به روایت دکتر شهیدی
فاطمه زهرا (س) از بستر بیماری تا ملکوت
یکی از کتاب های ماندگار درباره دختر گرامی پیامبر اسلام (س) کتاب «زندگانی حضرت زهرا (س)» نوشته مرحوم دکتر سید جعفر شهیدی است.
دختر پیامبر در بستر بیماری
مرگ پدر، مظلوم شدن شوهر، از دست رفتن حق(فدک) و بالاتر از همه دگرگونى هائى که پس از رسول خدا - به فاصله اى اندک - در سنت مسلمانى پدید گردید روح و سپس جسم دختر پیغمبر را سخت آزرده ساخت. چنانکه تاریخ نشان مى دهد او پیش از مرگ پدرش بیمارى جسمى نداشته است.
نوشته ای نمى گوید زهرا (ع) در آن وقت بیمار بود! بعض معاصران نوشته اند فاطمه اساسا تنى ضعیف داشته است. عقاید چنین نویسد: «زهرا لاغر اندام، گندمگون و رنگ پریده بود. پدرش در بیمارى مرگ او را دید و گفت او زودتر از همه کسانم به من مى پیوندد. و هیچیک از این دو نویسنده سند خود را نیاورده اند.
ظاهر عبارت عقاید این است که چون پیغمبر (ص) دخترش را ناتندرست و یا کم بنیه دید بدو چنین خبرى داد. نمى خواهم چون بعض گویندگان قدیم بگویم فاطمه (ع) در هر روزى بقدر یک ماه و در هر ماهى بقدر یکسال دیگران رشد مى کرد. اما تا آنجا که مى دانم و اسناد نشان مى دهد نه ضعیف بنیه و نه رنگ پریده و نه مبتلا به بیمارى بوده است. بیمارى او پس از این حادثه ها آغاز شد. وى روزهائى را که پس از مرگ پدر زیست، رنجور، پژمرده و گریان بود. او هرگز رنج جدائى پدر را تحمل نمى کرد و براى همین بود که چون خبر مرگ خود را از پدر شنید لبخند زد. او مردن را بر زیستن بدون پدر شادى خود مى دانست.
داستان آنان را که بدر خانه او آمدند و مى خواستند خانه را با هر کس که درون آنست آتش زنند را نوشته ایم. خود این پیش آمد به تنهائى براى آزردن او بس است تا چه رسد که رویدادهاى دیگر هم بدان افزوده شود. آیا راست است که بازوى دختر پیغمبر را با تازیانه آزرده اند؟ آیا مى خواسته اند با زور بدرون خانه راه یابند و او که پشت در بوده است صدمه دیده؟ در آن گیر و دارها ممکن است چنین حادثه ها رخ داده باشد. اگر درست است راستى چرا و براى چه این خشونت ها را روا داشته اند؟ چگونه مى توان چنین داستان را پذیرفت و چنان آنرا تحلیل کرد؟
مسلمانانى که در راه خدا و براى رضاى او و حفظ عقیدت خود سخت ترین شکنجه ها را تحمل کردند مسلمانانى که از مال خود گذشتند پیوند خویش را با عزیزترین کسان بریدند خانمان را رها کردند بخاطر خدا به کشور بیگانه و یا شهر دور دست هجرت نمودند سپس در میدان کارزار بارها خود را عرضه هلاک ساختند چگونه چنین حادثه ها را دیدند و آرام نشستند. راستى گفتار فرزند فاطمه سخنى آموزنده است که: «آنجا که آزمایش پیش آید دینداران اندک خواهند بود».
از نخستین روز دعوت پیغمبر تا این تاریخ بیست و سه سال و از تاریخ هجرت تا این روزها ده سال مى گذشت. در این سال ها گروهى دنیاپرست که چاره اى جز پذیرفتن مسلمانى نداشتند خود را در پناه اسلام جاى دادند. دستهاى از اینان مردمانى تن آسان و ریاست جو و اشراف منش بودند. طبیعت آنان قید و بند دین را نمى پذیرفت. اگر مسلمان شدند براى این بود که جز مسلمانى راهى پیش روى خود نمى دیدند.
