چند داستان شخصی از چند مهاجر ایرانی
این روزها تب مهاجرت میان ایرانیها خیلی داغ شده، این مطلب قرار نیست علیه یا له مهاجرت باشد و صرفا چند تجربه مهاجرت از چند ایرانیست، روایتهای شخصی و بیتعارف و البته خواندنی.
برترینها: این روزها تب مهاجرت میان ایرانیها خیلی داغ شده، این مطلب قرار نیست علیه یا له مهاجرت باشد و صرفا چند تجربه مهاجرت از چند ایرانیست، روایتهای شخصی و بیتعار و البته خواندنی. در مطلب زیر رشته توئیتهایی دربارهی مهاجرت آوردهایم.
کاربر (مُومَم) در این باره نوشت: «بالاخره نوبت من رسید. سال ۹۱ بود که اولین موج مهاجرت داشت دوستامو میبرد. یادمه یکی از دوستای صمیمیم توی کافیشاپ کاخ نیاوران گودبای پارتی گرفته بود. آخرش نتونستم خودمو کنترل کنم و اومدم بیرون زدم زیر گریه. بارون میومد و کلی گریه کردم.
سرمو که بالا اوردم دیدم یه سرباز داره نگاهم میکنه. هیچ وقت اون نگاهو یادم نمیره. تا مدتها موضوع مهاجرت جزو پروندههای باز ذهن من بود.وزن موندن برام سنگینتر بود و به همین خاطر جدی نبودم روش. من با خیلی چیزای زندگیم حال میکردم. یه کنسرت کلهر میرفتم تا یه ماه شارژ بودم، جشنواره فجر میرفتم دو ساعت تو صف وایمیسادم و از دیدن اینهمه آدم عشق فیلم لذت میبردم، یه تور مرنجاب با دوستم میرفتم کوک میشدم، یه دورهمی آخر هفته باتریمو پر میکرد، اکثر شبا با خانواده میشستیم فیلم و سریال میدیدیم و این خیلی برام لذتبخش بود، خانواده فوقالعاده و دوستای فوقالعادهای داشتم. بهترین دانشگاههای ایران درس خونده بودم و توی یکی از بهترین شرکتای مهندس مشاور کار میکردم. اما یهو به خودم اومدم دیدم هیچی به هیچی! فکر میکردم درست میشه، اما نشد.
هیچ چیزی بهتر نشد و یه حسرت بزرگ برام زنده شد. باید یه کاری میکردم. این شد که جدی شدم و این قمارو کردم. مهاجرت تو اشل ما یعنی حداقل ۳، ۴ سال از زندگیت میره رو هوا. یکی دو سال طول میکشه کارای زبان و اپلای و ... رو انجام بدی (قاعدتا تو این دوره یه حالت برزخی داری و استرس زیادی رو باید تحمل کنی. نمیتونی کاری رو جدی انجام بدی، رابطهای رو جدی کنی و از همین جاس که وطن برات شکل مسافرخونه پیدا میکنه). دو سه سال هم طول میکشه تا تو کشور مقصد از آب و گل در بیای. در واقع میانمدت سختی میکشی به امید اینکه تو بلند مدت راضیتر باشی.
قدیمترا که اوضاع انقدر خراب نبود، وقتی دوستام میرفتن تو دلم میگفتم بابا آسمون همه جا یه رنگه، بلد باشی زندگی کنی همینجا میکنی. رفتاراشون بعد مهاجرت رو تحلیل میکردم و برام جالب بود. اینکه میرن تو یه پارک باصفا چندتا عکس نچسب میگیرن و بعد افسوس میخورن که چرا تو مملکت خودمون این آرامش نبود، چرا جووناشون اینقدر بیخیال و خوشحالن، یه عکس با شلوارک میگیرن و تو به خودت میگی همین؟ واسه یه شلوارک؟
اینکه تا دیروز فرندز و برکینگ بد میدیدن، ولی الان سریالای مزخرف ایرانی رو دنبال میکنن. اینکه یواش یواش انقدر با مسائل ایران غریبه میشن که اظهار نظرشون درباره ایران مضحک به نظر میاد، اینکه میگن از ایرانیا فرار کن، ولی خودشون همون ایرانیای هستن که باید ازش فرار کرد. حالا نوبت به خودم رسیده. احتمالا منم این مراحل رو طی میکنم. مهاجرت برای من از یه امر عظیم و رومانتیک تبدیل شد به جبر زمان. قدیمترا بحث انتخاب بود، ولی الان برام تنها راه ممکن بود.
