عجالتا، اجازه بدهید، فرزندانتان، کمی «بد» باشند
تربیت فرزندی که فکر کند اطرافیان به خصوص والدینش انتظار کوچکترین اشتباه یا ناسازگاریاش را ندارند و در غیر اینصورت او را دیگر یک بچهخوب نمیدانند، آسیبزا خواهد بود.
روزنامه خراسان - فاطمه قاسمی: بیایید رو راست باشیم، آیا به عنوان یک پدر و مادر همیشه رویای داشتن یک «فرزند خوب» که رفتاری برازنده داشته، حرف گوشکن و فرمانبردار باشد و ... نداشتهایم؟ در نظرسنجیها تعریف والدین از «بچه خوب» یعنی بچهای که همه درخواستهای آنها را بدون، چون و چرا و درست انجام میدهد.
این بچهها ویژگیهای رفتاری مشترکی دارند، شکایت نمیکنند، معمولا خجالتیاند، منظماند، سرکش نیستند، معمولا مشکلی ایجاد نمیکنند، احساساتشان را خوب مدیریت میکنند و برای درس و مشقشان لازم نیست با آنها سر و کله بزنیم. ما این بچهها را «خوب» توصیف میکنیم و بدون در نظر گرفتن مشکلاتی که این صفت خوب بودن برایشان بههمراه دارد از داشتنشان احساس غرور میکنیم و بر نیازهایشان کمتر تمرکز میکنیم و کمتر دربارهشان دچار نگرانی میشویم.
اما این ویژگیهای به ظاهر مثبت، فرزند «همهچیز تمام ما» را از نظر سلامت روان دچار آسیبهای جدی میکند، چون آنها خوب هستند فقط به این دلیل که یاد گرفتند که خوب باشند و خوبی آنها فقط یک اجبار است و نه انتخاب. اگر تعبیر شما از فرزند خوب همین ویژگیهای بالاست، به شما هشدار میدهیم که واقعیت تلخی در کمین آنهاست. در ادامه، نکاتی در اینباره و همچنین آسیبهای داشتن چنین تفکری مطرح خواهد شد.
قربانی قلدری دیگران میشود
از اینکه فرزند شما خواستههایتان را بیهیچ کموکاست و اعتراضی انجام میدهد، احساس غرور میکنید؟ او در برابر تقاضاها هیچ اظهارنظری نمیکند، چون بهدلیل ذات مطیع بودنش، مورد ستایش و قدردانی اطرافیان قرار گرفته است. این بچه خوب در اجتماع دوستیاش ممکن است از سوی دوستان یا همسالانش تحت فشار و اذیت قرار گیرد تا کارهایی را انجام دهد که هیچ تمایلی به انجامش ندارد. در نوجوانی و بزرگ سالی، احتمال این که از نظر جسمی مورد سوءاستفاده قرار بگیرد بسیار است، زیرا طبیعت سازگار و منفعل او اجازه نمیدهد که در برابر رد خواستههای مصرانه دیگران که برخلاف میلش است مقاومت کند، موضعی محکم داشته باشد و از خودش دفاع کند.
احساس نداشتن رضایت در او تشدید میشود
به ظاهر کودک «خوب» شما احساس رضایت و خوشحالی دارد، چون همواره به دلیل مطیع بودنش مورد توجه همه است. این کودکان در برآورده کردن انتظارات اطرافیان متخصص هستند، اما در واقع اینطور نیست و افکار و احساسات واقعی آنها نادیده گرفته میشود! این بچهها، چون هرگز مخالف نظر پدر و مادر کاری را انجام ندادهاند، نمیتوانند پیشبینی کنند که اگر کاری را به شیوهای متفاوت انجام دهند چه اتفاقی میافتد.