قریش این تیره سرکش که ریاست مکه و عربستان را از آن خویش مى دانست پس از فتح مکه در مقابل قدرتى بزرگ به نام اسلام قرار گرفت. و چون از بیم جان و یا به امید جاه مسلمان شد مى کوشید تا این قدرت را در انحصار خود گیرد. بسیار حقیقت پوشى و یا خوش باورى مى خواهد که بگوئیم اینان چون یک دو جلسه با پیغمبر نشسته و به اصطلاح محدثان لقب صحابى گرفته اند در تقوى و پا بر سر هوى نهادن نیز مسلمانى درست بودند.
زنان انصار در خانه پیغمبر/ سخنان حضرت فاطمه با زنان در بستر بیماری
دختر پیغمبر نالان در بستر افتاد. در مدت بیمارى او از آن مردان جان بر کف از آن مسلمانان آماده در صف از آنان که هر چه داشتند از برکت پدر او بود چند تن او را دلدارى دادند و یا به دیدنش رفتند؟ هیچکس! جز یک دو تن از محرومان و ستمدیدگان چون بلال و سلمان.
اما هر چه باشد زنان عاطفه و احساسى رقیق تر از مردان دارند بخصوص که در آن روزها زنان بیرون صحنه سیاست بودند و در آنچه مى گذشت دخالت مستقیم نداشتند.
صدوق با اسناد خود که به فاطمه دختر حسین بن على (ع) مى رسد نویسد: زنان مهاجر و انصار نزد او گرد آمدند. اما در عبارت احمد بن ابى طاهر تنها (زنان) آمده است از مهاجر و انصار نامى نمى برد.
اگر هم از زنان مهاجران کسى در این دیدار شرکت داشته مسلما وابسته به گروه ممتاز و دست در کار سیاست نبوده است. اما انصار موقعیت دیگرى داشته اند. آنان از آغاز یعنى از همان روزها که پیغمبر را به شهر خود خواندند پیوند خویش را با خویشاوندان او نیز برقرار و سپس استوار ساختند. و چنانکه اشارت خواهم کرد بیشتر آنان این دوستى را با على و فرزندان او و خاندان او به سر بردند. بهر حال پاسخى را که دختر پیغمبر به پرسش آنان داده است نشان دهنده روحیه رنگ پذیر مردم آن زمان است که با دیگر زمان ها یکسانست. دختر پیغمبر از رفتار مردان آنان گله مند است.
گفتار زهرا (ع) پاسخ احوال پرسى نیست. خطبه اى بلیغ است که اوضاع آن روز مدینه را روشن مى سازد و از آنچه پس از یک ربع قرن پیش آمد خبر مى دهد. دیرینه ترین متن این گفتار را که نویسنده در دست دارد کتاب«بلاغات النساء»است. اما این گفتار در کتاب هایى چون امالى شیخ طوسى کشف الغمه احتجاج طبرسى و بحار الانوار مجلسى و دیگر کتاب ها آمده است. من عبارت احمد بن ابى طاهر را بفارسى برگردانده ام و چون این گفتار نیز صنعت هاى لفظى و معنوى را در بر دارد کوشیده ام تا ترجمه نیز از آن زیورها عارى نباشد. لکن: گر بریزى بحر را در کوزه اى چند گنجد قسمت یک روزه اى.
- دختر پیغمبر چگونه اى؟ با بیمارى چه مى کنى؟
- ناچار کار را بدان ها واگذار و ننگ عدالت کشى را بر ایشان بار کردم نفرین بر این مکاران و دور بوند از رحمت حق این ستمکاران.
واى بر آنان. چرا نگذاشتند حق در مرکز خود قرار یابد؟ و خلافت بر پایه هاى نبوت استوار ماند؟
آنجا که فرود آمد نگاه جبرئیل امین است. و بر عهده على که عالم بامور دنیا و دین است. به یقین کارى که کردند خسرانى مبین است. بخدا على را نپسندیدند چون سوزش تیغ او را چشیدند و پایدارى او را دیدند. دیدند که چگونه بر آنان مى تازد و با دشمنان خدا نمى سازد.
