قسمت اول
شخصیت شناسی: آیا شما خودشیفته اید؟
در افسانه های یونان چنین آمده است که مردی جوان به نام «نارسیس»، چهره ای بسیار نیکو داشت و از این رو، مرکز توجه همگان بود؛ اما با نخوت تمام هیچ کس را در شان خود نمی دید و فقط و فقط به خود توجه و تحسین دیگران و غبطه خوردنشان را می خواست.
مجله موفقیت - دکتر شادی جهرانی: در افسانه های یونان چنین آمده است که مردی جوان به نام «نارسیس»، چهره ای بسیار نیکو داشت و از این رو، مرکز توجه همگان بود؛ اما با نخوت تمام هیچ کس را در شان خود نمی دید و فقط و فقط به خود توجه و تحسین دیگران و غبطه خوردنشان را می خواست. عاقبت روزی با دیدن چهره خود در برکه آب، شیفته زیبایی رخ خود شد؛ چنان که نتوانست از دیدن روی خود در آب دل بکند و آن قدر در کنار برکه ماند تا جان داد...
حال سوال اینجاست که آیا رد پای خودشیفتگی را تنها می توانیم در داستان های اساطیری جست و جو کنیم یا در جامعه امروز هم نمودهایی از آن یافت می شود؟
«به اندازه موهای سرم دوست و آشنا دارم. نگو دوست و آشنا، بگو کمربسته! خویشان و بستگان که دیگه جای خود دارند؛ همشون فدایی هستند. چنان احترامم رو دارند که نگو و نپرس؛ البته چه دوست و آشنا و چه خویشان و بستگان، از من کم محبت ندیدند. همیشه مثل پدر، بالای سرشون بودم، هرجا که لازم بوده، ریش سفیدی کردم، میونه اختلاف هاشون رو گرفتم و پشت و پناهشون بودم... همین دیروز، یکی از اقوام بسیار دور نسبی با من تماس گرفته بود و چنان ابراز خضوع و ارادتی می کرد که باید بودی و می دیدی!...»
«میون همکارام به سنگ صبور مشهورم و کسی نیست که تو اداره به این بزرگی استخدام شده باشه و دردلش پیش من نباشه؛ اما از سنگ می شه حرف کشید، ولی از من نه. به خاطر همین هم معتمد همه هستم؛ مثلا اگه می خوان بچه هاشون رو عروس یا داماد کنند، با من مشورت می کنند، می خوان خونه بخرند و یا بفروشند، با من صلاح و مصلحت می کنند. می خوان به سیاحت و زیارت برن، اول از همه به من خبر می دن و به قول خودشون کسب اجازه می کنند. خلاصه نظر من شده معیار زندگی خودشون و خونواده هاشون...»
محبت کردن و محبت دیدن بسیار پسندیده و خوشایند است؛ چرا که ما انسان ها موجوداتی اجتماعی هستیم که از بدو تولد، به وجود، حضور، توجه، محبت و احترام دیگران، پدر و مادر، خانواده، دوستان و بستگان و... جامعه نیازمندیم. زندگی ما، در همراهی با دیگران، غنا و معنا می باد. اما گاهی این نیاز خلقتی اولیه، از مسیر طبیعی خود منحرف یا حتی خارج می شود. در چنین حالتی، نیاز شخص به دیگران، نه برای دریافت توجه و محبتی معقول و متعادل است و نه برای همکاری و همراهی منطقی و سازنده، با این حال هنوز می خواهد با جمع، تعامل داشته باشد. دیگران را ببیند و مهم تر از همه اینکه دیگران او را ببینند.
آیا یافتن صفت خودشیفتگی در «دیگران» کار آسانی است؟ در «خودمان» چطور؟ از کجا بدانیم گرفتار چنین صفتی شده ایم یا خیر؟ آیا اساسا وجود این صفت را در خود می پذیریم؟ در حقیقت هنگامی می توانیم در راه پرورش و بهبود بخشیدن به رفتارهایمان و اصلاح نگرش منفی مان گام برداریم که عامل اصلی ایجاد آن رفتار یا آن نگرش منفی را شناخته باشیم. درست مانند بیماری های جسمانی که پزشک برای تشخیص، علائم و نشانه های خاص بیماری را جست و جو می کند، برای شناختن صفات منفی مان هم لازم است به دنبال نمودهای گوناگون هر صفت باشیم. اگر نمودهایی از یک صفت منفی را در خود یافتیم، باید این احتمال را بدهیم که آن صفت منفی در وجودمان رخنه کرده و مشغول مدیریت افکار، رفتار و گفتارمان است.
با مرور جمله هایی که در جدول زیر آمده است، به برخی از نمودهای صفت خودشیفتگی پی خواهیم برد. خوب است در هر ردیف جمله ای را انتخاب کنیم که بیشترین نزدیکی را با خصیصه های ما دارد و شخصیت کلی ما را بهتر توصیف می کند. سعی کنیم وقت زیادی را صرف گزینش جمله ها نکنیم؛ چون معمولا اولین پاسخی که به ذهن می رسد، واقعی ترین و مناسب ترین آن است. در پایان،می توانیم ببینیم که از مجموع ۲۰ جمله ارائه شده، چند درصد آن ها وجود صفت خودشیفتگی را در ما نشان می دهد؛ بیشتر از ۵۰ درصد یا کمتر از ۵۰ درصد؟ مهم این است که با خودمان صادق باشیم.