در نتیجه به مرور از اشتباه و خطر کردن میترسند و بینظر دیگران هیچ تصمیمی نمیگیرند و تا بزرگ سالی بیشتر تمایل دارند دنبالکننده و پیرو باشند، درحالیکه افراد از اشتباههای خود برای تجربههای بزرگتر در آینده درس میگیرند. در سالهای نوجوانی که هم سنوسالانشان بهتدریج استقلال فکری خود را به رخ میکشند، بچههای «خوب» از ترس خشم والدینشان بیاراده میمانند. نداشتن استقلال فکری این بچهها را تا بزرگ سالی به فردی بدخلق و ناراضی تبدیل میکند و در ارتباطشان با اطرافیان دچار مشکل میشوند. از طرفی، چون از تلاش مداومشان برای رضایت والدین خسته میشوند ممکن است خیلی زود به فردی سرکش و عصیانگر تبدیل شوند.
تابآوری عاطفیشان کاهش مییابد
تصور کنید که شما در اوج عصبانیت، مجبور شوید این احساس را سرکوب کنید. این وانمود کردن میتواند زندگی داخل و خارج از خانه شما را تحتتاثیر قرار بدهد. برای بچههای خوب هم همین وضعیت را میتوان تصور کرد. این بچهها از این که نمیتوانند خودِ طبیعی شان باشند و احساس واقعی خود را ابراز کنند عصبانی میشوند و بر این احساسشان سرپوش میگذارند و با گذشت زمان خود را ناتوان و تنها میبینند. در صورت تداوم، این حالتها حتی میتواند منجر به افسردگی شود و در نهایت سلامت روان شان را تهدید کند. کودکان در روند رشد عاطفی خود نیاز دارند گاهی مقابل پدر و مادر قرار بگیرند و موافق آنها نباشند تا فرد بودن خود را شکل دهند و رشد کنند.
احساس فراموششدگی میکنند
والدین فکر میکنند که بچههای خوب نیاز به توجه و حمایت ندارند. آنها بر این باورند که این گونه بچهها میتوانند در هر شرایطی از خود مراقبت کنند و کارهای شخصی خود را در مسیر درستی پیش ببرند. با چنین دیدگاهی ناخواسته نیازهای عاطفی فرزند خود را نادیده میگیرند. آنها کودک را با مجموعهای از احساسات به حال خود رها میکنند تا خود به تنهایی با آنها روبه رو شود، غافل از این که کودک اغلب در انجامش ناتوان است.
در چنین شرایطی، نیازهای عاطفی نادیده گرفتهشده، در آینده نه چندان دور در قالب بیماریهای جسمی در او ظاهر میشود. کودک در بزرگ سالی احتمالا برای رهایی از موقعیتی که در آن قرار دارد به دنبال راه فرار است و در شرایط خیلی حاد به مواد مخدر بهعنوان مکانیسمی برای مقابله با آن روی میآورد.
مرحله مهم نوجوانی و تجربیاتش را از دست میدهد
معمولا در مدرسه بچهها از طرف مربی و آموزگارشان برای هر رفتار مثبتی که در لحظه از آنها سر میزند تشویق میشوند. در اینصورت طبیعی است که بچه خوب بیش از دیگر همکلاسیهایش مورد توجه مسئولان قرار بگیرد. با این شرایط به مرور زمان، دیگر بچهها فقط به این دلیل که او تنها فردی است که همیشه به خاطر رفتارهای بدون نقص اش تشویق میشود، در برابر او موضعی غیردوستانه میگیرند. در نهایت آنها بچه خوب را به حال خود رها میکنند و او در دوستیابی با مشکل روبهرو میشود و به همین راحتی او نقاط عطف و تجربیات مهم دوران نوجوانی مثل روابط دوستی را از دست میدهد و تبدیل به نوجوانی ناراضی و منزوی میشود.
قرار نیست فرزندتان را آزاد بگذارید
بنابراین فراموش نکنید که گاهی بدقلقی و نافرمانی بچهها از جمله رفتارهای چالشی است که تجربه کردنش برای آنها ضروری است. این چالشها روشی برای یادگیری مهارتهای بین فردی مثل خوب بودن با دیگران، سرسخت بودن، قویبودن در تصمیمگیری، قابل احترام بودن در عین مخالفت کردن و رشد خلاقیت در اوست. البته قرار نیست والدین فرزندشان را آزاد بگذارند تا خودخواسته عمل کند، در واقع والدین مشاور و حمایتگر او در موقعیتهایی هستند که پیش از آن تجربهای نداشته است. نتیجه این رفتار پرورش فرزندانی مستقل، مسئولیتپذیر و با اعتماد به نفس است که به موقع «نه» میگویند، درست تصمیم میگیرند و موفق هستند.
