چرا ارامنه ایران در حال تمام شدن هستند؟
در قانون اساسی ایران از ارامنه به عنوان یکی از «اقلیتهای مذهبی» نام برده شده و بسیاری آنها را به عنوان مهاجرانی که به ایران آمدهاند، میشناسند. اما هیچکدام از این گزارهها تعریف درستی از وضعیت ارامنهی ایران بهدست نمیدهند.
آسو: «ارمنیهای ایران هر روز کمتر میشوند. هر بار که راه مهاجرت باز میشود، عدهای میروند و خیلی از شهرها از ارامنه خالی شده است. در آبادان قبل از انقلاب و جنگ، حدود دو هزار خانوادهی ارمنی زندگی میکردند و ارامنه برای خودشان چند مدرسه و کلیسا و انجمن داشتند. حالا اما، فقط یک ارمنی آنجا باقی مانده، که کلیددار تنها کلیسای سرپا ماندهی شهر است.» اینها حرفهای آرمینه است. زن ۶۵ سالهای که کودکی و جوانیاش را در آبادان زندگی کرده و رونق زندگی ارامنهی آن شهر را به یاد دارد.
آمار دقیقی از جمعیت ارامنه در ایران وجود ندارد و در سرشماریهای ملی، ارمنیها از سایر مسیحیان تفکیک نشدهاند. بر اساس آمارهای غیررسمی پیش از انقلاب ۱۳۵۷، چیزی بین ۱۵۰ تا ۲۵۰ هزار ارمنی در ایران زندگی میکردند و در سالهای اخیر جمعیت آنها بین سی تا شصت هزار نفر تخمین زده شده است.
اکثر ارامنهی ایران، چهارصد سال پیش به ایران آمدهاند. در سال ۱۶۰۴ شاهعباس صفوی در نبرد با عثمانیان، برای زمینگیر کردن دشمن، منطقهی وسیعی از ارمنستان و جُلفای قدیم در کرانهی رود ارس را که در آن زمان جزو خاک ایران محسوب میشد، خالی از سکنه کرد. توجیهات اقتصادی صفویان برای استفاده از مهارتها و ارتباطات ارامنه هم یکی دیگر از دلایل این کوچ اجباری بوده است.
از میان سیصد تا پانصد هزار ارمنیای که مجبور به ترک سرزمین خود شدند، دهها هزار تن در میانهی راه جان باختند. جانبهدر بردگان، به مرکز ایران که رسیدند، گروهگروه در روستاهای اصفهان، چهارمحال و بختیاری، همدان و قزوین و شهرهای شیراز، اردبیل، اهر، ابهر، قزوین، همدان، گلپایگان، کاشان و انزلی پخش شدند. گروهی هم در اصفهان منطقهای را به یاد موطنشان، جلفا نام نهادند و زندگی را از نو ساختند. بعدها در نیمههای قرن هفدهم میلادی و در پی سختگیریهای جانشینان شاهعباس بر ارامنه، شماری از خانوادههای متمول ارمنی به بوشهر و بصره کوچ کردند.
قبل از این کوچ بزرگ هم، که در واقع کوچی درون مرزهای سیاسی ایران آن روز بوده، ارمنیان فراوانی در دورههای مختلف تاریخی به ایران آمده بودند. علاوه بر این که ارمنستان کنونی سدهها پیش در زمان هخامنشیان، بخشی از امپراتوری ایران بود، در برخی دورههای تاریخی شمال غربی ایران (آذربایجان) نیز در قلمرو پادشاهانِ ارمنستان قرار داشت.
در واقع، ماجرا این بود که مرزهای سیاسی با جابجایی قدرت تغییر میکرد و آن منطقه یک زمانی ایران بود و یک زمانی ارمنستان، اما مردمانی که در آنجا و بهویژه در اطراف جزیرهی ارومیه زندگی میکردند، ارامنهای بودند که همیشه در آنجا ساکن بودهاند. حالا از آن ارمنیهای بومی آذربایجان، فقط کمتر از دو هزار نفر در ایران به جای مانده و باقی ارامنهی ایران مهاجرانی هستند که از قرنها پیش به این سرزمین کوچ کردهاند.