خودشیفتگی |
فروتنی واقع بینانه |
|
۱ |
به راحتی می توانم بر روی دیگران نفوذ و تاثیر داشته باشم. |
در پی تاثیرگذاشتن بر اطرافیان و نفوذ در دیگران نیستم. |
۲ |
کاری نیست که دیگران بتوانند انجام بدهند و من نتوانم. |
ترجیح می دم نسبتا محتاط باشم و بی پروا دست به هر کاری نزنم. |
۳ |
معمولا می توانم کارهایم را توجیه و دیگران را متقاعد کنم. |
تلاش می کنم پیامد رفتارهایم را بپذیرم. توجیه، چاره کار نیست. |
۴ |
دوست دارم با دیگران متفاوت باشم و مرکز توجه قرار گیرم. |
ترجیح می دهم تا حدی که خارج ازحیطه عقل و قانون نباشد، همراه و هم رنگ جماعت باشم. |
۵ |
در کار دیگران دخالت می کنم و نظر می دهم؛ چون صاحب نظر هستم. |
اگر متوجه شوم ناخواسته در کار کسی دخالت کرده ام، ناراحت می شوم. |
۶ |
دیگران را وادار می کنم احترامی را که لایقش هستم، برایم قائل شوند. |
معمولا دیگران در رفتارشان به من بی احترامی نمی کنند. |
۷ |
خواندن ذهن دیگران و فهمیدن مقصودشان، برایم مثل آب خوردن است. |
گاهی اوقات درک مقصود واقعی دیگران، کار دشواری است. |
۸ |
دلم می خواهد همیشه تصمیم گیری ها را بر عهده خودم بگذارند. |
اگر احساس کنم در کاری سررشته دارم، خوشحال می شوم که در آن زمینه مسئولیتی بر عهده بگیرم. |
۹ |
دوست دارم از هر چیزی آن قدر داشته باشم که به چشم همه عالم بیاید. |
همین که زندگی سالم، متعادل و معقولی داشته باشم، برایم عین خوشبختی است. |
۱۰ |
معمولا از هر فرصتی برای خودنمایی استفاده می کنم. |
سعی می کنم از خودنمایی پرهیز کنم. |
۱۱ |
همیشه از درستی رفتار، گفتار و کردارم مطمئن هستم. |
همیشه احتمال خطا هست، سعی می کنم انتقادپذیر باشم. |
۱۲ |
وقتی من حرف می زنم، همه دوست دارند سراپا گوش باشند. |
سعی می کنم بیشتر شنونده باشم تا گوینده. |
۱۳ |
از دیگران توقع توجه، کمک و احترام دارم. |
تلاش می کنم به نیازها و احساسات دیگران توجه کنم. |
۱۴ |
لیاقت من بیشتر از این هاست به سادگی راضی نمی شوم. |
قانعم و به راحتی راضی و خشنود می شوم. |
۱۵ |
دوست دارم خودم اولین نفری باشم که مد یا رویه ای را باب می کنم. |
به مد و مدروز بودن اهمیت نمی دهم؛ چون سطحی و گذرا هستند. |
۱۶ |
خودم را زیاد در آینه تماشا می کنم و به آراستگی چهره و ظاهرم بسیار اهمیت می دهم. |
کاربرد آینه در حد اطمینان یافتن از منظم و معقول بودن ظاهر است. |
۱۷ |
هرطور که دلم بخواهد زندگی می کنم. |
همیشه نمی شود همان طوری که دلمان می خواهد، زندگی کنیم. |
۱۸ |
من ذاتا مدیر به دنیا آمده ام و حل و فصل مسائل و مشکلات دیگران، باب شخصیت من است. |
برای کمک به دیگران غیر از توانایی و مدیریت لازم است دانش، آگاهی، تجربه و دلسوزی را هم زمان داشته باشم. |
۱۹ |
دوست دارم رویدادهای بزرگ و کوچک زندگی ام، در شبکه های اجتماعی و پیش چشم دیگران باشد. |
هیچ دوست ندارم زندگی شخصی ام را برای دیگران به تماشا بگذارم. |
۲۰ |
معلومات و توانمندی هایم چنان زیاد است که دیگران چیزی ندارند تا به من بیاموزند. |
دیگران، دانش ها و مهارت های زیادی دارند که من ندارم و باید از آن ها بیاموزم. |
بی شک خواندن این جملات و پاسخ صادقانه ای که به هر جفت از آن ها می دهیم، برای بسیاری از ما تکان دهنده و شاید تا اندازه ای باورناپذیر ابشد؛ «من و خودشیفتگی؟ صفتی که حتی فکرش را هم نمی کردم کوچک ترین اثری از آن در من باشد.» مانند تجربه های پیشین، خوب استت طی دو هفته آینده بر جمله های بالا تمرکز کنیم و ببینیم کدام یک از نمودهای خودشیفتگی در ما آشکارتر است و آیا آن نمود مثل مد، زیبایی چهره یا توانایی مدیریت، ارزشی واقعی، عمیق و پایدار است یا خصیصه ای سطحی و گذرا؟
نظر کاربران
یکمی:|
من خودشیفته ام :| یا خدا *__*
به نام خدا، من یک عدد خودشیفته هستم :-)