این معلم کلاس چهارم، ویارِ شاگرد باردارش را رفع کرد
ماجرا از توئیتی آغاز شد که کاربری به نام «برف دونه» درباره ویارِ دوران حاملگیاش منتشر کرد.
برترینها: ماجرا از توئیتی آغاز شد که کاربری به نام «برف دونه» درباره ویارِ دوران حاملگیاش منتشر کرد. متنی که بیش از ۲۷۰ هزار بار دیده شد و کاربران زیادی را درگیر خود کرد.
(تا حد امکان رسمالخط متنها حفظ شده است)
نوشته اینگونه بود: «وقتی یک خانم باردار از هوس و ویار میگوید بعضیها برایشان غیرقابل باوره، حتی خود خانمهایی که باردار بودن و ویار نداشتن، چه برسد به سایر خانمها و آقایان، دخترم را دو سه هفته باردار بودم و از بارداریم خبر نداشتم که 28 صفر رسید و از یک هفته قبلش اربعین هم این بیقراری به من حمله کرده بود، یعنی از اربعین هر کس هر چه نذری آورد من چشمم دنبال شله زرد بود و حواسم به 28 صفر بود رد نشه، 28 صفر شد و هیچکس شله زرد نیاورد، آنقدر گریه کردم و خودم هم نمیدونستم چرا؟!
زنگ زدم به زن عمویم که سالی یه بار میدیدمش و هرگزم بهش زنگ نمیزدم، گفتم شله زرد ندارین؟ گفت نه امسال قیمه پختیم تا شب میآریم برایتان، گفتم نه ما نیستیم، زنگ زدم به خواهرم گفتم مادر شوهرت شله زرد پخت؟ میشود یه کم به من بدی؟ گفت فقط یه قابلمه کوچک میپزند چون نذر دارن اصلا نمونده برایت بیاورم، گوشی رو قطع کردم زدم زیر گریه، یادم بود یکی از همکارانم مادرش نذر داشت ولی با او صمیمی نبودم، فکر کنم اون موقع وایبر بود، بهش پیام دادم گفتم اگر دارید بیایم ببرم، گفت نداریم ولی از سهم خودم برایت میگذارم کنار اگر دیدی قیافش بهم ریخته، دست خورده نیست، ظرفش رو برات عوض می کنم صبح سر راه میآورم شعبهتون، باز هم گریه کردم، حتما تا صبح من میمُردم.
شوهرم هم نبود ماموریت بود، پسرم دو ساله بود رفتیم با هم دور زدیم خیابانها را، نخیر، تخم شله زرد را ملخ خورده بود، دوباره زنگ زدم به همکارم، گفتم ببخشید من بیرونم، میشود بیایم شله زردمو (دقت کنید شله زردمو) ببرم؟ گفت آره بیا خونه مامانم، آدرس داد و رفتم و گس وات؟ مامانش معلم کلاس چهارم خودم بود، چشمای قرمز من را و باد دماغم را دید گفت گلم تو یه آزمایش بتا هم بده، گفتم بتا ؟ گفت به نظرم بارداری یک ظرف پیرکس گنده هم برای فامیلشون کنار گذاشته بودند، دادند به من و آن شب تا صبح راحت خوابیدم.
این توئیت باعث شد تا زنانی که در دچار ویار بارداری شدهاند، خاطره تلخ و شیرین خود را از آن دوران بازگو کنند:
«آفتابگردون» از دوران سخت بارداری مادرش گفت: مامانم سر من هوس جیگر داشت، بابام شرایطشو نداشت برایش بخرد، هنوزم که هنوزه مامانم می گوید بوی آن جیگرکی تو دماغم هست، جالبه که من هم از بچگی تا حالا از جلو جیگرکی رد بشوم دلم یک جور عجیب غریبی میخواد، انگار حسرت آن جیگری که مامانم نخورد به وجود من انتقال پیدا کرده.
«اسکارلت» از یک اقدام محیرالعقول نوشت: من هوس دلمه کرده بودم مامانم شهرستان بود پخت با اتوبوس فرستاد!
