شش نقطه از تهران که زیر آسمان خاکستری شهر، دلبری میکنند
در این مطلب از اعضای تحریریه برترینها خواستیم که محله مورد علاقهشان را برایمان بنویسند.
برترینها: احتمالا در گذر از کوچه پسکوچههای شهرتان پیش آمده که خیابانی یا محلهای را برای آن روزِ موعود علامت بزنید . خب طبیعتا اگر بنا به خیلی از مسائل، جبر از زندگی ما مردم عادی رخت بربندد به مکانی که سالها به آن میاندیشیدیم کوچ خواهیم کرد. مکانی که در محله دلخواهمان باشد و در واقع طعم لذت حقیقی را با گذر از خیابانهایش بچشیم.
در این مطلب از اعضای تحریریه برترینها خواستیم که محله مورد علاقهشان را برایمان بنویسند. امید که بپسندید. با ما همراه باشید.
خانه سفیدرنگ و مشهورِ نیاوران
ایمان عبدلی به سراغ یک لوکیشن خاص رفته: این که من دوست دارم کدام محله زندگی کنم، مشخص است، من حتی خانهام را هم انتخاب کردم. آن خانه سفید رنگ نیاوران، آن که به پارک مشرف است. من میخواهم فقط و فقط ساکن آن خانه باشم، میخواهم از دیوارهایش بپرسم، روزگاری که گوگوش اینجا زندگی میکرد، چه کسانی به اینجا آمدند؟ از چه حرف میزدند؟ آن جهان با این جهان امروز ما چقدر فرق داشت؟ آدمهایش از چه چیزهایی عصبانی میشدند؟ از چه چیزهایی خوشحال میشدند؟
دلم میخواهد لوکیشن فیلم "در امتداد شب" را تجربه کنم. آجر به آجر خاطراتی که حالا عکسها، ویدیوها و موزیکها از آن بر جای مانده، من آن خانه سفیدرنگ نیاوران را، آن معماری مجسم خاطرات را برای زندگی ترجیح میدهم، آن جا نشان دورانیست که دیگر نیست، من عاشق آن چه نیست شده هستم، عاشق احضار ناممکن.
محله سنایی؛ نقطهای در قلب تهران
انتخاب المیرا فلاحیان: چه سالها پیش برای رفتن به دانشگاه و چه این روزها برای آمدن به محل کارم همیشه مجبور بودم از خیابان سنایی بگذرم. از همان دوران دانشجویی این خیابان جذابیت زیادی برایم داشت. حتی یادم هست که برای تمرین رانندگی هم جمعهها با پدرم به سنایی میرفتیم.
میگفت هم نسبتا خلوت است و هم شیب نسبی خیابانش حرفهایترم میکند. همیشه حس میکردم برای رفتن به هرجایی باید از سنایی بگذرم و دلم میخواست آنجا زندگی کنم. بعدترها جزئیتر به خانههایش نگاه کردم. پسکوچههای سنایی پر بودند از ساختمانهای قدیمی با حیاطهای بزرگی که هربار یکی از آنها را آرزو میکردم و هنوز هم هرروز موقع گذشتن از این خیابان دلم یکی از آن خانههای قدیمی را میخواهد.
محله محبوب یوسفآباد
سعید خرمی مینویسد: انتخاب من برای زندگی در شهر هزاررنگ اما ترسناک تهران، منطقهایست که به دور از هر زشتی و پلیدی و زرق و برق، مامن آرامش و حال خوش است، محله یوسفآباد. درباره چرایی انتخاب این نقطه از پایتخت دلایل زیادی وجود داره اما از نظر من قدم زدن در یک عصر زمستانی در کوچه پسکوچههای این محله یعنی خود زندگی در بهشت. بله بهشت شاید در تشبیه من از این محله کمی بوی اغراق بدهد اما توصیه میکنم حتما برای یک بار هم شده پیادهروی در سنگ فرشهای یوسف آباد را با آن آرامش و فضای فوقالعاده دلچسبش تجربه کنید. قطعا ضرر نخواهید کرد.
خانههای قدیمی که یادآور یک نوستالژی خاطرهانگیز از سالهای نه چندان دور دهه پنجاه با معماری دلنشین، این حسرت را در دل هر کسی ایجاد میکند که ای کاش مالک یکی از این خانهها بودیم و لحظاتی غیرقابل وصف را در آن خاطره میساختیم. یوسفآباد برای من نه یک محله بلکه حال خوشیست که سالهاست آرزویش را دارم که ساکن آن باشم و سپیده دمی را به نظاره بنشینم که از بالکن، یکی از این خانههای زیبا آن را لمس میکنم. حتما سری به این محله آرام با مردمانی اصیل بزنید و مطمئن باشید پشیمان نخواهید شد.