بخدا سوگند اگر پاى در میان مى نهادند و على را بر کارى که پیغمبر به عهده او نهاد مى گذاردند آسان آسان ایشان را براه راست مى برد. و حق هر یک را بدو مى سپرد چنان که کسى زیانى نبیند و هر کس میوه آنچه کشته است بچیند. تشنگان عدالت از چشمه معدلت او سیر و زبونان در پناه صولت او دلیر مى گشتند. اگر چنین مى کردند درهاى رحمت از زمین و آسمان بروى آنان مى گشود. اما نکردند و بزودى خدا به کیفر آنچه کردند آنان را عذاب خواهد فرمود. بیایید و بشنوید:
شگفتا! روزگار چه ابو العجب ها در پس پرده دارد و چه بازیچه ها یکى از پس دیگرى برون مى آرد. راستى مردان شما چرا چنین کردند؟ و چه عذرى آوردند؟دوست نمایانى غدار. در حق دوستان ستمکار و سرانجام به کیفر ستمکارى خویش گرفتار. سر را گذاشته به دم چسبیدند. پى عامى رفتند و از عالم نپرسیدند. نفرین بر مردمى نادان که تبهکارند. و تبه کارى خود را نیکوکارى مى پندارند .
واى بر آنان. آیا آنکه مردم را براه راست مى خواند سزاوار پیروى است یا آنکه خود راه را نمى داند؟در این باره چگونه داورى مى کنید؟
بخدایتان سوگند آنچه نباید بکنند کردند. نواها ساز و فتنهه ا آغاز شد. حال لختى بپایند! تا بخود آیند و ببینند چه آشوبى خیزد و چه خون ها بریزد! شهد زندگى در کام ها شرنگ و جهان پهناور بر همگان تنگ گردد. آن روز زیانکاران را باد در دست است و آیندگان بگناه رفتگان گرفتار و پاى بست.
اکنون آماده باشید! که گرد بلا انگیخته شد و تیغ خشم خدا از نیام انتقام آهیخته. شما را نگذارد تا دمار از روزگارتان بر آرد آنگاه دریغ سودى ندارد. جمع شما را بپراکند و بیخ و بنتان را بر کند. دریغا که دیده حقیقت بین ندارید. بر ما هم تاوانى نیست که داشتن حق را ناخوش مى دارید.»
این سخنان که در آن روز درد دل و گله و شکوه بانوئى داغدیده و ستمدیده مى نمود بحقیقت اعلام خطرى بود. خطرى که نه تنها مهاجر و انصارب لکه رژیم حکومت و آینده نظام اسلامى را تهدید مى کرد.
دیرى نگذشت که آنچه دختر پیغمبر در بستر بیمارى و نیز روزهاى پیش در جمع مسلمانان از آن خبر داد و مردم را از پایان آن ترساند تحقق یافت. آن روز گفتند پیمبرى و رهبرى نباید در یک خاندان بماند. گفتند قریش این تیره خودخواه و برترى جو باید همچنان مهترى کند. آن روز پایان کار را نمى دیدند. ندانستند که مهترى از قریش به خاندان امیه و سپس به فرزندان ابو سفیان و تیره حکم بن عاص و مروانیان مى رسد، ندانستند که تند باد این تصمیم عجولانه گردى را که بر روى اخگر سوزان دشمنى دیرینه عراقى و شامى انباشته است به یکسو خواهد زد. ندانستند که هم چشمى قحطانى و عدنانى از نو آغاز مى شود دو گروه برابر هم خواهند ایستاد و خلیفه هائى جان خود را در این راه خواهند داد و سرانجام آتشى سر مى زند که سراسر شرق و سپس حجاز و شام و مغرب اسلامى را فرا گیرد. که «ان الله لا یغیر ما بقوم حتى یغیروا ما بانفسهم»
در آستانه ملکوت
دختر پیغمبر چند روز را در بستر بیمارى بسر برده؟ درست نمى دانیم، چند ماه پس از رحلت پدر زندگانى را بدرود گفته؟ روشن نیست. کمترین مدت را چهل شب و بیشترین مدت را هشت ماه نوشته اند و میان این دو مدت روایت هاى مختلف از دو ماه تا هفتاد و پنج روز سه ماه و شش ماه است.