درگیریها و انقلابهای رخداده در منطقه، مهمترین دلیلی بود که موجی از ارامنه را در قرن بیستم از ارمنستان و روسیه و عثمانی به طرف ایران سوق داد. در سال ۱۹۰۳، شمار زیادی از ارمنیهای روسیه پس از مواجهه با سیاستهای تبعیضآمیز تزار به ایران پناه آوردند.
طی سالهای ۱۹۱۵ تا ۱۹۳۶ نیز، در پی قتل عام ارامنه در امپراتوری عثمانی، حدود پنجاه هزار تن از ارامنهی آن منطقه به ایران آمدند. سقوط جمهوری مستقل ارمنستان و تصرف قدرت توسط بلشویکها در سال ۱۹۲۰، گروه دیگری از مردم ارمنستان را به طرف ایران کشاند. بخشی از آنها در تبریز ماندند و بخشی دیگر به قزوین و تهران و شهرهای دیگر رفتند. اکثر این مهاجران، مقامات و کارمندان دولتی بودند و از بیم بازداشت و پیگرد به ایران پناه آورده بودند. بسیاری از آنها پس از چند سال به ارمنستان بازگشتند و آنهایی که ماندند، مشغول تدریس زبان و فعالیتهای فرهنگی در جامعهی ارامنهی ایران شدند و برخی حرفههای نوین را به ایران آوردند.
یک موج دیگر هم کوچ ارمنیان روسیه پس از انقلاب اکتبر بود. ارمنیهای روسیه که سبک زندگی مدرن غربی داشتند، نقش مهمی در سازماندهی تشکیلاتی و هویتسازی مدرن جامعهی ارمنی ایران و تحولات سیاسی و فرهنگی کشور ایران داشتند. در سالهای ١٩٣۶ و ١٩٣٧ هم، شماری از ارمنیتباران ایرانی که از زمان رژیم تزاری در روسیه زندگی میکردند، در انتخاب بین اختیار تابعیت شوروی و بازگشت به کشورشان، بازگشت به ایران را انتخاب کردند.
این مهاجرتهای پیاپی در پُررنگ ساختن هویت ارمنی در میان ارمنیتباران ایران و فاصلهگرفتن آنها نقش مهمی داشته و هرگاه ارامنهی قدیمی و بومی ایران در آستانهی رسیدن به درجهی عمیقتری از همبستگی فرهنگی با سایر ایرانیان بودند، مهاجران جدید حس تعلق ارمنیان ایران به کلیتی در فراسوی مرزهای ایران را یادآور شده و تقویت میکردهاند.
ارامنهای که طی قرون متوالی به ایران آمدند، به لطف ارتباطات قوی با کشورهای اروپایی و همسایگان خود، سهم چشمگیری در اولین تجربههای ایران در زمینههای مختلفِ فرهنگی، علمی و صنعتی داشتند و بسیاری از اولین گامها در آموزش، تئاتر، موسیقی، نقاشی، عکاسی، معماری و... از سوی آنها برداشته شد.
نِرگاقت، اولین موج بزرگ مهاجرت ارامنه از ایران
جابهجا شدن مرزهای سیاسی و مسند قدرت، انقلاب و جنگ و تنگناهای گوناگونِ گاه و بیگاه، ارامنه را به اجبار یا اختیار راهی این سو و آن سوی مرز میکرد. یکی از معروفترین جابجاییها که به نِرگاقت (مهاجرت به درون) معروف است از سال ۱۹۴۶ آغاز شد.
در پی کاهش جمعیت ارمنستان پس از جنگ جهانی دوم، شوروی طرحی را برای بازگشت ارامنهی ساکن در کشورهای مختلف در دستور کار قرار داد. بیشتر ارامنهای که در اولین موج نرگاقت برگشتند، آنهایی بودند که بعد از نسلکشی در ترکیه به ایران آمده بودند و هنوز خودشان را مهاجر میدانستند.
آلنوش که اجدادش پس از نسلکشی ارامنه در ترکیه به ایران آمدهاند، میگوید: «خانوادهی من هم قرار بود در سال ۱۹۴۶ به ارمنستان برگردد، اما راهها بسته شد و فقط داییام رفت. سالهای بعدش که راه برگشت دوباره باز شد، وضع ایران هم فرق کرده بود، کشور از نظر اقتصادی رشد کرده بود، از نظر فرهنگی هم آزادی عمل بود، رابطهی ارامنه و حکومت هم خوب بود و در مجموع ارامنه از نظر اقتصادی و اجتماعی در موقعیت بدی نبودند.» به همین دلیل خانوادهی آلنوش در ایران ماندند.