خاطره «هاله» هم از محدودیتهای دوران بارداریاش: من هر روز تا سرحد مرگ هوس سیب زمینی سرخ کرده با ماالشعیر لیمو میکردم، اصلا پاهام سست میشد از شدت خواستنش ولی دیابت بارداری داشتم و تا روز آخر نتونستم بخورم، تا کسی تجربه نکنه نمیفهمه که این دل خواستن (ویار) دست خود کسی که بارداره نیست. یکجور عجیبیه.
«رها» از اقدام عجیب و غریب برادر شوهرش یاد کرد: من همچین حالی رو سر دخترم داشتم چهارده پانزده سال پیش برادرشوهرم اربعین آش رشته نذری میپخت و خودش پخش میکرد ولی برایم نیاورد بهش گفتم من آن روز از خانه بیرون نرفتم منتظر شما بودم گفت نذری خودم بوده دلم نخواسته بیارم.
واکنش شوهر «ریحانه» به ویار نیمه شبش هم جالب بود: تایید میکنم، من که از شیرینی بیزار بودم، اوایل بارداری ساعت دوازده شب شروع کردم به گریه که دانمارکی داغ و تازه میخواهم. واقعاً دلم شکسته بود که چرا آقا خودش را زد به آن راه و تِلِپ خوابید.
«دختر دریا» از ولع عجیب خواهرش برای بِه نوشت: من یک همچین حالی را در بارداری خواهرم دیدم! هوس بِه کرده بود اونم وقتی که اصلا فصلش نبود! شوهر بدبختش کل تهران را گشت تا پیدا کرد، وقتی اومد خونه اصلا خواهرم طاقت نداشت من آن بِه ها را بشورم! میخواست همانطوری نشُسته از توی پلاستیک بخوره!
«گربه» از ماجرای ویارش برای کالباس خشک یاد کرد: من آنقدر در حاملگی تهوع و استفراغ داشتم که دو روز بعد زایمان وزنم از قبل بارداری کمتر بود، یعنی عملا چیزی وارد معدهام نمیشد. ولی در یک بازه زمانی حدود ۲ماهه خودم را برای ساندویچ کالباس خشک میکُشتم. قشنگ یادمه همسرم میگفت اون کالباسش آشغالیه، برایت ژامبون درصد بالا گرفتم، میگفتم نه:)) خیلی عجیب بود.
«هالزیش» هم از رفتار زشت شوهرش در این دوران نوشت: دو ماهه باردار بودم، با شوهرم در راه خانه بودیم. گفتم: ماهی بخر. به روی خودش نیاورد، دوباره گفتم. یهو صدایش را بلند کرد چرا داد میزنی، ملت شنیدند، حالا فکر میکنند من چه گداصفتی هستم! کُپ کرده بودم، معمولا تُن صدای من خیلی یواشه، لزومی به داد زدنم نبود. کل مسیر رو با من بحث کرد و وقتی رسیدیم، یهویی رفت خانه و عین روانیها چفت در رو بست. چند بار، طوریکه همسایهها نشنوند زدم به در، باز نکرد.با خانوادهم سر همین مرد قهر بودم. رویم نمیشد جایی برم. رفتم بیمارستان گلسار، تا ۱۲ شب نشستم تو سالن انتظارش.حتی یه تماس نگرفت، یک جور عقدهای انگار بچه یک مرد دیگه در شکمم بود.آخرش پناه بردم به خاله خودش.او هم زنگ زد بهش که زنت اینجاست! نگران نباش!انگار گفته بود بهش که میدانستم مییاید آنجا. همین! دیگه دلم نمیخواد از فردایش بگویم... تا همینجا یادآوری آن روزهای مزخرف، روانم را به اندازه کافی بهم ریخت.