این همه اختلاف و این همه روایت هاى گوناگون چرا؟ در چنان سال ها تاریخ حادثه ها از خاطر یکى بذهن دیگرى انتقال مى یافت. و چه کسى مى تواند ادعا کند که همه این ناقلان از اشتباه بر کنار بوده اند. و این در صورتى است که موجبات دیگر در کار نباشد. اما مى دانیم که در آن روزهاى پرآشوب از یکسو دسته بندى هاى سیاسى هنوز قوت خود را از دست نداده بود و از سوى دیگر مسلمانان سرگرم جنگ در داخل سرزمین اسلام بودند. در چنین شرایط کدام کس پرواى ضبط تاریخ درست حوادث را داشت؟ بر فرض که هیچ یک از این دو عامل دخالتى در این روى داد نداشته باشد بدون شک دسته هاى سیاسى که پس از این تاریخ روى کار آمدند تا آنجا که توانسته اند تاریخ حادثه ها را دستکارى کرده اند.
بارى به نقل مجلسى از دلائل الامامه در این بیمارى بود که دو تن صحابى پیغمبر ابو بکر و عمر خواستار دیدار او شدند. اما دختر پیغمبر رخصت این دیدار را نمى داد. على (ع) گفت من پذیرفته ام که تو به آنان اجازت ملاقات دهى. فاطمه گفت حال که چنین است خانه خانه تو است. هر چند ابن سعد نوشته است ابو بکر چندان با دختر پیغمبر سخن گفت که او را خشنود ساخت اما ظاهرا از این ملاقات نتیجه اى که در نظر بود بدست نیامد. دختر پیغمبر به آنان گفت نشنیدید که پدرم فرمود فاطمه پاره تن من است هر که او را بیازارد مرا آزرده است؟ گفتند چنین است! فاطمه گفت شما مرا آزردید و من از شما ناخشنودم و آنان از خانه او بیرون رفتند. بخارى در صحیح نویسد: پس از آنکه دختر پیغمبر میراث خود را از خلیفه خواست و او گفت از پیغمبر شنیدم که ما میراث نمى گذاریم زهرا دیگر با او سخن نگفت تا مرد.
در واپسین روزهاى زندگى، اسماء دختر عمیس را که از مهاجران حبشه و از نزدیکان وى بود طلبید. چنانکه نوشتیم اسماء نخست زن جعفر بن ابى طالب بود چون جعفر در نبرد مؤته شهید شد به ابو بکر بن ابى قحافه شوهر کرد. دختر پیغمبر به اسماء گفت:
- من خوش نمى دارم بر جسد زن جامه اى بیفکنند و اندام او از زیر جامه نمایان باشد.
- من در حبشه چیزى دیدم اکنون صورت آنرا به تو نشان مى دهم. سپس چند شاخه تر خواست.شاخه ها را خم کرد. پارچه اى بروى آن کشید.
دختر پیغمبر گفت:
- چه چیز خوبى است.نعش زن را از نعش مرد مشخص مى سازد. چون من مردم تو مرا بشوى! و نگذار کسى نزد جنازه من بیاید.
در آخرین روز زندگانى آبى خواست. بدن خود را نیکو شست و شو داد، جامه هاى نو پوشید و به غرفه خود رفت. خادمه خویش را گفت تا بستر او را در وسط غرفه بگستراند. سپس روى به قبله دراز کشید دست ها را بر گونه ها نهاد و گفت من همین ساعتخ واهم مرد. به نقل علماى شیعه شوهرش على(ع) او را شست و شو داد. ابن سعد نیز همین روایت را اختیار کرده است. لیکن چنانکه نوشتم ابن عبد البر گوید دختر پیغمبر اسماء را گفت تا متصدى شست و شوى او باشد. و گویا اسماء در شست و شوى فاطمه (ع) با على علیه السلام همکارى داشته است.
