خلاقیتِ من کو؟!
عملکرد نیمکره ی راست مغز بیشتر به تفکر کلی اختصاص دارد. قضاوتی در این قسمت انجام نمی گیرد؛ این بخش از مغز ما آزاد و باز است و وقتی مشغول فعالیتی می شویم که آن را درگیر می کند، زمان از دستمان در می رود.
با وجود تمام صحبت هایی که در دنیای کسب و کار در مورد نوآوری، خلاقیت و به کار گیری فرهنگ خلاقیت در محیط کار می شود، واقعیت این است که همه ی ما با بخش منطقی تر مغزمان به سراغ انجام وظایف حرفه ای خود می رویم.
خلاقیت و تمرکز
تفکر خلاقانه در کنار نوآوری و باز کردن مشکلات، کمک می کند میان چیزهایی ارتباط برقرار کنیم که قبلاً ارتباطی میانشان نمی دیدیم. این نوع تفکر نه تنها در خلق آثار هنری به ما یاری می رساند، بلکه به خلق محصولات و ایده هایی منجر می شود که هم یک مشکل استراتژیک را حل می کنند و هم شگفتی و تحسین دیگران را بر می انگیزند.
بسیاری از کودکان اغلب اوقات با قوانین و اصولی مواجه هستند که غرق شدن در تفکر خلاقانه ی خود را برایشان لذتبخش، و بازگشت به عملکرد وظیفه محور را برایشان دشوار می کند. این دگرسویی حتی در برخی موارد به بروز نارضایتی و ابراز اعتراض از سوی آنان منجر می شود.
تمرکز خلاقانه ای که به صورت طبیعی در وجود کودکان کم سن و سال وجود دارد و با ابزار های ساده ای نظیر مداد شمعی به راحتی در دسترس آنها قرار می گیرد، برای بسیاری از افراد بالغی که روزانه در محیط کار خود بارها و بارها از کاری به کار دیگر می پردازند تا حد زیادی دست نیافتنی است؛ چرا که حتی وقتی عمیقاً روی موضوعی متمرکز می شوند هم باز با تفکر خلاقانه به موضوع نگاه نمی کنند.
عدم توجه به تصویر بزرگ تر
دانا بیلسکی از مشاوران این حوزه می گوید: «یکی از مدیران عاملی که با او کار می کنم آنقدر با سبک خشک و منطقی تفکر خو گرفته بود که وقتی تیم ما تمرینی خاص شامل استفاده از طراحی برای به تصویر کشیدن تمرکز انعطاف پذیر را به وی پیشنهاد کرد، با عصبانیت تمام به این پیشنهاد واکنش نشان داد. تقریباً در تمام جلسات، تعداد قابل توجهی از شرکت کنندگان، پیش از به پایان رساندن تمرین مذکور جلسه را ترک می کنند».
او ادامه می دهد: «در جلسه ی دیگری، رئیس بخش طراحی یکی از بزرگ ترین خرده فروشی های لوازم خانگی گفت به او بابت خلاقیتش حقوق می دهند. اما وقتی از او سؤال شد چند وقت یک بار خودش را در این تصویر بزرگ تر قرار می دهد، پاسخ او این بود: این روزها هیچ وقت».
ما برای اینکه از هر دو نیمکره ی مغزمان استفاده کنیم باید یاد بگیریم میان تفکر تدبیری و تفکر خلاقانه رفت و آمد روان تری داشته باشیم. گوردون مک کنزی در کتاب پر فروش خود توضیح می دهد چرا این کار برای بسیاری از ما تا این حد دشوار است.
او می گوید همه ی ما در مهد کودک هنرمندیم. حدود سال دوم مدرسه شروع می کنیم به زیر سؤال بردن توانایی های خلاقه ی خود، تا جایی که تا ششمین سال مدرسه تقریباً هیچ کس خودش را هنرمند نمی داند و دوست ندارد خود را هنرمند بداند.
و اما بازیابی خلاقیتِ از دست رفته
کودکان ما در حدود شش یا هفت سالگی دیگر خلاقیت را زندگی نمی کنند، بلکه گاهی از آن استفاده می کنند. والدین، باید به کودکان خود نشان دهند هنرمند و خلاق بودن نه تنها غیر عادی نیست بلکه فرا تر از آن، باید همیشه این ویژگی را در وجود خود زنده نگه داشت.
شرکت هایی که علاقه مندند مهار خلاقیت را در کارکنان خود آزاد بگذارند باید برای محیط کار خود استفاده از «طراحی های حسی» بیشتری را مد نظر قرار دهند.
مثلاً بافت، رنگ، نماد ها، تصاویر و آثار هنری که از موضوع فعالیتشان الهام گرفته شده باشند. برای مثال شرکت دالبی به تازگی برای دفتر مرکزی تازه اش از چند هنرمند کمک گرفته است که برای به پایان رساندن پروژه ی طراحی خود مدتی همراه تیم دالبی بوده اند:
با این حال پرداختن به هنر در محل کار، هم نیازمند سرمایه گذاری احساسی است و هم سرمایه گذاری زمانی. ایجاد محیط کاریِ هنرمندانه و خلاقانه به سرمایه گذاری مالی نیز نیاز خواهد داشت. اما میزان این سرمایه گذاری ها به ریسکی بر می گردد که حاضریم برای رسیدن به پاداشی بزرگ متحمل شویم.
اما ما انسان ها موجوداتی هستیم که با عادت ها و سبک زندگی خود رابطه ی خاصی داریم. به یاد داشته باشید که هرچه زودتر از حیطه ی آسایش خود خارج شویم، سریع تر خواهیم توانست عادات و آشیانه ی تازه ای برای خود بسازیم.
ارسال نظر