دهات خوش آب و هوای قلب تهران، ناگهان لاکچری شد
همچنان که هوا کمی خنک میشود و فصل باز شدن مدارس و دانشگاهها میرسد، پرسهزنی در محلههایی که ردّی از دانشجوها در آن دیده میشود، لذت دیگری دارد!
برترینها: همچنان که هوا کمی خنک میشود و فصل باز شدن مدارس و دانشگاهها میرسد، پرسهزنی در محلههایی که ردّی از دانشجوها در آن دیده میشود، لذت دیگری دارد! در این شماره از پرسه، راهی دهونک شدیم تا از سومین روایت ونک بگوییم. در گذشته، «ونک» هم مانند خیلی از محلههای امروز، آبادی باقدمت و کوچکی بود که در فاصله تهران و تجریش قرار داشت. روستایی با مردمان کشاورز و باغدار که سابقهای تنها کمی کمتر از هزارسال دارد و نامش را از درخت «وَن» یا زبانگنجشک وام گرفته است.
از دوران ناصرالدینشاه قاجار بود که نام «مستوفیالممالک» یا میرزا یوسف آشتیانی، مالک اولیهی بسیاری از محلههای تهران همچون بهجتآباد، یوسفآباد و ...، همنشین ونک شد و روی نقشههای قدیمی، نام «ونک مستوفی» در محدوده دهونک کنونی نوشته شد. مستوفیالممالک، باغها، توتستانها و زمینهای بایر ونک رو به قصد آبادانی و حفر قنات تصرف کرد و با درگذشتش، مسئولیت آبادانی و البته مالکیت زمینها تا دوران پهلوی، به پسرش میرزاحسنخان مستوفیالممالک رسید.
در دوران سلطنت رضا شاه یا به قولی در دورهی پهلوی اول، توجه به این محدوده، متمرکز به سالهای جنگ جهانی دوم و حضور آلمانها بود اما در دوران پهلوی دوم و دههی ۴۰ بود که تهران از شمال، غرب و شرق توسعه پیدا کرد، محدودههای تفریحی، مسکونی و اداری در بخشهای مختلف شهر برنامهریزی شد و در نهایت، ونکِ مستوفی به محلهای با بافت روستایی در درون شهر تهران تبدیل شد.
در حوالی میدان شیخ بهایی، میان همهمه اهالی همیشه در حال دویدنِ شهر قدم میزنیم و آهسته پایین میآییم تا به خیابان کولیوند و یا به قول نقشههای قدیمی، خیابان «پشت کارخانه شماره 5» برسیم. ده ونک قدمهای دانشجوها را همیشه به خاطر دارد. پس بیمقدمه به سراغ دانشگاه امروز و کارخانه دیروز میرویم.
همین طور که خیابان پشت کارخانه را جلو میرویم نظرمان به دیوار بلند و تیرهای در سمت راست جلب میشود. پشت دیوارهای بلند دانشگاه الزهرا خاطرات یک کارخانه کلاه خود و ماسک سازی قدیمی، بر روی باغ مستوفی، جا خوش کرده؛ کارخانهای که یادگار آلمانها در سالهای پُر التهاب جنگ جهانی دوم است. پشت این دیوارها داستانهای زیادی برای گفتن و شنیدن است. از جمله قصه آرامگاه مرد آبادگر تهران، میرزا حسن مستوفی الممالک و واگن قدیمی قرمز رنگ در محوطه.
ردیف درختان توت باقی مانده از توتستانها، مرز بین پیادهروی خیابان مجیدپور که در آن هستیم را جدا کرده. انگار در ترک دیوارها ، هزار خاطره از روزگار گذشته روستا خفته است. هر از گاهی آسمان بالای سرمان گستردهتر میشود و محلههای دورتر را هم میتوان دید؛ برای مثال برج های شهرک غرب از اینجا مشخص است و به راستی که محلههای شهر همسایههای چشم در چشم یکدیگر هستند.