ابن عبد البر نوشته است نخستین کس از زنان که در اسلام براى او بدین سان نعش ساختند فاطمه (ع) دختر پیغمبر (ص) بود. سپس مانند آنرا براى زینب بنت جحش (زن پیغمبر) آماده کردند.
به خاک سپردن فاطمه زهرا
دانشمندان و تذکره نویسان شیعه متفقند که نعش دختر پیغمبر را شبانه بخاک سپردند. ابن سعد نیز در روایت هاى خود که از طریق ابن شهاب عروه عایشه زهرى و دیگران است گوید فاطمه (ع) را شبانه دفن کردند و على (ع) او را بخاک سپرد. بلاذرى نیز در دو روایت خود همین را نوشته است. بخارى نیز چنین نویسد: «شوى او شبانه او را بخاک سپرد و رخصت نداد تا ابو بکر بر جنازه او حاضر شود».
کلینى که از بزرگان علما و محدثان شیعى است و در آغاز قرن چهارم هجرى در گذشته و کتاب خود را در نیمه دوم قرن سوم نوشته و نوشته او از دیرینه ترین سندهاى شیعه بشمار مى رود چنین نوشته است:
« چون فاطمه (ع) در گذشت، امیر المؤمنین او را پنهان بخاک سپرد و آثار قبر او را از میان برد. سپس رو به مزار پیغمبر کرد و گفت:
- اى پیغمبر خدا از من و از دخترت که بدین تو آمده و در کنار تو زیر خاک خفته است بر تو درود باد! خدا چنین خواست که او زودتر از دیگران به تو بپیوندد. پس از او شکیبائى من بپایان رسیده و خویشتن دارى من از دست رفته. اما آنچنان که در جدائى تو صبر را پیشه کردم در مرگ دخترت نیز جز صبر چاره ندارم که شکیبائى بر مصیبت سنت است. اى پیغمبر خدا! تو بر روى سینه من جان دادى! ترا بدست خود در دل خاک سپردم! قرآن خبر داده است که پایان زندگى همه بازگشت بسوى خداست.
اکنون امانت به صاحبش رسید زهرا از دست من رفت و نزد تو آرمید. اى پیغمبر خدا پس از او آسمان و زمین زشت مى نماید و هیچگاه اندوه دلم نمى گشاید. چشمانم بىخواب و دل از سوز غم کباب است تا خدا مرا در جوار تو ساکن گرداند.
مرگ زهرا ضربتى بود که دل را خسته و غصه ام را پیوسته گردانید. و چه زود جمع ما را به پریشانى کشانید. شکایت خود را بخدا مى برم و دخترت را به تو مى سپارم! خواهد گفت که امتت پس از تو با وى چه ستم ها کردند. آنچه خواهى از او بجو و هر چه خواهى بدو بگو! تا سر دل بر تو گشاید و خونى که خورده است بیرون آید و خدا که بهترین داور است میان او و ستمکاران داورى نماید.
سلامى که بتو مى دهم بدرود است نه از ملالت و از روى شوق است نه کسالت. اگر مى روم نه ملول و خسته جانم و اگر مى مانم نه بوعده خدا بد گمانم. و چون شکیبایان را وعده داده است در انتظار پاداش او م ىمانم که هر چه هست از اوست و شکیبائى نیکوست.
اگر بیم چیرگى ستمکاران نبود براى همیشه در کنار قبرت مى ماندم و در این مصیبت بزرگ چون فرزند مرده جوى اشک از دیدگانم مى راندم. خدا گواهست که دخترت پنهانى بخاک مى رود. هنوز روزى چند از مرگ تو نگذشته و نام تو از زبان ها نرفته حق او را بردند و میراث او را خوردند. درد دل را با تو در میان مى گذارم و دل را به یاد تو خوش مى دارم که درود خدا بر تو باد و سلام و رضوان خدا بر فاطمه.»