جایی در حوالی فردوسی
علیرضا باقرپور نوشت: جایی در حوالی میدان فردوسی، در حصار انقلاب و سمیه از جنوب و شمال، خیابانی قرار دارد که گویی نمونه کار مدرنیستهای دهه 40 و 50 است. از سمیه که وارد رامسر میشویم به ساختمانی چهارطبقه با فرمهای هندسی خاص و دلربا برمیخوریم. این یکی از دهها ساختمان جذاب این محله است.
شاید افراد برای انتخاب محل زندگی به سراغ اسامی پرطمطراق نظیر یوسفآباد یا سعادتآباد بروند اما خب هستند نقاطی که انگار چیزی فراتر از یک منطقه مسکونی را ارائه میدهند. حسی که از گذشته تا کنون در خشتهای این خانهها جریان دارد و هر چقدر با تبر و تیشه به جان تخریبشان بیفتند باز هم آن اتمسفر باصفا از میان نمیرود. به یقین اگر انتخابی باشد من به خیابان رامسر میروم.
محلهای که توسط مهندسان آمریکایی ساخته شد
حسن قربانی هم درباره شهرک غرب نوشت: شما در هر محله از تهران، قشنگی و زیبایی خواهید دید؛ خانهای قدیمی آجری در مرکز شهر یا چناری قدیمی و بزرگ در جنوب شهر و یا ویلایی زیبا و لاکچری در شمال شهر شاید شما را به وجد بیاورد، اما تمام اینها شاید نتواند باعث زیبایی و انتخاب یک محله شود.

به نظر من شهرک غرب کلا با تمام مناطق تهران فرق دارد و انگاری وارد یک دنیای دیگری از تهران شدهای. خیابانهای خلوت و پهن، ویلاهایی لاکچری و زیبا، نزدیکی به کوه و اینکه بین تمام کوچهها حتما پارک و یا فضای سبزی وجود دارد؛ همه باعث خاص شدن این محله که توسط مهندسان آمریکایی ساخته شده، میشود. البته مسئولان زحمت کشیده و در سالهای اخیر با ساختن دانشگاه و مراکز تجاری و راه اندازی کلی اداره و شرکت باعث شلوغ شدن این محله شدند و فقط در روزهای تعطیل و یا آخر شب زیبایی خود را بروز میدهد.
هر کجا که روی، آسمان همین رنگ است
و آیدا فلاحیان: سنم که پایینتر بود فکر میکردم: به هر کجا که روی، آسمان همین رنگ است. برای آن سن و سال منطقی هم بود. به هرحال در آن موقع آسمان دیگری ندیده بودم که بدانم آسمان کجا شفاف تر و آسمان کجا کدرتر. نمیدانستم ممکن است آسمان محلهی دیگری به فاصله یک اتوبان و برفی باشد و آسمان بالا سر ما خاکستری و دلگیر! نوجوان که شدم، رسیدن به آسمانهای برفی آرزو شد. هرچه بالاتر بهتر. ترجیحا هم محلههایی که با "یه" تمام میشوند. الهیه، قیطریه، زعفرانیه و...
عقلم که رسید، فهمیدم آسمانهای برفی و شفاف، گیر هرکسی نمیآید و به قول گفتی به شکل سازمان یافته و منظم در اختیار از ما بهتران است. پس کاملا بیخیال شدم. حتی اگر توانش هم بود، دوست نداشتم با از ما بهتران زیر یک آسمان نفس بکشم. بعدها، درست بعد از دیدن فیلم سعادت آباد مازیار امیری، خیال داشتن خانهای مینیمال در این محله را در سر پروراندم. حتی اسم این محله هم برایم جذاب و دوست داشتنی بود.انگار محلهای بود برای سعادتمندان! اما این خیال هم به جایی نرسید و متوجه شدم این محله در حد عنوان اصلی یکی از فیلمهای مورد علاقهام، تنها از دور قشنگ است و ساکنانش چندان هم سعادتمند نیستند. بعد از بررسیها و خیال پردازیهای ناکام، به این نتیجه رسیدم که در واقعیت، به هر کجا که روی، آسمان همین رنگ است. دلگیر، آلوده و گاها غم زده و کوتاهتر از آنچه که بنظر میآید.
ارسال نظر