سر راهمان به میدان ده ونک، یک بیامو 518 را میبینیم که سالهاست با ابهت کلاسیکش قسمتی از ده ونک را برای روزهای بازنشستگیاش انتخاب کرده، یک رنوی رها شده و تعدادی ماشین پیر دیگر که در حوالی تعمیرگاههای این محله دور هم جمع شدهاند. کمی دورتر پشت دیوار زورخانه ونک و نردههای سبزرنگ کنارش سنگ مزارهای شکستهای از توقف گاه ابدی آدمها به چشم میخورد. این جای داستان، شهر، تکهای از خودش را با مفهوم توقف و مرگ گره میزند؛ مفهوم مهم آسودگی بعد از پایان و اهمیت بیهوده ندویدن!
اصلا کجای شهر میتوان یک در سالخورده با جزئیات شیرین گذشته را در قاب آجری یک دیوار کاهگلی، زیر سقف آبی آسمان و سایه درختهای کهنه پیدا کرد؟ به ویژه اگر یک دوچرخه قدیمی که انگار از دهه سی به جا مانده به دیوار تکیه داده باشد؟ ده ونک محلهای برای دیدن تک و توک معجزههای تخریب نشده شهر و محلهای پر از شگفتیست.
حالا با یک فالوده از قنادی قدیمی در چند قدمی زورخانه خنکی ذاتی پرسه در ده ونک را بیشتر میکنیم و به سراغ میدان و راسته اصلی برمیگردیم... اینجا پر از مغازه های کوچک قدیمی است. جایی که فارغ از بوتیکهای رنگارنگ و پاساژهای پر سر و صدا، کاسبی به شکل قدیمیاش همچنان ادامه دارد. کاسبی پشت دخلهای قدیمی، زیر سایهسار یک درخت تنومند و لمس گرمای آجرهای زیر آفتاب مانده و دیدن گذر آرام زندگی از پشت ویترین! دیگر باید به سراغ باغ معروف برویم.
هرچند ورود به دانشگاهی که بر روی باغ مستوفی ساخته شده برای ما ممکن نبود. اما اینجا و در قلب ده ونک، درِ یکی از باغهای قدیمی مستوفیالممالک به روی ما باز است. باغ ایرانی جایی که در بهار به لالههای رنگارنگش شهره است و حالا در مسیر پرسه ما جایی برای استراحت، تنفس و بوییدن عطر خوش درختهایی است که از دوران قاجار به جا ماندهاند و حالا ما پرسهزنها میان دمی آسایش با خودمان فکر میکنیم که کاش میتوانستیم در همه باغهای شهر به جای برج لاله بکاریم.
تا این بخش از مسیر به کوچههای آشتیکنان ده ونک سرک کشیدیم و دیوارهای کاهگلی وسط یک شهر شلوغ را لمس کردیم، غرق زیباییهای این محله شدیم و در آرزوی چشیدن انگور روی دیوارها مسیر را گز کردیم انگار خوشههای انگور این محله به دقت ترکیببندی شدند تا شیرینی این بخش از شهر را دو چندان کنند. با فکر روایتهای پنهان در لایههای این محله به مسیر ادامه میدهیم.
وقتی پای کمِ کم 800 سال قدمت در میان باشد، دل کندن از محله هم سختتر میشود. شادی و غم لایههای عمیق و تو در تویی در این محله دارند. سایه سار درخت 800 ساله امامزاده، بوی نم دیوارهای گرمابه قاجاری در تلفیق با نگاه آخرین کارگری که درب کارخانه را بست و بیرون رفت و شیطنت چشمهای دانشجوهای جوان قلب هر پرسه زنی را محکم به ده ونک گره میزند.