نظر کاربران
من هم دوران بارداری بدی داشتم از سرکار که میومدم خونه بوی برنج وغذای همسایه ها تو پله ها میپیچید ومن هم خسته وگرسنه منتظر یه بشقاب غذا میموندم ولی هیچ خبری نبود مینشستم نون وماست میخوردم یا نون وپنیر .کلی زار میزدم ای کاش مامانم پیشم بود میرفتم خونش برام غذا درست میکرد
این داستان ویار هم فقط تو زنهای خاورمیانه باعث ادا واطوار زنان باردار میشه. اخه جنین تو شکم چی حالیشه که ازت جیگر بخواد یا شله زرد. شما این مسخره بازیهای زنهای باردار رو تو سریالهای ترکی هم زیاد میبینید
پاسخ ها
حتما مرد هستي كه اين كامنت رو گذاشتي يا اگه زني حامله نشدي درك كني
ویار بارداری پروسه وحشتناکیه . من سر بارداری اول ویار نداشتم و خانمهای بارداری رو که میدیدم همسرانشان کیف به دست شب و نصفه شب دنبال خوراکی هستن رو خیلی خانمهای لوس و ناز نازی تصور میکردم .تا بارداری دوم از همون زمان که تست مثبت شد این مصیبت به سرم آمد و تا پایان بارداری همراهم بود .
مغازه پخت نون قندی دارم
شب ساعت ۱۲ بود گوشیم زنگ خورد برداشتم یه آقایی بود گفت نون قندی میخوام هزینه شو هر چی باشه میدم گفتم داداش مسئله هزینهاش نیست مسئله وقتتشه
گفت خانمم بارداره اونم نذاشتم حرفش تموم بشه گفتم در مغازه وایسا اومدم
اون شب نزدیک ساعت دو نیم برگشتم خونه
هزینه هم ازش نگرفتم
خانمش و خودش هم خیلی تشکر کردن
با وجودی که خیلی خسته بودم صبحم ساعت ۵ بیدار شدم دوباره رفتم سرکار
یکی از بهترین روزهای کارم بود
همه اینها یک طرف .
اون خانمی که دلمه پخته با اتوبوس فرستاده یک طرف .
دم همه مادرا گرم .
آنها که نیستند مثل مادر من روحشان شاد .
آنهایی هم که هستن سایه شأن مستدام .
منم دلم میوه میخواست ولی شرایط جور نبود فقط به مغازه میوه فروشی نگاه میکردم
کاش ما مردها یه ذره سعی کنیم که عواطف و احساسات و خواستههای خانمها رو بفهمیم و درک کنیم و اینو بفهمیم که خواستههای زنها با ما مردها متفاوته
به دختران و بانوان احترام بذاریم.
خانم اخر کاش طلاق گرفته باشی
مردا فقط بچه حاضر آماده می خواهند تو بمیری هم واسشون مهم نیست حالا برای کی بچه درست می کنید برای مردای خودخواه خیلی بی عقلید
هوس خوردن چیزای خوشمزه تو همه آدمها هست خصوصادر ایرانیها که خوش خوراکترینند در دنیا
وقتی مرد زن و بچه نمی خواد اصرار نکنید
همسرم باردار بود و هوس رطب کرد یادمه هنوز یکماه تا فصل رطب مانده بود و شهر حاجی آباد هرمزگان کم و بیش گیر می آمد و آن شب 150کیلومتر از سیرجان رفتم حاجی آباد و دو ساعت همه جا را گشتم تا پیدا کردم و زمانیکه بر میگشتم چنان خوشحال بودم انگار یک زیرخاکی چند هزار ساله به دستم رسیده
بجای اینهمه تلفن وپیغام پا میشدی یکم شله زرد برا خودت درست میکردی که اینقدرهم مزاحم مردم نمیشدی!!!
البته داستان تخیلی جالبی بود.
پاسخ ها
زن نیستی متوجه نمیشی دوران بارداری چقدر بده . منم نمی تونستم از یخچال حتی نون پنیر بردارم بخورم .