این وضعیت بیشتر دربارهی ارامنهی طبقهی مرفه و متوسط شهرهای بزرگ صدق میکرد و آنهایی که در روستاها و شهرهای کوچکتر یا محلات فقیرنشین تهران بودند، با بازشدن مسیر بازگشت در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ به ارمنستان رفتند. تعداد کسانی که در قالب طرح نرگاقت به ارمنستان برگشتند، حدود بیست هزار نفر تخمین زده میشود. برای بسیاری از آنها، ادغامنشدن در جامعهی ایران و اشتیاق بازگشت به جایی که آن را همچنان وطن خود میدانستند، دلیل بازگشت بود و برخی نیز به علت نارضایتی از وضعیت اقتصادی و اجتماعی و تبلیغات شوروی دربارهی زندگی بهتر در ارمنستان، مشتاق ترک ایران بودند.
این طرح در میانهی کار ناتمام ماند و هزاران تن از روستاییانی که خانه و زمینهایشان را رها کرده بودند، مجبور به سکونت در تهران شدند. بسیاری از آنها با دریافت زمینهای ارزان یا رایگان در محلههای نارمک، وحیدیه، زرکش، بهجتآباد و مجیدیه ساکن شدند. آلنوش میگوید بعد از نرگاقت، ارامنهای که در ایران باقی مانده بودند، دلیلی نداشتند که بخواهند از کشور بروند. حتی آنهایی هم که برای تحصیل به خارج میرفتند، قرار بود که برگردند؛ چون خانوادههایشان زندگی خوبی در ایران داشتند.
ارمنی یا ایرانی؟
در قانون اساسی ایران از ارامنه به عنوان یکی از «اقلیتهای مذهبی» نام برده شده و بسیاری آنها را به عنوان مهاجرانی که به ایران آمدهاند، میشناسند. اما هیچکدام از این گزارهها تعریف درستی از وضعیت ارامنهی ایران بهدست نمیدهند.
ارامنهی ایران، همچون ارامنهای که به دیگر کشورها مهاجرت کردهاند، خود را بخشی از ملّت ارمنی میدانند که در سراسر جهان پراکنده است و به زبان ارمنی خود را «ایراناهایر» یعنی ارمنیِ ایران مینامند.
اگرچه بیشتر ارامنهی ساکن ایران مسیحیان ارتدوکس پیرو کلیسای گریگوری هستند، اما هویت آنها بیشتر از مذهب، متأثر از تبار ارمنیشان است. به گفتهی آرمینه: «قومیت در ما خیلی عمدهتر از دین است و ما در واقع اقلیت قومی هستیم. بهخصوص اینکه اکثر ارمنیها آنقدر هم مذهبی نیستند و بیشتر از دینشان به سرزمینشان، ارمنستان وابستگی دارند.» آرمینه از نسل ارامنهای است که از سوی شاهعباس صفوی از ایروان به نواحی مرکزی ایران کوچ داده شدند و به «ارامنهی شاهعباسی» معروفاند. او و اجدادش، نسل اندر نسل از چهارصد سال پیش به این طرف، در ایران به دنیا آمدهاند.
او میگوید: «در دوران کودکی و نوجوانی بیشتر خودم را ارمنی میدانستم. فکر میکردم که دو فرهنگی بودن منفی است و آدم به هیچی تعلق ندارد. الان در این سن و سال رسیدم به اینکه نصفنصف هم ایرانیام و هم ارمنی.»
آرمینه هویت دوگانهاش را حاصل نوعی تلاش آگاهانه میداند و معتقد است که مسیری که جامعه پیش روی او قرار میداد، خلاف این بود: «ارمنیها در ایران، ارمنی متولد میشوند و ارمنی هم میمیرند. لالایی ارمنی مادرمان اولین کلماتی است که میشنویم؛ اولین کلماتی که به کار میبریم کلمات ارمنی است. ادبیاتی که میخوانیم و برای ما خوانده میشود همه از نویسندگان ارمنی است. تمام مراسم و قوانین ما جداست. مدارس و مهدکودکهای ما جداست. قبرستانمان هم جداست. هم قبل از انقلاب و هم بعد از انقلاب. اصلاً یک سری قوانینی وجود دارد که باعث میشود که احساس نکنیم که ایرانی هستیم. برای همین است که بسیاری از ارامنه به خودشان میگویند ارمنیای که در ایران متولد شدهایم. نه، ارمنیِ ایرانی.»
