این «حاجی» شلوار زاپدار میپوشد و کلی خالکوبی دارد
دستهای ظریف و خالکوبی شدهاش را از جیب شلوار زاپدارش بیرون میآورد و با هیجان میگوید: «حاجی خیلی گنگش بالاست.»
این مطلب در روزنامه «همشهری» منتشر شده و بازنشر آن به منزله تاییدش نیست
دستهای ظریف و خالکوبی شدهاش را از جیب شلوار زاپدارش بیرون میآورد و با هیجان میگوید: «حاجی خیلی گنگش بالاست.» منظورش از آدم گنگ خفن، همکلاسیاش غزل است که همسالانش او را به همهچیز تمامی قبول دارند و منظورش از «حاجی» هم مخاطبش است. فرقی هم نمیکند این مخاطب زن باشد یا مرد، جوان باشد یا سن و سالدار، در هر صورت مروارید، حاجی صدایش میزند. ولی واقعا غزل و مروارید هر دو آدمهایی گنگ و خفن هستند. آدمهایی که خوب میفهمند و کارهای بزرگی از آنها برمیآید. این دو همکلاسی دهه هشتادی از آدم بزرگهای اطرافشان، از معلمها و پدر و مادرها گلایه دارند که آنها را جدی نمیگیرند و دنیایشان را نمیفهمند. نهتنها غزل و مروارید، بلکه اهورا، امید و ابوالفضل، هم آدمهایی گنگ و خفن هستند که از نگرانیها و دغدغههای دهه هشتادیها گفتنیهای بسیاری دارند.
یک گنگ خیلی عاقل
غزل، دانشجوی سال اول رشته علوم توانبخشی است اما مسائل اجتماعی را هم خوب حلاجی میکند. او میگوید: «کسانی که سن و سالی از آنها گذشته فکر میکنند ما که دائم سرمان توی گوشی و کتابهای درسی است به مسائل اطراف خود توجهی نداریم و از مشکلات خانواده و جامعه بیخبریم، درحالیکه اینطور نیست و از اینکه پدر و مادرمان برای فراهم کردن امکانات زندگی به زحمت میافتند ناراحتیم و دلمان میخواهد برای کمک به آنها کاری انجام دهیم.» غزل با یک محاسبه سرانگشتی، از میزان تورم جامعه و درآمد پدر و مادر معلمش به این نتیجه میرسد که والدینش در خوشبینانهترین حالت شاید بتوانند 10سال دیگر و در آستانه بازنشستگی صاحب آپارتمانی قوطی کبریتی شوند و غزل و خواهر بزرگترش نمیتوانند از آنها انتظار داشته باشند برای تهیه خانه، جهیزیه، راه انداختن کسبوکار و... دست آنها را هم بگیرند. او که بهدلیل شهریههای بالای دانشگاه آزاد، از تحصیل در رشته مورد علاقهاش صرفنظر کرده، میگوید: «بعضی از همکلاسیهایم که از نظر تحصیلی خیلی از من ضعیفتر بودند چون شرایط مالی خوبی داشتند در رشتههای تاپ درس میخوانند، ولی من با آنکه در رشته پزشکی دانشگاه آزاد قبول شدم، مجبورم در رشته توانبخشی تحصیل کنم.» غزل که به قول همکلاسیهایش همهچیز تمام است، در نقاشی و طراحی سایت و ترجمه متون انگلیسی هم مهارت دارد و در کنار تحصیل در فضای مجازی درآمد کسب میکند.
دوای درد افسردگی، فقط فضای مجازی
مروارید به اندازه غزل نگران آینده و شرایط تحصیل و کارش نیست اما از دست پدر و مادرش دل پری دارد و به قول خودش «از دستشان حسابی شکار است.» او میگوید: «ما جوانان امروزی که تفریح و سرگرمی نداریم اگر همین بازیهای مجازی نباشد افسرده میشویم. تنها کافی است که من یک لحظه گوشی را بردارم، آن وقت مادر و پدرم هر دو مثل اجل معلق سر میرسند و به من گیر میدهند که چرا سرت مدام توی گوشی است.» مروارید در یک برنامه آنلاین پنکو با دخترها و پسرهای جوان هم سن خودش که از شهرها و حتی کشورهای مختلف دور هم جمع شدهاند، بازی میکند، اختلاط میکند و وقت میگذراند اما پدر و مادرش از دوستی او با همبازیهای غریبه مجازی رضایت ندارند. مروارید میگوید:«دیگر دوره این حرفها گذشته است؛ وقتی ما وارد یک دهکده جهانی شدهایم و از گوشه اتاقمان میتوانیم با یک نفر در آن طرف دنیا دوست شویم، دیگه این مسئله حل شده است.» بعضی از دوستهای مجازی مروارید از دنیای واقعی او هم سردرآوردهاند. مروارید تعریف میکند: «یکی از همبازیهایم در یک برنامه آنلاین خودش را دختر معرفی کرد اما وقتی در تهران با هم قرار ملاقات گذاشتیم متوجه شدم پسر است!» دوستی آنها به مرحله نامزدی و عقدی کوتاهمدت هم رسیده اما پیش از آنکه با هم زیر یک سقف زندگی کنند به این نتیجه رسیدهاند که به درد هم نمیخورند. عجیب اینکه نامزد سابق مروارید هنوز هم در فضای مجازی همبازی او ست.