به ما بگویید، شما چه خاطرهای از دهونک، دانشگاه الزهرا و درختهای کهنسال منطقه دارید؟
نظر کاربران
عالی بود
متن بسیار عالی، من رو برد بهوحال هوای همون ده ونک محله مهر و دوستی و اهالی ریشه دار و دوستداشتنیش که هویت این محله ان
قلمت همیشه گرم
دانشگاه الزهرا دختران دلیری دارد
قصردشت شیراز از ده ونک قدیمیتر خوش آب هوا تر
پاسخ ها
کی حالا گفته که از ده ونک بهتر نداریم
چقدر این بخش و دوست دارم. با تک تک جمله هاش تو کوچه ها و خیابونا قدم میزنم.
مرسی از نویسنده ی با احساسِ این بخش.
یادِ ایل وَه خیر
چیزی که برای شما زیبا و خاطره انگیزه برای افراد ساکن ده ونک مشکل ودرد بزرگ حساب میشه.ده ونک با بافت فرسوده و خانه های قدیمی که مشابه اون تویی بعضی از دهات های دور افتاده گیر میاد با کمترین زلزله روی سر ساکنانش خراب میشه واین بخاطر بی مسولیتی مسولان که تکلیف منطقه رو به خاطر منافعشان روشن نمیکنند .
از اینها نگید اعصابمان خرد میشه
من اردیبهشت ده ونک رو خیلی دوست دارم عطر گل اقاقیا صدای جوی آب کنار پیاده روها بهار که میشه حتما یه جوری خودمون اونجا میرسونم جایی که میشه کمی از دقدقه ها دور شد برای چند دقیقه
ده سال در دانشگاه الزهرا درس خواندم
پاسخ ها
چیزیم شدی؟
من چهار سال در این دانشگاه درس خوندم.
مطمئن باش اگه چیزی نشدی بود با ناراحتی یاد میکرد
سلام و ادب ،از گزارش و متن زیباتون لذت بسیار بردم.چشم در این خاک خوشبو باز کردم و بزرگ شدم و تلخی و شیرینی زندگیم را در کنار این موصوفات شما تجربه کردم ۵۸ سال است خاک این ده ❤ مرا اسیر و عاشق خود کرده و حال که شاید زمان دل کندن البته به جبر زمانه باشد غمگین ترین ایام را میگذرانم.
سپاس که یادی از این محله فرمودین ولی ای کاش از مفاخر و اندیشمندان و بزرگان هم صحبتی میفرمودین.
موفق و پیروز باشید 🙏🌹
چقدر زیبا تعریف کردید ممنون از متن دلنشین و توصیف قشنگتون واقعا خودمو اونجا ده ونک حس کردم نگارش قلمتون گرم
۴ سال تو اون دانشگاه درس خوندم و زندگی کردم با تک تک جمله ها پرت شدم به اون روزا که از بهترین روزای عمرم بود
عالی نویسنده عزیز
خداوند به شما خبر نگار خوب سلامتی بده منکه دیگه پیرم داغ جونم دیدم ا پا افتادم منم جونیام اونجا خیلژ رفتم گستم
ممنون از نویسنده این متن زیبا در توصیف ده ونک خیلی دوست دارم از نزدیک اونجا ببینم
خیلی ممنون. با احساس و قشنگ بود. خسته نباشید.
زورخانه را گفتی ولی کشتی گیرایی همچون محمدعلی فردین کمی پایین تر خیابان شیراز تابلو فرش ایشان و بستنی فروشی ملک مطیعی و زمین فوتبال خاکی که دهه چهل پدرم و پدربزرگ با حفر چاه چون کوهستانی بود زود به آب میرسید،کشت خیار و گوجه و کلا سیفی جان و بعد زمین فوتبال که بخاطر سربازی پدرم و رها کردن
با سلام منو بردید به سالهای دانشجویی در دانشگاه الزهرا و بعد سالهای سخت کارمندی در همان دانشگاه.حدود بیست سال در ده ونک زندگی کردم و با تمام کوچه پس کوچه ها و زیبایها و همچنین سختی ها و فقر مردمش آشنا هستم خاطرات زیادی از توت چیدنها دارم و همچنین از باغ مستوفی که بعدها به همت آقای کرباسچی تبدیل به باغ ایرانی شد تا همه بتوانند ازش لذت ببرند.بعد از سالها دوری که برگشتم برای دیدار از ده ونک رفتم خیلی تغییر کرده بود،امیدوارم با سیاست های درست شهرسازی و شهرداری سر و سامانی به این اوضاع نابسامان داده شود.