آرمینه میگوید که در خانهی پدر و مادرش هیچوقت مهمان «فارس» نداشتند و توضیح میدهد که ارامنهی ایران، به ایرانیهای غیرارمنی، «فارس» میگویند: «آدمهای فارس برای ما غریبه بودند. همکارهای پدرم، ارمنی نبودند و برای همین پدرم یک معاشرتی با فارسها داشت، ولی مادرم با هیچ غیرارمنیای معاشرت نداشت. در اتوبوس و تاکسی که سوار میشدیم، غیرارمنی میدیدیم، ولی جایی که ما بزرگ میشدیم، مدرسه و انجمنهای ارمنی تمام نیازهای ما را برطرف میکردند و اصلاً لزومی نداشت که با فارسها معاشرت صمیمی داشته باشیم. الان هم پدر و مادر و خواهر و برادرم هیچکدام دوست فارس ندارند.»
آرمینه تعریف میکند که در دبیرستان و دانشگاه نیز نمیتوانست با «فارس»ها ارتباط دوستانهی عمیقی برقرار کند: «بعد از دانشگاه بود که وارد محیط روشنفکری شدم و به این آگاهی رسیدم که من ارمنی هستم، ولی میتوانم با دیگرانی که فرهنگی متفاوت از ما دارند ارتباط برقرار کنم و معاشرت کنم. برای همین بود که در دوران انقلاب ۵۷ فکر میکردم که من دیگر به این جامعه تعلق دارم و آگاهانه شروع کردم به خواندن ادبیات فارسی و رفتن به فضاهای غیرارمنی، مثل تماشای تئاتر و نمایشگاه و برنامههای فرهنگی. از آن محیط بستهی ارمنی بیرون آمدم و دوستان غیرارمنی پیدا کردم.»
آلنوش در ۲۱ سالگی ایران را ترک کرده، بیست سال ساکن و شهروند آمریکا بوده، سه-چهار سالی در ارمنستان زندگی کرده، و حالا ده سالی است که در اروپا زندگی میکند. به گفتهی او: «تعداد اندکی از ارامنهی ایران، بهخصوص کسانی که گرایش چپ دارند، تفکرشان این بوده است که ما ارمنیها اگرچه اقلیت هستیم، اما فارغ از ریشههای خودمان که از جای دیگری است، در زندگی سیاسی و اجتماعی ایران شریک هستیم. اما آنها هم خودشان را به هرحال ایرانی-ارمنی میدانند و کم پیش میآید که یک ارمنی بگوید من فقط ایرانی هستم.»
برای نسل جوانتر اما، ماجرا کمی سادهتر است. گارون، ۲۵ ساله که حسابداری خوانده و به طور حرفهای ورزش میکند، میگوید: «من ایرانی هستم، برای اینکه اینجا بزرگ شدهام، ولی ارمنی هم هستم و نمیتوانم آن را ذکر نکنم. برای همین میگویم ایرانی-ارمنی هستم یا ارمنیای که در ایران بزرگ شدهام.» او که از سیزده سالگی در تیمهای مختلط با سایر ایرانیان ورزش کرده و مسابقه داده و مراودهی زیادی با ایرانیهای غیرارمنی داشته، میگوید: «حدود سی-چهل درصد از ارامنهای که میشناسم، مثل خودم هستند و فکر میکنند برای اینکه دیدت بازتر باشد و بتوانی پیشرفت کنی، باید با بقیه هم معاشرت داشته باشی و فقط در محلهی ارامنه نمانی.»
نارینه، پژوهشگر اجتماعی که در تهران متولد شده و چند سالی است به آمریکا مهاجرت کرده، میگوید که در هر سنی پاسخ به این سؤال که کجایی است، متفاوت بوده. خانوادهی پدری نارینه بعد از نسلکشی در ترکیه به ایران آمدهاند. پدربزرگ مادرش از جانبهدربردگان حملهی روسهای بولشویک به ارمنستان است و از طرف اجداد مادری مادرش هم به ارامنهی شاهعباسی میرسد.