براي منم اين داستان خيلي جالب بود شله زرد كه كاري نداره من خودم درست ميكنم تو آش هاي ايراني از همه راحت تره
من بارداری موقع پسرم خیلی هوس بدی داشتم شیر با الوچه جنگلی دوست داشتم ..کل بارداری ام وزن کم میکردم همیشه سوناگرافی دکتر میگفت سوسک داری تو شکمت ..ماه اخر با کلی تقویتی ۲کیلو رفتم بالا پسرم دنیا امد با وزن نرمال باعث تعجب همه شد ..فقط بگم همیشه حسرت لباس بارداری داشتم. حتی موقع دخترم هم وزن نمیگرفتم به زور ۲تا ۳کیلو ..ان شاالله هرکس ارزو بچه داره دامنش سبز شه به حق این شب عزیز
اینا که ویار میکنن چرا خودشون دست بکار نمیشن خوراکی که دلشون میخواد و برن بخرن یا توو خونه درست کنن؟!
اینهمه قیل و قال و مظلوم نمایی الکی! عزیز شما باااردارید خدای نکرده فلج مغزی که نشدید خخخخ
آخی بمیرم برات 😔
کاربر10.12 حرف نزنی یا نظری ندی کسی بهت گیر نمیده یه جاهای ادمیزاد فقط باید سکوت کنه
هزار آفرین شیر مرد فهیم
کاملا درست
کاش
اره والا
هزار افرین
وای بارداری من افتضاح بود دیابت فشار خون خارش گریه و هوس لواشک آلبالو خشک آب انار همه چی در دسترس همه اطرافم مهربون ولی آب هم برگشت داشتم تهوع بینهایت تا صبح سزارین.حتی خواهرم دکتر ماهر جرات نکرد عملم کنه فشار۲۰
توی اتوبوس نشستم یه خانمی کنارم بود فیضی گرفته بود یکی خورد خیلی دلم میخواست میخواستم از اتوبوس پیاده شم حرکت کرد رفتم خونه شوهرم برام خرید ولی اون لحظه که دلم میخواست یه جور دیگه بود همه به من گفتن باید به اون خانم می گفتی یکی بهت میداد ولی خجالت کشیدم اما بقیه چیزهای که میخواستم رو خوردم ولی ناراحت اون خانم همشهری رشت ما هستم مرد زن باید به فکر هم باشن ایشالا الان زندگی خوبی با هم داشته باشن
بخدا خانم های باردار لوس نیستن این ویار دست خودشون نیست بعضی وقتا دلت چیزهای میخواد شاید قبلا خوشت نیومد ولی تو بارداری میخواستی یا تو بارداری بیزار بودی من مثلا جگر سفید و هندوانه و پیراشکی ها ی کوچک میزدن از این سه تا بیزار بودم بس نگیر ادعا در میارن نه اینطور نیست
ای وای از آخرین متن
اره منم نمیفهمیدم تا چنان بلایی سرم اومد هنوززززر از مایع دست سیب آب انار بدم میاد
آخی والا
نزدیک عید رفته بودیم رامسر تازه باردار بودم به شدت هوس نارنج سر درخت خیابان را کردم و هی بالاو پایین می پردیم تا بتونم بچینم همسرم عین خیالش نبود یه سرباز تو خیابان زحمت کشید دو تا برام چید
چقدرخوب🤣😂🤣😂
منکه حامله بودم همش دلم انارترش میخواست.
حالا اينكه دلت خيلي چيزا رو ميخواست براي خوردن در دسترس نبود بماند اون حالت تهوع لعنتيه 9 ماهه رو بگو كه هيچوقت تموم نميشد من آمپول ضد تهوع ميزدم قرص ميخوردم روزي 5بار هم گلاب به روتون بالا مياوردم اونوقت مادر شوهرم ميگفت اگه حالت بد بود بيمارستان بستري ميشدي هيچكس دركت نمي كرد سر همين به بچه بيشتر نياوردم دوران بارداريم خيلي سخت بود تازه از كمر درد و پادرد شديد و يبوست و نفخ معده م ديگه نگفتم اونوقت دولت فكر ميكنه ما بايد به هر ضرب زوري بچه بياريم بارداري يه طور سخته بچه داري از اونم سخت تر هزينه هاش بماند كلي سختي هاي ديگه هم داره