بسیار عالی
خاطره اولین خاطرخواهی... کوچه باغ و شوق دیدن معشوقه ... بازی های کودکانه که آرام آرام تبدیل به عشق نوجوانی شد. و دست آخر همه چیز همونجا تمام شد . بچه ناف ونکم خوشتیپمو با نمکم پا نذاری رو دلکم خودم یه پا چهل کلکم
۳۰ سال پیش دانشجوی دانشگاه الزهرا بودم.سوپری شهرکی داخل ی دکه بود روبروی خوابگاه فرزانگان.اون زمان دو تا خوابگاه داشت فرزانگان ۱ و ۲ و سال فارغ التحصیلی ما ۳و۴ هم اضاف شد.و ما که پیش کسوت بودیم در ساختمانهای نو و تمیز جا دادن ترم اولیا قدیمی ها رو گرفتن.یادش بخیر.امامزاده که حالا میثم مطیعی داخل اون میخونه خیلی کوچیک بود.غروبهای جمعه درش رو باز میکردن میرفتیم ما خوابگاهیا.کنار خوابگام ی نهر کوچیک بود و خیابون اصلی ی سنگکی بود.و پر از باغ و بر.همه ازبین رفتن.الان دارم بازنشت میشم.یاد اون روزها زنده شد برام🥰🥰😪😪
تمام حس هایی که تو چهار سال زندگی تو ده ونک داشتم را شما با قلم زیباتون بیان کردید. ده ونک ی بهشت وسط جهنم دود و دم تهرانه.
تمام حس هایی که تو چهار سال زندگی تو ده ونک داشتم را شما با قلم زیباتون بیان کردید. ده ونک ی بهشت وسط جهنم دود و دم تهرانه.
کاش میشد ما هم اونجا رو ببینیم،
منسال66دانشجوی دانشگاه الزهرا بودمعاشق محوطه زیبای پر ددخت دانشگاه بودمخوابگاه ماهمداخل دانشگاه بود ..سالهای پر دردی بود برایمن چونمادر و پدرمدر جوانی در همانسالهای اول دانشجویی فوت کردن..اما دانشگاه اساتید بسیار با سواد و فرهیختهایی داشت آنزمان..یادش بخیر...کوچه باغهاش
36سال پیش 🍀🍀🍀
ده ونک نباشد باشد جزایر قناری . وقتی که ملت ایران در فلاکت و بدبختی هستند
احساس مرده . ب نان شب محتاج هستیم باغ و بوستان،فراموشمان شده
سلام من ۹سال اونجا زندگی کردم آب وهوای عالی ومردمان بسیار مهربون داره امامزاده قاضی صابر هم حال وهوای معنوی خوبی به اونجا داده ازتون ممنونم
ده ونک وزیبایی وسادگی محلش رو با واژه ها وجملات دلنشین توصیف کردید..
من چند ماه پیش،گریه کنان وضجه زنان،با ناامیدی تمام وگامهای سست ،بدنبال رفع بدبختی وآوارگیمان راهیه ده ونک شدم.بدنبال یک آشیونه تا به آوارگی وبی خانمانمانیمان پایان دهم.و
مادر مسن وچشم براهم وبیمارم را نجات دهم
اما نتونستم نتونستم،
هیچ خانه ای رو با شرایطم حتی در ده ونک هم نیافتم پریشان وپشیمان برگشتم
حیف که نمیتوانم حتی در ده تهران هم خونه بخرم. دردم را تازه میکنید
لعنت به این پول که باعث شده سکته کنیم.
از دربه دری وآوارگی..