نارینه دبیرستان را در مدارس مخصوص ارامنه نگذراند و همکلاسیهایی غیرارمنی داشت: «آنجا دوباره همهی دوستانم ایرانی شدند و هویت ایرانیام خیلی بارزتر شد. تنها موقعی که یادم میآمد ارمنی هستم، وقت کلاسهای دینی و قرآن بود. در دوران دانشگاه هم هویت ایرانی برای من پررنگتر شد.»
آنهایی که رفتند، آنهایی که ماندند
بزرگترهای بچهها هم بعد از انقلاب به دنبال وفقدادن خودشان با مناسبات جدید حاکم بر جامعه بودند. قبل از انقلاب، ارمنیهای پرشماری در کار تولید کالباسسازی بودند. بعد از انقلاب، برای وفقدادن خود با شرایط جدید شیرینیفروشیها و ساندویچیها را جایگزین کردند.
خیلیها هم نتوانستند خودشان را با وضعیت جدید وفق دهند و رفتند. موج مهاجرت ارامنه از ایران، اغلب به سوی اروپا و بهویژه آمریکا است. پس از موج دوم نرگاقت در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ میلادی، معدود مهاجرتهای ارامنه از ایران، مختص طبقهی ثروتمندی بود که دوست داشتند زندگی در اروپا و بهویژه آمریکا را تجربه کنند.
با همهی اینها، بعضی ها گمان میکنند که اگر فضای سیاسی-اجتماعی در ایران کمی باز شود و وضعیت اقتصادی رو به بهبود برود، مهاجرت ارامنه از ایران هم کمتر خواهد شد. او میگوید: «زمان رفسنجانی که یک مقدار رونق اقتصادی شروع شد یا دورهی خاتمی که فضای فرهنگی-اجتماعی باز شد، شماری از ارامنهای که در صدد مهاجرت بودند، تغییر عقیده دادند و ماندند. اما با تشدید خصومت بین ایران و آمریکا و اعمال تحریمها و بدتر شدن وضعیت اقتصادی، موج مهاجرت هم دوباره بالا گرفت.»
تصویری غیرواقعی از ارامنه در رسانههای ایران
زندگی ارامنه، فقط ماجرای ورودشان به ایران و تَرک این کشور نیست. زندگیای که آنها در ایران ساختهاند، خود داستانی دیگر است که بسیاری از ایرانیان همچنان شناخت کمی از آن دارند. جامعهی ارامنهی ایران یکدست نیست. بهغیر از بومیهای آذربایجان، بقیهی ارمنیها هرکدام در یک دورهی زمانی و از جاهای متفاوتی به ایران آمدهاند. بعد از مهاجرت به ایران هم، اینکه هرکدام از آنها در کجا سکنی گزیدند، بیشتر به این تفاوتها دامن زد. تصویر ارائه شده از آنها در فیلمها و داستانها هم بدون در نظر گرفتن این تفاوتها به کلیشههای رایج دربارهی ارامنه دامن میزند.
آرمینه میگوید: «ما همیشه از این تصویری که از ارامنه ارائه میدهند تعجب میکنیم، چون هیچوقت نمیتوانند ما را آنجوری که هستیم، نشان دهند. برای همین است که معتقدیم ایرانیها ما را نمیشناسند.» آدوم صابونچیان هم با تأکید بر کلیشهای بودن تصویر ارائه شده از ارامنه، معتقد است که با سانسور حاکم، زندگی واقعی اکثر مردم ایران و بهخصوص طبقهی متوسط شهری با آنچه در سینما و تلویزیون نمایش داده میشود، فاصله دارد و این یک مشکل عام است.
کتابهای زویا پیرزاد یکی از معدود تصاویر واقعی از زندگی ارامنه را ارائه میدهد. اگرچه نویسندگان ارمنیای همچون روبرت صافاریان و یوریک کریممسیحی در داستانهایشان به زندگی ارامنه پرداختهاند، اما نوشتههای آنها هیچگاه با اقبال عمومی مواجه نشدند. آرمینه که سالها است با تعدادی از دوستانش یک انجمن کتابخوانی دارد، میگوید: «از یک سو شناخت درست و کاملی از ارامنه در نزد ایرانیان دیده نمیشود و از سوی دیگر ارامنه هم دوست ندارند که جامعهی بزرگتر از جزئیات زندگیشان باخبر شود و حتی میتوان گفت که یک جور پنهانکاری میکنند. اما زویا پیرزاد این گارد بسته را شکست و با داستانهایش پنجرهای به درون جامعهی ارمنی باز کرد.»