اجبار کنید، بد میبینید
حرفهای اهورا هم مانند مروارید پر است از اصطلاحاتی که ترجمه آنها هم غریب است و برای سردرآوردن از آنها باید به لغتنامه خاص دهه هشتادیها حسابی مسلط باشی. او در راه بازگشت از مدرسه لباس فرم دانشآموزیاش را توی کیفش گذاشته و با موهای مجعد بلند، شلوار جین کوتاه و تیشرت گشادش چندان به دانشآموزان شباهتی ندارد. او آرزوی زندگی در ینگه دنیا را دارد و میگوید:«من دلم میخواهد طوری که دوست دارم زندگی کنم، نه آن طوری که از خانواده و جامعه به ما دیکته میشود.» درس و مشق اهورا بد نیست ولی برایش تفاوتی نمیکند در کارنامهاش چه نمراتی ثبت شود؛«آینده من در درس خواندن نیست. من صدای خوبی دارم و میتوانم رپر شوم و ده برابر یک پزشک و مهندس درآمد داشته باشم.» اهورا هم از بعضی از رفتارهای پدر و مادرش شاکی است و دوست ندارد او را با دیگران مقایسه کنند. او میگوید که دهه هشتادیها از مقایسه شدن با دیگران بیزارند و اگر بخواهند با این روشها آنها را مجبور به درس خواندن یا انجام کارهای دلخواهشان کنند حتما نتیجه عکس میبینند.
کسی حرفهایم را نمیشنود
تنها آدم بزرگی که امید دوست دارد با او اختلاط کند، مشاور مدرسهاش است. امید میگوید: «آرزو به دلم مانده که یکبار پدر و مادرم کنارم بنشینند و با آرامش حرفهایم را بشنوند. همیشه هم سن و سالانم را که شاید از من ضعفهای بیشتری داشته باشند بهعنوان الگو به من معرفی میکنند. هیچ وقت ندیدهام پدر و مادرم از داشتن فرزندی مثل من خوشحال باشند و ویژگیهای مثبتم را ببینند. بهنظر آنها من یک آدم بیفکر و بیمسئولیت هستم، درحالیکه بسیاری از خصوصیات من اقتضای سنم است و اگر مطابق خواستههای آنها زندگی کنم شبیه یک آدم جاافتاده افسرده کتابخوان میشوم!» امید تا زمان به پایان رسیدن درس و مدرسه و وارد شدن به بازار کار راه طولانیای در پیش دارد ولی به آیندهاش خوشبین نیست و میگوید:«با این اوضاع بازار کار، درس خواندن وقت تلف کردن است. من فقط برای دلخوشی خانوادهام درس میخوانم، وگرنه دلم میخواست درس و مدرسه را ببوسم و دنبال راهی بروم که آینده داشته باشد.»
نظر کاربران
شنیدن این حرفها دل آدم و به درد میاره لطفاً بچه هاتون و درک کنید به حرفهاشون گوش کنید وبهشون احترام بزارید سخت نگیرید و بزارید نفس بکشن و با اونها مهربون باشید اونها امانت خدا تو دستهای ما هستم ما مالک هیچی شون نیستیم فقط امانتدار خوبی باشیم
روزنامه همشهری که یک روزنامه دولتیه، واقعا خجالت نمیکشه
همون روزنامه ای که میگفت یجور فیلتر کنین هیچی بالا نیاد از اهمیت بازی ها واس نسل جدید میگع؟ یا اینوری یا اونوری دیگه نمیشه که نه اینوری نه اونوری!
دقیقا
واقعاً به عنوان یک نوجوان درد من هم همینه
عاشق فوتبالم و اگر در ایران آینده داشت حتماً به دنیالش میرفتم
ولی در مقایسه با درس ، تحصیل آینده نسبتاً بهتری در ایران داشته و اکنون سخت در حال تحصیلم ، امیدوارم نتیجه بدهد
دلیلشو نمیدونم ولی قلبم درد گرف...