قبر دختر پیغمبر
متاسفانه مزار جاى دختر پیغمبر نیز روشن نیست. از آنچه درباره مرگ او نوشته شد و کوششى که در پنهان داشتن این خبر بکار برده اند معلوم است که خانواده پیغمبر در این باره خالى از نگرانى نبوده اند. این نگرانى براى چه بوده است؟درست نمى دانم. یک قسمت آن ممکن است بخاطر اجراى وصیت زهرا (ع) باشد. نخواسته است کسانى را که از آنان ناخشنود بود در تشییع جنازه نماز و مراسم دفن او حاضر شوند. اما آثار قبر را چرا از میان برده اند؟ و یا چرا پس از بخاک سپردن او صورت هفت قبر یا چهل قبر در گورستان بقیع و یا در خانه او ساخته اند؟ چرا اینهمه اصرار در پنهان داشتن مزار او بکار رفته است؟
اگر در سال چهلم هجرى فرزندان فاطمه قبر پدر خویش را از دیده مردم پنهان کردند از بى حرمتى مخالفان مى ترسیدند. اما وضع مدینه را در چهل روز یا حداکثر هشت ماه پس از مرگ پیغمبر با وضع کوفه در سال چهلم از هجرت یکسان نمى توان گرفت. آنها که بر سر مسائل سیاسى و احراز مقام با على (ع) کشمکش داشتند، کسانى نیستند که در سال یازدهم در مدینه حاضر بودند. و آنانکه در مدینه حاضر بودند حساب على (ع) را از فاطمه (ع) جدا مى کردند. براى رعایت ظاهر هم که بوده است به دختر پیغمبر حرمت مى نهادند. و مسلما به قبر او نیز تعرضى نمى کرده اند. نیز نمى توانیم بگوئیم مرور زمان و یا فراموشى راویان موجب معلوم نبودن موضع مزار زهراست.چه محل قبر دو صحابى پیغمبر در کنار قبر او معین است. قبر فرزندان زهرا را که در بقیع آرمیده است به تقریب م ىتوان روشن ساخت. پس موجب این پوشیده کارى چیز دیگرى است. همان سببى است که خود او در جمله هائى که شاید آخرین گفتارهاى او بوده است بر زبان آورد. همان سخنان که به زنان عیادت کننده گفت:«دنیاى شما را دوست نمى دارم و از مردان شما بیزارم» او مى خواست دور از چشم ناسپاسان و حق ناشناسان بخاک رود و حتى نشان او هم دور از چشم آنان باشد.
بر طبق روایتى که کلینى از احمد بن ابى نصر از حضرت رضا (ع) آورده است: امام در پاسخ احمد که از محل قبر فاطمه (ع) پرسید گفت: او را در خانه اش بخاک سپردند. و چون بنى امیه مسجد را وسعت دادند قبر در مسجد قرار گرفت. ابن شهر آشوب از گفته شیخ طوسى نویسد: آنچه درست تر مى نماید اینکه او را در خانه اش یا در روضه پیغمبر بخاک سپردند.
اما علماى شیعه روایت هائى آورده اند که نشان مى دهد دختر پیغمبر را در بقیع بخاک سپرده اند.ب علاوه در ضمن این روایات آمده است که براى پنهان داشتن قبر دختر پیغمبر صورت هفت قبر و بروایتى چهل قبر ساختند. و این قرینه اى است که قبر در داخل خانه نبوده زیرا خانه محقر دختر پیغمبر جاى ساختن این همه صورت قبر را نداشته است. و نیز روایتى در بحار دیده مى شود که مسلمانان بامداد شبى که دختر پیغمبر بجوار حق رفت در بقیع فراهم آمدند و در آنجا صورت چهل قبر تازه دیدند.
بهر حال پنهان داشتن قبر دختر پیغمبر ناخشنود بودن او را از کسانى چند نشان مى دهد و پیداست که او مى خواسته است با این کار آن ناخشنودى را آشکار سازد.
ارسال نظر