پشت پنجرهی خانهی ارامنه
داستانهای زویا پیرزاد، اما دربارهی زندگی ارامنه در چندین دههی پیش است و آن پنجره توانسته فقط گوشهای از زندگی متنوع و پیچیدهی ارامنهی ایران را به دیگران نشان دهد. ارامنه همچون دیگر اقلیتهای مذهبی-قومی جامعهای با دیدگاهها و شیوهی زندگی متنوع هستند و تبار ارمنی آنها به معنای یکدست بودن گرایشات اجتماعی و سیاسی آنها نیست. تصویر نسبتاً همگونی که جامعهی ایرانی از ارامنه دارد علاوه بر بیتوجهی به زندگی درون جوامع اقلیت و نداشتن شناخت کافی از تجربهی زیستهی آنها، میتواند در نتیجهی سایهی بزرگی نیز باشد که حزب داشناکسیون بر زندگی ارامنهی ایران و تصویر ارائه شده از آنها انداخته است.
اگر بخواهیم از پشت یک پنجرهی بزرگتر به زندگی امروز ارامنهی ایران نگاه کنیم، گوشههایی از زندگی روزمرهی آنها آنطور که آرمینه و آلنوش و آدوم و گارون و نارینه تعریف میکنند، اینگونه است:
بسیاری از ارامنه اتفاقات درون جامعهی کوچکشان را از روزنامهی آلیک میگیرند. قدیمیترین روزنامهی ایران پس از روزنامه اطلاعات که از سال ۱۳۱۰خورشیدی تا کنون همچنان منتشر میشود و ارگان حزب داشناکسوتیون است. آرمینه میگوید که تمام خبرهای جامعهی ارامنهی ایران از تولد و مرگ و جشن و عکس شاگرد اولها و اخبار کسب و کارهای جدید در آلیک چاپ میشود و برای همین بسیاری از ارامنه، حتی برخی از آنهایی که طرفدار داشناکها نیستند هم اشتراک این روزنامه را دارند.
اما نقطهی اصلی اتصال ارامنه با دنیای بیرون، شبکههای تلویزیونی ارمنی هستند. آرمینه میگوید ما که بچه بودیم فقط تلویزیون ایران و فیلمهای ایرانی را نگاه میکردیم، اما حالا در خانههای ارامنه بیشتر مواقع کانالهای ارمنی روشن است. برای جوانترها، اما ماجرا متفاوت است.
این تفاوت در زمینهی موسیقی هم دیده میشود. بر خلاف ارامنهی قدیمی که بیشتر به موسیقیهای ارمنی گوش میکردند، جوانترها مثل بقیهی جوانان ایرانی به ترکیبی از موسیقی ایرانی و خارجی گوش میکنند و البته گاهی هم ارمنی.
غذاهای ایرانی هم، مثل موسیقی ایرانی، بیشتر از قبل جایش را در زندگی ارامنه باز کرده است. با این توضیح که آلنوش میگوید: «ما غذای خالص ارمنی نداریم. ارامنه یک ملت کوچکاند که در این منطقه پخش هستند و ترکیبی از غذاهای منطقه را با کمی تغییر، مال خودشان کردهاند. حتی همان چهار-پنج غذایی که میگویند کاملاً ارمنی است مثل مانتی (Manti) را ترکها و عربها هم دارند. یا مثلاً همین شیرینی ناپلئونی که ارامنه به ایران آوردهاند، همان میلفوی (Mille-feuille) فرانسویست که در روسیه اسمش شده بود ناپولیون، و ارامنه آن را به همراه فرهنگ شیرینیفروشی به ایران آوردند.»
