۱۴۹۳۴۰۳
۲۴ نظر
۴۰۶۷
۲۴ نظر
۴۰۶۷
پ

بی‌جنبه‌ها این مطلب را نخوانند؛ وقتی بغض نوشینِ ۳۵ساله ترکید

روایت‌هایی از زندگی امیرعلی، نوشین، دانیال و بنیامین که هنوز پس از گذشت سی و چندسال از زندگی در مسابقه با تورم چندین کیلومتر جاماندند و حالا هم انگار صرفا زندگی را به مثابه نفس کشیدن طی می‌کنند.

برترین‌ها: بچه‌های دهه شصت قرار بود موتور توسعه کشور باشند، اما.... این سرآغاز مطلبی از شماره امروز روزنامه اعتماد است که درباره سرنوشت چند جوان دهه شصتی به قلم فاطمه کریمخان نوشته شده. روایت‌هایی از زندگی امیرعلی، نوشین، دانیال و بنیامین که هنوز پس از گذشت سی و چندسال از زندگی در مسابقه با تورم چندین کیلومتر جاماندند و حالا هم انگار صرفا زندگی را به مثابه نفس کشیدن طی می‌کنند. با ما همراه باشید.

000_1HQ08G_0

امیرعلی، فرزند آخر یک خانواده شش نفره است. می‌گوید: «برادرم سال 67 شهید شد. پدر و مادرم من را به دنیا آوردند که جای او را پر کنم. من یکی از آن دهه شصتی‌هایی هستم که همه به آنها فحش می‌دهند.» امیرعلی مجرد است. هنوز در خانه پدر و مادرش زندگی می‌کند و با یک پراید مدل 91 مسافرکشی می‌کند. گفتیم برویم هنرستان که زود به پول درآوردن برسیم. بد هم نبود. یک مدت شاگردی کردیم زندگی کردیم، بعد رفتیم یک شرکت صنعتی کار کردیم. برای خانه تلویزیون بزرگ خریدیم. اواخر دهه هشتاد هنوز از این تلویزیون‌های تخت نیامده بود. از آن اینچ بالاها خریدیم. بعد چند وقت پول داشتیم دیگر، این پول را دادیم مبل عوض کردیم. فرش خریدیم. بعد دوباره تلویزیون عوض کردیم از این تلویزیون‌های تخت خریدیم. بابام هر کس می‌آمد خانه‌مان می‌گفت اینها را امیرعلی خریده‌ها. ما هم باد می‌کردیم می‌گفتیم شاخ غول شکستیم دیگر. واقعا چند سالی خوب زندگی کردیم. بعد دوباره بیکار شدیم.

این طرف آن طرف زدیم یک پولی جمع کردیم، یک ماشین خریدیم و با ماشین کار کردیم به این امید که سر سال پول رهن یک مغازه را در می‌آوریم که آن هم نشد. برگشتیم دیدیم شریکمان رفته قرارداد را فسخ کرده پول را گرفته هر چیزی که در مغازه بوده را هم جمع کرده برده. دیگر رفت که ما آن طرف را و آن پول را و آن زندگی را ببینیم. گفتیم همان پراید هست کار می‌کنیم دوباره درمی‌آوریم. زد و دلار از سه تومان شد شش تومان، شد چهارده تومان، شد سی تومان. به بابا گفتیم با سهمیه خانواده شهید تاکسی می‌دهند، بیا برو برای ما تاکسی بگیر لااقل از کار کردن روی پراید راحت شویم. او هم دعوا کرد که مگر پسر من برای تاکسی رفته کشته شده که من بروم برای تو تاکسی بگیرم؟ بالاخره اینها هم پیر هستند دیگر، حساسیت‌هایشان بیشتر می‌شود. آن را هم بی‌خیال شدیم گفتیم روی همین پراید کار می‌کنیم. اسنپ، نشد همین طوری دور زدن.