فکر میکردم تو فرودگاه خیلی کول و خوشحال باشم، ولی وقتی کادوی دوستام رو دیدم نتونستم خودمو کنترل کنم. این حرفا رو همینطوری نمیزنم. مطمئنم کار درستی کردم و باید سختیشو بکشم. شاید جواب بده شایدم نده. اما امیدوارم دیگه حس مرداب نداشته باشم، حتی اگر رودم به دریا نرسه. من تازه مهاجرت کردم و اینا افکار و احساساتیه که الان دارم. اینا رو نوشتم که هم سبک شم هم اینکه چند سال دیگه بهش رجوع کنم و احتمالا به سادگی خودم بخندم.»
کاربری دیگری نوشت: «من باب مهاجرت به اشتراک میگذارم شاید به درد کسی بخوره.۱- ابتدای مهاجرت بهترین دورهس. مثل ماه عسل میمونه. همه چی تازهس برات. از زمین و قشنگیهاش تا شهر تا طبیعت و آب و هوا. آدمها همه دوستداشتنی به نظر میرسن. همه چی برای آدم خیلی نو و قشنگ میاد. ولی متاسفانه یا خوشبختانه اینا عمر کوتاهی دارن و بعد یه مدت خیلی سطحی و عادی میشن. هیچ لذت خاصی نداره دیگه تجربه کردنشون.
۲- اینجاست که من بهش میگم فاز دوم و آدم تازه با واقعیت روبرو میشه. تو تنهایی، دوستان و آشنایان و آدمایی که باهاشون ارتباط غیر قابل تصوری (الان میفهمی چقدر مهم بودن) دیگه نیستن. احساس تنها بودن میکنی و حس میکنی کاملا غریبه هستی. همون جاهایی که میرفتی و با دیدن جمعیت ذوق میکردی یه دفعه برات رنگ عوض میکنه. بیشتر فرض کنین شبیه این میمونه که رفتی تو یه مدرسه جدید و همه با هم آشنان و تو همون بچه جدیده هستی که هیچکس باهاش بازی نمیکنه.
اینجا تو فقط یه قطره تو دریا محسوب میشی. حتی اگر تو کشور خودت آدمهای زیادی رو میشناختی و باهاشون ارتباط داشتی، اینجا فعلا فقط تویی و خودت. نه دوستی هست، نه خانوادهای.
۳- اینجاست که تازه سعی میکنی روابط عاطفی و دوستانه جدید پیدا کنی. بعد از مدتی تنها بودن آدم دنبال ایجاد کامیونیتی جدید میره و اینجاست که روند بهبود از وضعیت مرحله دوم شروع میشه. هر کسی بسته به شخصیت و تایپ شخصیتی که داره طول میکشه تا از فاز دوم به فاز سوم مهاجرت کنه. ولی بالاخره به نظرم همه این مسیرو طی میکنن و دیر یا زود با محیط خو میگیرن و وارد اجتماع میشن. حالا بعضیا اجتماعهای آشناتر مثل ایرانیای اینجا رو انتخاب میکنن، بعضیا میرن سراغ مهاجرای دیگه و یا لوکال یا هر چیزی. ولی مهم اینه که درست میشن.
شخصا رو به بهبودم، ولی هنوز یک دهم اجتماعی که دور خودم جمع کرده بودمو ندارم. ولی خب امیدوارم هنوز. یه سری کارا هم مثل ورزش، موسیقی، آشپزی و ... تو این مرحله بهم کمک کردن که از افسردگی مهاجرت کم کنم. نکته آخری که به ذهنم میاد اینه که واقعا مطمین باشید که قبل از مهاجرت، این همه سختی و تنهایی ارزشش رو داشته باشه. اونوقت تنهایی مهاجرت کنید.»
