با عابدزاده از حمله به آبادان تا اختلاف با پروین
دروازه بان سابق تیم ملی ایران می گوید در زمان مرحوم دهداری همه چیز روی اصول پیش می رفت.
احمدرضا عابدزاده و پسرش امیر، در روزهای آخر اسفند مهمان «عزیز» ما بودند. آنها در این حضور به اندازه دو سه جلسه تمرین خسته شدند؛ به خاطر سؤالات مکرر ما و البته علاقه وافر تمام همکارانمان برای گرفتن عکس یادگاری با احمدرضا و امیر عابدزاده. این گفتوگو را برخلاف همیشه از مسائل غیرفوتبالی شروع کردیم؛ از آبادان، جنگ، بمب و موشک. احمدرضا از داستان کوچشان به اصفهان گفت و از حضورش در فوتبال حرفهای.
* احمدرضا عابدزاده از جایی آمده که هنوز اثرات جنگ در آن دیده میشود؛ آبادان.
آبادان... من در مدرسه سعدی درس میخواندم. از خانه ما تا مدرسه راه زیادی نبود. بعد از مدرسه همیشه سریع میرفتم خانه، وسایلم را میگذاشتم و میرفتم زمین تختی. الان کنار این زمین یک کلانتری زدهاند. از زمینهای آن وقت آبادان برایتان بگویم. گرما بالای ۵۵ درجه بود و آسفالت داغ میشد. پایمان را میگذاشتیم روی آسفالت،گیر میکرد. به زور راه میرفتیم؛ عین آدم آهنی. آنوقتها در محله ما دو باشگاه بود؛ یکی باشگاه جم و یکی جوانان. ما در تیم جوانان بازی میکردیم. آنوقتها هافبک دفاعی بودم. من ۸، ۹ سال بیشتر نداشتم ولی با بچههای ۱۵ ساله بازی میکردم. یک گلر داشتیم که خیلی خوب گلری میکرد اما دستش شکست. گفتند چهکسی را بگذاریم درون دروازه که ناگهان به اجماع رسیدند من! گفتم نه، نه. من درون دروازه نمیایستم ولی گفتند باید بازی کنی. مسابقه را یک بر صفر بردیم و من در آن بازی کلی توپ گرفتم. از بازی بعدی دیگر من گلر بودم.
*پس روزهای شیرینی بود؛ روزهایی که دیگر تکرار نمیشوند.
ما در فلکه پل خرمشهر و در خانه ویلایی زندگی میکردیم. مثل شهرک غرب تهران. من یک دوچرخه داشتم، با آن میرفتم سر تمرین. یادش بهخیر، سر زمین تا نمیمردیم آب نمیخوردیم! آب نبود. وحشتناک تمرین میکردیم. حتی تیر دروازه نداشتیم. پایههای چراغ ترافیک را میکندیم و میگذاشتیم تیر دروازه. اصلاً داستانهای عجیبی بود.
*و بعدها جنگ شروع شد. اولین روز جنگ یادت هست؟
من ۱۳سالم بود که جنگ شروع شد. من در خانه بودم که ناگهان دیدم برق خانه جرقه زد و همهجا خاموش شد. گفتم مامان چه شده؟ گفت جنگ شده. منتظر ماندیم پدرم آمد. سر و صدایی بود. صدای بمباران و موشک و داد و فریاد. پدرم گفت باید برویم اما باید منتظر میماندیم هوا تاریک شود. عراقیها همه نوع تجهیزات داشتند، اگر چراغ ماشین را روشن میکردیم درجا ما را میزدند. همهجا تاریک بود. مأموران گفتند چراغ ماشین را روشن نکنید و باید چراغ خاموش بروید. ما بیشتر مسیر را با چراغ خاموش رفتیم. خیلی شب سختی بود. ۸ سال هم کم نبود، ۸ سال جنگ. چقدر بمب شیمیایی زدند، چقدر آدم از بین رفت. یکسری از آشنایان و اقوام ما هم شهید شدند. واقعاً دوران سختی بود.
*برای خانهتان چه اتفاقی افتاد؟
اتفاق خاصی نیفتاد. ما دو خانه ویلایی داشتیم که پدرم هر دو خانه را فروخت. وقتی اوضاع کمی آرام شد، کامیون بردیم و اثاث خانه را خالی کردیم. اصفهان خانه داشتیم و زندگی میکردیم و پدرم میگفت جنگی که تکرار میشود ۶ سال ۸ سال جنگ کم نیست. هی استراحت دوباره خیلی سخت است. بمب شیمیایی میزدند، به هر جهت به این راحتی کسی نمیماند و برایش سخت است.
*تو را باید آبادانی بدانیم یا اصفهانی؟
فرقی نمیکند، مهم این است که در خاک کشورت هستی. به قول معروف همه ایران سرای من است. مگر بالاتر از ایران شهری داریم؟ همه ما ایرانی هستیم و فرق نمیکند مال کدام منطقه و کدام شهر باشیم. از شرق گرفته تا غرب و از شمال تا جنوب همه محترم هستند.
*احمدرضا عابدزاده به محبوبیت فوقالعادهای در فوتبال ایران رسید. هنوز هم مردم تو را دوست دارند. چه اتفاقی میافتد که یک فوتبالیست اینقدر محبوب میشود؟
مردم به من لطف دارند. شما هم لطف دارید که این حرف را میزنید اما برخورد آدمهاست که در دل مردم میماند. باید تصویری از خودتان در ذهنشان بسازید که مثبت باشد. من به این باور رسیدم که کار خوب همیشه میماند. من با استقلال در زمین دیهیم، پایین میدان رسالت تمرین میکردم. مهدی فنونیزاده شوت میزد، بدجور. پسر کوچکی در حد ۱۳، ۱۴ ساله ایستاده بود کنار زمین. یکی از شوتها رفت و خورد کنار این بچه. اینقدر ترسیده بود که نفسش بالا نمیآمد. سریع رفتم بالای سرش. به او آب دادم و گفتم حالت خوب است؟ این اتفاق تمام شد و رفت. ۲۲ سال بعد یکبار جایی بودم، یک جوانی آمد کنارم و گفت من همان پسر بچه هستم که دستم را گرفتی و بلندم کردی. گفت هنوز رفتارت در یادم هست. کاری که کردی در دلم مانده. من کاری نکردم ولی آدمها این چیزها در ذهنشان میماند.
*زندگی احمدرضا عابدزاده در اصفهان تغییر کرد. از آنجا بود که به فوتبال ایران معرفی شد و به تیمهای بزرگ رسید.
خب من به تیم هلالاحمر رفتم. احمدرضا بهنام، مربی ما در اولین جلسه گفت این چرا خسته نمیشود؟! یادم هست کفش نداشتم. یک کفش بسکتبال پایم میکردم. گفت با اینکه نمیتوانی فوتبال بازی کنی. بعد از سه ماه برای من یک کفش آدیداس با پرچم کرواسی گرفتند که تقریباً این کفش را ۳ سال پوشیدم. مدام پاره میشد و آن را میدوختم و پر از بخیه بود. من آنوقتها در بازار مسگرها پای دستگاه پرس کار میکردم...
*خیلی از فوتبالیستهای ایران در جوانی کارگری میکردند و دستفروشی. احمدرضا عابدزاده هم از این قاعده مستثنی نبوده است.
من آنموقع هفتهای ۸۰۰ تومان پول میگرفتم. اگر میتوانستم هفتهای ۶ ساعت اضافه کاری کنم، یک ۸۰۰ تومان اضافه میگرفتم. گاهی در هفته دو هزار تومان هم کار میکردم. خیلی کم اتفاق میافتاد پدر و مادرم را ببینم. صبح زود میرفتم سرکار، بعد هم باشگاه و بعد دوباره سرکار. تا حول و حوش یک و دو صبح سرکار بودم و بعد میرفتم خانه. زیاد نمیخوابیدم. درآمدم انصافاً خوب بود. ۲ هزار تومان حقوق میگرفتم و یادم هست سکه آنموقع ۶۰۰ تومان بود. شلوار لی میخریدم ۱۵۰ تومان. یادم هست یک پالتوی فوقالعاده شیک برای خودم خریدم ۷۰۰ تومان. روزهای جمعه که تعطیل بودم همراه ناصر اسدی؛ دامادمان که رفیق نزدیکم هم بود، میرفتیم تمرین تیم بانک ملی و کار میکردیم.
*خیلی از فوتبالیستها این سختیها را پشتسر گذاشتهاند ولی قبول دارید فوتبالیستهای امروزی راحتطلب شدهاند؟ آنها این سختیها را قبول نمیکنند.
از قدیم گفتهاند بازیکن باید خودش بخواهد. هر قدمی که شما برداری، برای خودت است، نه دیگران. الان هرکس در این فوتبال دوتا موبایل دارد، یک ماشین خوب و یک خانه. ببینید من هنوز تشنه تمرین کردن هستم برای اینکه ورزش را دوست دارم. حتی در خانه با مبل تمرین میکنم اما الان بازیکن طرز فکرش این نیست. فکر آنها شده بیزینس. به خاطر همین است که نتیجه نمیگیریم. از اصل کار دور شدهایم. کنار تمرین، من در خانه پدریام یاد گرفتم که تا وقتی پدرم و مادرم نشستهاند، اجازه ندارم بنشینم. یاد گرفتهام تا آنها شروع نکنند به غذا خوردن، من نخورم. این اصول زندگی من است. متأسفانه الان این اصول از بین رفته است. در واقع همه چیز از بین رفته است و باید درست شود. فکر کنم فردا و پس فردا باید پدر و مادرها غذا را در دهان بچهشان بگذارند تا قورت بدهد! اگر مسیر درست نشود، ما به جایی نمیرسیم. در زمان مرحوم دهداری در تیم ملی همه چیز روی اصول بود. همه با هم میرفتیم سوپ میکشیدیم. با هم غذا میکشیدیم و با هم غذا میخوردیم. حتی زمان استراحت و فیلم دیدن ما هم روی نظم بود. باید سر وقت میخوابیدیم و سر وقت بیدار میشدیم. اگر بچهها این اصول را یاد بگیرند نتیجه میگیریم. به زودی آکادمی فوتبال من راهمیافتد و قصد دارم در کنار مسائل فنی این چیزها را هم به بچهها یاد بدهم. اگر بچه اصول را یاد بگیرد به موقع درسش را هم میخواند.
نظر کاربران
الان اینجا چه ربطی داشت با اختلاف با علی پروین