این وسط هی رفتیم این کارگاه دو ماه کار کردیم پول‌مان را ندادند، رفتیم آن کارگاه دیدیم تجهیزات ندارد. رفتیم آن یکی گفتند فقط شیفت شب می‌خواهند. ما ماندیم و این پراید. حالا هم که دلار شده 85 تومان. صبح می‌زنیم بیرون، تا شب، یک تومان، یک و دویست، شب عین گداها پول خرد می‌شمریم. باز خدا را شکر مادر من هر روز می‌رود بانک این پول‌ها را می‌گذارد به حساب. ولی دیگر از آن فرش عوض کردن و مبل عوض کردن خبری نیست. خیلی برسد یک گوشه خرج خانه باشد. یک روز مادری، روز پدری چیزی.» 

file+(2)

نوشین، متولد سال شصت و هشت و مربی رقص است. او هم مجرد است و با خانواده‌اش زندگی می‌کند. فرزند اول است و بعد از او سه فرزند دیگر متولد دهه هفتاد، همه هنوز در خانه هستند. او حالا بیشتر از همه‌چیز در مورد ترس‌های سی و پنج سالگی‌اش حرف می‌زند: « انگار یک‌باره سی و پنج ساله که می‌شوی همه ترس برشان می‌دارد که زندگی‌اش تمام شد. حالا من نمی‌دانم اصلا چرا کسی به غیر از خودم باید نگران تمام شدن یا تباه شدن زندگی من باشد. ولی یک‌باره انگاره همه نگران شده‌اند. من از بیست سالگی کار کردم. اولش می‌خواستم بروم تربیت‌بدنی بخوانم، ولی گفتند برو معماری بخوان که بتوانی پول در بیاوری و علاقه‌ات را هم در کنارش ادامه بده. در باشگاه کار کنم پول کرایه تاکسی بدهم. در باشگاه کار کنم، پول کلاس طراحی بدهم. در باشگاه کار کنم پول دانشگاه بدهم. بعد دیدم من که همه‌اش دارم در باشگاه کار می‌کنم، خوب چه کاری است که این همه پول دانشگاه بدهم و از یک جایی به بعد دیگر ولش کردم. به هر حال کسی سراغ ما نمی‌آید. طلایی که می‌خریدیم یک میلیون و دویست، یک میلیون و سیصد، شد چهار میلیون، شد پنج میلیون. دیگر زندگی شد فقط دویدن و نرسیدن. تا پولت به اندازه یک ماشین جمع می‌شود ماشین می‌دود، می‌رود چهار کیلومتر جلوتر می‌ایستد. بعد باز چهار کیلومتر می‌دوی، می‌روی که به ماشین برسی، باز می‌رود دو کیلومتر جلوتر می‌ایستد. این طوری می‌شود که ما همه‌اش از زندگی عقب هستیم. حالا خدا نکند این وسط بخواهی بروی یک دندان درست کنی. بعد می‌آیند می‌گویند تو زندگی‌ات را تباه کردی. خوب بله کردم. چه کار دیگری می‌توانستم بکنم که نکردم؟ از یک جایی به بعد آدم می‌فهمد که هر قدر هم که بدود به چیزی که می‌خواهد، نمی‌رسد. دیگر نه پس‌اندازی معنی دارد، نه تفریحی، نه آرزویی.» 

بنیامین و دانیال، دو برادر متولد دهه شصت هستند. یکی متولد شصت و سه و دیگری متولد شصت و پنج است. دانیال، برادر بزرگ‌تر یک بار در سال ۹۳ ازدواج کرده است، اما بعد از مدتی ناچار شده طلاق بگیرد. هر دو برادر حالا با مادرشان که دوران نوجوانی آنها از پدرشان جدا شده است، در یک خانه زندگی می‌کنند. دانیال در مورد زندگی خودش می‌گوید: «ما هم هر دو تا رفتیم هنرستان. هر دوتایمان گفتیم کار فنی یاد بگیریم پول دربیاوریم. مادرمان هم آرایشگر شده بود، ما هم می‌رفتیم در مغازه می‌ایستادیم و پولی برای خودمان در می‌آوردیم. فکر می‌کردیم پول پس‌انداز می‌کنیم دو تا داداش مکانیکی می‌زنیم، ماشین می‌خریم، خانه می‌خریم، زندگی می‌کنیم، ولی آن‌طور که فکر می‌کردیم، نشد. یک بار هم خواستیم با داداشم دوتایی مهاجرت کنیم برویم انگلیس. این در و آن در زدیم پولی پیدا کردیم، بعد دیدیم مادرم تنها می‌ماند. منصرف شدیم. من رفتم زن گرفتم. اولش خوب بود دیگر. بعد من و زنم به اختلاف خوردیم و در همان عقد جدا شدیم. آن همه هزینه هم کرده بودیم، همه از جیب‌مان رفت. من که برگشتم خانه. بنیامین‌مان هم چشمش ترسید و دیگر دنبال زن گرفتن نرفت. حالا من کار می‌کنم اجاره می‌دهم، بنیامین کار می‌کند، خرج خانه را می‌دهد. مادرم هم رفته یک جایی اپراتور لیزر شده و یک پولی هم او در می‌آورد. هنوز سه نفر آدم کار می‌کنیم، نمی‌توانیم یک خانه راحت برای خودمان تهیه کنیم. هیچ‌کدام‌مان هم بیمه نیستیم. مادرمان با شصت سال سن، من با چهل سال سن، داداشم با سی و پنج شش سال سن بیمه نداریم. من نمی‌گویم که باید چیز خیلی خاصی داشته باشیم. نمی‌گویم می‌خواهیم مسافرت خارجی برویم، یا پول آنچنانی خرج کنیم. ولی می‌بینم ما سه نفر آدم الان نزدیک بیست سال است که داریم کار می‌کنیم، به هیچ جایی هم نرسیدیم از این به بعد هم نمی‌رسیم. هر کاری که کردیم شد تورم، شد گرانی، شد دلار بیست تومانی و سی تومانی پنجاه تومانی و هشتاد تومانی.»