نظر کاربران
ازاین دست مطالب مفید کاربردی زیاد بگزارید.مطالبی که در رسانه صداو سیمای میلی ما بهش توجه نمیشه
من دقیقا همینجوری بزرگ شدم...
الان دوماهه جلسه روانشناسی میرم...
از سر من که گذشت... شما مراقب بچه هاتون باشین، مخصوصن دخترا...
پاسخ ها
شما تنها نیستی
اینجا میلیونها نفر همینجوری بزرگ شدند
بی علت نیست که مردم ایران عصبیترین ملت دنیا هستند
ریشه بخش اعظم معضلات به همین طرز تربیت غلط و احمقانه برمیگرده
ممنون مفید برای والدین و من تقریبا همچین شخصی هستم
راهکاری هم برای چنین فرزندانی ارائه بدین
کسایی که همیشه خودشون و خواسته هاشونو فدای خواسته های والدین کردن
و متاسفانه بعد از سالها این دیگه نشانه خوب بودن شون هم نخواهد بود و براشون میشه وظیفه
و به خاطر همین رها شدن، یه عمر فکر کردیم والدینمون ما رو کمتر دوست دارن و با این احساس دوستداشتنی نبودن بزرگ شدیم و در نتیجه هیچ اعتماد به نفسی نداشتیم.
همیشه حرف گوشکن بودن باعث شد از سرزنش شدن بترسیم و در نتیجه مسئولیتپذیر نباشیم و برای خوب موندن به دروغ رو بیاریم.
و همهی اینها اونقدر ادامه پیدا کرد که تو زندگی مشترک سرخورده و توسریخور باشیم و نتونیم از حق خودمون دفاع کنیم و همیشه کوتاه اومدیم چون بلد نبودیم حرف بزنیم...
یه روز بالاخره خسته شدیم و فوران کردیم؛ ولی این همهچیز رو بدتر کرد چون راه درستش رو بلد نبودیم و حالا فقط خشم فروخوردهی خودمون رو خالی میکردیم...
و نتیجهی همهی اینها شد اینکه آرزوی مرگ کنیم؛ هم برای خودمون و هم اطرافیان. و اونقدر به مرگ فکر کردیم که ابهتش رو برامون از دست داد و دیگه ازش نترسیدیم و واقعا خواستیم بمیریم...
باز هم خواستیم شونه خالی کنیم؛ چون ما همیشه منفعل بودیم و هرگز بلد نبودیم تلاش کنیم...
خواهش میکنم این جنایت رو در حق فرزندهاتون نکنید. ریشهی همهی ناهنجاریها برمیگرده به تربیت خانوادگی و شما در برابر آیندهی بچههاتون مسئولید.
برترینها مرسی بابت این مطلب و لطفا کامل بذار کامنتم رو.
برای بچه هایی که خیلی گستاخن یه چیزی بذارین دختر من تکالیفشو انجام نمی ده خیلی هم گستاخه از من و باباش حساب نمی بره خیلی بازیگوشه اصلا حوصله درس خوندن نداره کلاس اول چیکارش کنم
عمق تاثیرات مخرب این نوع تربیت، سالها بعد، پس از سپری شدن دوره کودکی و نوجونانی و جوانی، در سنین میانسالی مشخص میشه یعنی وقتی میبینی که از زندگیت خیلی کم بهره و لذت بردی و دیگه حال و حوصله هیچکس و هیچ چیز را نداری. خود من الان در سن ۴۲سالگی همین حالت را دارم. دوران کودکیم با یک پدر و مادر عصبی و سختگیر گذشت که درست مثل آدم بزرگها با من رفتار میکردند و تاب تحمل کوچکترین رفتار خلاف میلشان را نداشتند. بچگی و جوانی نکردم و خیلی زود پیر شدم.
از نسل ما که گذشت ولی امیدوارم این نسل را بتوانیم خوب تربیت کنیم