کاربر دیگری نوشت: «به خدا فکر میکردم کف خیابونهای اروپا را با شیشه ساختند. دوستش از اونطرف آتش، با اشاره به آتشدان حلبیشون، پرسید:نیست نامرد؟! یه جماعت زدند زیر خنده. تو کادر دوربین من ۸ جوان فارسیزبان کنار آتش در حلبیآبادی کثیف و بدبو در شمال فرانسه در حال گفتگواند.
حدود دوسال با همکارانم مشغول ساخت مستندی با موضوع پناهجویان در کله در شمال فرانسه، نزدیکترین مرز به انگلیس (۳۴ کیلومتر)، اما دریا. ایده ساده و خطرناک رد شدن از این ۳۴ کیلومتر با همه خطراتش چندین هزار نفر در سال را به اینجا میرساند. جمعیتی از ایران، افغانستان و کشورهای افریقایی با رویای مشترک! زندگیِ رویایی در بریتانیا.
اینکه کشورهای این پناهجویان شرایط زندگی خوبی برایشان نساخته برای مهاجرت کافی است، اما برای ریسک مرگ کافی نیست. ریسک مرگ با رویا گره خورده. چون اگر نیت دور شدن از کشور باشد کار تمام شده. اما...اما این رویا محصول کدام کارخانه است.
الف- قاچاقچیان انسان از ایران تا بریتانیا رویا میفروشند. اینکه هربار در هر مکان پناهجو را ترغیب کنی که برای رها شدن از وضعیت موجود با پرداخت هزینه گزاف به مقصد بعدی برود شغل است! پناهجویانی که عموما جز به زبان مادری مسلط نیستند.
ب- من و شمای خارج نشین. ما همه واقعیت مهاجرت را منتقل نمیکنیم. تنها زیبایی را نشان میدهیم. به مدد شبکههای اجتماعی تصاویر زندگی سراسر رویایی ما در صفحات مجازی دست به دست میچرخد. آخر هفتههای کنار ایفل، قدم زدن در شانلیزه مسافرت در اروپا و امریکا. گیسوان رها شده درباد ..
اینکه ما تصاویر شادیمان را منتشر کنیم ایرادی بهش نیست. ایراد از جایی شروع میشود که بقیه واقعیت را نمیگوییم. هیچ جایی نگفتیم مسلط شدن به زبان کشور جدید چقدر سخته نگفتیم پیدا کردن یک خانه اجارهای چقدر دشواره نگفتیم پیدا کردن یک ضامن برای اجاره خانه در غربت چقدر دشواره.
نگفتیم سالهای اول مهاجرت چقدر سختی میکشیم تا به یک دهم کیفیت زندگی پیش از مهاجرت برسیم. نگفتیم برای درس خواندن در دانشگاه مجبوریم در رستوران و کافه و روزنامهفروشی کار کنیم. نگفتیم پیدا کرد یک شغل ثابت چقدر سخته. نگفتیم در هیچ جای دنیا برای مهاجر فرش قرمز پهن نمیکنند.نگفتیم مهاجر اگر به دنبال موفق شدن است باید جنگجویی خستگیناپذیر در نبردی نابرابر با کسانی باشد که به زبان مادری در میان آشنایانشان زندگی میکنند.
چیزی که از خود نشان دادیم زندگی ۱درصد از ایرانیان مرفه بود که بدون دغدغه خوش میگذرانند.باورکنید بارها دوستانم از ایران از من پرسیدند که خونه بهت دادن؟ ماشین چی بهت دادن؟! و من هربار متعجب میگم چرا باید اینا را به من بدن؟ و اونا میگن تو زرنگ نیستی همه گرفتند. دوست دارم اون «همه» بیان توضیح بدن که بابت کدام تخم دو زرده این امکانت را گرفتند و فخر فروختند.
در پاریس با پناهجویی روبرو شدم که آه در بساط نداشت. با یک پولیور در سرمای فوریه، جلوی دانشگاه سوربون منتظرم ایستاده بود. عاجز از خرید حتی یک قهوه یک یورویی. من اون موقع خودم کارگر روزنامهفروشی بودم از نظر مالی نمیتونستم کمکی بکنم برای همین به دوستان خیر معرفی کردم و دو هفته بعد همون شخص روی اینستاگرامش عکسی از زندگی رویاییش در پاریس منتشر کرد که اگر نمیشناختمش فکر میکردم یکی از شاهزادههای مستقر در پاریسه!اگر نگوییم که مهاجرت سختترین بخش زندگی است حتی با آمادگی ذهنی و مالی، چه رسد به مهاجرتهای بیفکر و رد شدن از مرز با قایق و پیاده در این زجر عمومی پناهجویان و مرگهایشان سهم داریم.»
کاربری با نام آرش نوشت: «چند روایت شخصی از مهاجرت: من در خانوادهای ذاتا مهاجر به دنیا آمدم، دههها پیش از تولد من شوروی اولین مقصد مهاجرت خانواده ما بود، شوروی بهشت نبود، دایی و پدر بزرگم با کارگری در باغ و سیبچینی امرار معاش میکردند، در حالی که پیش از این پدربزرگم از اعضا حزب توده بود و در اردبیل و در بازار فرش فروشها اعتباری داشت. دایی کوچکترم وقتی خانواده در طویله روزگار میگذراندند برای اولین بار دچار حمله صرع شد و سالها بعد از همین بیماری فوت کرد وقتی تنها ۱۸ سال داشت.
بعدتر خانواده به ایران بازگشت، و بعد از انقلاب خانواده مجددا شروع به مهاجرت کرد لمان، فرانسه، ژاپن و آمریکا چند مقصد متفاوت برای خانواده من بود، ۷ سال بعد از به دنیا آمدن، خانواده کوچکتر من هم قصد سفر کرد، زندگی در کمپهای آلمان شرقی. پدرم پیشتر صاحب مغازه و کسب بود، در آلمان گوشه خیابان گل میفروخت، مادرم قبلتر حتی یک ساعت کار نکرده بود در آلمان گوشه خیابان گل میفروخت، بعد از یکسال با تشدید بیماری مادرم، برگشتیم به ایران.
وقتی ۱۶ سال از تولدم میگذشت، اما نوبت به حضور مهاجرت در زندگی فردی من شد، آلمان، ترکیه، و بعدتر آمریکا، سه کشوری که در آنها مسافر نبودم مهاجر بودم. در سالهای مهاجرت، حتی یک روز بدون دغدغه مالی نبودم، از ظرفشویی در رستوران، تا چشمان سرخم برای ساعتها پوست کندن پیاز، تا نظافتچی رستوران بودن، پیک پیتزا شدن، و راننده اوبر شدن و روزانه ۱۶ ساعت و گاهی شبانه روز کار کردن. درس خواندم، و برگشتم، تجربیات بینظیر کسب کردم، آدم متفاوتی شدم و حالا ۳۲ سال پس از تولد م، باز در ایران هستم. مهاجرت یک حق است، هیچ کس را برای رفتن به هر شکلی قضاوت نمیکنم، اما مهاجرت باید با آگاهی باشد.
وقتی اطلاعات و انتظارات به دور از واقعیت خانواده ایرانی را میخونم فکر میکنم نباید همچنان هیچ نگفت! طبق گزارش گاردین این ایرانی ۵ تا ۶ هزار دلار (١۵٠ تا ٢٠٠ میلیون تومان) به قاچاقچی پرداخت کردند، و تصور میکردند در انگلستان روزی ١٠٠ پوند مستمری دریافت میکنند. من هم روزگاری مثل همین خانواده فکر میکردم! با دروغهایی که شنیده بودم! یکی از بچههای خالهم مدعی بود در آلمان کمپانی تاکسیرانی دارند، وقتی به آلمان رسیدم، با زندگی یک راننده تاکسی مواجه شدم.
عکس خانه خالهم در آمریکا یک کاخ بزرگ بود، وقتی رسیدم آمریکا به یک کاندو مواجه شدم. تصویرم از زندگی عمو م، یک زندگی شاد در کنار سواحل غربی آمریکا بود، اما با آدمی الکلی و تنها روبرو شدم! تصورم از پسر داییم یک تحصیلکرده شاد بود، با یک مرد میانسال افسرده که پیتزا دلیوری میکرد روبرو شدم! حتی وقتی سراغ آدمهای موفق فامیل رو میگرفتم، با داستانهای سخت زندگیشان آشنا میشدم، کسی که امروز استاد دانشگاه هست، روزگار دانشجویی شیفت صبح پیتزا پخش میکرد و شیفت شب نگهبان پارکینگ بود و درس میخوند.
این خورده روایتها هیچ وقت در ایران وارد دنیای ما نمیشوند! و این دروغ رنگی غرب مداوم در ذهن ما تبدیل به یک آرمانشهر میشود! من مخالف مهاجرت نیستم که خودم یک پای زندگیم همیشه در همین مهاجرت بوده، حتی مخالف ریسکهای بزرگ هم نیستم؛ لذا از این در وارد نمیشم، اما تمام رفقا، خانواده و آدمهای خسته و درمانده در ایران حق دارند قبل از تصمیم به مهاجرت و به خطر انداختن جان و مالشون، تصویر درستی از چیزی که پست دریاست داشته باشند! کسانی که با دروغ تصویر غیر واقعی از غرب میسازند مسئولاند. وقتش رسیده تا با حقیقت این تصویر خیالی رو خراب کرد!
دوست من شما حق داری مهاجرت کنی، محقی، اما حق داری با تصویر واقعی از جهان روبروت مهاجرت کنی، کسانی که فیلتر سراسر رنگی از مهاجرت به نمایش میگذارند دوست تو نیستند، گمراهت میکنند و در نهایت تو میمانی و جانی که کف دستت است. این آخر روشن کنم، من مخالف مهاجرت نیستم، نه قضاوت میکنم نه ارزشگذاری، اما من مخالف دروغ ام، مخالف ایجاد تصویر رویاگونه از زندگی پشت آبها! تصویر واقعی کنیم و بذاریم مهاجرت یک اتفاق آگاهانه و یک تصمیم آگاهانه باشه! همین»
نظر کاربران
فقط نکات منفی رو نوشتی ، من با چند نفر در ارتباطم که از وضعیت اونجا نسبت به ایران ۱۰۰٪ راضی هستن
پاسخ ها
مهاجرت برای اول شخص بد، سخت و طاقت فرسا،
دربست قبول،
یک سوال :نسل بعد همین مهارکننده چه شرایطی دارد!؟!؟
نسل اول خود را فدا میکند، تا نسل های بعدی زندگی نرمال داشته باشند، فقط یک زندگی نرمال، همین.
اینجا، بجنگ، سختی بکش، سالها بدو، سگ دو بزن، آخرش چی میشی!؟ به کجا میرسی؟ چی واسه نسل بعد خودت گذاشتی؟
و....
بجز قشر خاص که همیشه، خاص هستند در این شرایط اسفناک هم خاص میمونن و خاص تر میشن، به خاطر شرایط سیاسی، اقتصادی، الباقی هیچ.
انسان مگه چی میخواد، یک زندگی نرمال،
خدا وکیلی ما این زندگی رو داریم؟
به والله نداریم.
اونایی که از ایران میرن چاره ای ندارند که راضی باشند چون همه چیزشون رو فروختند و پلهای پشت سر رو خراب کردند البته اگه طرف هوش و استعداد داشته باشه لنگ نمی مونه ولی نه اکثریت
حالا بذار این یه جا نکات منفی رو بخونی.تمام شبکه های فارسی زبان غربی و اینترنت و همه جا پر است از تبلیغ بهشت برین غرب هه
نه تو کشور خودمون گل و بلبله ، شغل ثابت بادرامد عالی ریخته ، هر جا بری برا کار قبولت میکنن ، خواهشا به شعور ادم توهین نکنید
پاسخ ها
ببینید اونایی که مهاجرت میکنن که کارتن خواب وبی پول نیستن .معمولا خیلیاشون تو مملکت خودمون یه شغل وزندگی متوسط دارند حالا اینکه بدون شناخت کافی و تحصیلات مرتبط وحتی بدون آشنایی با زبان کشور مقصد مهاجرت کنی یا با آگاهی این هست که باعث میشه مهاجرت برای یه عده خوب باشه برای بقیه نه ,شخصا این نوشته را منصفانه میدونم چون از هر دو دسته ای که گفتم دور وبرم بودن و درباره زندگی شون شنیدم
خوب پاشو برو چتهههههه؟
خواهشا این باورای غلط رو به خورد مردم ندین
کاش ذره ای از دلایل مهاجرت هم می نوشتید.اگر نگوییم همه ولی اکثریت کسانی که مهاجرت میکنند خوب میدانند نسل سوخته خواهند شد اما می روند تا نسل بعد از خودشان در آنجا ریشه بگیرند.
پاسخ ها
دلیلش مغزشوییه با همین چرندیاتی مثل نسل سوخته شماها رو محاصره می کنند که فکر کنید سبک زندگی ایرانی تماما باختنه بعد که رفتید غرب برای همین زندگی ایرانی دلتنگ می شید
صد البته که مهاجرت سخته مخصوصا وقتی ایرانی باشی و دنیا به چشم بد بهت نگاه کنه این به کنار ولی من شخصا به این نتیجه رسیدم که اگه نرم و بمونم صد در صد بدبختم و اگه برم 40 درصد احتمال خوشبختی دارم و 60 درصد دوباره همون بدبختم و چیزی عوض نشده ، خلاصه سوال من و امثال من اینه که چرا اب و خاکمون سرزمین مادریمون حق و حقوقمون از این همه منابع نفت و گاز و ذغالسنگ و مس و منگنزو ..... چیه واقعا ، یعنی لیاقت ما اینه که چنان احساس بدبختی و استیصال کنیم که مرگ رو بجون بخریم و بریم که شاید موفق بشیم
واقعا نمیدونم شاید خیلی بی غیرتیم شاید حقمون همینه شاید .... و هزار شاید دیگه که ذهنمون رو پر میگنه از نامیدی
پاسخ ها
++++
خوب گفتی شاهین جون
چرا باید وضع طوری بشه که تصمیم به مهاجرت بگیری
پاسخ ها
چون همیشه بد رای دادیم و مسئولین بد انتخاب کردیم
ما ایرانیها با توجه به نوع فرهنگی که داریم هیچ کجای دنیا نمیتونیم جز در همین خاک زندگی کنیم ! فرنگ فقط برای یه گشت یه هفته ای خوبه نه بیشتر ! غرب و شرق با روحیات ما سازگار نیست ، اونایی هم که اونور آبن فقط دارن فیلم خوش بودن رو بازی می کنن ! واقعیت همونه که شما گفتین .
پاسخ ها
منم اینجوری فکر میکنم
ممنون خيلي مفيد بود
خیلی ها همبا تحصیلات عالیه رفتن و الان خیلی زندگی خوبی دارن.اینایی که شما تعریف میکنید اینجا هیچ کاره بودن رفتناونجا دیدن اونجا هممثل اینجا هیچکارهدهستن.درس میخوندی میرفتی بعد میگفتی اونجا بده.....
هرچه شما گفتید ما قبول می گیم ولی حرف ما. این است که چرا حلبی آباد فرانسه را براین جا ترجیح میدهند آیا این نشان دهنده آن نیست که زندگی رانان بمردم سخت کردیم که به قول شما همان حلبی آباد را برماندن اینجا ترجیح میدهند.