images

بنیامین که حالا در آستانه سی و پنج سالگی است هم می‌گوید: «بچه‌های محله‌های پایین همه مثل هم می‌شوند، یا خلاف می‌کنند، یا فرار می‌کنند. ما که فرار نکردیم، خلاف هم نکردیم، همه‌اش داشتیم می‌دویدیم. یک مدت رفتیم بادران کار کردیم گفتیم اینها خوب هستند. بعد از چند وقت آدم می‌تواند با پول اینها کار خودش را راه بیندازد که نشد. بعد گفتیم برویم از این شرکت‌ها که ترید می‌کنند سرمایه‌گذاری کنیم، شاید آنها فایده داشته باشند، طرف دو ماه به ما سود داد، بعد شرکت را جمع کرد رفت. ما هم الان دو سال است داریم دنبال همان پول خودمان می‌دویم. اگر همان وقت که می‌توانستیم قاچاقی هم رفته بودیم، الان هر جایی که بودیم می‌توانستیم زندگی خودمان را بکنیم. سال نود و سه، من و سه دوست دیگرم تصمیم گرفتیم برویم آلمان. پول هم جمع کردیم، ولی بعد این دانیال ما فهمید و به مادرم گفت و نگذاشتند من بروم. حالا از آن وقت نزدیک 10 سال گذشته، دوستم آنجا زندگی‌اش را دارد. ماشین خریده، خانه دارد، شغل دارد. می‌خواهند اینجا برایش زن بگیرند. سراغ هر کسی هم بروند بدون تردید قبول می‌کند که برود آلمان زندگی کند ولی ما چی؟ تمام این 10 سال را اینجا کار کردیم، هنوز نه زندگی داریم نه زنی داریم، نه یک ماشین می‌توانیم برای خودمان بخریم. دیگر کسی نگاه نمی‌کند که ما در چه شرایطی بزرگ شدیم و چطور کار کردیم و چطور هر تلاشی که کردیم و هر راهی که رفتیم به در بسته خوردیم.» 

این روزها دیگر توصیف کردن خود به عنوان عضوی از «نسل سوخته» رونق گذشته را ندارد. مردم حالا از کلمات متعدد دیگری برای توصیف ناکامی جمعی‌شان استفاده می‌کنند که اغلب قابل ذکر نیست. در میان گروه‌هایی که این ناکامی جمعی را احساس می‌کنند، بچه‌های متولد دهه شصت که در کودکی، نوجوانی و جوانی با کمبود منابع و امکانات و درگیری‌های عظیم سیاسی منجر به نابسامانی‌های اقتصادی دست و پنجه نرم کرده و می‌کنند، از همه بیشتر به چشم می‌آیند. جمعیت جوانی که در دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد به عنوان موتور پیشران توسعه کشور معرفی می‌شد، حالا اغلب دچار سرخوردگی، ناامیدی و احساس گیر افتادن در تله است تا جایی که به زندگی پناهندگی دیگرانی که از کشور خارج شده‌اند هم، غبطه می‌خورد. 

پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

نظر کاربران

  • mohammad

    این داستان همه ما مردم فلک زده که
    گرفتار مدیران بی لیاقت شده ایم . واقعا داغونیم وکسی به فکرنیست

  • هستی

    ادم دلش ازین کباب میشه که خیلی زحمتکشن. خیلی نون حلال دربیارن. ولی چه فایده ....

  • روحی

    خون می چکد از حرفها

  • عباس اقا

    من متولد64 مثلا مرغدار ومرغدار زاده ولی الان محتاج نون شب برای زن و دوتا بچه. بعد متولدین 70 و80 بما فحش میدن که همه چی تقصیر شماست. البته خودمون پربیراه هم نمیگن خدایی

  • f

    دیگه حالی برای دهه شصتی ها نمانده فلک‌زده ها چی فکر میکردند ولی چی شد امیدی ندارند

  • مجید

    😒

  • آوا-همتا

    فقط عشق دخترام منو سرپا نگه داشته
    آینده شون چی میشه
    لعنت به هرچی مسئول نامرده

  • کریمالا

    دوست عزیز تمام این شکست ها مال تفکر ماست خانواده‌ی را می شناسم که‌شش‌نفرهستن‌یک‌نفرشان شهید شده پنج نفر دیگرشان سر سفره بیتولمال نشسته وکارمند دولتی هستند دارند پول پارو میکنند هرروز به جای غذا طلا بخورند دارند

  • فردین

    واقعا یه مسئول خارجی اینها رو بخونه گریه میکنه بحال ما

  • چشم سوم

    نسل جوان این روندادامه نخواهدداد!

  • مجید

    😒

  • رضا

    چه جالب زندگی حداقل نود درصد ما مردم همینه

  • مریم ف

    واقعا این داستان همه ماست
    فرقی نمیکنه دهه شصت باشیم یا 50 همه کار میکنیم فقط برای خرج روزمره
    دلم برای بچه هام میسوزه و کاری زدستم برنمی آید

  • رضا

    چه جالب زندگی حداقل نود درصد ما مردم همینه

  • مریم ف

    واقعا این داستان همه ماست
    فرقی نمیکنه دهه شصت باشیم یا 50 همه کار میکنیم فقط برای خرج روزمره
    دلم برای بچه هام میسوزه و کاری زدستم برنمی آید

  • موسیو

    کاش فقط بی لیاقت بودند، دزد و کلاش و دروغگو، هرچه بگی کم گفتی!

  • مهدی

    یه کم دیگه طاقت بیارید کم مونده تا قله

  • IRAN

    خدایا به همه مردم از جمله جوونا کمک کن گره از کار و زندگی شون باز کن به مسئولین ما حس وطن دوستی عطا کن تا نسبت به مردم ایران و میهن احساس مسئولیت بیشتری داشته باشند و وظایف شان را در قبال مردم به درستی انجام دهند
    ای خدا به مسئولیتی درایتی عنایت کن تا دردهای مردم را ببینند و برا رفع ان چاره جویی کنند
    خداجانم ایران عزیز ما را در مسیر رشد و توسعه قرار بده و شعارهای هزینه ساز را از ذهن مسئولین ما پاک کن

  • حاج قاسم

    امین

  • جواد

    اگر دردم یکی بودی چه بودی

  • ایران

    دلم خونه

  • حسنعلی

    تازه تاثیر تحریم‌های حداکثری هنوز نرسیده به زودی صادرات نفت میاد پایین تا ۲۰۰ هزار بشکه و قیمت دلار سر بزنه به ۱۵۰ هزار تومان تورم هم راحت ۱۰۰ درصد و رد میکنه

  • شادی

    بله منم موافقم نسل جدید با ما خیلی فرق دارن اونا به حداقلها قانع نیستند و همه چیزو زیرو رو میکنن

  • یاس

    مطلب بسیار غم انگیزی بود چون حکایت انبوهی از درد و رنج نسل سوخته این سرزمین است. اکثر اوقات دهه شصتی ها را اولین گروه از نسل سوخته و به فنا رفته ی ایران می دانند اما دهه پنجاهی ها از آنها سوخته ترند. به استثنای رانت خورها، از دهه پنجاه به بعد هر کس در ایران به دنیا آمده باشد محال است زندگی اش بدون درد، رنج و استرس بی پایان بوده باشد

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج