روانشناسی قذافی و باقی دیکتاتورها
کمبود کورتیزون شما را به جهنم می فرستد!
هیتلر، استالین، موسولینی، پینوشه، قذافی... تعدادشان زیاد است. با دوره های زمانی مختلف. همه آنهایی که با سلاح فاشیسم جلو رفتند و با هنر آدم کشی حکومت کردند. تاریخ دنیای سیاست پر است از این دست آدم ها. با عنوانی مشترک که همه شان به دنبال می کشند؛ «دیکتاتور» و البته ویژگی هاییی که رد همه شان یکی است...
درست مانند معمر قذافی رهبر سابق لیبی که این روزها بعد از ۴۲ سال روانکاوها هم جرات تجزیه و تحلیل شخصیت او را پیدا کرده اند. بعد از ماجراهای اخیر، مجله ساینتیفیک آمریکن درباره شخصیت قذافی و باقی دیکتاتورهای دنیا با جرالد پاست استاد روان شناسی سیاسی دانشگاه جورج واشنگتن صحبت کرده است. هرچند که پاست هم مانند باقی روان شناس ها مورد قذافی را یک مورد نادر با روان پریشی های ناب خودش می داند اما از خصوصیت هایی حرف می زند که در او و همه دیکتاتورهای شناخته شده دنیا مشترک است.
اینکه چه قذافی و چه مبارک و چه هیتلر همه شان یک جورهایی گرفتار فهم و باور غیرمنطقی هستند. آنها همیشه از یک نوع قیاس غیرمنطقی استفاده می کنند؛ مثل جمله های معروف قذافی که می گفت: «همه مردم من را دوست دارند!» آقای دیکتاتور حتی همیشه از اول شخص مفرد استفاده می کرد؛ موردی که به قول پاست در باقی دیکتاتورها هم دیده می شود. گویا چرچیل هم در زمان جنگ جهانی دوم از همین عبارت های اول شخص مفرد استفاده می کرد و آن را گاهی برای تقویت روحیه مردمش می دانست.
او فقط زمانی از ما استفاده می کرد که می خواست نشان بدهد زیادی خودش را کوچک کرده! البته «من» آقای قذافی با باقی دیکتاتورها کمی متفاوت بود. قذافی آن قدر من خودش را بزرگ می دید که ادعا می کرد خودش لیبی را ساخته و خودش هم می تواند خرابش کند!
دکتر پاست با الگو قراردادن قذافی زیر و بم باقی دیکتاتورها را هم درمی آورد؛ این که همه شان فکر می کنند از حمایت مردمی زیادی برخوردارند. به خاطر اینکه به خاطر سیستم چاپلوسی دور و بری ها درک واقعی سیاسی شان را از دست می دهند. رابطه های فردی خرابی دارند. برای همین فقط کسانی به شان نزدیک می شوند که توان تعریف کردن داشته باشند. همه یک جورهایی علائم شخصیت مرزی دارند؛ یعنی اینکه جایی در مرز بین اختلال اعصاب و جنون گیر کرده اند. این جور افراد شاید در شرایط عادی رفتاری کاملا عقلانی داشته باشند اما ممکن است در شرایط حساس به زیر مرز بروند و قدرت درکشان را از دست بدهند.
آن وقت است که دیگر می زنند به جاده خاکی! درون همه شان شخصیتی هست که به بهانه متحدکردن یا تغییردادن یک ملت خودش را ناجی آنها نشان می دهد. البته می گویند آنها از اول این طور نبوده ایند و قدرت چنین بلایی سرشان آورده. به قول پاست قدرت باعث می شود تعداد زیادی از عوامل استرس زای روزانه از بین بروند.
دیکتاتورها بسیار کمتر از بقیه کورتیزون دارند؛ هورمونی که به استرس ارتباط دارد. همین کم بودن کورتیزون است که باعث می شود دیکتاتورها بهتر از بقیه خودشان را جمع و جور کنند و کمتر دچار پشیمانی شوند. چون به مرور زمان تقریبا احساسشان را از دست می دهند.
یک دیکتاتور ممکن است تا پایان بجنگد چون نمی فهمد که پایان های دیگری هم وجود دارد. قذافی باید پیش از آنکه همه چیز را از دست می داد از قدرت کناره می گرفت. مبارک باید هفته ها قبل از استعفا از مصر فرار می کرد. هیتلر می توانست با متفقین به صلح برسد. صدام هم می توانست جان خودش را نجات دهد اما دیکتاتورها به لحاظ نظامی آن قدر قوی و به لحاظ روانی آن قدر ضعیف هستند که تن به معامله نمی دهند. برای همین است که نابود می شوند!
منبع: مجله همشهری جوان
نظر کاربران
این که همه شان فکر می کنند از حمایت مردمی زیادی برخوردارند. به خاطر اینکه به خاطر سیستم چاپلوسی دور و بری ها درک واقعی سیاسی شان را از دست می دهند