او تعریف میکند که در خانهی ارامنهی ایران هم غذاها ترکیبی از غذاهای معمول ایرانی و ارمنی و روسی بود. غذاهایی مثل ژارکو، سالاد روسی و سوپ روسی بُرْشْ. غذاهای اروپایی هم بهواسطهی سفرها و مهاجرت و آشنایی با فرهنگ کشورهای دیگر وارد سفرهی ارامنه شده بود. رستورانهای ارمنی، اما بیشتر همان چلوکباب را سرو میکردند و میکنند، تا غذاهایی اروپایی مثل شنیتسل که در گذشته در رستورانهای ایرانی کمتر پیدا میشد. اما در جاهایی مثل کافهنادری که مؤسسانش ارمنی بودند و به مرور تبدیل به یکی از پاتوقهای روشنفکری تهران شد، غذاهای کمی ارمنیتر مثل سوپ بُرْشْ و کیوسکی (kievski) هم موجود بود.
بعد از انقلاب، برای چند سال ساندویچیها و رستورانهای ارامنه مجبور بودند یک تابلوی سفید زیر تابلوی خودشان نصب کنند که روی آن نوشته بود: «ویژهی اقلیت مذهبی». حالا، اما خیلی وقت است که این تابلوها برچیده شدهاند و رستورانها و ساندویچیها و قنادیهای ارمنی، جزو معروفترینها و پرطرفدارترینها هستند. گارون میگوید که در پنج-شش سال گذشته، تعداد رستورانها و شیرینیفروشیهای ارمنی در تهران بیشتر شده است. بعضیشان چندتایی غذا و شیرینی ارمنی هم دارند، اما اکثراً غذاهایی شبیه به جاهای دیگر دارند. در سالهای اخیر که قهوه در ایران طرفدار بیشتری پیدا کرده، شمار زیادی از قهوهفروشیها دست ارمنیها است.
البته هنوز بعضی عادتها عوض نشده و به همان سفت و سختی گذشته باقی مانده. مثل ممنوعیت ازدواج با غیرارمنیها. در بسیاری از خانوادههای ارمنی، کسی که با یک غیرارمنی ازدواج کند، از خانواده و جامعهی ارمنی طرد میشود، در انجمنهای ارمنی پذیرفته نمیشود و گاه حتی به فرزندان آنها اجازهی ثبتنام در مهدکودکها و مدارس ارامنه داده نمیشود.
بر اساس قوانین جمهوری اسلامی، شرط ازدواج مرد ارمنی با زن مسلمان، تغییر مذهب مرد ارمنی و اسلامآوردن او است. در مورد ازدواج زن ارمنی با مرد مسلمان هم اگرچه قانون ساکت است، اما برخی از مراجع تقلید شیعه فقط ازدواج موقت را جایز میدانند. در هر حال، چنانکه روبرت صافاریان میگوید، برای ازدواج رسمی یک ارمنی با غیر ارمنی، فرد ارمنی (زن یا مرد) باید رسماً مسلمان شود
به گفتهی آلنوش، ارامنهای که از ایران به لسآنجلس مهاجرت کردهاند، بهخصوص در سالهای اخیر، به روی بسیاری از آداب ایرانی بازتر شدهاند: «در لسآنجلس، ازدواجها و روابط عاطفی با ایرانیان غیرارمنی اصلاً بهسختی قبل نیست و خیلی از ارامنه فرهنگ ایرانی را راحتتر میپذیرند: موسیقی ایرانی گوش میدهند، تمام کنسرتهای ایرانی را میروند و نوروز را جشن میگیرند. انگار در داخل ایران این مسئله را داشتند که هویت خودشان را حفظ کنند، بهخصوص که تعدادشان کم بود و در حال از بین رفتن بودند و برای همین، بیشتر در حصار خود زندگی میکردند.»