پاسخ ها
سللام، نظرات کار بران مرور کردم،
اما ما چندین فامیا نزدیک تو کشورهتی مختلی داریم که با توجه به صحبت هایی که میکنند، اونجا خیلی هم همه چیز گل وبلبل نیست. هرجایی سختی تودش را داره، خصوصا که فرهنگ ایران ار نطر اداب معاشرت خیلی غنی تر ه....
احساس تنهایی وغربت یکی ازمهمترین دغدغه افراده. حتی برای کسانی که بیش از 40 سال در امریکا زندگی میکنه....
به قول استادی خارج، برای تفریح ومسافرت خوبه ولی برای زندگی خوب نیست...
پل پشت سر عزیزم. آبرویی که تو خونواده گرو گذاشتن و زحمتی که فکر می کنن کشیدن و حیفه برگردن. و اینکه اینجا هم چندان مالی نبودن ولی اون ور یه مهاجرن که شاید بخت بهشون رو کنه. به هر جال رفتن و فهمیدن که هیچ چیزی مفت به دست نمیاد مجبورن اون طرف هر کاری بکنن
اینها دروغ میگن اگر جاشون بد هستش تو ایران زندگی کنند چرا تو ایران زندگی نمیکنند و به ایرانیها فخر میفروشند
من هم تجربه مشابه از کشور مالزی دارم. با اینکه دانشگاه خیلی معروفی رو برای ادامه تحصیل انتخاب کردم. قبل از اپلای ایمیل های منو زیر دو ساعت جواب می دادن. بعد از اپلای اصلا انگار درهای دانشگاه رو بستن. دیگه هیچ ایمیلی جواب نمی دن. پذیرش رو داد و خداحافظ. خداروشکر به خاطر کرونا رفتن عقب افتاد. وگرنه تو کشور غریب به پشیمونی می افتادم. خواستم بگم کلاهبرداری همه جای دنیا هست.
کاش ازمسئولان بپرسیدچکارکردین که پولداروفقیروباسوادوبیسواددنبال مهاجرت هستن
سختی داره ولی مثال اخرشبه سیه سفید است در حداقل90% صدق میکنه
کسی که کاری باشه تو همین مملکت میتونه کار کنه و شاهانه زندگی کنه تو همین آب گلالود که همه دارن مینالن خیلیا دارن پول در میآرن از راه درست فقط باید مخ آدم کار کنه
مهاجرت خوبه به شرط اینکه مثه ادم برید نه اینکه برید مثه پا پتی ها با یه کوله پشتی خودتونو بندازید تو دامن قاچاق چیا
اگه همه چی هم براشون خوب باشه . غربت وتنهایی و دوری از اشنایان و فامیل خیلی برایشان سخت و طاقت فرساست .
برید اونجا تازه می فهمید که توی چه بهشتی زندگی می کردیم ، هر جا پول داشته باشی اونجا وطنه، در انتها یک حدیث هم بگویم از حضرت علی که می فرمایند آدم تنگدست در مملکت خود نیز غریب است.
کشور هایی که اصولا بهشون مهاجرت میشه هر چی هستن بهتر اینجا هستن ، حداقل بی برقی و بی آبی و بی واکسنی و ... ندارن .
پاسخ ها
مطلب زیبای بود
حقیقت تلخه
خارج فقط برای بچه های مسعولین خوبه که جیب مردم را خالی میکنند میفرستند برا ی خوشگذونی بچه هاشون.
اونایی که نوشتی کار درست و حسابی بلد نبودن. اونایی که کار بلدن و میخوان درست کار کنن اونجا موفق تر هستن. همه میدونن چه خبره. ولی یه عده اینجا میگن وایسید کار کنید آخر سر پولتونو تو بورس بکشیم بالا. من رفیق داشتم ۳ بار کارگاه زد و هرسری پولشو خوردن. رفت اونور مدیر فنی یه شرکت معتبر شد. غربت سخته ولی دنیای ارتباط هست و هر روز تعداد ایرانی ها و کشورهای مشابه تو اروپا و آمریکا بیشتر میشه محله ایرانی ها تشکیل میشه.