عکسهایی تماشایی از عروسی زری، آنا، زهرا و مرضیه
این مطلب تماشاییست از آن جهت که لای آلبومهای قدیمی عکسهایی برایتان رو کردهایم که حتما مشابهش را در آلبومهای خودتان هم دارید.
برترینها: این مطلب تماشاییست از آن جهت که لای آلبومهای قدیمی عکسهایی برایتان رو کردهایم که حتما مشابهش را در آلبومهای خودتان هم دارید. روایتهای مرتبط با هر عکس، نقل قولهایی از خود اعضای همان خانواده در عکس است پس سعی کردیم رسمالخط هر نوشته را حفظ کنیم تا روح آن متن مخدوش نشود. با این مطلب خاطرهانگیز، افشاگر و جذاب همراه باشید. ضرر نمیکنید. اینبار عکسهایی از عروسی زری خانم و آنا خانم و مرضیه و زهرا را مرور کردیم.
آنا خانم و آقا یعقوب در سال ۵۹ بندر انزلی
عروس خانم زیبا تعریف میکنند که من اهل فومنم ازدواج ما سنتی بود همسرم در عروسی خواهرم منو دیده من متولد ۴۵ و همسرم ۳۶ ایشون ساکن بندر انزلی من فومن چون خیلی سنم پایین بود هنوز سیزده سالم تموم نشده بود بدون اطلاع من خواستگاری و قرار عقد و ازدواج گذاشته بودن من فقط روزی که بردنم واسه خرید رخت طلا رسم آن زمان بود همسرمو دیدم اصلا حس خوبی نداشتم بهش، سال ۵۹ بود خرداد عقد کردیم و سوم تیر عروسیمون بندر انزلی حیاط مادر شوهرم بود چهار تا پسر دارم یکیشون دومین پسرم متولد سال ۶۱ توی کشورای خارجی چندین دوره مدال قهرمانی تو رشته قایقرانی گرفت و قهرمان شد متاسفانه در کشور سوئد در سال ۹۴ تصادف کرد و فوت کرد اونجا پلیس بود یه پسر داره سامی الان یازده سالشه سامی موقعی که پدرش فوت کرد ۴ ساله بود الان داره قایقرانی دوره میبینه میخواد مثل پدرش قهرمان بشه. اینم بگم اوایل هیج علاقهای به همسرم نداشتم اصلا خیلی عاشقم بود حتی من هیچی از زندگی زناشویی نمیدونستم یه دختر بچه چشم گوش بسته بودم بعد یه ماه عاشقش شدم و با همه سختیهای زندگی و مشکلات کنارش بودم و دوسش داشتم همسرم مرد مهربان و وفاداری هست.
عقد زهرا خانم و علی اقا عید فطر سال ۱۳۵۹ شیراز
دختر نازنینشان تعریف میکنند که: پدرم ۲۴ ساله و مادرم ۱۳ ساله بودن. مامانم چون سنش کم بوده ،ارایشگر، خانم باغچه بان به سلیقه خودشون ایشون رو خیلی ملیح آرایش میکنن مراسم عقد ،منزل پدربزرگم گرفته میشه. مادرم تعریف میکنه که به صورت سنتی ازدواج میکنه و حسی به پدرم نداشته اما به مرور زمان دوست داشته شدن و عاشق شدن رو با پدرم یاد میگیره من سه تا برادر بزرگتر دارم و شهر خودمون، شیراز زندگی میکنیم. صاحب دو نوهی شیرین هستن یه پسر و یه دختر.
عروسی زری خانم و آقا رضا در سال ۷۴ گیلان
عروس خانم زیبا تعریف میکنند که: باباهامون باهم دوست بودن و تصمیم به این وصلت میگیرن. موقع عقد من ۱۹ و همسرم ۲۲ ساله بود همسرم اون موقع سرباز بود حاصل این ازدواج یک پسر و یک دختر هستش. چهره پوشیده عروس و البته شمایل محصورش در چادر و دامادِ سر به زیر نکات قابل ذکر این عکس است.
عروسی خانم مرضیه ۱۴ ساله از کرج و آقای محمدرضا ۲۳ساله از تهران
تاریخ عقد ۱۳۶۴/۱۱/۱۱,دارای دو فرزند پسر ، نوه ها از پسر اول هستن، هستی ، هلنا. خوشبختانه یا بدبختانه تمام عکسا عقد رو پاره کردم ،بچه یتیم بودم عروسی نگرفتم با چادر مشکی بردن خونه بخت همین یه عکس رو برادرم داشته که بهم داد. نکته عکس آن ژست بیحواس عروس و دوماد است!
نظر کاربران
حالا زن بگيريم، ماشين بهمون مي دين؟
پاسخ ها
من /40 سالمه ولی چهره ام از داماد 23 ساله عکس اخر لااقل 10 سال جونتره
رفیق من 50 سالشه چهره اش ندید 20 سال از تو جوون تره، البته توی عکس! آخه سی سال پیش توی تصادف رانندگی جوون مرگ شد
خیلی جالب بود
عروسیای قبل انقلاب بهتر تر از عروسی های دهه ۷۰و ۶۰ بود. نمیدونم چرا ارایش های عروس یه دفعه اونقد تنزل کردم
آه اینا زمان آه فقید ازدواج کردن مگه اون موقع اوج ارزش و احترام به زن نبود اینا که همشون کودک همسران یکیشون که اصلا تا روز خرید شوهر و ندیده
پاسخ ها
۵۰سال قبل اروپا هم مثل الان نبود،چرا مقایسه بیجا میکنید
عخی شِ ژالب
هیچکدام از زنان رضایت نداشته اند اما طبق معمول سوخته و ساخته اند. درد مشترک
عشق هم عشق های قدیم . به مرور عشق میومد توی زندگی ، اما پایدار و قوی. نه مثل الان
ترویج کودک همسری.
همه عروس ها زیر ۱۵ سال بودن
اینا سیزده سالشونه 🙄🙄🙄شبیه چهل سالهان
چرا اون زمان اینقدر صورتها شکسته و پرسن دیده میشده داماد ۲۳ بیشتر بهش ۴۳ میخوره ، اونی که ۲۴ سالشه انگار ۴۵ هست
هر روز میگیم خوشبحال دیروز .نمیدونم تا کی باید این حرف تکراری رو بزنیم؟
ما هم یه عکس داریم مامانم داره دهن بابا عسل میذاره سال ۶۹ هستش اون عکس که میبینم دلم میگیره که مامانو بابای عزیزم چقدر زود پیر شدن
اون عشق نبود ببچاره ها عادت میکردن
دقیقا
سلام وقت بخیر عقل کل ها!آنوقتهادوربین ها دیجیتال نبودندوعکس هاکیفیت نداشتن،همه میگیدآنهاشکسته تربودن،یکی نمیگه ازمدل ازدواجشان معلومه احترام بزرگترراداستندوچون بزرگترهاخیروصلاح آنهارامیگفتند،آنهاهم مثل امروزی ها نبودندکه بگن چون دوستش ندارم پس مجبورم بادیگران دوست شوم،آنهاسعی میکردندبه مرورعشق راتجربه کنندنه مثل امروز دوسال باطرف بگردندوطرف رهاشون کنه و...
عشق ربطی به سال و زمان نداره آدمش باشع عشق همونه،
من ۱۱ساله ازدواج کردم هرروز بیشتر از دیروز دیوونه خانم میشم روزی حداقل حداقل باید ۴بار صداشو بشنوم وگرنه انگار چیزی کمه پیشم