان، بخشی از جهان فرهنگی ایران نیز می باشد؛ مثل زمان امپراتوری مغول ها- تیموریان در هند.» (گفت و گو با سهلعلی مددی/ بخارا/ ۱۰۷)
گسترده دیدن فرهنگ ایرانی و جست و جو در نقشه جهان متاثر از این بینش خاص، به ما به عنوان ایرانی ساکن این جغرافیا و به سمرقندی ساکن ازبکستان و محقق فارسی زبان لاهوری و آن هراتی جست و جوگر و محقق اهل دوشنبه و... کمک می کند که پاره ای از قطعات گم شده تاریخ خود را علاوه بر میهن فعلی، در جایی دیگر نیز بیابیم تا به شناخت بیشتری از یک سقف مشترک برسیم که پناهگاه اندیشه های دیروز ما و محلی برای همکاری های فرهنگی امروز ماست. این ما را به درک مشترکی از جهان موجود اما کمتر شناخته می رساند.
مردم چاره گر
ایران فعلی در کمرکش یک جهان کویری قرار دارد که از مغولستان تا آفریقا گسترده است، در مصایب کویرزدگی، آسیای میانه نیز وضعی مشابه خاورمیانه دارد. در این کویر سرتاسری آب کمیاب است، بنابراین تقدیس آب ضرورت می یابد. آب می تواند در دل کویر باغ بیافریند؛ باغ سازی در دل کویر، نشانه ای از مبارزه هوش و غیرت انسان با خشکسالی و بی برگ و نوایی است.
در دشوارترین مناطق کویری آب را از کاریزهای درازآهنگ بیرون می آورند و بهشتی چون باغ فین و باغ شازده می آفرینند و این باغ منعکس می شود در قالی و کاشی و مینیاتور ما؛ و باورهای آئینی بهشت و دوزخ را پدید می آورد و شعر ما را به گل و سرو و بلبل می آراید و حسرت این فردوس آرزوی موسیقی ما را مویه گر طراوت های مفقود می کند. در این فضا، نبودن حیات شاداب اصل می شود و بودن ما اتفاقی نادر در این برهوت با وسوسه تلخ و آرزوی شیرین. در جغرافیای تاریخی کویر آب نعمت است، باید حفظش کرد. بنا به باور مزدایی، دریاچه ارومیه (چچست) زادگاه زرتشت و دریاچه هامون در مشرق ایران مظهر سوشیانت هاست. برای آب کمیاب، نگهبان و ایزدبانو می سازیم: ناهید (اردویسور آناهیت) و فرشته مذکری به نام «اپام نپات».
وقتی اسلام می آید، شاید آناهیتای مقدس دیگر کارکردی عام نداشته باشد، مردم حدیثی را باور دارند که آب مهریه حضرت فاطمه زهرا (ع) است. یک حامی والا برای مردم شیعی. جدا از جاهایی چون چشمه علی و چکچکو و مانند آن، کمتر چشمه ای و رودی در کشور می بینی که در آبادی دور و برش امامزاده ای تقدس آب را نگهبان نباشد. در سمرقند و بخارا و تاشکند عین این رفتار را در بخش دیگر جهان ایرانی دیدم. بالای چشمه ای، قبر دانیال قرار داشت و چشمه به نام این پیغمبر متبرک و مصون بود. جای دیگر ایوب پیغمبر نگهبان چشمه دیگر شده بود. در بسیار جاهای ازبکستان و تاجیکستان، مقدسان معتبر، حامیان آب در جغرافیای اقالیم خشک بودند. حتی چاه های آب غالبا با نام های افسانگی محبوب حفاظت می شد.
اگر پژوهنده ای عنصر «آب» در اقلیم خشک کام جهان ایرانی را پی بگیرد، از باورهای اساطیری و افسانگی و ادبیات و هنرهای قدیمی ملهم از این نعمت کمیاب آگاه و از انعکاس این محرومیت در فرهنگ شفاهی ملل جغرافیای کویری مطلع شود، با این پیشینه به فضای امروز می رسد و خواهددید که هنوز هم ادبیات و هنر مدرن ما دانسته یا نادانسته در برابر این واقعیت جغرافیایی/ فرهنگی واکنش های خلاقانه ای بروز می دهد که در هر کشور شکل خاص آنجا را یافته است، اما در باطن فرهنگی اش بازتابی یکپارچه دارد. شناخت جهان ایرانی ما را از خودمحوری و ذهنیت انحصارپیشگی می رهاند. چه بسا فرزانگان این قلمرو را به گفت و شنفتی فرهنگی بین انسان هایی که جست و جوگر چیستی و چگونگی ماناترند، رهنمون شود.
نظر کاربران
سلام
شما نباید مرزهای سیاسی و غیر حقیقی امروز رو به گذشته ببرید!
تمام این شعرا ايرانيند نه کشور دیگر، کشور فعلی ما وارث آ ن زبان و فرهنگ است، پیشنهاد میکنم کتابهای (مقاله)جواد طباطبایی و شاهپور روایاتی را بخوانيد. گذشته گرایی و خاطره گویی از گذشته،به دلیل عدم اعتماد به نفس و نا امیدی از آینده است. دیگران دارند دروغ ميگند و دزدی میکنند، نوژه میسازند شما دارید زیرآب مردم و کشور رو میزنید. شما باید کاری کنید که مردم کاملا عقلانی و واقع بینانه به خودشون افتخار کنند.
خیلی خوب بود
ابو علی سینا که اهل همدانه چطور ممکنه که افغانی باشه
یک سوال مهم در اون موقع افغانستانی وجود داشته؟ افغانستان در زمان محمد شاه قاجار از ایران جدا شد ... دقت کنید از ایران جدا شد و مناطق قونیه مدت زمان زیادی در عد صفویه بین ایران و عثمانی دست به دست شد .... تاریخ چیز خوبیه البته اگه فرای ناسیونالیسم و تندروی های اون سمتی بخونیش ... میانه روی هم چیز خوبیه ... زادگاه مولانا بلخ بوده ولی بلخ جزیی از خاک ایران بوده ....