نظر کاربران
بهترین همسایه درجهان ارامنه ایران هستند که مهربان متدین راستگو دلسوز یادش بخیر دوران کودکی ما خوزستانیهای شرکت نفتی با ارامنه عجین شده بود هروقت بین همسایه گان اختلافی میشد که قابل حل نبود ارامنه حل وفصلش میکردند چونکه خیلی منطقی تر وفهیم تر بودند ارامنه. کلا ژنتیکی خیلی باهوشند هر فردارمنی درایران حداقل بزبانهای ارمنی مادریش وانگلیسی وفرانسوی وحتی ترکی مسلط بودند یادهمسایگانمان بخیر که در قبرستان پیچ میدان بارفروشی حصیرآباد دفن شده اند خداوند رحمتشان کند ویاد همسایگانمان که بعدازانقلاب از خوزستان وایران مهاجرت کردند گرامیباد وهرجا هستند درپناه خداوند باشند با شادی روح مرحوم مامان گریش همسرخوب ومهربان امیرخان همسایه کارون شرکت نفت اهواز
پاسخ ها
خیلی دلنشین بودخاطرات تون
همینطوره که گفتید منفی زنندگان هم مشخصه کیه ان
درودبرروح پاکشان
احسنت کاملا درسته خاطرات مشترکی داریم
خدا حفظتون کنه مردمان خوب و بافرهنگ
پاسخ ها
بهترین و دست پاک ترین و حلال خور ترین مردم ایران هستند در اصفهان همه به خوبی ازشون یاد میکنند
چون کل ایران و خاورمیانه در حال نابودی خشکسالی تمام شدنه
ارامنه خودشون و خیلی بیشتر از کسانیکه دم از غیرت میزنن ایرانی میدونن و خیلی بیشتر از ایران دفاع کردن
علت مهاجرت ارمنه فقط به دو علت،یک اینکه این عزیزان حق استخدام در هیچ یک از سازمانها و نهادها را ندارند، دوم ،پس مجبورند در بازار ازاد برای خودشان کار،تلاش کنند باتوجه به شرائط بد اقتصادی کشور در این سالها و ورشکستگی اکثر کارخانجات و تحریم ها فعالیت اقتصادی آنها را تهدید می کرد بناچار فرار را بر قرار ترجیح دادند، تا پیش از این فقیرتر و بدبخت تر نشوند
مقاله جالبی بود.ممنون.
هرچقدر از جمعیت ارمنی ها داره کم میشه افغانی ها روز به روز دارن زیاد تر میشن
بله متاسفانه...البته سایر اقوام غیرفارس هم چندان عاقبت به خیر نشدن
راهی بجز فرار و مهاجرت باقی نذاشته! اون موقع که گفتن «هرکی دوست نداره جمع کنه بره ما جدی نگرفتیم»
مهاجرت میکنن چون اینجا شرایط زندگی با فرهنگ شون یکی نیست و خارج از ایران ازاد تر و راحت ترن،بخاطر مذهبشون هم راحت تر میپذیرنشون ،منم همکار ارمنی زیاد داشتم که جزو دوستام هم حساب میشن والبته از پیر و جوان تو یه ده ی اخیر رفتن والبته همگی به مقصد امریکا الانم راضی هستن و از خدماتی که بهشون میدن استفاده میکنن،اینجا محدود کننده ست برای هر جانداری
پاسخ ها
اما همینها به خاطر حملات ترکیه و بولشویکها به ایران اومدن پس اینقدر ناسپاسی نکن. ایران جان هرکی بهش پناه اورده نجات داده گرچه مشکلات زیادی داره
کاملن موافق و هم نظرم باهات
حیفه که از ایران برن، مردم خیلی بافرهنگ و مهربانی هستند
ارامنه های عزیز ودوسداشتنی درطول هشت سال دفاع مقدس دوشادوش رزمندگان جنگیدن رفتگانشون روخدابیامرزه وزندگانشون روعمرباآبروبده
زندگیدرایرانبخصوصبرایاقلیتهامرگتدریجی
بهتر.
درود بهشون
مردم با ادب و منصف ومتینی هستند
خدا حقظشان کند
تو کلاسهای درس هم از بهترینها بودند.
بفکر ارمنی و این و آن و غریبه پرست نباشید
اول بفکر خودی ها و بومی ها ایران باشید
من اگه ارمنی بودم سریع درخواست پناهندگی می دادم برم آمریکا
هموطنان ارامنه و زرشتیان ما انسانهای بسیار اصیل و ایرانی هستند . و من مسلمان از هموطنان مانند این گروه احساس افتخار می کنم. ما همه ایرانی هستیم و بودنمان کنار یکدیگر برای داشتن بک ایران قوی باعث افتخار و ارزشمند است.
من ساکن مجیدیه هستم و همسایگان ارمنی زیادی داریم که همه مهربان ، متین ، پاکدست و خوب هستند . هیچوقت ندیدم دروغ بگن یا پشت سر دیگران حرف بزنند. واقعا مردم خوب و قابل احترامی هستند . تمام مشاغل خدماتیشان هم درست و به دور از بی انصافی برای مشتری انجام میدهند و من بیشتر کارهای خدماتی خودم رو به ارامنه ارجاغ میدم و راضی هم هستم .