خوشبختی روخیلی وقته که اینجا طبقاتیش کردن
خوب درس بخونید خوب ورزش کنید و خوب ازین کشور برویدتا رستگار شوید جوانان عزیز
خوشبختی روخیلی وقته که اینجا طبقاتیش کردن
خوب درس بخونید خوب ورزش کنید و خوب ازین کشور برویدتا رستگار شوید جوانان عزیز
پاسخ ها
منفی
از چی خجالت بکشه.؟؟!
برترینها تشکر که ما رو با زبان دهه هشتادیا آشنا میکنی
یک زمانی از اینکه کسی ماذو درک نمیکرد گله داشتیم حالا خودمون نمیتونیم بچه هامون درک کنیم!! چه حکایتی هست نمیدونم
احسنت،باید احساس مسئولیت بیشتری درحفظونگهداریشون انجام دهیم ،اگه خصوصیات خاص و سنتی ترداریم حتما مشاوره کنیم وبروزترباشیم تا بهتربتونیم درک وصمیمی ترباشیم
دل ادم به درد میاد بجه های عزیزمان جه حرفهایی درونشان دارند نه خوشحالی ونه ارانشی و نه اینده ای بمیرم برای جوونای کشورم هیج خوشبختی ندارند .کشوری سراسر غم وعزا وسرکوب این بجه ها چکار باید بکنند اعتراض هم بکنن ............. .میشنوید انقدر خوشی رو فقط برای خودتان نگیرید مسئولین.اه این بچه ها دامن شما رو میگیرد
لطفا از بعد روانشناسی به این موضوع نگاه نکنید، تو جامعه جونای متدین هم داریم. خداوند هرکه را بخواهد هدایت وهر که را بخواهد گمراه میکند
من خودم تو همین سن و سالام و وقتی اینو میخوندم گفتم وای چقدر به زندگی خودم شباهت داره
امیدوارم یه روزی ما رو درک کنن
ببیند واقعا کسی دل پردردش را میگه دردداره نوه دارم داره امتحان میده برای دانشگاه پدرش شب روز کارمیکنه خوب نوه ام نوخبه است دارم میبینم به چه امیدی درس بخونه فقطتنها کاری کردم یاداوریش کردم درس توهم باکار کاریادبگیر سربارجامعه نشی اره فدات درددل یک پیره توراخدامواظب جونها باشید مدیر عزیز تامیتونی درددل جونها رابیان کن
من خودم دوتا بچه بیستون هشت ساله پسر وسی ساله دختر دارم جزو شاگردان ممتاز از اول دبستان تا دانشگاه بودند پسرم بخاطر هزینه های بالای زندگی ترک تحصیل کرد خونمو چند سال پیش فروختم دیگه نتونستم خونه بگیرم دل پری از مسعولین با اینگونه اداره کردن مملکت دارم افسردگی گرفتم هم خودم هم خانوادم آیا مسعولین معنی نداری را میدانند معنی گرانی وتورم که باعث وبانیش این وضع خودشونند چی فکر نکنم که اصلا وجدانی داشته باشند که وجدان درد بدونند چیه
به شدت قابل درکه 💔
مرا که درک نکردین بهانه جنگ بود بو باروت اژیرخطر بود زمستان سخت راه مدرسه بود هزارتا بدبختی دیگه حالا که ما خودمان پدر شدیم می فهمیم درک نکردن بچه یعنی فاجعه درک کنید نکنیدضرر به چشم خودتون میره
من از نسل دهه شصت هستم دهه ای که سوخت ولی
موفق باشید سربلند هم وطنان عزیز
من، پدر دهه شصتی ام که دوتا پسر دهه هشتادی دارم، بخدا قسم تو سن 40 سالگی تمام ریشهام وموهام سفید شدن، ازبسکی به فکر تامین آبنده ی بچه هام بودم وهستم . تمام تلاشمو میکنم که یه جوری بشه تا چندسال دیگه مدیون اونا نباشم، ولی چه کنم که تو این شرایط بد اقتصادی وتفاوت اخلاقی ونگرشی نسل من واونا، راه های بن بست وناامید کننده خیلی جلومون هست، نه فقط من، بلکه همه پدرومادرها همینطورن، دغدغه اصلیمون شده سیر کردن شکم بچه ها ودیگه به آبنده خوشبین نیستیم.. خدایا، تو راقسم به بزرگیت، خودت بچه های من وبچه های مارا از تمام نداری ها، حسرت ها،بدی ها وبیراهه ها حفظ کن وتواین زمانه وجامعه بد، آیندشون را بساز براشون..الهی آمین